پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۷

قطار همچنان میگذرد

ثریا /اسپانیا
سهراب اخوان هم به رفتگان پیوست  گویا دچار بیماری قرن یعنی سرطان بود ومبارزه با آن بیفایده است تنها چند صباحی به امید میگذرانیم وسپس راهی دیار نیستی میشویم .
سهراب را دراینجا در جنوب اسپانیا با همسرش  مژده وتنها پسرش امیر علی که سه ساله بود  دیدم  با ضیا آتابای که آنروزها نمیدانستم  فامیل او چیست .
مژده دختری جوان بود ودر میان همسن  وسالهای های خود تنها  خوشحالیش این بود  که سهراب اخوان را به تور زد وهمسرش شد /نه همسر خوبی برای سهراب نبود  اینجا سکوی پرتاب بود واکثر ابرانیان به سفارت  امریکا در شهر سویل برای گرفتن ویزا در خط نوبت بودند عده ای نیز در قرعه کش ها نام نویسی کرده شاید برنده کارت سبز!!شوند  میعاد  وآرزوی آنها امریکا بود دراین سر زمین برای ما خارجیان کار سخت  یافت میشپد با هر مدرک تحصیلی که داشته باشیم مارا خیلی کم انتخاب میکنند اول اسپانیایی /سپس کشورهای لاتین/وبعد کشورهای عضو کومون اروپا /دست آخر با هزار منت با حد اقل حقوق مارا میپذیرند وگاهی ماهها فراموش میکنند تا حقوق مارا به حسا ب یزیزند ؟! ویا بکلی در ب  بنگاه را میبندند واعلان ورشکستگی کرده حقوق ده سال یک کارمند نیز بباد میرود  چند ماهی حقوق بیکاری وسپس کارهای پیش پا  افتاده  برای بیزنس های شخصی نیز آنقدر سنگ جلوی پایمان میگذارند وآنقدر کاغذ ومدرک میخواهند تا  فراموش کنی چه کاری را میخواستی شروع کنی  اما کشورهای اروپایی  برای بساز وبفروش وبکار گرفتن مردم بومی ومحلی ویا آوارگانی نظیر ما   کارشان آسان است .
سهراب دراین مدت خیلی زجر کشید همسرش از او جدا شد وخودش سر. انجام به امریکا رسید دوستانی داشت اورا تنها نکذاشتند وبقول خودش کمر اورا گرفتند واو دستهایش را بکار انداخت  چند بار اورا در تلویزیون اندیشه دیدم
ویکی دوبار مصاحبه اورا با شهرام همایون بهر روی خودش را نجات داد وآخرین شب اقامتش در خانه ما دلمه کلم خواست که برایش پختم  ودیگر خبری از او ندااشتم  تا امروز خبر. فوت اورا از پرویز کاردان شنیدم  بیژن سمندر مسعود صدر وآخرین سهراب اخوان  .
آیا هنوز کسی جای مانده تا قطار بعدی ؟.........
روانش شاد 

ثریا ایرانمنش (لب پرچین )!
اسپانیا ۳۱ژانویه ۲۰۱۹ میلادی!

اندوه تنهایی

ثریا ایرانمنش «لب پرچین» !
---------------------------------

ز کج دایم گریزد  راست رفتار
گواه این سخن - تیر وکمان است 

مجو  شور جوانان را زپیران 
سکوت بلبلان فصل خزان است 
-------
تنها دراین فکرم که در سر زمینی زاده شدم که مردم آن تنها ادعا داشتند نه همت وراستی واگر راستی ووجود در میان بود تنها متعلق به همان مردان وزنان روستا بود ومردان کوهستان  - امروز در میان این  غرش وحشیانه  آدمها  وباد وحشتناک تنهایی که بما عرضه کردند - به آنهایی میاندیشم  که مرده اند  - به کسانی که خواهند مرد -  به سراسر این زمین  درحال انفجار  درعین حال دریک فضای خالی  ما راه میرویم  ودر پهنه مرگها می غلطیم  ویا به زودی خواهیم مرد  من نویسنده نیستم - تنها یک ردیف کلمات شناخته ناشناخته را با احساسم مرطوب میکنم وبر روی این صفحه میاورم  وآنرا وآنچه  را که نوشته و مینویسم  شاید فنا نا پذیر بمانند ویا شاید صائقه وار بر هوا رفتند وسوختند  وخاک شدند  اما درمیان آنها نداهایی است که سرداده ام  برای بشریت امروز  ومیل دارم بگویم  چرا اینهمه ازهم دوریم  بگذارید همه چیز پایان گرفته بهم نزدیکتر شویم  یکی شویم  دشمنی درمیان ما نیست ما خود دشمن خویشیم  بدخواهی درکارمان رخنه نمیکند  ما خودمان بیچاره ایم  وتنها زمانی میتوانیم به آنچه که میخواهیم دست یابیم  وزندگی را پردوام سازیم  که یکدیگر را درک کنیم  / دوست بداریم / این احساس درک ودوستی  تنها نور وروشنایی است که درشبهای تاریک ووحشتناک هستی ما میتابد  ما درغرقاب داریم فرو میرویم  نه تنها من یا شما بلکه کل بشریت  وتنها زمانی با هم یگانه ویکی میشویم که  به دریای ناشناخته مرگ قدم گذاشته ایم 

امروز دراین فکر بودم  که درسر زمینی متولد شدم که همه از یکدیگر نفرت داشتند همه ریا کار دروغگو واگر کسی درآن میان میخواست ومیل داشت که خودش باشد اورا میکوبیدند نابود میساختند همه پراکنده دورخود میچرخیدیم وفریب گفتار چند موجود بی هویت را میخوردیم واگر چند خط شعر ویا چند کتاب خوانده بودیم دیگر علامه دهر بودیم وهیچکس را قبول نداشتیم هنوز هم همان راهرا میرویم بهترین خواننده ما  آن مردک < فرهاد> بود که زور میزد با سیگاری که به گیتارش نهاده ودود میشد بهترین شاعر ما احمدخان شاملو بود که مینوشت : از همه شما متنفرم  وهیچکس را لایق هم صحبتی خود نمیدانست !  بهترین  شاهکار ادبی ما شوهر آهو خانم ویا کلیدر بودند !!!  یک نویسنده نظیر کافکا درمیدان این زد وخوردها یافت نشد ویک نوسنده نظیر تولستوی یا گوگل یا داستایوسکی ویا نویسندگان ورومان نویسان امریکایی/ انگلیسی / آلمانی تبار  نظیر ارنست همینگوی  یا بالزاک  زاده نشد  به ترجمه های ناقص آنها دلخوش کردیم چند خط را سرهم کردیم ونامش را گذاشتیم  اشعار نو ! نه وزن ونه قافیه ونه اصول شعر درآن  رعایت میشد نثرهایی که میان آنهارا با مداد پاک کن پاک کرده بودیم ! شبهای شعرمان مملو از چرندیات بود وناگهان یک حلقه ای بوجود آمد بنام حلقه ( مجاهدین خلق) وشد تسلی دل بچه های نادان -ونسلی را به بردگی ونابودی کشاند نه تنها شعور وانسانیت را درآنها  بالا نبرد بلکه  همه را به زیر سلطه بردگی کشاند این نسل پیر شد از بین رفت ونابود شد وبچه های آنها جای پدرومادرهارا گرفتند  چرا که همه گرسنه بودند/ تنها بودند / بیچاره بودند بنا براین درمیان آن جمع برده داری مدرن حد اقل جایی داشتند وعده ای هم در بیرون مدافع آنها شده حقوق خوبی دریافت میداشتند - مانند این حلقه منحوس وترسناک تا کنون چنین مجمعی  دردنیا بوجود نیامده  است مگر خانه دراویش مخفی ویا خانه هایی با نام های گوناگون مربوط به سلطه فراماسونری ها این حلقه منحوس  بیشترین را نیز با کمک ایادی  خود برد وحال تنها ملکه گلها مانده که برتخت بنشیندودرراه جنگهای قلابی  مذهبی  وفرمایشی جوانانرا نابود سازد ویا صبح وشب نماز جعفر طیار گذاشته وبه اصول وکتاب حضرت امام هفتم  شیعیان احترام وطبق آن عمل کند  یعنی از چاه فاضل اب مذهب شیعه اثنا عشری به گودال متعفن این موجوات مریخی با لچک های سبز وسرخ ملبس به لباسهای یک شکل مانند زمان حمله کمونیستهای خلق مائو  زندگی را در تاریکی مطلق بگذارنیم چرا که ( ارباب ) بزرگ این گونه میخواهد حال اینها بروند حلقه دیگری سوار  برما خو اهند شد وآنچه که ما به آن مینازیدیم وآنرا پشتوانه وثروت ملی خویس میدانستیم بکلی پاک خواهد شد زیر سایه ملکه گلها .
زیر سایه شاعران متفکر و تازه  ونو  زیر سایه نویسندگان  قلم به مزد  وچه دردرناک است که  ما یک انسان شرافتمند درمیانمان دیده نمیشود  چرا که اصولا با زیباییها مخالفیم تاریکی را بیشتر دوست داریم .
اینک بانگ ناقوس های مرگ  صدا در آمده است  وما خودرا درپشت شاخه های گوناگون پنهان ساخته ومانند سایه میگریزیم حتی از خودمان  وحشت داریم  وهیچ چیز دردناکتر از  رنج کودکان ما نیست که بی آنکه  خود بخواهند پای بر  زندگی در آن سر زمین گذاردند بی آتیه  وآینده آنها وسرنوشتشان  نا معلوم باشد درحال حاضر تعداد زیادی گدایی میکنند ویا خود فروشی ویا هنوز به سن قانونی نرسیده باید بخانه مردی که جای پدر بزرگ آنهاست  !.
خوب  آقایان اندیشمند دیروز - امروز ۰ وفردا  اندیشه بدون گفتار چه میتواند باشد ؟! بدون عمل فایده اش چیست ؟ چهل سال ما تنها پیام شنیدم مصاحبه تماشا کردیم ومد ولباس گذشته را به رخ ما کشیدندحال در دوراهی سرنوشت ایستاده ایم  ا  مدفون ابدی ویا زندگی جاویدان / کو آن قهرمان ؟!.

در آ ن باغی که گلچین باغبان است 
فغان بلبلان  بر آسمان است 

بود افسانه خواب خوش  درآن ملک
که دزد اندر لباس پاسبان است 

ز گرگان - چند داری چشم رحمت ؟!
فنای گله از خواب  شبان است  !
تقدیم به حضرت ولایتعهدی وخدمات چهل ساله شان برای  بقای  آن موجودات  وصاف کردن جاده برای این موجودات / ما که رفتنی هستیم .ث
پایان 
به روز شده درتاریخ ۳۱ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا 
اشعار  ! هادی رنجی

چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۷

ترانه من

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !

دشتهای شقایق / امروز دشتهای خونند !
شقایق همیشه عاشق امروز یک لخته خون شده است !
-------------------------
بیشتر اوقات در فکر فرو میروم  ونمیدانم  این اندیشه ها به کجا ختم شده ویا میروند  بر فراز وطنم ؟! خیر دیرزمانی است که آنرانیز فراموش کرده ام .  این روزها  یک سکوت قبل از طوفان ویک آرامش موقتی درهمه جا جریان دارد  درسرتا سر دنیا -  دیگر از دلم ترانه ای بر نمیخیزد  ودیگر پرتو مهتاب روح رویاهایم نیستند  بجای زندگی دررویا  بیشتر به عمق زندگی میاندیشم  - اوف چقدر تلخند ودرد آور  بهترا است که برای آینده زندگی کنم ؟! کدام آینده ؟  بفکر چه باشم ؟ بفکر یک جهاز مفصل برای بردن بخانه همسرم !!!؟  وچقدر دراین هنگام میل داشتم یک شاعر ویا یک ترانه سرا میبودم وپروانه های روحم را به دست آن اشعار میسپردم آنهاراهی بهتر میافتند .

زمانی که در خودم فرو میروم  همه افکارم ر ادرگور عمیقی دفن مینمایم  وچشمانم را بیشتر به روی دربی میگشایم که میدانم هیچگاه باز نخواهد شد- گاهی دراین فکرم که چرا بیشتر مردم بندگی را تحمل میکنند  وچرا برنمیخیزند  نگاهی به شلوغی فرانسه  زرد وقرمز / در بارسلون هفته  هاست تاکسی ها در اعتصابند  ودر پایتخت همه بیکار زیر سرما تنها سیگار میکشند ودولتها پشت میزهای گرمشان نشسته وآب پرتغالشانرا مینوشند  بی آنکه به زنجیر های دستان دیگری ویا نا همگونی ها   بیاندیشند ویا آن را نابود سازند  مانند برقهای آتشین بر سر همه فرود میایند .

دیگر خواب هم نمی بینم   شب گذشته  مرتب عطر میخریدم وداشتم بلیطی رزرو میکردم برای برگشت ! به کجا ؟ خواب جنگ را میدیدم  وبیاد آوردم که چگونه روی یک تخته پاره  از یک کشتی غرق شده  در میان کشاکش امواج  به دوراز اساحل آرامش سرگردانم .

خوب ؛ تقدیر چنین بود !!! تقدیر این بود که همه عمرم را صرف کار کردن برای دیگران بکنم  وچه شعله های دردلم خاموش میشد  ومن بیهوده تلاش داشتم  که بهترینهارا ازائه دهم  حتی آن شعله آسمانی که روزی به آن آویخته بودم ناگهان خاموش شد وتنها دود آن برخاست  ومرا به حال خفقان در آورد .
خیلی میل داشتم که روزی از آرزوهایم بنوسم اما اجازه ندارم ! حتی آرزوهارا باید دردرون خفه ساخت وتا نوک زبان آورد وبعد آنهارا فرو داد  نه! میل نداشتم با چند کلمه میان تهی  برای دیگران افسانه بگویم وپایان کار تنها  یک گل کاکتوس ویک صلیب درخاک غربت  ومردن در ارامش کامل و....تقدیر چنین بود !.
تنها یک کابوس مرا همیشه همراهی میکند / مردن بر روی بالش های  یک تختخواب بیمارستان  وبه آهستگی پژمردن  با دندانهایی که نابوده شده اند  وچون یک شمع پژمرده  دریک اطاق متروک وخالی  نه ! من چنین مرگی را آرزو نمیکنم  میل دارم همچنان یک درخت تنومند  ناگهان صايقه بر قامتم فرود اید  ومرا از بن وپایه ویران کند  پرتابم کند بر روی دریاها  واقیانوسها  به اعماق دره ها  به میان رودخانه های پر آب  ومن همچنان غطان  بسوی دستهایی بروم که هنوز اسیرند  ودرخیال  به یک ازادی ابدی میاندیشند  وبخیال خود با ظلم وجنایت درجدالند ! نمیدانند تا دنیا بوده همیشه ظلم هم با آن همراه بوده از بدو پیدایش بشر که باز خداوند اربابی بود که دستور میداد چه بخورید وچه نخورید وزن چه موجود فتنه برانگیز وچه شیطان ملعونی بود که بامار وابلیس هم آواز شده بود از همانجا اولین ظلم شکل گرفت .

دیگر نمیتوان از بهار نوشت ونمیتوان گفت درتابستان ایستاده ام  بلکه باید بگویم هردو دریک سرمای سرد زمستانی بسر میبریم ودورازهم . ث
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / ۳۰ ژانویه ۲-۱۹ میلادی !.....

سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۷

دلنوشته

ثریا / اسپانیا /« لب پرچین » !

دلم تنکه  ِ دلم گرفته   دلتنگم  بیشتر نمیتوانم خودم را فریب بدهم  باید کاری بکنم ؟ چه کاری ؟ باید جایی بروم !  بکجا؟ باید باکسی حرف بزنم ! با کی ؟  خوب.... با دیوار  - دیوار که هست ! 
دو ش گرفتم تا شاید ا زاین گرفتگی بیرون بیایم اما بیشتر شد  - نه ! نمیگذارم که اشکهایم فرو بریزند  اشگ  تنها متعلق به انسانهای ضعیف ودست وپا چلفتی است  ک تنها کارشان گریه وزاری است من حتی در سوگ همسرم نیز اشگ نریختم ! ملای وآخوندی هم نیامد تا برایش دعا وقران بخواند  رفقای ارمنی بودند یکی از بازماندگان  وپسر عمو ومثلا بزرگ فامیل خیلی میل داشت  کمی قران بخواند !! اما دوست ارمنی از جا برخاست گیلاسش را از مشروب پرکرد ودر رسای آن مرحوم که چه شخصیت والایی !!! بود وچه انسان شریف ومهربان !!!! داد سخن داد بعد هم همه بسلامتی روح آن مرحوم گیلاسهایشانرا بالا بردند ویک شام حسابی هم خوردند ورفتند که رفتند  بعد هم یکی یکی یا دست دربدست مرگ سپردند ویا با یک زن تنها بدون شوهر نمیشد معاشرت داشته باشند ؟!  زیر بغل دخترم را درعروسی خودم گرفتم  وزیر بغل پسرم را نیز !  روزی که او به دنیا آمد هیجده بهمن بود در آن روز آقا !!! حکم مدیر کلی را دریافت کردند وکف پای پسرکم را بوسیدند وگفتند برایم قدم داشت !!! اما نه پسرک ونه ما خیری از این بزرگ منشی ومدیر کلی ندیدیم تنها توانستیم فرار کنیم از دست  دکتر جکیل ومستر هاید !!!
دلم گرفته ِ سخت گرفته  میل به گریه دارم اما گریه دردی را دوا میکند باید محکم سر جایم بایستم ونگذارم که از پا بیفتم هنوز خیلی کارها مانده که انجام ندادم .
خاطرات دزیره کلاری را یکنفر  بی نام ونشان پیدا کرد کتابی نوشت   واز روی آن فیلمی نیز ببازار دادند تا این پادشاه نو جوان تازه پشت لب سبز شده سوئد را پشتوانه ببخشند اما نگفتند که آن ژنرال خیانتکار برنادت مانند ژنرال خیانکار ما چگونه به ناپلئون خیانت کرد وباو پشت کرد به فرانسه پشت کرد وملیت وهویت خودرا به ولایتعهدی سوئد فروخت وبه آنها قول داد که داتمارک را نیز پس خواهد گرفت درحالیکه کم کم سوئد نروژ را نیز از دست داد وآن سر زمین  بزرگ اسکاندیناوی چند پاره شد ونتیجه ژنرال برنادت شد شاه سوئد - نا پلئون بونا پارت میل داشت اروپارا یکی کند بابا بزرگ در جزیره اجازه نداد واورا کیش کرد وکشت ..... امروز تاریخ دارد  نه تکرار بلکه تکه تکه میشود وپیر زنان وپیرمردان تعیین کننده سرنوشت جهانند  نگاهی به مجلس خرگان ایران کافی است بفهمید من چه میگویم ! نگاهی به مجلس عوام بی بی سکینه  کنگره بزرگ دهکده جهانی که تصمیم دارند دنیارا بکلی یکی کنند ما طبقه متوسط در حال سقوط ونابودی هستیم ومعلوم نیست طبقات بالا از چه کسانی تشکیل خواهند شد ؟ از فراماسونری جوان تازه  وبی ریش و  سبیل  با همسرانشان ؟! ( خدا کند معنی آنرا فهمیده باشید ) ! 
بهر روی آن روزز دیگر من نیستم تا ناله کنم اما زاد ورودم شاید باشند وچه بسا اگر زرنگ وآن کاره نباشند !بکار گل مشغول شوند همچنانکه امروز مشغولند .
دلم سخت گرفته  حتی گوگوش هم نشدم !!!ث

ثریا/ اسپانیا / سه شنبه ۲۹ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی !

آیینه امید

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!


حدیث نیک وبد ما نوشته خواهد شد
زمانه را سند ودفتر ودیوانی است 

آمید به اینده ؟ درد لهاکم کم گم میشوند واین گم شدن امید تنها دردرون سر زمین من نیست همه دنیارا فرا گرفته است .
از کجا شروع شد ؟ از دستمال پیچازی یاسر عرفات درصحرای سینا حال دیگر برای همه چیز دیر است  وامید وآینده وآینه داری  وپیام  وپیک سحری  وغروب وطلوع خورشید را باید یکجا دریک مصرع نوشت وگذاشت لب یک کوزه گلی وآب آنرا نوشید .

به کف گرفتن جان آسان نیست  بردن پولها ودر کشورهای خارجی آنهارا خرج کردن .افسوس خوردن برای آنکه دیگر راه برگشتی نیست تنها هنری است که دزدان وشبروان ورهزنان دوره گرد وگرسنه های دیروز به این کار دست میزنند وسپس درنهایت عسرت ونا امیدی وبدبختی جان میدهند .

در آن سر زمین نیز همه مردم برای ما  جهان وطنان وبیوطنان غریبه اند درون چشمانشان غیر از خشونت وخون چیزی دیده نمیشود گویی نسلی است که از درون یک آزمایشگاه بوجود آمده برای ویرانی نسلهای گذشته وبرپا ساختن جشن رباط ها وکلونی ها وزنانند که خدمتکار خواهند شد مردان همیشه درحالت اعتصاب در گوشه .کنار خیابانها  مشغول سیگار  کشیدن وابجو خوردنند بامید کسی نشسته اند که دیگر هیچگاه نخواهد آمد .

این زنانند که اولین قربانی هستند واز سن هفت سالگیی ببعد باید زیر این موجودات منحوس را جمع کنند برده وکنیز او باشند / برگشته ایم به عهد هجز وزمان آتش وسنگ  خلایی درون قلبهای بی گناه ما   حفره  باز میکند   که دیگر پر کردن آن امکان ندارد  دیگر بامید هیچ صدایی ننشسته ایم   ودر باغ عمرمان تنها به صدای گنجشکای کوچکمان گوش میدهیم که آنها نیز  خیلی زود پا جای پای ما خواهند گذاشت  -پر اصرار دارند که زود بزرگ شوند ! .

حال  عده ای  نسجیده  به سخن سرایی مشغولند  وآن خطه ویران  که به اسارت درآمده  وهررو ز زنجر های آن  کلفت تر میشود وقطور تر  تنها هنر دویدن  را یاد گرفته اند  چالاک میدوند  وسپس به مرد زندانباشان خندیده دوباره به زندان بر میگردند  تنها دویده اند  دیگر بامید  آنکه روزی دیوارهای این زندان سهمناک فرو ریزد بسر آمده  دیگر قفس ها شکسته نخواهند شد  ودیگر سر پنجه  شیران از بند گسیخته  زنجیر به پا  وبه دندان - فرارارابر قرار ترجیح نخواهند داد  عادت کرده اند به زندان هایشان . 

دیگر کسی نیست تا تاریخ را بنویسد وبرای ما نگاه دارد « شرکت سهامی ریق گوگل » با مسئولیتهای نامحدود تاریخنگار میشود ودیورا بجای فرشته به دنیا قالب میکند ُ امروز دیگر مردان بزرگ  میدانند برخاستن بیفایده است چرا که پس از سالها که کمر خدمت به خلقی بسته اند بعد  از مرگشان  بجای تجلیل وگلباران کردن خاک آنها به ویرانی آن میپردازند وبجایش آبریزگاه عمومی  میسازند !!! .

ویا روضه خوانان دوره گرد ودوره دیده بجای مرثیه خوانی وحمایت از آن رفته برایش قصه وافسانه میسازند تا جای پای اورا بکلی نابود سازند . 
اگر به پهلو بیفتی دستی ترا بلند نخواهد کرد  تنها خنجر را درسینه ات مینشاند  هر نباید به گوش آنها « باید » باشد ونالیدن وسرودن اشعار دیگر سر آمده باید یک کارد دردست وخنجر درمشت دیگر آهسته گام برداری با لحنی بیزار وخسته .
دیگر دوران رجز خوانی سر آمده است  ودیگر کسی با این رجز ها به سوی  سراب نمیرود  جنگ را ساخته اند  تا خرد باختگان  با چیدن میوه تلخ وخوردن آن بسوی ابدیت بروند  دلکقان وابلیسان  ملبس به لباسهای آهنی بشیوه  موشهای هراسیده  چون دلیران درون خالی  درفکر صلح جهانی اند !!!

دلم باز بسوی غم کشیده شده است  وحکایتها همچنان باقی است .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا . ۲۹ ژانویه ۲-۱۹ میلادی !.....


دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۷

من ! آن لولی سرخوش !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

من امشب آمدستم وام بگذارم 
حسابترا کنار جام بگذارم 

چه میگویی که بیگه شد - سحر شد - بامداد آمد 
فریبت میدهد -  بر اسمان  این سرخی  بعد از سحر گه نیست .......

هرچندان چندان میانه ای با این شاعر پیر خراسانی ندارم اما گاهی از اشعار بی نظیر او  استفاده میکنم چندان بی معنا نیستند اما دریغ که این معنارا برای قرصی یا حبی یا لقمه ای بفروش رساندند .
میهمان عزیز من  روز گذشته رفت / دخترکم بود که درغیبت همسر سفر کرده اش چند روزی درکنارم بود / اما حال دیگر او نبود که روزی از خانه من با لباس سپید عروسی بخانه همسر رفت ُ زنی بود که پخته وکامل شده اما هنو زهمان لجبازی خودرا داشت از گذشت زمان گفتیم واز آن روزگاری خوش چیزی را بیادم آورد که هم دردناک بود وهم بفکرم رسید که بعد نیست موضوع امروز باشد برای نان امشب ! 
این داستانرا که او بیاد من آورد هنوز سه ساله بود ! وعجب آنکه با تیزهوشی خود وحافظه قویش آنرا بیاد  داشت .وبیاد داشت که چرا پدرش همیشه کج کج راه میرود وتعادل ندارد !و.........

در آن زمان من برای چهارمین بار  باز مادر میشدم خانم ( آهنچیان) تاجربزرگ آهن بمن زنگ زد وگفت در باغ کرج آش رشته بار  میگذارم برای ویارونه تو بچه ها را بردارو بیا !  همه هستند ونام یکی یکی را برد منجمله یک تاجر هندی را  که او هم داستانی دارد  ! البته بیشتر این دور ه ها بعداز ناهار به بازی ختم میشد ! آقایان تخته نرد / پوکر / بلوت وبانوان همان رامی قدیمی دوستانه ؟!   .

همسرم شب به همراه یکی از دوستان که معاونت یک وزارتخانه  را داشت از راه رسید که خوب فورا میبایست بساط منقل وغیره حاضر میشد ومطابق معمول من مامور دستگاه موسیقی بودم وصفحاترا مرتب عوض میکردم وخودم سر درگریبان باین مردان مینگریستم که چگونه لب برلب وافور گذاشته وچگونه دود را به سینه میفرستند وچه لذتی / گویی به اسمانها پرواز میکردند   باید دراینجا اضافه کنم که این آقایان درخانه خود اجازه نداشتند تریاک بکشند  واز ترس بانوانشان   اکثر اوقات درخانه ما بودند  در زیر زمینی که برای همین کار آنها اختصاص داده بودم  تا مزاحم بچه ها  نشوند وخودم فراری از بوی تریاک  گاهی به ناچاری برای پذیرایی میبایست سری بزنم و یا بفرستم آتش منقل را عوض کنند وچای تازه دم وغیره  ودوباره به رختخواب خودم پناه میبردم  آن شب ایشان تنها آمدند وترجیح دادند که درهمان سالن  طبقه بالا روی زمین چند دقیقه ای بنشینند وبه موسیقی گوش دهند !!!!خواننده معروف تازه اهنگی را که برای دیگری ساخته بودند با کمال وقاحت برداشته ومیخواند نه برای سراینده ترانه مهم بود ونه برای آهنگساز مهم بازار بود .... (شاید اگر امشب رود فردا نیاید) و...... جناب معاونت درخواست کردند یکبار دیگر آنرا تکرار کنم واین تکرار به هفت بار رسید / شب به پایان خود نزدیک میشد وما بامید فردا که یکدیگر درکر ج خواهیم دید از هم جدا شدیم . من باو احترام  داشتم مردی  بود موقر  شیک پوش با دکمه سردستهای طلایی ودرگفتارش بسیار نکته سنجی وظرافت بکار میبرد بهر روی قرار دیدار ما فردا درباغ کرج آهن چیان !!!!
فردا همه  شال وکلاه کردیم مطابق معمول پسرکم درب اطاقش راازدرون  قفل کرده بود که با ما نیاید ترجیح میداد در میان صفحات من غلط بزند وموسیقی کلاسیک را با صدای بلند درون خانه بشنود بنا براین با دو دخترک چهار ساله وسه ساله راهی کرج شدیم از میدان شهیاد وارد جاده و بعد  اتوبان تازه ساز ومعروف کرج را طی میکردیم  در وسط راه  دیدم راه بسته است وپلیس ایست داد ردیف اتومبیلها همچنان مانند یک خط طولانی کشیده شده بود با این حساب ما بعد از ناهار هم تمیرسیدیم ! همسرم از اتومبیل  پیاده شد  ورفت تا ببیند چه خبر است  نیم ساعتی طول کشید برگشت با چشمانی اشکبار ووچهره ای درهم شکسته  گفت برگردیم  . برگردیم بخانه ! ناهار درخانه میخوریم  نگاهی به چهره او انداختم وهوس آن آش رشته دردلم وچشم انتظار خانم آهنچیان  ناگهان فریاد کشیدم مگر نمیشد از راه دیگری رفت چرا باید برگردیم ؟ رویش را بمن کرد  دیدم چشمانش لبریز از اشک است ....
گفت تصادف شده یک کامیون به اتومبیل جناب معاونت زده واو دردم جان سپرده همسرش کمی زخمی و.......دیگر ادامه  نداد واشکهایش روی سینه اش جاری شدند .......شاید اگر امشب رود فردا نیاید .
ودیگر او روی فردا را ندید گویی شب پیش مرگ که اورا خوانده بود در دود تریاک دیده بود .ث

منم ؛ منم میهمان هر شبت - لولی وشی مغموم 
منم - سنگ تیپا خورده  رنجور 
منم - دشنام پست آفرینش -نغمه ناجور 
---------میم اخوان ثالث 
پایان 
ثریا ایران منش « لب پرچین » اسپانیا .
به روز شده : ۲۸ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی !