یکشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۸

سخنی باتو دارم

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !
-------------------------------------------------

سخنی که باتو دارم  به نسیم صبح گفتم 
دگری نمیشناسم  که بتو آورد پیامی

زمانی من بدگمانی خودرا  درباره آن |زن|  درمیان گذاشتم  دراین گمان بودم که تو در یک راه واقعی قدم گذارده ای  امروز دیگر وجودت برایم بی تفاوت است مانند همه خبرها از کنارت میگذرم  تو مانند طفلی بهانه گیر  درخیالات وتوهمات خودت همه را ومرا غافل گیر کردی  اما بعدها چیزهایی را یافتم  که مرا برافروخت  ودیگر میل نداشتم چیزی را با تو تقسیم کنم  ویا درمیان بگذارم  تو چنان اوج گرفتی که خودت نیزخودرا گم کردی  ومن دیدیم تا چه حد سقوط کرده ام  که بیک  دست فر.وش بازاری  ونو دولت روی |آورده ام .
این تاثر ورنجش مرا  از خودم شرمنده ساخت  دراین میان از تو شکایتی ندارم بازاری است مکاره وهرکسی میتواند کالای خودرا بفروشد اما گفته های من ونوشته هایم گران قیمتند وبرای یک یک کلام بهای سنگینی تعیین کرده ام .
من منکر آن نیستم که زنان  اکثر آنها با عشق های سرکش وناگهانی  خودرا دراختیار مردشان میگذارند اما ( او) آن زن برای من یک معما بود  او نمیتوانست دیوانه وار عاشق همسرش باشد چنانکه عرصه را برای همه تنگ کند  او رفتار بیرحمانه ای را درپیش گرفت  با تدبیرهای  ماهرانه  مانند کیف وکفش کروکودیل  پالتو های ویزون  یا کاپ روباه نقره است که وسیله تشخص وممتاز بودن  او باشند . او فراموش کرده بود که درکجا ودرمیان چه کسانی زندگی میکند  به همین علت عشق مردش را ازدست دا دبرایش هم مهم نبود  این روش ماکیاولی را دردر یک لفافه  معصومان پیچید
 وبا کمال سادگی  خودرا بیگناه جلوه داد  فایده این کارها چه بودند ؟ وهمین زن که گرفتار یک عشق افلاطونی بود وخودرا درردیف سیندرلای قرن میدانست ناگهان سی پشت او به محمد رسول وپیامبر مسلیمنی رسید !  وترکتازانه |آمد  میل داشت همه را دردست داشته باشد  یکی را با امتناع وعفت فروشی ودیگر ی را با فخر ونجابت و دوری  ویا اجابت وتسلیم !!! 

من ا زتو گله ای ندارم تنها یک زمان دراین گمان بودم که کمی با دیگران فرق داردی اما امروز تو هم یک کالا شده ای در پشت ویترینهای خود فروشی  واعتما د واطمینان مرا وهمراهمانمرا ازخود سلب کرده ای .
روز گذشته  مانند همیشه  خسته وفرسوده به روی نیمکتم افتاده بودم  وبه گفته های گذشته تو میاندیشیدم   هرچه فکر کردم گدازندگی وسوزش آنهارا بیشتر احساس کردم  ودردرهایی در بازوانم وسینه  ام نمایان شد .
چیزی که بیشتر مرا  از خود بیزار میکند  سماجت من است  خیلی سعی کردم گفته های دیگرانرا مورد تجزیه وتحلیل قرار بدهم ودیدم که چقدر از دیگران عقب تر مانده ام واین نتیجه سماجت بیهوده من است .
من امروز در سر زمینی زندگی میکنم  که احساسات قوی تری دارند  وعمیق تر به خودشان وزندگیشان میاندیشند  همه چیز  هست باضافه آزادی  درحالیکه درسر زمین اهورایی من همه چیز بود غیز از آزادی  واین تنگنا را خود ما وخاله زنک ها برای محیط خود بوجود آورده ایم همچنانکه درحال حاضر نیز همین باجی ها وزهرا سلطانها هستند که نمیگذارند زنان نفس بکشند  من از سر زمینی آمده ام   که هجوم اقوام بیگانه  آنرا به ظلم وقساوت  تبدیل کرده است  از آن فلات سر بلند  ومغرور آمده ام  که روزی جلوه گاه آزادی وآزداگی بشر بود  ومایه سر افرازی ما  حال اهریمن  مذهب  براین مهد روشنایی  سایه تاریک خودرا پهن کرده است   وسر زمین آزادگان  دخمه بندگانی خود فروخته شده است .
همه باید  مطابق اصل والگوی آنا ن باشند  مطابق اصل  ( استرذهبک وذهابک ومذهبک ) عقیده ومذهب خودرا پنهان سازند وعجب آنکه دوستان ویارانی را که نیز میشناختم درخارج خودرا چنان دراین چادر پیچیدند که تشخیص آنها دیگر امکان ندارد منافع اینگونه اقتضا میکند ما تابع منافع میباشیم !!!  همه میل دارند خوش نام !!!! ودست نخورده !!! زندگی کنند  باید قبل از هر چیزی ببینند  دیگران چه درباره شان میاندیشند  وچه سلیقه ای دارند !!! وبدینسان من تنها ماندم. پایان 
ثریا ایرانمنش اسمعیلی / اسپانیا / به روز شده یکشنبه ۷ آپریل ۲-۱۹ میلادی برابر با هیچده فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی. ..