شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۸

مرگ شاعر

ثریا ایرانمنش اسمعیلی « لب پرچین » /اسپانیا

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم
ماه اگرحلقه به درکوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم .....فرخی یزدی 
-----------
گوینده این اشعار ومردی صاحب اعتبار ونویسنده ای توانا وروزنامه نگار تنها بخاطر یک بدهی سیصد تومانی به یک دلال به زندان افتاد ، درزندان بر اثر عصبانیت ورفتار غیر انسانی مامورین فحشی نثار اربابان کرد وهمین باعث مرگ او شد .
نظیر ما ملت درهیچ کجای دنیا یافت نمیشود حتی درقاره  وقبیله آدمخواران ! همیشه میل داریم خودمان اول باشیم به هرطریقی شده اگر میل داریم صاحب مقامات بالاتری  شویم زنمان را قربانی میکنیم واگر همسرمان نااقبال بود راههای دیگر ی هست !  قوه  تصور من درمورد این آدمها که اکثر آنها برایم ناشناخته اند  گاهی بدون کنترل  ورعایت هیچ احساسی  میباشد  از همین روی بسیاری از این اشخاص  بنظرم موجودات  حقیری وخیلی پایین  ومحدودتر وکمرنگ تر آن آنچه هستند در تصور من منعکس میشوند  من آدمی نیستم که بت بتراشم وآنرا سجده کنم وفردا که آن بت شکست ویا افتاد وخورد شد به دنبال دیگری بروم ! من آدمهارا با شعورم  واحساسم بو میکشم به انها تاجایکه بمن ضرری نزده اند بجلو میکشانم سپس با اولین خطا آنهاراهمانطور بسته بندی شده بی آنکه بازشان کنم ودرون کثیفشانرا ببینم کنار میگذارم .
من هیچگاه احساس نکرده ام که یک زنم  من همان احساسی رادارم که مردی به مردی دیگری گوش میدهد چیزهایی هستند که بسرعت فراموششان میکنم  چرا که درخور لیاقت من نیستند  آنها پس از مدتی بازی برای من اعتبار خودرا ازدست میدهند  من دیگر به دنبالشان نمیروم .
شب گذتشه تما م شب به آواز آن خسروی بیهمتا گوش دادم به پیش درآمد آن سنفونی بزرگ « بیداد » گه دست بیداگری نغمه ها ی وسط وصوت اورا پاک کرده وبجایش  سازها مینواختند  پیش درآمد سنگینی بود بوی مرگ ونیستی از آن استشمام میشد چگونه حاسدان وبیخردان این بلبل باغ ملکوترا از صحنه راندند ونوحه خوانان ونوچه های کوچه پس کوچه های راه شاه عبدالعظیم وراههای پرافتخار کوره پز خانه را بجای او نشاندند ؟ وهمین نو کیسه گان ونا لایقان با افادهای  بی معنی حال بما فخر میفروشند .

در تصویری که تفسیر گر همیشگی از دنیای ما جلوی چشمان ما گذاشت سخت دحشت کردم تنها نوشتم : چه دردآور وچقدر غم انگیز ! .

ما ملتی هستیم که نظیر ومانند نداریم در گذشته نیز چنین بودیم از زمان کشف حجاب رضا شاه همگامی که به تاریخ ووقایع آن روزها میپردازم میبینم هیچ چیز درما تغیر نکرده است وبقولی هنوز به تکامل نرسیده ایم اگر گسی بالا میرود به زود میخواهیم  اورا پایین کشیده هم سطح خودما ن کنیم اگر کسی زیبایی های چشم گیری دارد با حسادتها وکینه ها اورا بدنام ساخته درصدد آزار واذیت او برخواهیم خاست در کار دولتی نیز همیشه این دوشاخه ها بوده اند که کار کرده اند مجلس شورای ما لبریز از وکلای انتصابی نه انتخابی بودند خانم خبرنگاری بخاطر چند بار لفت ولیسی ملکه ناگها روی صندلی مجلس جای میگرد وخانم دیگری بدون هیچ درس وسواد سیاسی صرفا بخطر بسیاری از وابستگی ها ناگهان از شهر ما درمجلس مینشیند وما حیران  چه موقع به ایشان رای دادیم ایشان غیرا ز رفتن به گاردن پارتیها وخرید لباس اشرافی هنر دیگری نداشتند بسیار هم بد اخلاق وبد عنق تشریف داشتند.
طبیعی است درمیان چنین مردمانی تنها علفهای هرزه رشد میکنند وبه جاه ومقام میرسند گرسنگان دیروز ثروتمندان امروزند وثروتمندان دیروز فقرای پنهانی امروزند ! وآنهاچه خوش قهقه سر میدهند !

شب گذاتشه از یک دنیای مرموز ونا شناخته گذر کردم  بیخوابی بدجور مرا دچار عذاب کرده بود .
امروز صبح عکس اورا روی صفحه موبایلم دیدم به همراه  آواز ( سپیده ) همان ایران ای سرای امید ! نه دیگر امیدی نیست ودیگر سرایی نیست هر چه بود سرابی بود که به پایان رسید .
بیاد مرحوم علی دشتی افتادم درسن نود سالگی با تن بیمار اورا از رختخواب بیرون کشیدند وبسوی تیر اعدام بردند  که چرا سناتور بوده ای وچرا کتابی دروصف حافظ نوشته ای وچرا فتنه برپا کردی وجادو نوشتی ؟  بیا د تیمسار مطبوعی پدر پروین دوستم افنادم که باتن تب دار اورا نیمه شب از خانه بیرون کشیدندوبه جوخه اعدام سپردند واموالش را غارت کردند!  چقدر آن روز گریستم . از این سرگذشتهای غم انگیز بسیار دارم  دردهایم هر روز افزون میشوند تنها موسیقی است که مرا نجات میدهد فرقی نمی کند نکتورن غم انگیز شوپن باشد یا جادوی صدای شجریان هردو همان می مرد افکنند همان جادوی شرابند که مرا تا مرز ناشناخته ها میبرند .
در فرانسه نیز انقلاب شد تالیرانی بود هوگویی بود فرانسه ازاد شد باستیل فتح گردید فرانسه مهد زیبایی ومد ودموکراسی شد درایران بی هیچ علتی انقلاب شد ماری آنتوانت فرار کرد شاه دربدبختی فوت کرد وهنوز بوی گند انقلاب بینی مرا میازارد وهنوز مردان ریشوی دهان گشا دبو گندو مواظب تجارت چادر وپارچه های وارداتی ژاپن میباشند  که بر سر زنها با میخ وچوب کوبیده شده است . 
ومن بیهوده دوست نازنینم ترا جستجو کردم  بیهوده به دنبالت امدم تو نیز یکی از آنها  بودی تو نیز بر روی همان نیمکتی نشستی که آن جانیان نشستند  وبر همان بالشی تکیه دادی که همان قاتلین تکیده میدهند  بیهوده ترا جستجو کردم  تو دور وخیلی دور از منی  بودی وهستی . پایان 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود 
آنچه جتان کند تنم عمر خطابش کردم 
ثریا / اسپانیا / به روز شده شنبه  ۰۶ ؟ آپریل ۲۰۱۹ میلادی .