ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
حدیث نیک وبد ما نوشته خواهد شد
زمانه را سند ودفتر ودیوانی است
آمید به اینده ؟ درد لهاکم کم گم میشوند واین گم شدن امید تنها دردرون سر زمین من نیست همه دنیارا فرا گرفته است .
از کجا شروع شد ؟ از دستمال پیچازی یاسر عرفات درصحرای سینا حال دیگر برای همه چیز دیر است وامید وآینده وآینه داری وپیام وپیک سحری وغروب وطلوع خورشید را باید یکجا دریک مصرع نوشت وگذاشت لب یک کوزه گلی وآب آنرا نوشید .
به کف گرفتن جان آسان نیست بردن پولها ودر کشورهای خارجی آنهارا خرج کردن .افسوس خوردن برای آنکه دیگر راه برگشتی نیست تنها هنری است که دزدان وشبروان ورهزنان دوره گرد وگرسنه های دیروز به این کار دست میزنند وسپس درنهایت عسرت ونا امیدی وبدبختی جان میدهند .
در آن سر زمین نیز همه مردم برای ما جهان وطنان وبیوطنان غریبه اند درون چشمانشان غیر از خشونت وخون چیزی دیده نمیشود گویی نسلی است که از درون یک آزمایشگاه بوجود آمده برای ویرانی نسلهای گذشته وبرپا ساختن جشن رباط ها وکلونی ها وزنانند که خدمتکار خواهند شد مردان همیشه درحالت اعتصاب در گوشه .کنار خیابانها مشغول سیگار کشیدن وابجو خوردنند بامید کسی نشسته اند که دیگر هیچگاه نخواهد آمد .
این زنانند که اولین قربانی هستند واز سن هفت سالگیی ببعد باید زیر این موجودات منحوس را جمع کنند برده وکنیز او باشند / برگشته ایم به عهد هجز وزمان آتش وسنگ خلایی درون قلبهای بی گناه ما حفره باز میکند که دیگر پر کردن آن امکان ندارد دیگر بامید هیچ صدایی ننشسته ایم ودر باغ عمرمان تنها به صدای گنجشکای کوچکمان گوش میدهیم که آنها نیز خیلی زود پا جای پای ما خواهند گذاشت -پر اصرار دارند که زود بزرگ شوند ! .
حال عده ای نسجیده به سخن سرایی مشغولند وآن خطه ویران که به اسارت درآمده وهررو ز زنجر های آن کلفت تر میشود وقطور تر تنها هنر دویدن را یاد گرفته اند چالاک میدوند وسپس به مرد زندانباشان خندیده دوباره به زندان بر میگردند تنها دویده اند دیگر بامید آنکه روزی دیوارهای این زندان سهمناک فرو ریزد بسر آمده دیگر قفس ها شکسته نخواهند شد ودیگر سر پنجه شیران از بند گسیخته زنجیر به پا وبه دندان - فرارارابر قرار ترجیح نخواهند داد عادت کرده اند به زندان هایشان .
دیگر کسی نیست تا تاریخ را بنویسد وبرای ما نگاه دارد « شرکت سهامی ریق گوگل » با مسئولیتهای نامحدود تاریخنگار میشود ودیورا بجای فرشته به دنیا قالب میکند ُ امروز دیگر مردان بزرگ میدانند برخاستن بیفایده است چرا که پس از سالها که کمر خدمت به خلقی بسته اند بعد از مرگشان بجای تجلیل وگلباران کردن خاک آنها به ویرانی آن میپردازند وبجایش آبریزگاه عمومی میسازند !!! .
ویا روضه خوانان دوره گرد ودوره دیده بجای مرثیه خوانی وحمایت از آن رفته برایش قصه وافسانه میسازند تا جای پای اورا بکلی نابود سازند .
اگر به پهلو بیفتی دستی ترا بلند نخواهد کرد تنها خنجر را درسینه ات مینشاند هر نباید به گوش آنها « باید » باشد ونالیدن وسرودن اشعار دیگر سر آمده باید یک کارد دردست وخنجر درمشت دیگر آهسته گام برداری با لحنی بیزار وخسته .
دیگر دوران رجز خوانی سر آمده است ودیگر کسی با این رجز ها به سوی سراب نمیرود جنگ را ساخته اند تا خرد باختگان با چیدن میوه تلخ وخوردن آن بسوی ابدیت بروند دلکقان وابلیسان ملبس به لباسهای آهنی بشیوه موشهای هراسیده چون دلیران درون خالی درفکر صلح جهانی اند !!!
دلم باز بسوی غم کشیده شده است وحکایتها همچنان باقی است .ث
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا . ۲۹ ژانویه ۲-۱۹ میلادی !.....