شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۸

مرگ شاعر

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » /اسپانیا

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم
ماه اگرحلقه به درکوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم .....فرخی یزدی 
-----------
گوینده این اشعار ومردی صاحب اعتبار ونویسنده ای توانا وروزنامه نگار تنها بخاطر یک بدهی سیصد تومانی به یک دلال به زندان افتاد ، درزندان بر اثر عصبانیت ورفتار غیر انسانی مامورین فحشی نثار اربابان کرد وهمین باعث مرگ او شد .
نظیر ما ملت درهیچ کجای دنیا یافت نمیشود حتی درقاره  وقبیله آدمخواران ! همیشه میل داریم خودمان اول باشیم به هرطریقی شده اگر میل داریم صاحب مقامات بالاتری  شویم زنمان را قربانی میکنیم واگر همسرمان نااقبال بود راههای دیگر ی هست !  قوه  تصور من درمورد این آدمها که اکثر آنها برایم ناشناخته اند  گاهی بدون کنترل  ورعایت هیچ احساسی  میباشد  از همین روی بسیاری از این اشخاص  بنظرم موجودات  حقیری وخیلی پایین  ومحدودتر وکمرنگ تر آن آنچه هستند در تصور من منعکس میشوند  من آدمی نیستم که بت بتراشم وآنرا سجده کنم وفردا که آن بت شکست ویا افتاد وخورد شد به دنبال دیگری بروم ! من آدمهارا با شعورم  واحساسم بو میکشم به انها تاجایکه بمن ضرری نزده اند بجلو میکشانم سپس با اولین خطا آنهاراهمانطور بسته بندی شده بی آنکه بازشان کنم ودرون کثیفشانرا ببینم کنار میگذارم .
من هیچگاه احساس نکرده ام که یک زنم  من همان احساسی رادارم که مردی به مردی دیگری گوش میدهد چیزهایی هستند که بسرعت فراموششان میکنم  چرا که درخور لیاقت من نیستند  آنها پس از مدتی بازی برای من اعتبار خودرا ازدست میدهند  من دیگر به دنبالشان نمیروم .
شب گذتشه تما م شب به آواز آن خسروی بیهمتا گوش دادم به پیش درآمد آن سنفونی بزرگ « بیداد » گه دست بیداگری نغمه ها ی وسط وصوت اورا پاک کرده وبجایش  سازها مینواختند  پیش درآمد سنگینی بود بوی مرگ ونیستی از آن استشمام میشد چگونه حاسدان وبیخردان این بلبل باغ ملکوترا از صحنه راندند ونوحه خوانان ونوچه های کوچه پس کوچه های راه شاه عبدالعظیم وراههای پرافتخار کوره پز خانه را بجای او نشاندند ؟ وهمین نو کیسه گان ونا لایقان با افادهای  بی معنی حال بما فخر میفروشند .

در تصویری که تفسیر گر همیشگی از دنیای ما جلوی چشمان ما گذاشت سخت دحشت کردم تنها نوشتم : چه دردآور وچقدر غم انگیز ! .

ما ملتی هستیم که نظیر ومانند نداریم در گذشته نیز چنین بودیم از زمان کشف حجاب رضا شاه همگامی که به تاریخ ووقایع آن روزها میپردازم میبینم هیچ چیز درما تغیر نکرده است وبقولی هنوز به تکامل نرسیده ایم اگر گسی بالا میرود به زود میخواهیم  اورا پایین کشیده هم سطح خودما ن کنیم اگر کسی زیبایی های چشم گیری دارد با حسادتها وکینه ها اورا بدنام ساخته درصدد آزار واذیت او برخواهیم خاست در کار دولتی نیز همیشه این دوشاخه ها بوده اند که کار کرده اند مجلس شورای ما لبریز از وکلای انتصابی نه انتخابی بودند خانم خبرنگاری بخاطر چند بار لفت ولیسی ملکه ناگها روی صندلی مجلس جای میگرد وخانم دیگری بدون هیچ درس وسواد سیاسی صرفا بخطر بسیاری از وابستگی ها ناگهان از شهر ما درمجلس مینشیند وما حیران  چه موقع به ایشان رای دادیم ایشان غیرا ز رفتن به گاردن پارتیها وخرید لباس اشرافی هنر دیگری نداشتند بسیار هم بد اخلاق وبد عنق تشریف داشتند.
طبیعی است درمیان چنین مردمانی تنها علفهای هرزه رشد میکنند وبه جاه ومقام میرسند گرسنگان دیروز ثروتمندان امروزند وثروتمندان دیروز فقرای پنهانی امروزند ! وآنهاچه خوش قهقه سر میدهند !

شب گذاتشه از یک دنیای مرموز ونا شناخته گذر کردم  بیخوابی بدجور مرا دچار عذاب کرده بود .
امروز صبح عکس اورا روی صفحه موبایلم دیدم به همراه  آواز ( سپیده ) همان ایران ای سرای امید ! نه دیگر امیدی نیست ودیگر سرایی نیست هر چه بود سرابی بود که به پایان رسید .
بیاد مرحوم علی دشتی افتادم درسن نود سالگی با تن بیمار اورا از رختخواب بیرون کشیدند وبسوی تیر اعدام بردند  که چرا سناتور بوده ای وچرا کتابی دروصف حافظ نوشته ای وچرا فتنه برپا کردی وجادو نوشتی ؟  بیا د تیمسار مطبوعی پدر پروین دوستم افنادم که باتن تب دار اورا نیمه شب از خانه بیرون کشیدندوبه جوخه اعدام سپردند واموالش را غارت کردند!  چقدر آن روز گریستم . از این سرگذشتهای غم انگیز بسیار دارم  دردهایم هر روز افزون میشوند تنها موسیقی است که مرا نجات میدهد فرقی نمی کند نکتورن غم انگیز شوپن باشد یا جادوی صدای شجریان هردو همان می مرد افکنند همان جادوی شرابند که مرا تا مرز ناشناخته ها میبرند .
در فرانسه نیز انقلاب شد تالیرانی بود هوگویی بود فرانسه ازاد شد باستیل فتح گردید فرانسه مهد زیبایی ومد ودموکراسی شد درایران بی هیچ علتی انقلاب شد ماری آنتوانت فرار کرد شاه دربدبختی فوت کرد وهنوز بوی گند انقلاب بینی مرا میازارد وهنوز مردان ریشوی دهان گشا دبو گندو مواظب تجارت چادر وپارچه های وارداتی ژاپن میباشند  که بر سر زنها با میخ وچوب کوبیده شده است . 
ومن بیهوده دوست نازنینم ترا جستجو کردم  بیهوده به دنبالت امدم تو نیز یکی از آنها  بودی تو نیز بر روی همان نیمکتی نشستی که آن جانیان نشستند  وبر همان بالشی تکیه دادی که همان قاتلین تکیده میدهند  بیهوده ترا جستجو کردم  تو دور وخیلی دور از منی  بودی وهستی . پایان 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود 
آنچه جتان کند تنم عمر خطابش کردم 
ثریا / اسپانیا / به روز شده شنبه  ۰۶ ؟ آپریل ۲۰۱۹ میلادی .

جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۸

تار دلنواز

ثریا ایرانمشن اسمعیلی « لب پرچین » اسپانیا !

چقدر تاسف  برانگیز است که آن  سر پنجه هنرمند  به سم  دنیا آلوده شد وآن روحی که میتوانست پاک بماند  منبع همه آلودگیهای وفساد ودروغ شد .
زمانی که مضراب را  با شور وشوق بر سیمها میزد  ضجه های  دردآلوده  وآرزوهای خفته درفضا پراکنده میشد واشکهارا جاری میساخت ،  درمیان خیل مستان وزنان هرجایی  که  خالی از روح  وحاکی از جلفی  وسبک مغزی بودند  آنهاییکه بی خیال  وبیحال  بر سر منقل نشسته بودند واز زیر لب گاه گاهی یک بعه یک بهی را روی هوا میفرستادند  موسیقی او  درمیان اینهمه دنیای مصنوعی وتکلفهای پر مکر وفریب   گم شده وبیهوده بود .
بیاد آن روزهای بهاری افتادم  که به همراه  او  ومضرابهای سحر انگیزش  اشکهای را روی دامنم میفرستادم آن روزها اکثرا بخارج شهر میرفتیم  درکنار طبیعت  وبه دور از غوغای  اتومبیلها وغرش های بیهوده  وسرسام آور مردم  در آفتاب اردیبهشت   درمیان کوه ودره  که همه لبریز از حیات  وطروات وگل ودرخت بود  زیر در ختان بید  که باقامتی  بلند   ولبریز از  امواج  مارا احاطه  کرده بودند  نسیم پاک وخنکی  که از کوههای البرز  سرازیر شده  وگیسوا بید مجنون را  پریشان میساختند با شاخسارهای  سبز سپیدارها  همهه ای بود فراموش ناشدنی وگلهای صحرایی را که من دانه ای بر زلف خود مینشاندم !
سفره ای  پهن میشد خواهر او بود همسران وبرادرانش   و  وچند میهمان غریبه  همه خاموش وبیحرکت  باین   مضراب  که بر سیمها میخورد  گوش فرا میدادیم  نه ! یکی یک آنهارا مانند شرابی فرحبخش مینوشیدیم  همانطوریکه تیغه های آفتاب  بامدادن  قطرات شبنم را  میمکند  ما نیز این نغمه ها را میمکیدیم .
تمام ارزوهای من درمیان آن دستان   وآن  مضراب وآن  سیمها  گم میشد ودرگیر تخیلاتی  که دراعماق روحم بود  وبا آنها کاملا بیگانه بودم  درگیر شده وتنها راه چاره را درفرو ریختن اشکهایم میدیدم .
دستهای او با چالاکی  وبا سهولتی باور نکردنی  با قلب همه ما باز ی میکرد  آرزوهایی خفته دردلم بیدار میشدند  وامیدهای مرده دوباره زنده میشدند وسر به روی زانوانش میگذارم ُ او از خود واطرافیانش بیخبر بود. تنها اشکهای مرا میدید .
دریغ ودرد که این سر پنچه چالاکی که میتوانست  روزی دنیارا فرا گیرد  داخل دنیای مادی شد ودیگر اورا بسوی گردابی برد که بیرون آمدن آن گرداب هم برای او هم برای دیگران مشگل بود . من راهمرا کج کردم وباهمه عشقی که به آن  موجود کوچک داشتم رفتم تا زندگیم را بسازم اما هیچگاه نتوانستم اورا از دل برانم ویا اورا رنجیده خاطر سازم او مرا علت انحرافش میدانست !!! چرار فتم ؟!

میگویند موسیقی ما محزون است  آری از محزون هم بیشتر است  تا آروزهای گمشده  درسینه های متلاطم  است  تا روح تمنا  مار انگران میدارد  تا ناکامیها  دیدگان مارا لبریز ازاشک مینماید  تا تقدیر  بیش از اراده  درسرنوشت ما  کار میکند ودست میبرد  ما موسیقی های  محزون را دوست داریم .
او بیشتر به دستگاه  شور میپرداخت نمیدانم  درزوای این این دستگاه چه رازی نهفه است که انسانرا از خود بیخود ساخته وبه آسمانها میبرد درجایی شنیدم که ( فکرت امیراوف ) موسیق دان آذربایجان شوری نیز شور معروف خودرا بر مبنای همین دستگاه  شور ما ساخته است درجایی که سازها به فغان برمیخزند درآنجاست که فغان از دل من نیز بر میخیزد واشکهایم را رها میکنم تا به راحتی مانند یک جویبار دامنم را لبریز سازند / سیل شوند / موسیقی ما محزون است چرا که دنیای ما نیز محزون وتاریک است  هر روز حمله ای از سوی کشورهای دیگر رمقی درتن وجان ما باقی نگذاشته  است  گاهی هم میگویند که اشعار حافظ وسعدی  مردم را به درویشی وبی اعتنایی به امور دنیوی  تشویق میکند ! ایا نمیتوان به نوعی دیگر فکر کرد ؟ .........
شهر یاران بود بود  وخاک مهربانان این دیار  /  مهربانی را کی سر آمد آمد  شهر ، یارانرا چه شد ؟ / زهره  سازی خوش نمیسازد  مگر عودش بسوخت  ؟ /  کس ندارد  ذوق مستی  میگساران را چه شد ؟.......
شعر نیز چون  بطورر مبهم  وکلی  بوسیله تشبیهات  بدین گونه نوشته میشود  میتواند  دورنمایی از آنچه  در درون متلاطم ما  میگذرد به دیگران  نشان دهد  شعر وموسیقی دو نبردبزرگ ما هستند که با آنها میتوانیم به جنگ خرافات برویم .
او چه بسا عظمت موسیقی را درک نکرد داشت بسویی میرفت که برایش دنیایی دیگر ساخته میشد ناگهان با سر سقوط کرد وبه درون چاه ریا و دروغ ونیرنگ افتاد ودیگر رآن نبود که من از روز ازل اورا شناختم وسیله ای شد دردست برادر بزرگ وبازیهای روزگار ومن......رفتم .

آیا او هیچگاه متوجه آن نگاه معصومانه  من که لبریز از عشق وشور بود ُ میشد ؟  ایا نگاه زنی را که دوست میداشت میشناخت ؟ نه ! او دیگر خود نبود آلتی بود دردست این وآن درمیان خیل زنان هرجایی با شوهر یا بی شوهر / دردست قماربازان حرفه ای و مواد مخدر /  وآن عشقی که زاییده  تخیللات من بود ناگهان از سینه ام پر کشید  
ودیگر  دل به هیچ فردی نسپردم  موسیقی امروز برای من یک موهبت است که با آن  زندگی میکنم شبها با موسیقی بخواب میروم  فریا دبزرگ مرد آواز ایران را میشنوم که میخواند ؛ 
اهل کام وناز  را درکوی  رندی راه نیست 
رهروی باید  جهان سوزی  نه خامی  بیغمی  

و... او دیگر رهرو کام وناز وکبریا شده بود نه آن پسرک جوانی که میرفت تا عشق را بیاموزد وسازی خوش بنوازد ، او دیگر فنا شده بود از آسمان هنر تا حد یک مطرب دورگرد نزول کردوهرچه بود با مرگ او تمام شد .
من میدانم  آنچه را حس میکنم  نمیتوانم بنویسم  اگر میتوانستم  آنچه را  حس میکنم بنویسم  این تمجید وستایش  را از مضراب  او نداشتم  زیرا  دست من  هم میتوانست  مانند مضراب او  آنچه را که درقعر تاریکی ونا محسوس  روح میگذر د تعبیر کرده ویا بیرون بریزد < افسوس بعضی جاها باید تامل کرد وایست داد به همه عواطف و مهربانیها ! پایان 

سینه مالا مال درداست  ای دریغا مرهمی 
دل زتنهایی بجان آمد  خدارا همدمی 
چم آسایش  که دارد  از سپهر  تیز رو 
ساقیا جامی بمن ده  تا بیاسایم دمی ........« حافظ »
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » به روز شده درتاریخ جمعه پنجم آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۶ فروردین ۹۸/ 
متاسفانه روز گذشته درتاریخ گذاری اشتباهی رخ داد با پوزش ! ومتاسفانه این برنامه جدید من کیبورد فارسی را قبول نمیکند با کلمات قلمبه وکت وکلفت وسیاه عربی باید به سختی چیزی را بیرون بکشم  .ثریا  !

.

پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۸

دلنوشته

ثریا ایرانمنش اسمعیلی ”لب پرچین ” 
چهارم آپریل ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا !

شعر منسوب به صائب تبریزی
در کنار دجله سلطان بایزید
بود تنها فارغ از خیل مرید 

ناگه آوازی زبام کبریا 
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا 

میل آن داری که بنمایم به خلق 
آنچه داری درمیان کهنه دلق ؟

تا خلایق قصد آزارت کنند 
تیر باران بر سر. بازارت  کنند

در جوابش گفت :میخواهی تو هم 
شمه ای از رحمتت سازم رقم 

تا که مردم  حق پرستی کم کنند 
از نماز وروزه وحج کم کنند 

بازش آمد  کردکار اندر سخن 
نی زما ونی زتو  رو دم مزن 
تقدیم به دلق پوشان ریاکار 
---------------پایان 

بسی رنج بردم

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین »!
-----------------------------------------------
تعجب نکنید !وخیال برندارید که میل دارم خودم را به اقوام اسمعیلیه بچسپانم هرچند اگر کند وکاو کنید ریشه را خواهید یافت اما گوگل برایم پیام داشت درحال حاضر پنج « ثریا ایرانمنش » دارای وبلاگ یا سایت مشغول فعالیت مییباشند بنا براین من مجبور شدم نام فامیل مادررا نیز اضافه کنم ÷
حال پیدا  کردن من راحت تراست هر چند گمان نکنم کسی حوصله داشته باسد از این سر بالاییهای نفس گیر وپله ها وارد سراسرای خانه من شود !
بسی رنج بردم دراین چهل سال وهیچ غلطی هم نتوانستم بکنم !  تصو رنکنید که زبان فارسی تنها منحصر به شاهنامه  فردوسی میباشد قبلا رودکی  واسدی  نیز دراین راه گام های بسیاری برداشتند حال ته کاسه بمن رسیده وبرای آنکه نه خودم ونه هویتم ونه ایرانی بودنمرا فراموش کنم تن بکاری داده ام که مورد قبولم نیز هست .
باید اعتراف کنم حمله دو.م اعراب به سر زمین من دست کمی از حمله اول نداشت آن شکوه پر بار ساسانیان ناگهان دود شد وبه هوا رفت وآن ساختار زیرینه شاهنشاهان پهلوی آهسته آهسته داشتند  به این مردم بیشعور تزریق میکردند نیز دود شد وبه هوا رفت بد ترا زحمله اول اعراب گویا ما باید همیشه زیر دست وپاهای دیگران له ولورده شویم وجان بسپاریم  .
مردانی را دیدم که درمیان سیلاب که داشت دیوانه وارخانه ها را  خراب میکرد مشغول سینه زنی وراه کربلا  بودند یا آنقدر احمق ونادانند که باید آنهارا کشت مانند سگ ویا آنقد رپول گرفته اند تا این نمایش نفرت انگیز را بر پاسازند ودیگر بقیه سرانرا خودتان دیده اید با آنکه سحت بیمار بودم ودیگر امیدی به زنده ماندن خودم نداشتم باز ازجای برخاستم تا وظیفه خودرا انجام دهم غصه من تنها برای مردم آن سرزمین حاکی که شسته میشد ومیرفت چه بسا طبیعت داشت خودش را تمیر میکرد از آلودگیها وکثافات ملاهای شپشو وگداهای دیروز ومیلونرهای موقتی امروز سر اتجام این پول راه گلوی شماراخواهد گرفت من با چشمان خودم نگاه انتقامجوی طبیعت را دیده ام برای شاهان گذاشته نماند برای شما هم نخواهد ماند تنها لعنت ابدی را برپشت سرخواهید داشت .
این سلطه دوم اعراب بر ایران تنها  حکومت ظاهری نیست  وسیاسی نیز نیست  بلکه با دیانت وخوی وحشی گری  وتفاخر جوی خود  میل داشتند آداب ورسوم خودرا برما تحمیل کنند ودرهمان اوایل زبانرا نیز تغییرمیدادند وچه خوب ناگهان همه بپا خواستند اینها از مغولهای وحشی ترند  وبسی خونخوارتر  وبا انداختن سایه شوم ونفرت انگیز خود سر زمینی ر ا به نابودی کشانده حال دیگرا ندرپشت صحنه درانتظار باز سازی ونوسازی وآوردن امام دیگری ایستا ده اند .
بلی خداوند  اشرف انبیاء خودرا ازمیان قوم عرب  برگزید  پس عرب  اشرف اقوام  روی زمین است !!!  قران به زبان عربی صادر شد  بنا براین زبان عربی  از سایر زبانهای پیشرفته مهمتر است !!وطبیعتا  چنین هجومی  روحیه متانت  وقوم گرایی را که مایه بقا ومشخصات ملی ماست  خفه کرده است  مردم برای اطاعت  وعبودیت  قوم دیگری تن به هرحقارتی داده اند .
اما دربیرون ازآن سر زمین ایرانیان بیکار ننشستند موسیقی را به اوج رساندند کتابهایی چاپ شد مردان پیر دهکده بیکار ننشتند ودر لفافه گفتنی هار اگفتند .
از آنجاییکه یک بشر ضعیف ومغلوب  هنگامی به راهی غیرا زاراه خودش  افتاد تا مرحله  اغراق  وافراط پیش میردو مانند همان   سینه زنان صحنه  اطاق  برباد رفته ولبریز از آب راه کربلارا نشان میدهند  دیگر امروز اکثر ایرانیان ساکن آن سر زمین خودرا فراموش کرده اند  حتی متانت ومناعت طبع خودرا نیز از دست داه اند با قافله همراهند مانند گوسفند به دنبال  علف بع بع کنان میروند   برایشان مهم نیست گه چه چیزهای گرانبهایی را ازدست داده ویا میدهند .
قدرت زبان  سادگی بیان  وقدرت تعبیر  ووسعت تخیلات  وجهش روح  یک ایرانی بطرف کما ل میرود وزیبایی این کمال را احساس میکند  عده ای دوست  دارند درپلید یها وپلشتی ها  درکنار مگسها وپشه ها حتی مارهای سمی زندگی کنند خمارند معتادند احتیاج دارند بجای درمان به دنبال درد میروند .
امروز ما دیگر به شاهنامه احتیاجی نداریم گوگول برایمان همه چیز را ترجمه وتفسیر !!! میکند  دیگر به پهلوانان احتیاجی نیست رامبو وراکی هستند  حال مشتی ساکن صحرای سوزان به دیار شاهان ریخته اول سوریه ومصر را از فرهنگ وزبان خود دورساختند وحال به ایران ناختند که کور خوانده اند ! 

آن زمان که بتهادم  سر به پای آزادی 
دست  از خود شستم از برای  آزادی 
وقتی از من میپرسند  آیا فلان ملت  به آن درجه رسیده است  که بتوان  باو آزادی داد ؟  من میگویم  ایا مردمی به آن درجه از رشد فکری  رسیده اند که ملتی را بمیل خود راه ببرند <  جرئت اینرا ندارند که خودشان باشند  همه چیز را باید برای خوش آیند دیگران انجام میدهند   یا از روی تقلید  وخودنمایی ویا تناقص گویی .پایان 
ثریا ایرانمنش /اسمعیلی « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده درتاریخ ۱۵ فروردین  ماه ۱۳۹۸ برابر با ۵ آپریل ۲۰۱۹ میلادی .!



چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۸

بنی آدم

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
---------------------------------
بنی ادم اعضای یکدیگرند !!!!  کجاست سعدی علیه الرحمه که ببیند بنی حمار  امروز اعضای  یکدیگرند که درآفرینیش  هریک زیک خرترند !

بجای کمک وامداد رسانی به مردم بدبخت وفلاکت زده وخانه بر باد داده برایشان سینه زنی میکنند ونوحه میخوانند و دراین سو نیز  برایشان بجای کمکهای بهداشتی وغذایی  ودرمانی گفتار الواح مقدس را میفرستند !!!!
 خوب دیگر  جایی برای گفتگو وسخن نمانده است .
زندگی  ساده تر وبی پیرایه  تر از افکار وتصورات  است  ممکن است طوفانهای  شدید رگبارها  درروح کسی نعره بکشند وببارند  اما ظاهر  همان حرکات  وهمان آداب  ورسوم عادی  زندگی را به مرحله اجرا میگذارند  وما ؟ 
ما همان کوته وتهی دستانیم که  اندوه خودرا بوسیله این گفته ها ویاتفکر فرو میدهیم  دیگر به آنچه رفته نمی اندیشیم به آنچه پیش خواهد آمد اندیشه خواهیم نمود  دیگر نا ملایمات رنجی بر ما تحمیل نخواهند کرد  یکبار  بما رنج داده اند  ویکبار هم تصور آنرا  گویا همه عمر ما صرف دردهای مضاعفمان میشود . 

شب گذشته صدای ربنای شجریانرا درگوشهایم نشاندم وهمان آواز « نی زن » با خود گفتم چگونه دلشان آمد این صدای ملکوتی را درگلو ساکت کردند وچگونه هنوز به پیکر بیمار او رحم نمیکنند وبرایش مستند سازی روی صحنه میاورند اگر او سلامت بود امروز از جای برمیخاست وبه فریاد مردم میرسید همچنانکه در زلزله بم رفت اما اورا نیمه کاره رها کردند وپشت اورا خالی نمودند دریغ ودرد از یک  آگهی برای بردن جایزه بزرگ خسروی آواز ایران درعوض زنکی لچک به سر را بعنوان برنده  جایزه آقاخان !! معرفی نمودند !
یکی با هوشی کم واندک  واندیشه های کوتاه  بخیال خود نظرش قطعی ومسلم است  درکنج خلوتش  عقایدش را همچو تیغ برنده  وقاطع تنها برای  دهه هفتادی ها وهشتادی ها !!! بیان میکند  چیزهایی که دیگران درمغز او  کار گذاشته اند   او تنها درجا بجا کردن  آنها کمی تلاش بخرج مید هد . درهر موضوع وموضعی  کار برد دارد واظهار نظر میکند  وچنان رشته هارا بهم میبافد  که جای هیچ نگرانی  وشک ویقینی باقی نمیگدارد  گویی غیراز عقیده او دیگر عقیده ای وجود ندارد  مغز او لاک ومهر شده است  ودر داخل مغزش نیز  جولان وحرکتی نیست  آنچه را که میخواند  ویا ازراه گوش باو تلقین شده  بدون تعدیل وتعبیر  برای همه باقی میگذارد  همه چیز در مغز او درحال نوسان است  بر عکس حماران که  همه چیز درمغزآنها  منحصر وجامد مانده است .

در جایی خواندم درلهستان  مجمع کاتولیکها مشغو ل سوزاندن کتابهای « زاله » میباشند وهری پاتر یکی از آنهاست ! که بر ضد انجیل وکتاب مقدس  در ‌آ ن سخن رفته وعلم جادوگری را بمیان کشیده است خوب کم کم  این أتش دامن همه کتابهارا خواهد گرفت .
وحضرت پاپ فرموده اند که ما میدانیم بر پسران وزنان  چه ها رفته وزن ها دراسارت مردان میباشند اما .... سکوت ! 
ای زن !  تو تنها زائیده  اراده خالق  نیستی بلکه  سرچشمه ای از هنر  وتصورات  مرد هستی  آنها مرتب سر به اسمان دارند و وروی خودرا از زیبایی تو میپوشانند  شعرا بر اندام تو تازه هایی از طلای ناب شعر  میدوزند و. هنزمندان ونقاشان   ومجسمه سازان  از وجودت برای شاهکاری خود بهره میبرند  ودریاها گوهر های خودرا نثار پاهای زیبای تو میکنند  درختان شکوفه های خودرا برای زینت تو عرضه میدارند اما جفت تو وآن مرد از تو روی میگرداند چرا که ازتو واهمه دارد.
واین را از گذشتگان به ارث برده است بنا براین تنها به زور بازوی خود متوسل میشود وترا درون گونی کرده بر پیکر نحیف ونازک تو شلاق میزند مرد همت  وتوانایی ترا ندارد او حتی یکبار هم  دردهای زایمانرا تحمل نخواهد کرد برای همین کمبود  ها خودرا برتر از تو میداند .
ادیان را مردان  بوجود آورده اند وخدا تنها یک مرد است ومردان راه او نیز دست دردست هم نهاده برضد تو بر میخیزند / بر ضد زن این شاهکار خلقت .

مالش صیقل نشد آیینه  را نقص جمال 
پشت پا هر کس خورد  درکار خود بینا شود .....« صائب تبریزی »
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » به روط شده ۳ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۴ فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی!

سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۸

امسال

یک دلنوشته 
ثریا /اسپانیا !
امسال سیزده بمن خیلی خوش میگذرد! در خیال  در تنهایی اطاق ودرسکوت  خودرا در. میان  باغهای سر سبز  میگذرانم چمن زیز پایم سبز  مانند خواب یک قالی  پر نقش ونگار  لبریز از طراوات 
 یک پارچه سبز !!!تا چشم کار میکند گلهای ارغوانی  وشاخه های نسترن  درختان تنومند  وپر پشت  با برگهایی که از دست باد خزانی در امان مانده اند  گلایولها /سینه ره ها  گلهای شب بو  ومیخک های پرپشت  شاخه ها بلند گل کوکب  به انواع واقسام رنگها رزهای رنگا رنگ   زتبق  لاله  حدود صدها کل دیگر که نامشان را از یاد برده ام .
نقش زتی زیبا بر روی  ایوان عالی قاپو  با چشنانی کشیده وکبود اندامی نازک   / سپس در حافظیه شیراز  کتاب حافظ را میگشایم  مژده ایدل که مسیحا نفسی می آید !!.
به او مینگرم که چشمانم را به اشعار حافظ تشبیه کرده  که در آنها رویای  جواتی  جریان دارد .
آه .... سیزده امسال کجایم ؟ درخواب  دوراز همه خیلی دور تر از سر زمینم آه گفتند شیراز به زیر آب رفت  ومن درحایی هستم  که درختان نه خزان دارند ونه بهار  با سردی دی وبهمن عریان میشوند  نه از گلهای زنبق خبری هست نه از لاله گلهارا برای مقابر دسته بتدی کرده اند ویا برای بانوی مقدس  آفتاب کم کم میرود تا در پشت ابرها پنهان شود  وخواب شیرین تمام شد کوچه های خالی با سنگفرشهای برحسته بالا وپایین شیب دار چند مغازه لندوک یک سوپر محقر و سیلاب همچنان میتازد وجلو میرود تا باز کجارا ویران کند قلعه دارن جایشان محکم است با حمله به ما وهستی  ما برای خود  قصرها ساخته اند  خانه ام  چه شد ؟به زیر بولدوز رفت تا قفس هارا روی  هم بچینند  گلهایش چه شد ؟! خانه بزرگم ایرانم کجاشد ؟!  در انحصار مردان خدا ودرانتظار ظهور مردی از کناره رودخانه اردن  . 
از خواب بیدار شدم کتابم جلویم باز مانده بود واشکهایم همه صورتم را میپوشاند  .پایان 
”لب پرچین ” ثریا /اسپانیا  سیزده نوروز ۹۸ خورشیدی