ثریا ایرانمنش «لب پرچین» !
---------------------------------
ز کج دایم گریزد راست رفتار
گواه این سخن - تیر وکمان است
مجو شور جوانان را زپیران
سکوت بلبلان فصل خزان است
-------
تنها دراین فکرم که در سر زمینی زاده شدم که مردم آن تنها ادعا داشتند نه همت وراستی واگر راستی ووجود در میان بود تنها متعلق به همان مردان وزنان روستا بود ومردان کوهستان - امروز در میان این غرش وحشیانه آدمها وباد وحشتناک تنهایی که بما عرضه کردند - به آنهایی میاندیشم که مرده اند - به کسانی که خواهند مرد - به سراسر این زمین درحال انفجار درعین حال دریک فضای خالی ما راه میرویم ودر پهنه مرگها می غلطیم ویا به زودی خواهیم مرد من نویسنده نیستم - تنها یک ردیف کلمات شناخته ناشناخته را با احساسم مرطوب میکنم وبر روی این صفحه میاورم وآنرا وآنچه را که نوشته و مینویسم شاید فنا نا پذیر بمانند ویا شاید صائقه وار بر هوا رفتند وسوختند وخاک شدند اما درمیان آنها نداهایی است که سرداده ام برای بشریت امروز ومیل دارم بگویم چرا اینهمه ازهم دوریم بگذارید همه چیز پایان گرفته بهم نزدیکتر شویم یکی شویم دشمنی درمیان ما نیست ما خود دشمن خویشیم بدخواهی درکارمان رخنه نمیکند ما خودمان بیچاره ایم وتنها زمانی میتوانیم به آنچه که میخواهیم دست یابیم وزندگی را پردوام سازیم که یکدیگر را درک کنیم / دوست بداریم / این احساس درک ودوستی تنها نور وروشنایی است که درشبهای تاریک ووحشتناک هستی ما میتابد ما درغرقاب داریم فرو میرویم نه تنها من یا شما بلکه کل بشریت وتنها زمانی با هم یگانه ویکی میشویم که به دریای ناشناخته مرگ قدم گذاشته ایم
امروز دراین فکر بودم که درسر زمینی متولد شدم که همه از یکدیگر نفرت داشتند همه ریا کار دروغگو واگر کسی درآن میان میخواست ومیل داشت که خودش باشد اورا میکوبیدند نابود میساختند همه پراکنده دورخود میچرخیدیم وفریب گفتار چند موجود بی هویت را میخوردیم واگر چند خط شعر ویا چند کتاب خوانده بودیم دیگر علامه دهر بودیم وهیچکس را قبول نداشتیم هنوز هم همان راهرا میرویم بهترین خواننده ما آن مردک < فرهاد> بود که زور میزد با سیگاری که به گیتارش نهاده ودود میشد بهترین شاعر ما احمدخان شاملو بود که مینوشت : از همه شما متنفرم وهیچکس را لایق هم صحبتی خود نمیدانست ! بهترین شاهکار ادبی ما شوهر آهو خانم ویا کلیدر بودند !!! یک نویسنده نظیر کافکا درمیدان این زد وخوردها یافت نشد ویک نوسنده نظیر تولستوی یا گوگل یا داستایوسکی ویا نویسندگان ورومان نویسان امریکایی/ انگلیسی / آلمانی تبار نظیر ارنست همینگوی یا بالزاک زاده نشد به ترجمه های ناقص آنها دلخوش کردیم چند خط را سرهم کردیم ونامش را گذاشتیم اشعار نو ! نه وزن ونه قافیه ونه اصول شعر درآن رعایت میشد نثرهایی که میان آنهارا با مداد پاک کن پاک کرده بودیم ! شبهای شعرمان مملو از چرندیات بود وناگهان یک حلقه ای بوجود آمد بنام حلقه ( مجاهدین خلق) وشد تسلی دل بچه های نادان -ونسلی را به بردگی ونابودی کشاند نه تنها شعور وانسانیت را درآنها بالا نبرد بلکه همه را به زیر سلطه بردگی کشاند این نسل پیر شد از بین رفت ونابود شد وبچه های آنها جای پدرومادرهارا گرفتند چرا که همه گرسنه بودند/ تنها بودند / بیچاره بودند بنا براین درمیان آن جمع برده داری مدرن حد اقل جایی داشتند وعده ای هم در بیرون مدافع آنها شده حقوق خوبی دریافت میداشتند - مانند این حلقه منحوس وترسناک تا کنون چنین مجمعی دردنیا بوجود نیامده است مگر خانه دراویش مخفی ویا خانه هایی با نام های گوناگون مربوط به سلطه فراماسونری ها این حلقه منحوس بیشترین را نیز با کمک ایادی خود برد وحال تنها ملکه گلها مانده که برتخت بنشیندودرراه جنگهای قلابی مذهبی وفرمایشی جوانانرا نابود سازد ویا صبح وشب نماز جعفر طیار گذاشته وبه اصول وکتاب حضرت امام هفتم شیعیان احترام وطبق آن عمل کند یعنی از چاه فاضل اب مذهب شیعه اثنا عشری به گودال متعفن این موجوات مریخی با لچک های سبز وسرخ ملبس به لباسهای یک شکل مانند زمان حمله کمونیستهای خلق مائو زندگی را در تاریکی مطلق بگذارنیم چرا که ( ارباب ) بزرگ این گونه میخواهد حال اینها بروند حلقه دیگری سوار برما خو اهند شد وآنچه که ما به آن مینازیدیم وآنرا پشتوانه وثروت ملی خویس میدانستیم بکلی پاک خواهد شد زیر سایه ملکه گلها .
زیر سایه شاعران متفکر و تازه ونو زیر سایه نویسندگان قلم به مزد وچه دردرناک است که ما یک انسان شرافتمند درمیانمان دیده نمیشود چرا که اصولا با زیباییها مخالفیم تاریکی را بیشتر دوست داریم .
اینک بانگ ناقوس های مرگ صدا در آمده است وما خودرا درپشت شاخه های گوناگون پنهان ساخته ومانند سایه میگریزیم حتی از خودمان وحشت داریم وهیچ چیز دردناکتر از رنج کودکان ما نیست که بی آنکه خود بخواهند پای بر زندگی در آن سر زمین گذاردند بی آتیه وآینده آنها وسرنوشتشان نا معلوم باشد درحال حاضر تعداد زیادی گدایی میکنند ویا خود فروشی ویا هنوز به سن قانونی نرسیده باید بخانه مردی که جای پدر بزرگ آنهاست !.
خوب آقایان اندیشمند دیروز - امروز ۰ وفردا اندیشه بدون گفتار چه میتواند باشد ؟! بدون عمل فایده اش چیست ؟ چهل سال ما تنها پیام شنیدم مصاحبه تماشا کردیم ومد ولباس گذشته را به رخ ما کشیدندحال در دوراهی سرنوشت ایستاده ایم ا مدفون ابدی ویا زندگی جاویدان / کو آن قهرمان ؟!.
در آ ن باغی که گلچین باغبان است
فغان بلبلان بر آسمان است
بود افسانه خواب خوش درآن ملک
که دزد اندر لباس پاسبان است
ز گرگان - چند داری چشم رحمت ؟!
فنای گله از خواب شبان است !
تقدیم به حضرت ولایتعهدی وخدمات چهل ساله شان برای بقای آن موجودات وصاف کردن جاده برای این موجودات / ما که رفتنی هستیم .ث
پایان
به روز شده درتاریخ ۳۱ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا
اشعار ! هادی رنجی