چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۷

تسلی دل

ثریا / اسپانیا !

شمیر خویش بر دیوار  آویخت 
 با خواب ناز درگور آمیخت 

شمشیر او همان شعرش بود 
 پرکارتر از  زهر وهر کارش بود 

با آن سلاح به جنگ اهرمن رفت 
خون خود ریخت وخود شعرش بود 

مسعود صدر رفت ُ همانجاییکه  قرار است یکی یکی ما برویم دیگر صدایی  نیست غیر از غار غار کلاغان روی درختان خشکیده وشن های داغ  که بوی خون از آن بر میخیزد .
مسعود صدر عاشق ایرانش بود اشعاری سروده بود وهنوز دراین آرزو میسوخت که روزی دوباره ایرانرا خواهد ساخت به همانگونه که سیمین میخواست با خون وپنجه هایش بسازد  .
آنها از گرگهای چشم باز وکمین  کرده بیخبر بودند گرگها با هم دست به یکی شده وبر سر تقسیم ایران با عرب ها معامله میکردند اعراب بدوی این بار درلباس ایرانی ظاهر شد وآن صادق ملعون تلخ کلام  یک موی عرب را به با هویت ایرانی عوض نمیکرد ! چرا که حرامزاده یک متجاوز عرب بود.

وآن یکی علیرضا خان هزار چشم وخشتک مال که با پول عربها درلندن هم سکس هم می وتریاک وهم ثروتمند شده است دستمال ابریشمی او مملو از منی عربهاست که او آنهارا پاک میکرده است .

اما مسعود همه زندگیش را بر سر مبارزه اش گذاشت وروزهای آخر کارش این بود که بر سر  گور مردگان سخن رانی کند همان کاری را که مرحوم حسن شهباز میکرد .

با همه این احوال او شمشیر شعرش را زمین نگذاشت  وجز حق سخنی نگفت  وسر انجام در برابر  مرگ سرخم کرد  تا بگریزد  از من وما و شما  او نه کینه ورز بود  ونه نگهدار تاج گل خار  او با هفت رنگ ابریشم  وقوس قزح آسمان همرنگ بود .
من اورا از نزدیک نمیشناختم وبین ما غیر از چند ایمیل  چیزی نبود / خبری نبود  او زن ستیز نبود  جنگ وخونرا دوست نداشت .
در رسانه ها خبری نبود هیچکس غیر از یک خانم مترجم در کانال یک که اشک ریخت کسی چیزی از مرگ او نگفت  حتی یک سگ که بدون قلاده به مردی حمله کرده بود دراخبار نوشته وگفته شد اما هیچکس از مرگ آن سرو بلند قامت  آن موجودی که تنها دلش پی خاکش بود وارزوی آزادای آنرا داشت حرفی نزد . مجاهد با او میانه نداشت / مسلمان دواتشه از او بیزار بود از طرف حضرت ولایتعهدی هم خیری ندید ازمن وما وشما هم مهری باو نرسید تنها از نام پاک او استفاده کردند ودرمحضرش نشستند مانند یک نردبان از شانه های او بالا آمدند وشهرت یافتند آنهم درهمین  فضای مجازی چون ما ایرانیان فضایی برای خود نمایی نداریم هرکسی درون لانه اش نشسته یا با بدبختیهایش سرگرم است ویا باخوشیهای زودگذرش .
به این سینه چون قفس تنگ 
نسته غم تو مانند  یک خنجر
اگر کسی دریچه را گشاید 
در دل بیگناهم نبیند غیر خبر تو .
------
یادت گرامی وروانت شاد باد بگذار قاطران زمانه بتازند روزی بر گور آنها تنها پهن خواهیم ریخت وبرتربت تو بوسه ها خواهیم زد . ث
پایان 

بس نسنجیده که گویند  در آن خطه ویران
پا به زنجیر اسارت  چه بر آید بر اسیران

پا به زنجیر اسارت -  هنر این است دویدن 
ورنه چالاک دود گویی به میدان امیران 

ای بسا مرد  به زندان  که چو خورشید زر افشان 
از سر مضحکه  خندیده بر معرکه گیران 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
شانزدهم  ژانوه دوهزارو نوزد میلادی / اسپانیا .

خانه قمر خانم


ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

هر گز نزیستم با مرگ 
با زندگی قرارم هست 
گیرم که در زمستانم 
میعاد با بهارم هست 

دریکی از این رسانه ها که مرا بیاد خانه قمر خانم میاندازد  خبری دردناک شنیدم وآن سکته ناگهانی  مغزی  مسعود صدر شاعر / سیاستمدار . خلبان وگوینده ومجری برنامه تلویزیون  پارس میباشد . برایم  بسیار دردناک بود  او مردی خوش صحبت با وقار شیک پوش ازهمه  مهم تر با ادب ومیدان داری را هنوز نیاموخته بود .
این رسانه ها درست مانند خانه قمر خانم هر اطاقش را به یکی اجاره داده  وگاهی مستاجری سرش را از پنجره بیرون میکند به دیگری میتازد واگر چند کلمه حرف حسابی از دهانش بیرون بیاد  خوب باید باج داد  تا برنامه اش را دید ومن دراین گوشه دور افتاده که حتی اجازه ندارم روی بالکن خانه ام یک آنتن نصب کنم واز تلویزیون خودشان هم غیر از برنامه های جنجالی وپرحرفی زنان چیزی عایدم نمیشود به ناچار سرم را باین مستاجرین مجازی گرم میکنم .
هر صبح باید چهره وپشت قوز کرده خانم ( می) نخست وزیر انگستانرا ببینم  که در  یک سر درگمی ودرجا زدن بین دو مجلس است و شب پیش رسما گفت ما از کمون اروپا خارج میشویم چرا که دموکراسی  ما درخطر است .!!!!!
کدام دموکراسی ؟ بازار برده فروشی وبرده داری است  اکثر انگلیسی های واقعی  ترک وطن گفته هرکدام بسوی سر زمین دیگری پناه برده اند  وآنهاییکه مانده اند یا درون صندلیهایشان چرت میزنند ویا از گوشه چشم نکاهشان به دوربین است تا ببینند  درکدام سو ذوم شده است . آنها نیز در پی جای امنی  هستند که از انگلستان کهنه وبو گرفته  فرار کنند . سر زمین مملو از پاکستانی های مسلمان  دوآتشه / هندی ها  که آن کشور را متعلق بخودشان میدانند / اسلامیان سوگند خورده  چینی ها / تایلندی / وغیره  و عیره ...وخورده پاهایی که پولهای مملکتشانرا دزدیده وحال دربانکهای ورشکسته شما جای داده اند ودلشان خوش است که درکنار کاخ باکینگهام زندگی میکنند ودر مزارع کشت خردل گردش کرد ه ویا سوار بر اسب به شکار میروند شکار حیوانات نیز ممنوع شده بنا براین پسر بچه ها ودختر بچه های زیر سن  هنوز جزیی از حیوانات  شکار میباشند  وبهتر است دراینجا درز بگیرم .......

گاهی  اهالی این  رسانه هارا میبینم وحالم بهم میخورد همه لبریز از سیاست وهمه هرچه را که داشته اند کنار گذاشته سیاستمدار شده اند  ساعتها وقت مردم را با اراجیف خود میگیرند توده ای قدیمی جدا / مجاهدین  سوا / مسیحیان تازه ونوکیشان جدا / و دهان باز وگشاد مجری که تا اعماق گلوی اورا میتوان دید درکسوت ریاست ودیگری که با دستما ل ابریشمی مرتب عرق اعراب  را خشک میکند وگاهی اشعار شعرای عرب را آنچنان از بیخ گلو بیرون میفرستد که گویی صد پشت او از صحرای شن خیز عربستان برخاسته اند  وچه بسا اینطور باشد . 
روز گذشته -به دنبال کتابی میگشتم که این روزها سخت فکر مرا بخود مشغول ساخته نوشته یک کشیش اهل رومانی . کتاب هایم انباشته رویهم یا درون نایلونها بخاطر حفاظت از آنها در برابر رطوبت ونیمی درچمدان نیمی درکشوهای میزها وچشمم به کتاب موش وگربه عبید زاکانی افتاد ! وکتاب عزیز نسین  ترک تبار که جبار باغچه بان آنرا ترجمه کرده و پشت آنرا نیز برایم امضا نموده وکتابهایی که چاپ دیگر آنها ممنوع است واگر هم چاپ شوند با دستکاری های زیاد چرا که نویسندگانشان دیگر درقید حیات  نیستند. اشعار شعرای توده ای . خلقی/ مجاهد / وسپس زنان ودخترانی که در اوایل انقلاب درلندن بخصوص همه ناگهان شاعر شدند شاداب وجدی کارمند بنیاد بی بی سکینه / وغزلهای ناب !!! اشعار بانویی که با پشتیبانی یک سفیر سابق کتابهایش به چاپ رسید ودرهما ن چاپ اول ماند ! 
کتابهایی که نویسندگانشان از راههای دور آنهارا برایم فرستاده بودند درون هرکدام یک نامه محبت آمیز توام با احترام / امروز هیچکدام از آنها دیگر درقید حیات نیستند وروی درنقاب خاک کشیده اند  خوب زندگیم درمیان آنها میگذزد  مقداری از |مجلاتی را که در خارج چاپ میشد به دور ریختم جا برای نگاهداری آنها نداشتم وبسیاری دیگر را که کمی قابل استفاده بودند درکتابخانه دخترم جای دادم وهنوز نمیدانم آیا نم کشیده واز هم دریده شده ویا  محکم درجایشان نشسته اند . 
بر کاکتوس دل بستم 
سر شار خار وزیبایی
احوال لطف وآزار ش
با خلق رزوگارم هست 

انگار غنچه ای درمن 
از شعر بوسه میخواهد 
با واژه عشق میورزم 
وقتی قلم به کارم هست 

امروز مردی رزونامه نگار درحالیکه خودکار بیگی را  دردست داشت گفت من امروز این اسلحه ( اشاره  به خودکار)  را از برزیل خریده ام وچیزی را امضاء کرد ودانستم که درهمه جای دنیا میتوان از این اسلحه بیصدا استفاده برد.ث

تو این نقش بازی را 
کجا خوانده بودی  درس 
که تا بوده بی نقشی 
به بودن شعارت بود 

نقابی  که از شادی 
به رخساره افکندی 
پسا پشت او پنهان 
غم آشکارت  بود  

متاع صداقت را 
چه آسان تبه کردی 
ز دنیا  - همین دانم 
که داروندارت بود
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » - اسپانیا 
15-01-2019 میلادی برابر با ۲۵ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی !
اشعار متن ؛ از استاد  ومعلم دانایم وبانوی غزل ایران . سیمین بهبهانی !

عکس تزیینی از خود این حقیر است یک تخم طلا کادوی پسرم !!!!


سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۷

پرنده لال

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !

قبل از هر چیز وهر نوشتاری از دوستان نازنین ونادیده  بخصوص « زمستان سرد  » وجناب احمد  .ر\   که من ناچیز را تشویق کرده ولطف بیکران خویش را  از طریق پیام هایشان مورد مهر قرار داداه اند سپاسگذارم وامید آنرا دارم که همیشه مورد مرحمت ولطف همهگان باشم . با سپاس . - ثریا -

سنگی ناچیزم  / پرنده ای لال 
ریشه نازکم درون لیوانی پر اب 
 آب تلخ و ناگوار این جهانم 
 در جویبار جهان همیشه روانم 
افسون شده  پنهان 
در یک پوشش به رنگ شراب 
 هزاران سا ل است که چشمانم 
بیدار
وبیدار وهوشیارم 
اما ...
من ! همان پرنده لالم 

من همان سنگ فیروزه ای ایمانم 
 خود جوهرم 
 خود خدایم 
  یا مرا بشکن ویا ؟....... ثریا 

امروز به آن نیمه حقیقتی که داشتم وصله ای زدم وکمی آنرا پررنگ تر کردم  وهنوز نمیتوانم به زبان دیگران بنویسم  اما میتوانم برای مردم عادی بنویسم  همیشه نمیتوانم از ملول و غم بگویم  پشت به آن کرده  وبه آن نیمه باطل اندیشه هایم فرصت رشد ونمو نمیدهم    هرچند آنها مادر حقیقی اند .
به دنبال کتابی میگشتم همه کتابها رویهم انباشته  واطاق یخ کرده چشمم به کتابی افتاد  ( کوروش آریا منش / که دراصل نامش رضا مظلومان بوده ! ) بخوبی بیاد نمی آورم چه کسی این کتاب را بمن داد  حتی آنرا ورق هم نزدم  از نام او بیزار شدم مگر نام اصلی وحقیقی تو چه عیبی داشت ؟ نام آریا را برخود گذاری تا از چه کس ویا کسانی حمایت کنی ؟ اندیشه هایترا خوانده بودم میدانستم مانند من درغربت اندوه خویش با کاغذ وقلم کلنجار میروی اما با نام خودت نه با یک نام مصنوعی .
او نیز نیمه  حقیقی خودرا گم کرده بود  او توانست  به زبان تازه حرف بزند وجانش را دراین راه ازدست داد 
همه اورا با نشاط پذیرفتند  وآ|ن نیمه باطل شده را که زیر نام اصلیش بود نیز  پذیرفته از آن بهرمند شدند اما به زبانی دیگر  .
از نیمه بی جان  او .
کسانی هستند که در دوزخ بی حقیقتی خود میسوزند واین سوزش را نمیدانند سر منشاء آن از کجاست  من در زباله دانی حقیقت خود  دور افتاده ودرحال گندیدن بودم که ناگهان بیدار شدم .

امروز در ست پانزده سال میگذرد که من روی این دستگاه نوشته ام  وپانصد هزار  صفحه را نیز سیاه کرده ام  تاریخ یک عمر با نکته سنجی خالی از هر ریا ومکر ودورغی  آدمهارا رسوا کرده ام وبحودشان شناسانده ام  روزگار درازی خیلی ساده با مردم حرف میزدم  اما کسی چیز نخواست بفهمد  وهیچکس نفهمید چه میگویم مانند امروز که بعضی ها آنچنان در توهم وبزرگی خویش خودرا گم کرده اند که حتی جواب درودت را نیز نمیدهند  این بزرگی زمانی پر ارزش  وگرانبها میشود که تو درمیان ملت خود ودر سر زمین خود باشی در  روزی صحنه های نمایشی خارج از سر زمینت تو تنها یک ستاره ای که زود هم خاموش خواهی شد - چند صباحی میدرخشی وسپس مانند یک شهاب بر زمین افتاده خاکستر خواهی شد .

حال با زبان خودم حرف میزنم ومینویسم  عده ای هرجا  نکته ای را میبابند  ویا از دور میبینند  یا به راحتی از روی آن میگذرند  ویا دور آن میچرخند  وبه دنبال مسائلی هستند که خود در میانشان گم شده اند  واگر این گفته ها وکردار ها انبوه شود  از فراز آن  میگریزند .

امروز ما با شهبازان  بلند پروازی  که خودرا صاحب معرفت وکیاست میدانند روبرو هستیم گفته هایی را که روزی خود خوانده وغرغره کرده ایم آنها دوباره بخورد ما میدهند  شب تاریخ را میخوانند صبح مانند یک شاگرد مدرسه آنرا جلوی دوربین تحویل ما میدهند   وخود هر جا که هستند  ویا هر کثافتکاری که میکنند  همیشه آهسته از کنارش عبور مینمایند - شاید این آدمها برای نسل جوان وبیخبر  یک رویا باشد  اما آنها نیز فورا سر میخورند وبر میگردند - چرا که حقیقتی درمیان آنها  موج نمیزند 
چه سبکبالند  ومن چقدر همیشه سنگین دل .
روز گذشته پسرم به دیدارم  امد تمام مدت داشت عکس های بره تودلی یا همان سگ کوچک مامانی را که به قیمت دوهزار یورو خریده بمن نشان میداد درحال غذا خوردن / حمام کردن / بغل پاپا خوابیدن ومن مشغول بازی با آن پسرک شیرنم که همیشه میخندد بودم   با نکاهی به شکاف تازه باز شده روی دیوار اطاق با خود  گفتم که ایکاش من جای این سگ مامانی بودم ! خانه ای که ازآافتاب خیلی دور است ونم همه جارا فرا گرفته ومن مانند پیاز خودرا میپیچم وگاهی مجبورم دستکش بپوشم وآشپزی کنم  من گدایی نخواهم کرد . 
نه عشق را ونه چیز دیگری را  همه جهان قربانی من است  .
-----
من خود یکجهانم 
جای همه حیوانات وگیاهان 
میرویم 
در بارگاه  اصیل دل من 
چیزی بنام ولع 
نیست 
من هیچگاه گرسنه نبودم
از هیچ خدایی متوحش نشدم 
امروز خدایی متوحش تر از همه 
 افریده شد
پیکر من ترد تراز ساقه نعناست 
وگاهی دلم  سخت تراز پوسته گردو میشود 
تا درخدمت دیگران نیفتم 

دلم گرفته 
خو د گرفته ام 
غیر از یک جسم مرده را که بردوش میکشم
 میل ندارم آنرا به طبیعت برگردانم 
من ...یک ...انسانم  ...انسان 
همه انسانها سیری ناپذیرند  اما من 
سیرم 
با روزگاری که درپشت سر گذاردم 
واندیشه هایی که هرروز روشن تر میشوند ! ؛ثریا ؛
پایان 

چه خیالی .....چه خیالی .... می دانم 
پر ده ام  بی جان است 
خوب میدانم  خوض نقاش من بدون ماهی است .....سهراب سپهری 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا 
/14-01-2019 میلادی  برابر با ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی!





دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۷

فرزند خواندگان

ثریا ایرانمنش ” لب پرچین ”
اسپانیا  

مریم بانو  را دیدم مانند گل مریم در میان مردان قدرتمند  امریکا   جناب جرج پمپئو وسایرین  با آن خنده شیرین وآن لباس متین وآن گارد مجهز به لچکهای سرخ و سبز وسیاه ؟!

مزرع سبز فلک دیدم وداس مه نو 
یادم از. کشته خویش آمد وهنگام درو 

بهر روی  در حال حاضر بهترین گزینه برای جانشیتی سید علی   رهبر  نماینده خداو ند رۆی زمین  است واگر گرد هم آیی لهستان جوابی ندهد  وآقایان  از جنگ خسته باشتد بهترین کار این است که یا یک معامله پرسود با رهبر مسلمین  ومستضعفین  جهان  انجام دهند وپای میز  مذاکره  بنشینند ویا فرزند خوانده های مریم بانو را که جاده را صاف کرده  درانتظار یک اشاره مادر هستند  ایشان را با سلام وصلوات  و دود کردن اسفتد وقربانی کردن گوسفندانی که دیر خبر دار شدند بر. تخت بنشانند !به به عحب حالی دارد ومش قاسم مغبون شده باید  به گوشه ی فرار کند  هر چه باشد مریم بانو از خودشان میباشد از ذات قجر ها که اجدادش سالها خدمتگذار ارباب بزرگ بوده وهنوز هم در آن سر زمین  گرد هم آیی دارند . 

خیال نکنید  بی بی سکینه بیکار نشسته -  نه قربان چند نقشه را در کارگاه تقشه کشی  به دست  رفقا  کشیده وحال  از جوانی وبی تجربگی امریکا  که فرزند فراری خودش میباشد استفادهکرده و آنر ا به روی  سن میاورد . 

در حال حاضر فرزند خوانده های مریم بانو وعاشقان دلباخته اش که شیفته آن لبخند ودند انهای مصنوعی او هستند مشغول اسفالت کردن جاده  میباشند  عده ی نوجوان را نیز بکار گل گرفته اند  وپس از اتمام کار معلوم نیست که آنها را نکاه  میدارند  ویا به زباله دانی میفرستند / هرماه هم سفری به پاریس میکنند وحقوق خودرا که بسیار هم قابل توجه است میگریند  وبرای هر نشستی وسخن گفتن یک مرد  یا زن مشهور مبلغ  کلانی پرداخت میکنند /کاسبی شان هم روبراه است  مواد غذایی را از چین میخرند بعنوان مواد غذایی ایرانی بخورد ما میدهند سوپرها یشان  تا نیمه شب باز است و... دیگر دکانهایشان !
فریب این زد  خوردها وجنکهای ظاهری را تباید خورد  نمیدانم آیا راه سومی هم هست ! 
شه زاده رویا با اسب سپیدش  ظاهرا مورد تایید مردم ایران است آنهم عده ای که میدانند او هیچگاه بر نخواهد گشت مگر دیوانه شده کار وزندکی خانه وخانواده را آواره کرده به یک سر زمین ناشناس که روزی در آن متولد شده برود ؟خیر قربان از بابت ایشان خیالتان راحت باشد  آن چشمان غضب آلوده وترسناک رضا شاهی را فعلا دیگری به یغما  برده است راست یا دروغش دیکر  بما مربوط نیست .  بهر روی ما بعنو ان تماشاچی تنها باین نمایش کمدی تراژدی مینکریم واشک حسرت در گوشه چشمانمان میتشیند  زمانی  که میبینم کار کران شهرداری استا نهای  این سرزمین  با کوله  باری از هیزم  در هر خانه  سالمندی را  میکوبند  وباو خرواری هیزم میدهند تا بخاری یا شومیته اش را گرم کند چرا که هوای سرد وسوزناکی  در راه است  ومرتب  توصیه میکنند که چه بخوریم وچگونه خانه را گرم نگاه داریم وآمبولاتسها آماده برای کمک به خانواده ها  خوب این است فرق دولت ها وملتها وما هنوز اندر خم یک کوچه به بازی موش وگربه واره وچاقو کشی وقمه زنی مشغولیم .
عمرتان پایدار
یک دلنوشته  در یک شب سرد زمستان   /  دوشنبه ۱۴/۰۱/۲۰۱۹میلادی 

نسل ما

ثریا /اسپانیا 

داشتم فکر میکردم که نسل ما که کمی پاکتر  واصیل تر بود رو به نابودی رفت  درحین ملافه عوض کردن بودم که بیاد نسلمان افتادم شاید تختخواب خالی مرا باین فکر وا داشت !!!!؟
یک نسل به دست مجاهدین نابود شد زنان وشوهران از هم جدا شدند چه بسا دختران جوان همه باردار حضرت  رهبر غایب  امام مسعودالله رجب الزمان باشند وما بیخبرانیم  وبا این حمایتی که دولت مقتدر انریکا از مجاهدین میکند شاید ناگهان امام غایب در کنار فرشته آزادی مشعل به دست با ریشی سپید وبلند ویک مشعل  یا گرز آتشین هویدا شد !؟ کسی چه میداند - از این دنیای دم بریده هرچه بگویید بر میاید  خوب نسلی که ما تربیت کردیم به آنها یاد د  ادیم که چگونه بنشینند وچگونه  غذا بخورند ناگهان بین المللی شدند  درحال حاضر در توییتر من پسرم را دنبال میکنم او به انگلیسی جوک مینویسد من بفارسی فریاد بر میدارم که ای وای خاک ما از دست رفت !
خوب این نسل  وفرزندانش هم به درد آن سر زمین نمیخورند چون ابدا آنجا را نمیشناسند تنها زبانشان را از یاد نبرده اند وبا کمک گوگل فارسی مجبورند خیلی از نا گفتنی ها را بمن اخر بالتشدید یعنی خری با دو تشدید حالی کنند وبگویند که فرق ترب با شلغم چیست !.

بنا بر این نسل ما بقول جناب اجل فخرالدین  نسلی است که باید از دور زادگاهش را دوست داشته باشد اما نقشی در ساختار آن نخواهد داشت  چون همه جوانند ؟؟؟!

ای داد وبیداد چای ام سرد شد .

راست گفتی عشق خوبان آتش است 
سخت میسوزاند اما دلکش است 

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین” ساکن اسپانیا 
دوشنبه ۱۴ژانویه ۲۰۱۹میلادی 

زمانه .

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !                  عکسی از آسمان شهر ما ! 


زمانه پندی آزاد وار داد مرا 
زمانه را چو بنگری همه پند است 
به نیک وبد دیگران غم مخور زنهار 
که ای بسا کسا به روز تو آرزومند است ....؛.حضرت رودکی سمرقندی ؛

درست است  خیلی ها آرزوی این زندگی خالی از خلل وفرج را دارند پای بر هفت اختر فلک نهاده ونه براشتری سوارند ونه چو خر به زیر بارند . اما . همه زندگیها  در کنارش مالیاتی هم دارند که بی چون وچرا باید پرداخت .  و.... ما میپردازیم .

بی سر زمین / بدون خانه وکاشانه وآشیانه در یک غربت ابدی  ودرانتظار پستان پر شیر روزگار هستیم  تا شاید بارور شده وروزی بتوانیم به  راحتی سری به خیابان خاکی خود بزنیم ودرب خانه دایه را بیابیم وبوسه ای بر تربت رفتگان که بی ما رفتند وما آنهارا ندیده برایشان گریستیم   -بزنیم  نباید نومید بود 
بهر روی  جویبار ها در حال غلطیدند وآب  گر چه گل آلوده اما روزی  سر انجام از صافی رزوگار  رد شده وپاک ومطهر میگردد  وپلک افق  باز شده ونگهی به فرزندان آواره خود میاندازد  که درارزوی خورشید سوختند .

امروز کار ما این است که به کنکاش ها گوش فرا میدهیم  چیزهایی را که روزی خوانده ودر ذهن خود انباشته بودیم  تکرار  شده آنرا میشنویم  در یک خلوت خاموش  وبه داستانهایی گوش فرا میدهیم که از قوه تخیل ما خیلی به دوراست  واز چاره جویی ها به دور  . گمان نکنم در هیچ زمانی از تاریخ وحشتناک سر زمین ما این چنین رنج وخون وآتشی که این مردان خدا بر پا ساختند  بر خود دیده باشد ویا شاید در جمله اول اعراب بدوی زمان ساسانیان این چنین بوده وتاریخ تکرار شده است تا ما نیز ببینیم .

من جبر زمانه را دیده ام  ونابودی سوداگران را   هیچگاه نادیده از روی آنها عبور نکرده ام  اگر توانسته ام خم شدم ودست کمکی به آنها داده ام که بجایش گاز محکمی رو ی دستم مانند لکه نیش مار نشسته است اما باز بکار خود ادامه داده ام  دیدنیهارا دیده ام  وخون را درون سینه گلچین شده فرزندان آن سر زمین که بیگناه ریخته شده است وگدایان شهر نان خودرا دران زده وخورده اند ولذت را برده اند  سرخاب دروغین را بر گونه های گرسنه ولاغر زنان  که میل دارند رسوایی گرسنگی وبی چیزی خودراپنهان نمایند / همه را دیده ام .
 حتی  روزهایی که رنگم بشدت پریده وگاهی زرد شده مفصل روی گونه هایم سرخاب مالیدم تا بچه ها مرا سرحال ببینند در حالیکه درددرونم داشتم با خودم جدال میکردم . 
دروغ های شاخدار  ورسواکننده را نیز شنیده ام  وحال چگونه میتوانم با کرم های شب تاب  از افتاب سخن برانم  ویا از گندمزاری که تبدیل به یک برکه متعفن شده است حرف بزنم ؟.

ای روزهای خوب آفتابی   با آسمان پاک آبی  / کی وچه موقع بر سر زمین من میتابی ؟ این آسمان ابی است  آفتابش درخشان است اما متعلق بمن نیست چرا که چهره من بادیگران فرق دارد نشان آن چهره های قدیمی نقاشی شده روی دیوارهای حمام های عمومی سر زمینم را دارد .

دست به چهره ام نبردم تا جوانش سازم وجوانی کنم  وباز دل ودین رااز دلها بربایم  وخواب را ازچشمان بر گیرم  چرا که خود خواب از چشمانم رفته و اشک آنها از هرگوشه  بسوی میغلطدد  آنقدر تا طوفان درونیم فرو بنشیند  وآتگاه به دریا مینگرم ساکت وآرام گاهی امواجش را به ساحل میفرستد تا آلودگیهای روز را تف کند  نقش سپیده دم  تاریکی شب را میزداید  من نیمه خواب ونیمه بیدار بر میخیزم  مانند یک رباط راهم را میبایم درانتظار آفتاب مینشینم تا نقاب از چهره بر گیرد  همه چیز زیباست اما من میهمان موقتی تنها اجازه دارم از این زیباییها لذت ببرم وزباله های فروشگاههارا بخرم ودر زباله دانی خود خالی کنم  درانتظار آن شهزاده  زرین سوار هم  نیستم  ونخواهم بود  او هیچگاه نخواهد توانست پای بر رکاب گذاشته بر اسب مراد سوار شود او ومادرش هنوز درپای سفره ابی ابن ابوالفضل از برکات عالیه مومنین آن دیار سیر میشوند میل به تغییر ندارند  آنهابر سر قول خود ایستادند «ما مردم را سر گرم میکنیم شما با ما کاری نداشته باشید وحقوق ماهیانه بموقع برسد »  تنهاعکس بود  یاد بودهای آن زمان ونمایش لباسهای مدیست ها آنها درکارهایشان حسا ب و کتاب است  هیچگاه اشتباه نمیکنند  هرچند دراسارت بمانند .
اینک فغان  مردم از هر سو بر خاسته  وینجره  شب  جهان درپیچ وتاب آن است که آیا  جنگی دوباره شروع خواهد شد ؟ نام اوران  گرم از سر زمین سرد  در انتظارند  شاید از این خوشه های زرین جنگ  شاخه ای  را بچینید بی آنکه بفکر کودکان بدبخت آن سرزمین باشند . 
نگاهم  نور  درآیینه گردون نشد  باری 
غبار خفته  بر دیوار  پولادین چرا باید  ؟

مجال ناختن حاصل نشد  - کرسی سوارانرا   
سمند دولت  نا م آوران چوبین چرا باید ؟ 

 زامواج قضا گویی غبار سرب میریزد 
هوای زیستن  - یارب چنین سنگین چرا باید 

خوشا بحال آنانکه هیچ احساسی درهیچ موردی ندارند  ودردرون خودشان مانند یک کرم میچرخند .ث
پایان « لب پرچین » ! ثریا ایرانمنش / اسپانیا /
به روز شده درتاریخ 14 -01-2019 میلادی برابر با ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی.

اشعار ؛ از بانوی غزل سیمین بهبهانی از دفتر رستاخیز !