دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۷

من ! آن لولی سرخوش !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

من امشب آمدستم وام بگذارم 
حسابترا کنار جام بگذارم 

چه میگویی که بیگه شد - سحر شد - بامداد آمد 
فریبت میدهد -  بر اسمان  این سرخی  بعد از سحر گه نیست .......

هرچندان چندان میانه ای با این شاعر پیر خراسانی ندارم اما گاهی از اشعار بی نظیر او  استفاده میکنم چندان بی معنا نیستند اما دریغ که این معنارا برای قرصی یا حبی یا لقمه ای بفروش رساندند .
میهمان عزیز من  روز گذشته رفت / دخترکم بود که درغیبت همسر سفر کرده اش چند روزی درکنارم بود / اما حال دیگر او نبود که روزی از خانه من با لباس سپید عروسی بخانه همسر رفت ُ زنی بود که پخته وکامل شده اما هنو زهمان لجبازی خودرا داشت از گذشت زمان گفتیم واز آن روزگاری خوش چیزی را بیادم آورد که هم دردناک بود وهم بفکرم رسید که بعد نیست موضوع امروز باشد برای نان امشب ! 
این داستانرا که او بیاد من آورد هنوز سه ساله بود ! وعجب آنکه با تیزهوشی خود وحافظه قویش آنرا بیاد  داشت .وبیاد داشت که چرا پدرش همیشه کج کج راه میرود وتعادل ندارد !و.........

در آن زمان من برای چهارمین بار  باز مادر میشدم خانم ( آهنچیان) تاجربزرگ آهن بمن زنگ زد وگفت در باغ کرج آش رشته بار  میگذارم برای ویارونه تو بچه ها را بردارو بیا !  همه هستند ونام یکی یکی را برد منجمله یک تاجر هندی را  که او هم داستانی دارد  ! البته بیشتر این دور ه ها بعداز ناهار به بازی ختم میشد ! آقایان تخته نرد / پوکر / بلوت وبانوان همان رامی قدیمی دوستانه ؟!   .

همسرم شب به همراه یکی از دوستان که معاونت یک وزارتخانه  را داشت از راه رسید که خوب فورا میبایست بساط منقل وغیره حاضر میشد ومطابق معمول من مامور دستگاه موسیقی بودم وصفحاترا مرتب عوض میکردم وخودم سر درگریبان باین مردان مینگریستم که چگونه لب برلب وافور گذاشته وچگونه دود را به سینه میفرستند وچه لذتی / گویی به اسمانها پرواز میکردند   باید دراینجا اضافه کنم که این آقایان درخانه خود اجازه نداشتند تریاک بکشند  واز ترس بانوانشان   اکثر اوقات درخانه ما بودند  در زیر زمینی که برای همین کار آنها اختصاص داده بودم  تا مزاحم بچه ها  نشوند وخودم فراری از بوی تریاک  گاهی به ناچاری برای پذیرایی میبایست سری بزنم و یا بفرستم آتش منقل را عوض کنند وچای تازه دم وغیره  ودوباره به رختخواب خودم پناه میبردم  آن شب ایشان تنها آمدند وترجیح دادند که درهمان سالن  طبقه بالا روی زمین چند دقیقه ای بنشینند وبه موسیقی گوش دهند !!!!خواننده معروف تازه اهنگی را که برای دیگری ساخته بودند با کمال وقاحت برداشته ومیخواند نه برای سراینده ترانه مهم بود ونه برای آهنگساز مهم بازار بود .... (شاید اگر امشب رود فردا نیاید) و...... جناب معاونت درخواست کردند یکبار دیگر آنرا تکرار کنم واین تکرار به هفت بار رسید / شب به پایان خود نزدیک میشد وما بامید فردا که یکدیگر درکر ج خواهیم دید از هم جدا شدیم . من باو احترام  داشتم مردی  بود موقر  شیک پوش با دکمه سردستهای طلایی ودرگفتارش بسیار نکته سنجی وظرافت بکار میبرد بهر روی قرار دیدار ما فردا درباغ کرج آهن چیان !!!!
فردا همه  شال وکلاه کردیم مطابق معمول پسرکم درب اطاقش راازدرون  قفل کرده بود که با ما نیاید ترجیح میداد در میان صفحات من غلط بزند وموسیقی کلاسیک را با صدای بلند درون خانه بشنود بنا براین با دو دخترک چهار ساله وسه ساله راهی کرج شدیم از میدان شهیاد وارد جاده و بعد  اتوبان تازه ساز ومعروف کرج را طی میکردیم  در وسط راه  دیدم راه بسته است وپلیس ایست داد ردیف اتومبیلها همچنان مانند یک خط طولانی کشیده شده بود با این حساب ما بعد از ناهار هم تمیرسیدیم ! همسرم از اتومبیل  پیاده شد  ورفت تا ببیند چه خبر است  نیم ساعتی طول کشید برگشت با چشمانی اشکبار ووچهره ای درهم شکسته  گفت برگردیم  . برگردیم بخانه ! ناهار درخانه میخوریم  نگاهی به چهره او انداختم وهوس آن آش رشته دردلم وچشم انتظار خانم آهنچیان  ناگهان فریاد کشیدم مگر نمیشد از راه دیگری رفت چرا باید برگردیم ؟ رویش را بمن کرد  دیدم چشمانش لبریز از اشک است ....
گفت تصادف شده یک کامیون به اتومبیل جناب معاونت زده واو دردم جان سپرده همسرش کمی زخمی و.......دیگر ادامه  نداد واشکهایش روی سینه اش جاری شدند .......شاید اگر امشب رود فردا نیاید .
ودیگر او روی فردا را ندید گویی شب پیش مرگ که اورا خوانده بود در دود تریاک دیده بود .ث

منم ؛ منم میهمان هر شبت - لولی وشی مغموم 
منم - سنگ تیپا خورده  رنجور 
منم - دشنام پست آفرینش -نغمه ناجور 
---------میم اخوان ثالث 
پایان 
ثریا ایران منش « لب پرچین » اسپانیا .
به روز شده : ۲۸ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی !