چهارشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۷

به جنایتم چه بینی؟

ثریا ایرانمنش «لب پرچین» !


این روزها درکنار اخبار دردناک وگاهی وحشت آور اخبار خنده داری را نیز میخوانم  مانند عکسی نقاشی شده از عیسی مسیح دریک غار واخیر پیدا شدن بقایای کشتی نوح !!! آنهم درایران ؟!  .......بماند 
کشتی بر اب و در دریاست ومن 
منتظر تا باد دریا کی جهد 
گر نباشد باد کج از پیش وپس 
و ه که  این کشتی با هامون جهد 

کشتی هر کس از این دریای ژرف 
هیچکس را جست ؟ تا اکنون جهد 
کی بود آخر  که بادی دررسد 
دل ز دست صد بلا بیرون جهد 

خوب اگر آن کشتی یافته شده  میتوان خودرا نجات داد  همانند یک شناگر ماهری  واز خطرات احتمالی  خودرا جدا ساخت !  خیر وشر  راه روش معینی دارد وهمه جا را فرا گرفته است  .
گویا آن ملت میل ندارد خودرا نجات دهد  نه از دریا چیزی میداند  ونه دردریای جهل خطری را احساس میکند  ونمیداند که خود و یک خطر است برای جان دیگران وسر زمین که میرود تا برای همیشه از روی نقشه جغرافیا محو شود.
نه نوشته های من / نه گفته  های دیگران  چیزی را عوض نکرده ونخواهد کرد  چهل سال ات که در روی همان پاشنه  میچرخد وجناب رهبر نان وپنیر خووخیار خودرا با نان تست و خاویار عوض کرده اند ! همین ! 
همه ما جمع اضدادیم وبگرد خود میچرخیم وخودرا ستایش میکنیم .

من بگرد  آن نقطه  ُ دائما چون پرگارم 
بسکه  همچو پر گاری  گرد پا وسر گشتم 

امروز برایم روز بدی است تمام شب گریستم وعجب آنکه دستمال گردن هایی را که سالها پیش خریده بودم کتانی واعلا حال دستمالی شده اند که اشکهای مرا پاک میکنند .! 
دل به قایق خوش رنگ ونگاری بسته ایم حال تا چه حد  برایمان راهی را باز کند نمیدانم / برای من تمام شده است زندگیم با بچه هایم وهستی ام همه پایمال این نوکیسه گان ونو رسیده ها شدیم !

دوش چشم خود زخون دریای گوهر یافتم 
درمیان   هر گوهری  دریای   دیگر یافتم 

این چنین دریا  که گرد من  آمد از سرشک 
گرد کشتی بقا  گرداب منکر یافتم 

در چنین بحری  نیارم کرد عزم اشنا 
زانکه  من این بحر را نه پا و نه سر یافتم 

همچنان باید درمیان این دریای بزرگ گم شد واز خود بیرون . دیگر باید رشته را برید  شانه ها را بالا انداخت وراه خود را رفت / درحال حاضر من باید دراین سر زمین وعضو حزبی باشم وبه آن رای بدهم نان آنهارا میخورم در خیابنهای انها راه میروم وکار برای آنها انجام داده ام حال در سنین بازنشستگی باید خودرا بنوعی سرگرم کنم یا کار دستی وگلدوزی یا بافتنی وبرای آنکه مادرم را برد وپدرم را کشت نقش بازی کنم / نه دیگر بس است فریب کافیست  همان بهتر که دردریای بی انتهای ؛ عطار؛ گم شوم  که خود او قطره ایست از یک دریا  .
هر که در راه عشق ذره نشد 
پیش خورشیدپای کوبان  نیست 
ذره میشود هوای جانان را 
که بجانان رسیدن آسان نیست 
پایان.
ثریا ایرانمنش «لب پرچین» ! 
اسپانیا 
28-11-2018  میلادی .
--------
اشعار متن از : عطار نیشابوری 

سه‌شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۷

دلم گرفته .....

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

این آسمان من است وآن خانه بالای تپه را من اشغال کرده ام  ُ با اینهمه دلم گرفته ُ  خوب ! الهی شکر که اولین ماشین فضا پیما سرانجام به مریخ رسید وروی آن نشست حال درون پر آتش آن کره را نیز مانند زمین معصوم  ما بکنند سالها طول میشکد . وخدا را شکر رکه دیروز حقوق  مارا دوبرابر دادند تا برای کریسمس خرج کنیم  وهمه خرج شد برای چند بسته موز و چند تکه کلم وهویچ و کدو ! همه چیز دربسته بندیها و آماده پخت !!! برای خودم یک \پالتوی کرم خریدم  ؟ آنرا درکنار  بقیه آویزان کردم با تگ هایش !!!  .

تودرچشم من همچو موجی 
خروشنده و سرکش وناشکیبا 
که هر لحظه ات میکشاند بسویی
 نسیم هزار آرزوی فریبا 

تو موجی ÷
تو موجی  ودریای حسرت  مکانت 
پریشان رنگین افقها ی فردا 
نگاه مه آ لود دیدگانت 

مرتب  با خود در جدالم وجنگ مرغی دور افتاده از پرواز ونشسته درقفس درحالیکه هنوز بالهایش قدرت پرواز را دارند  خیلی زود پرهایم را جمع کردم وخودم را مانند مرغ کرچی درون قفس جای دادم 

سکوتم را نشکستم  اما بر آشفته هم نشدم . نه ! نومیدی در دلم خانه وجایی ندارد امید همیشه مرا نگاه داشته است !  رفتم تا یک تالت جدیدی بخرم  همه \ول آنرا صرف خریداری غیر روری کردم وحال دوباره روی مبلم گاهی دستی به گلدوزهایم میزنم وزمانی بافتنی را برمیدارم . وچشم به دردوخته ام که چه کسی از در خواهد آمد تا اورا بربایم وپنهان کنم ؟ .

روز گذشته با عصبانیت روی پیام گیر با پسرم حرف زدم سپس پشیمان شدم  بیچاره تازه در فرودگاه  یکی از کشورهای خاور دور پیاده شده بود سه هفته است که از کره به چین واز چین به ژاپن  واز ژاپن به سنگاپور میرود  ماههاست اورا وبچه هایش را ندیده ام . به آرامی نوشت میدانم حالت خوب نیست به زودی بر میگردم !!! من شرمنده  از این احوا ل بی آنکه خستگی روحی وجسمی اورا درک کنم  فریاد کشیدم این چه شغلی است که تو بر گزیده ای ؟ تا کی؟ سئوالم بیجواب ماند .

من از اینجا  آزاد وبیخیال 
دیده میدوزم به دنیایی که چشم تو 
راههایش را  به چشم من تیره میسازد 
دیده میدوزم به دنیایی که چشمان نگران تو 
 همچنان  درظلمتهای پر رمز وراز آن 
گرد من دیوار میسازد 
نه امروز بیقرارم 
 بیقرار 
و... بیقرار تر از هر زمانی دیگر .
-------
هوا عالی / آفتابی درخشان بر همه جا تابیده ومردان تبر به دست مشغول تبرزدن واره کردن درختان شاه بلوط میباشند تا آنهارا به .کار خانه ها ببرند برای آ رد کردن وچوب پنبه درب بطریهای ؛ شامپاین ؛ !
میوه هایش را سر هر چهارراه درون آتش سوزانده ومیفروشند هر درختی که بر زمین میافتد مرا بیاد قامت انسانی میاندازد . بیرحمها !
در این ماه واین فصل من غمگین میشوم علت آنرا نمیدانم با پوزش بسیار .
 ثریا 
اسپانیا « لب پرچین » ! 
چهار شنبه . نوامبر /۲۷  - دوهزار وهیجده میلادی !

دوشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۷

نمایش ساواک

ثریا / « لب پرچین »


اخیرا چند عکس در فضای مجازی  ساخته وپرداخته اند وبعنوان  شکنجه گاه ساواک به مردم معرفی کرده اند  \پرچم خودشانرا  دمرو گذاشته اند ودر بعضی جاها \پرچم شیرو خورشید را آتچنان \پهن نشان داده اند وچند عکس هم از فرح وشاه جدا جدا روی دیوار ها گذاشته اند هنرپیشه ها معلوم است گریم کرد ه با سبیلهای  شاه عباسی وکراواتی که برگردن زده اند ناشیانه از همه مهمتر صندلیها و فرشهایی که در نمایش دیده میشود ابدا درآن زمان وجود نداشت ! 
درهیچ اداره ای عکسهای فرح نبود  مگر به دلخواه صاحب اداره به مناسبتی  تنها عکس شاهنشاه بالا سر ریاست بود ! وگاهی هم عکس ولیعهد در کنارش  ُ فرشهاییکه  زیر زندانیان پهن شده بیشتر گلیم هایی هستند که درمساجد پهن میشودندویادشان رفته که صندلی مدل امروزی را از زیرپای عکاس بردارند شکنجه گر در همه صحنه ها یکنفر است وبعضی جاها هم از عبدی هنرپیشه چاقالوی کمدی استفاده کرده اند خاک بر سرتان مردم را اینقدر ساده لوح فرض کرده اید ؟ لباسهای زندانیان آن زمان این رنگی نبود   یا برا ی عده ای قابل قبول فهم نیست یا عده ای که مرده اند ویا برای عده ای بی تفاوت است /
خوب زلزله به کمکتان آمد یعنی ترکاندن یک بمب دیگر درمرز عراق مردم را سرگرم زلزله کردید خوب هر کاری میل دارید بکنید   نرون هم کرد هیتلر هم کرد  سلطان عثمانی هم کرد پینوچه هم کرد خوب که چی ؟ چه چیزی را میخواهید ثابت کنید شما شکنجه نمیدهید صاف طرف ر امیکشید اعدام  ! وراحت اگر هم طرف از خودتان باشد ظاهرا اعدام  میشود اما درزیر زمین فورا طنابها با زمیشوند طرف را فراری میدهند وجنازه بدبخت دیگر ی را  به گورستان میبرند اخیراهم که جنازه ایراپس نمیدهید لابد از گوشت آنها غذا درست میکنید وبخورد بقیه زندانیان میدهید از شما هرچه بگویند بر میاید. مردم را الاغ ونفهم  فرض نکنید وبه شعور بالای خیلی ها هم جسارت وتوهین ننمایید هرچند خودتان بی شعوریدوبی عقل  /\پایان 
همان روز دوشنبه 

آخرین کلام !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
یک نامه برای جناب امیر عباس خان آفخر ور!
---------------------------------------------------
اگر مرحوم جناب امیر عباس خان هویدا بود تا بحال  جوابی برایم نوشته بود !متاسفانه من نبودم  که او به زندان رفت ومن نبودم که اعدام شد !یادش گرامی !حد اقل یک انسان واقعی بود .
بهر روی الان درسر زمین شما روز روشن است ودراین سر زمین شاید نیمه شب باشد  ومن بیادم آمد که شب گذشته فراموش کردم شام بخورم با چند عدد بیسکویت به رختخواب رفتم تا کتابم ر ابخوانم .حال ضمن نوشیدن یک قهوه  بسلامتی شما  خودرا برای نوشتن آماده میسازم .
آنچه مسلم است من امکان برگشتم به آن سرزمین غیر ممکن است چرا که دیگر متعلق به آنجا نیستم تنها اندوه من مردمی اسیرودرمانده وکودکان بی \پناه ونیمی از هم کیشان منند که د راسارت کامل بسر میبرند ! دسامبر آینده چهل وپنج سال میشود که از ان سر زمین خارج شدم وتنها دو یاسه بار برای بعضی از کارها اداری مجبور به بازگشت بودم وآخرین بار هنگامیکه برگشتم آنقرد ازهم گسیخته وخسته بودم وبیزار که در فرودگاه مادرید اولین بوسه را از نظافت چی  گرفتم بعد  خودم را درون مغازه بادی شاپ انداختم یک ادوکلن خریدم وخوب خودمرا با آن آلود ساختم تا بوی تعفن  سیگار وتریاک وسکس وریا ودروغ وننگ را از بدنم بزدایم وفورا خودم را به فرودگاه داخلی  رساندم وسوار هواپیما شدم تا به این دهکده خودمان برسم بلی دهکده خودمان وکیف دستی  ام  را وسط راهرو انداختم ورویزمین افتادم وموزاپیکهارا بوسیدم . درفرودگا مادرید چمدان مرا برداشته ونگاه داشته بودند \پس از چهل و هشت ساعت چمدانی پاره به دستم رسید تنها درونش چند کتاب وچند دست لباس بود چیز قابل عرضی برای اقایان نبود  آنهارا مجبور کردم چمدانی نو برایم بفرستندوهم اکنون بجای زیر پایی ازآ ن استفاده میکنم 
دیگر ایران وایرانیانرا برای همیشه کنار گذاشتم تنها به چند دوست قدیمی که بعضی از آنها هم آهسته اهسته رفتند اکتفا کردم .
درون سینه هوایی دارم لبریز از درختان چنار وبلند خیابان \پهلوی / \پارک ساعی پارک شاهنشاهی وباشگاه وکلوب  ایرانیان همین وبس خانه امرا دیدم که با بولدزر ویران ساخته اند ومیان ان برج علم کرده اند هنوز ده ونک درگوشه ای از ذهنم جای دارد وآن خانم سلمانی وخانه \پروانه که درانسوی ده درخیابان تازه سازی ساخته شده بود / به کوچه های آشنا  سرزدم همه رفته بودند یا مرده بودند خانه ها همه مانند خانه اموات برگهای زرد درختان آنهار اپرکرده بودند مهندس فخیمی مهندس عزتی خانم فقیهی همان \\پیر زن مهربان همیشه چارقد میپوشید حتما او مرده  خانه ناصر ملک مطیعی همهرا دیدم غمگین وسرخورده بازگشتم دیگر میلی به دیدار شهر نداشتم درکنج خانه دوستی نهان شدم تا موقع برگشتم رسید دوستان درآ\پارتمانهای ارمنی نشین گارنی وخورشید وماه زندگی میکردند عده ای هنوز خانه های خودراداشتند  بین کانادا وایران دررفت وامد بودند عده ای در شهرک تا زه بنا شده هنوز به زندگی خود ادامه میدادند بین امریکا وایران ! اما برای من مشگل بود همسرم بنام من بی <انکه خودم بدانم پنج آپارتمان درشهرک اکباتان خریده بود من تنها قرارداد یکی را داشتم یک آپارتمان یک اطاقخوابه اما درطی یک سفر اجباری به برادرش وکالت دادم واوهمهر ا فروخت زمینم بی صاحب درکرج افتادو وباغبانی صاحب  آن شد که \پسرش در دانشگاه نور دربان بود بنا براین تکلیف زمین معلوم شد !!! بادست خالی برگشتم اما خوشحال که سرم را بباد ندادم برای هیچ وپوچ  همان روزهای \پرخاطره هرچند هم تلخ بوده باشند باز خیابانها  / کوچه ها ودوستان گناهی ندارند ومردمی که مانند من سر درگربان خودشان دارند.
اینهارا براین نوشتم که برنامه آخر شمارا با تی شرت آخرین مد ورنگ سال رنگ لباسهای زندانیان گوانتانامو را دیدم که نیمی از گردنبد اهورایی رانیزبی اعتنا بیرون انداخته بودید . خوب برای چندمین بار بشما نگریستم وبه حرفهایتان گوش فرا دادم  به همه حرفهای آن اپوزوسیون زوار درفته گوش میدهم بعضی چیزهایی را که نمیدانستم حال فهمیدم ! شمارا دور از آنها کنار گذاشتم بامید یک ناجی ویک فرستاده از طرف کی ؟ سیمرغ ؟ پدر زال ویا سهراب پسر رستم ؟ نه هیچکدام . گاهی شمارا دوست میداشتم گاهی چیزی دردرونم فریاد میکشید که این یک فریب بزرگ است بزرگتراز آن ملای بیسواد  نگاهی به دوستان واطرافیان شما میانداختم  کامنتهارا میخواندم دربین آنها چیزهایی میافتم . بوی از ریا به مشامم  میخورد  [برای خودش کار نمیکند برای دستگاهی کار میکند برای اشخاصی او به تنهایی قادر نیست خودرا بسازد وملتی را نه ! ] او رضا شاه نخواهد شد نوه واقعی رضا شاه دارد بریج بازی میکند ! او تنها نیست حواسم بسوی شهرکی درفرانسه رفت / آنها زیرک ترازآنند که بتوان درکشان کرد حتی نخست وزیر بازنشسته وازمیدان بیرون رفته مارا نیز خریدند باده هزارو وپانصد دلار ُ شاید این یکی از انها باشد  کم کم این امر در فکرم بزرگ شد گمراه ترشدم  وامشب نیمه شب هنگامیکه به آخرین تصویر شما وان لبخند کج وآن چشمانی که درحلقه میچرخند وبیک نقطه ثابت نمیمانند نگریستم نهیب زدم که هی ! بیدار شو ! چقدر میل داری فریب بخوری ؟ دست اخرترا یک ماچه الاغ مینامند نه یک انسانی که دل میسوزانی .  چقدر میل داشتم  میتواستم کمکهای خودرا به آن بچه های خیابانهای سر زمینم میرساندم چقدر میل داشتم انبوه لباسهای نپوشیده و\پوشیده امرا به زلزله زدگان میرساندم / چقدر میل داشتم که بلند میشدم وپوتینهایم را میپوشیدم وراه میافتم  وبه یک یک زنان وکودکان معصوم وبیگاه  غذا میرساندم چادری بر پا میساختم واعانه جمع میکردم وبرای آنها حد اقل اشی میپختم وبه دهنشان میریختم نه اینهمه بنشینم وقصه های هزارویکشب را بشنوم وسپس بخواب روم / امروز حتی کمکهای انسانی ما باید تحت شرایط وقانون ویک بنیاد باشد ! مانند حمایت از سرطانیان !؟ که من حتی پالتوی ویزون خودرا به آن بنگاه برای حراجشان بخشیدم !!!پول آن به انگلستان وبنیاد اصلی زیر نظر ولایتعهد رفت ایشان درکارهای خیریه !! همیشه  پیش قدم میباشند ! نه دیگر خسته ام  میلی ندارم حتی بیاندیشم ایران را باخود آورده ام درون سینه ام درون قفسه کتابهایم ودرون سینه بچه هایم میباشد دیگر هیچ چیزی را از یک هموطن باور نخواهم کرد/ هیچ چیز  خاطرات زیادی دارم / روز  گذشته عزیزی بمن پیام داد که تو در آن زمان با آدمهای خوبی دررفت وآمد بودی انسانهای بزرگی بنویس از خاطراتت بنویس / بنویس چگونه همسر ودختر آن شاعر بزرگ گنجه لباسهایت را غارت کردند درحالیکه تو درتختخواب  درحال تب بودی  بنویس چگونه دختر  خواهر همسرت خانه اترا جلوی چشمانت جمع میکرد وسپس بتومیگفت پولش را برایت خواهد فرستاد وزمانی که برگشتی تا پول بیمه چندین ساله اترا بگیری گفت دایی جان بیمه را کنسل کرده چون ازتو وکالت داشته همه ان فرشها ومبلمان گرانبها وتابلوها وظروف کریستال که طی سی سال جمع <اوری کرده بودم به یغما رفت / بنویس  حال دلم برای کدام یک بسوزد همه زایده غرب ایران بودند غربی که همیشه گرسنه است وسیر نمیشود وخودرا\پهلوان میداندحال زلزله دارد آنرا تکه تکه میکند . 
وصاحب طاق بستان وبیستون است !!! بلی بعد ازاین میروم برای نوشتن خاطراتم . بهتر است .
شمارا با قانون اساسی وکنگره مهمتان به یزدان پاک میسپارم موفق  و پیروز باشید /
البته هنوز شمارا دنبال میکنم برای خبرها اما دیگر آن نیستم که بودم . حتی خودم نمیدانم کیستم .
با احترام فراوان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
اسپانیا  ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی  برابر با پنجم  آذرماه ۱۳۹۷ خورشیدی !

یکشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۷

دشت مرده

ثریا « لب پرچین » !

روز تلخ وتاریکی است ُ هوا تاریک است تاریکتر ازشب -  باران آهسته میبارد اما بارانی شبیه بارانهای بهاری باغچه سر تاسر سبز وخرم  با علفهای هرزه که چشم مرا  دور دید اند حتی قارچ وحلزون نیز  درآن آنجا یافت میشود  این باغچه سر تاسر ی  رابجای  یک مزرعه عوضی گرفته اند .
کمی آنهار از ریشه کندم اما باران همچنان میبارد ومرغان وحشی درآسمان با صداهای عجیب وغریب خود یکنوع وحشت  دردلم انباشته اند .

نمیدانم چرا ناگهان بیاد هوشنگ تیمورتاش افتادم ! پسر تیمورتاش معروف  اورا نمیشناختم تنها همسرش همکار  همسر من بود ! یعنی مادرخوانده ! او زنان مسن را خیلی دوست داشت  که نازش را بخرند احتیاج شدیدی به مادر داشت بهر روی شب بمن گفتند که جناب تیمورتاش با همسرشان میهمان ما هستند طبیعی است که چند تا ازخاله خانباجیها هم میبایست حضور خودرا اعلام میداشتند چون قدیمی بودند ! بمن چه مربوط است آشپز شام را حاضر میکند منهم یک سالاد درست میکنم ُ سالاد میمیوزا ! آه گل میمیوز که تنها آنرا روی دیوارهای شمال میدیدم دیگر گم شدند از آنها ایده گرفته بودم حال با تخم مرغ وگوجه  وذرت ونخود سبز ومایونز یک تابلو ساختم وگذاشتم  وسط میز ورفتم نشستم کنار دستگاه موزیکم آهنگی را تازه شاد روان همایون خرم برای عروسی لیلا ومرحوم هویدا ساخته بود والهه آنرا میخواند ویلون  همایون خرم مرااز میان آن جمعیت ناجور بیرون برد ُ نه حوصله میهمانی ندارم حوصله هیچکس را ندارم  خلوتی میخواهم ُ با دوستی ودوستانی همرنگ خودم در سکوت نشستم وبه صمصمام السلطنه ابتهاج السلطنه ویاد بودهایشان گوش دادم  برایم بی تفاوت بودندمن هیچکدام را نمیشناختم ! هوشنگ خان ساکت درگوشه ای نشسته بود قیافه ای جذاب داشت اما مانند پدرش کمی ورزیده وبلند بود ُ نمیشد گفت خشن است یا مهربان چیزی از چهره اش دیده نمیشد نگاه کردن باو زیاد دیگرانرا ودار به انگارهای کثیف میکرد ُ تنها به موسیقی گوش داد وسپس تنها کلامی که بر زبان آورد این بود که این آهنگ برای ازدواج لیلا امامی وامیر عباس هویدا ساخته شده است وجایزه هم برده اما من درمیان  امواج ویلن همایون خرم گم شده بودم  ُ نمیدانستم کجا هستم .
امروز  دیگر آن صفا وآن گرمای مطبوع دراین گوشه دیده نمیشود الهه به مجاهدین \پیوست همه هنر چندین ساله خودرا به ثمن بخشی فروخت واز چشم من افتاد اما خرم تا آخرین روز همان خرم بود با یک زندگی ساده .
ازاین بیا وبروها زیاد داشتیم  میبایست با همه نوع اشخاصی نشست وبرخاست کنیم  تازه به دوران رسیده ها با پیراهن های جرسه ایتالیایی! کف وکفش چرم مخصوص ایتالیا ! مردان هم دست کمی از زنان نداشتند  \پول نفت سرا زیر شده بود ودستهای آلوده از وزیر دارایی تا وزیر فلان تا کارمند جز همه ناگهان \پولدار شدند تورهای مسافرتی چهار هفته چهار شهر به راه افتاد همه فرنگ رفته شدند وهمه آکسفورد استریت را بخوبی میشناختند  زیر زمینهای مخصوص  بعنوان « پرشین » روم !!! درخانه ها برای  آن کار دیگر بر قرار شد خانم مهستی تازه گل کرده بود وهمه جا دیده میشد وخواهر نازنینش جدا برای دلش میخواند وهمچنان صحنه رادیو وتلویزیون  لبریز از خواننده ریز ودرشت شد ویترینی بود برای خودنمایی ویا.... هرکدام قیمتی داشتند !!‌ دراین میان خورده \پاهای کلاس آموزشی دیده ودست \پرودرگان توده  مشغول اشاعه فرهنگ نوین خود بود ُ روشنفکری  انستیتو گوته  شب شعر برقرارکرد ودکتر رحیمی میخواند ای سیاه روترین امپراطوری زمان !!!! ( خوشبختانه کتابهای اشعار آنهارا موجود دارم ) ! سخن ران جلسه را باکلامی از  قران شروع میکرد  درآنسوی شهر تاتری تازه باز شد  روشنفکران دیگری درآن  بشکار مشغول بودند  این این سوی شهر دکتر شریعتی   با کروات با آن چشمان  مخمور ولبخند مزورانه اش  یک مسجد را گرفته ودرآن زنان ودختران را به قربانگاه مجاهدین میبرد ُ ناگهان در گوشه وکنار شهر  دیدم که همه به قرائت خانه میروند وقران را قرائت میکنند از \پیر زنان \پا به سن گذاشته وبیمار تا دختران نوجوان ! چی شده ؟  چه خبر است ؟  من کم کم داشتم چمدانهایمرا میبستم درونش تنها صفحات موسیقی ونوارها ومقدار  کتابهایم بودندلباسهایم درون گنجه  بامید بازگشت !....... وغارت شدند خانه ام غارت شد آنهم به دست خودی ها  نه غریبه ها .  نه چیزی درایران عوض نمیشود وعوض نشده است همان که بوده هست تنها فکلی ها وکراواتی ها جایشانرا به عمامه بسرها داده اند .
زنان آن روزها هم کنیز وبرده مردانشان بودند وبرای سیگارشان کبریت روشن میکردند وهنوز هم کنیز مطبخ میباشند عده ای هم بجای آن جوجه های دیروزی که افاده های خانواده قاجاریه / بازار / امامان جمعه را میدادند  جایشان را باین  جوجه های های تازه سر ازتخم در اورده داده اند اما آنها کمی شعور بیشتری داشتند وهنوز ادب را رعایت میکردند وحضور لمپن ها درمیان جامعه کمتر دیده میشد اکثرا حتی به ظاهر هم شده کتابخوان شده بودندوکتاب شو وشون آن پتیاره همسر جلال آقا  دردست همه بود سنت / سنت است ! اما چه سنتی ؟ سنتهای مخلوط مانند آش شله قلمکا رکه همه نوع چیزی را درمیان آن میتوان دید /ما هنوز  یکی بودن ویگانه بودن را نمیدانیم چیست هر کدام خر خودرا سواریم ومیتازیم درعین حال به دیگری فحاشی میکنیم . نه تا یکی نشویم تا من تو یکی نشویم ایران نجات نخواهد یافت !

من کجایم ؟  درکجا نشسته ام ؟ درخودم  هیچ چیز درمن عوض نشد نه درآن زمان ونه دراین زمان خودم بودم با همان لطف وسادگی ( نه خریت ) ومهربانی ودلی اراسته برای پذیرش مهربانیها ! خودم باقی ماندم واین بهترین است نه ترسی / نه واهمه ای/ شاید تنها زنی بودم درمیان  آن قبیله که بر سر همسرم سوار بودم باودستور میدادم وزیر بار دستورات او نمیرفتم  همه مرا دیکتاتور صدا میکردند واورا زن ضعیف  البته او هم درجاهای دیگری تلافی میکرد  برایم ابدا  مهم نبود من میبایست محکم خودم را نگاه میداشتم .
روز گذشته دخترم به همراه  نوه ام اینجا بودند خودم را دراو دیدم همچنان محکم با قدرت وپهلوانش درکنارش راه میرفت مانند دوعاشق ومعشوق . جوانی خودم را دیدم وحظ کردم .ث

ثریا / اسپانیا / یکشنبه ۲۵ نوامبر/

چه کم دارم ؟

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

نه ذوق نه نغمه آزادی  فغان دارم 
چه سود از آنکه بشاخ گل آشیان دارم ؟

صبح خیلی زود است ُ خیلی زودتر از همه صبح  بوی عجیبی همه خانه ُ نه آسمان را فرا گرته است بوی بنزین ُ بوی نفت ُ گویی خرمشهر بویش را نیز باین سو فرستاده تا من نیز کمی بخود آیم اما تنها خرمشهر نیست ُ گویی دنیا به فغان آمده است .
نگاهی به دندانهای فشرده میسیز ! نخست وزیر میاندازم مانند موشی بر سر جوال خرما دارد دندان قرچه میرود که هرچه ما میگوییم درست است ! همه چیز طبق قانونی که ما گفته ونوشته ایم سر جای خود باقی خواهد ماند ! 
باید بلد بود بلند فریاد کشید ُ باید بلد بود حاکمیت چگونه است در سر زمین ما خشونت ووحشی گری را با حاکمیت  عوضی گرفته اند  ودراین سر زمین ؟ زبون ! متین ! ودرجاهای  فریادشان به آسمان میرود  که ابدا لازم نیست فریاد بکشند !
نمیدانم چه سری دروجود این موجودات پلید هست که روی سر همه سوارند گفتار ورفتار این خانم مانند مادر شوهری بود که میخواست پسرش را ازدست عروس بیرون بکشد  اوف !  درآنسو در پاریس غلغله است وما خوشحال که زیر سایه یک موجود ساده وتحصیل کرده درپناهیم وروزگذشته فهمیدیم قانون بالا بردن مالیاتها همچنان ادامه داراست  مگر چقدر میخورید \پول وثروت زندگی را برای شما نمیخرد وعمرتانرا طولانی نمیکند تنها وراث شما آنهارا بباد میدهند مگر آنکه درانگلستان باشند !!! 
چرا انگلستان اینگونه رشد کرد ؟ از مدرسه شروع شد ُ به بچه های کوچک یاد دادند که سر زمین ما  در روی زمین بهشت دنیاست همان بهشتی که پدران ومادران شما از<انها یاد میکنند  کسی حق نداشت \پایش را روی یک علف هرزه بگذارد درکلاس انگلیسی ما معلم میگت ؛ 
در قرانسه غذا بخورید درانگلستان  بخوابید ! منظور از امنیت آن بود  به بچه ها یاد ندادند که امام اول ما چه کسی بوده است وچگونه باید طهارت گرفت وچگونه باید از مرد فرار کرد  به آنها گفتند امپراطوری ما همیشه ثابت وبرقرار است .
خوب ! در سر زمین ما تنها بابا نان میداد ومادر ظرف میشست وسپس نماز وروزه وحج وذکات  خمس وغیره بود -  برای ما  سر زمین وخاک معنا نداشت چشمان همه بسوی دیگری گشوده میشد هر خارجی برایمان یک خدا بود ! همه کشش ما بسوی انگلستان ومدارس ان بود وهنگامیکه وارد آن شدیم تازه فهمیدیم همان یتیمخانه معروف( جین ایر )میباشد نه بیشتر ! فهمیدیم که طبقه بالا وطبقه پایین  واقعا وجود دارد واین تحفه را به همه کشورهای درحال توسعه فرستادند درهند طبقه ندار نجس نامیده میشوند ودر سر زمینهای باصطلاح سوسیالیست نامی دیگر بر آن نهاده اند  طبقه مرفه و طبقه بالا میتواند دربهترین  رستوران لندن  دوسیخ کباب را به قیمت ۱۳۵۰ دلار نوش جان کند  وطبقه پایین باید نانی را باندازه کف دست از درون شیشه های بسته با انبر بیرون بکشد تازه میفهمد این نان صد ها بار یخ زده ودوباره درون فر رفته است . مرا بیاد داستان سودم وگومورا میاندازد ُ شاید هم آخر دنیا همین باشد ومن با زمان ومنهدم شدن آن از میان خواهم رفت !.

صبح خیلی زود است بوی نفت  بوی گازوییل همه جا پخش شده شیشه عطرم را برداشتم وهمه جارا اسپری کردم فایده ندازد عطرهای امروز تنها برای رفع بوی حمام وتوالت خوبند آن عطرهای قدیمی به قسمت طبقه بالا رفتند وقیمت هرشیشه دویست تا سیصد دلار است !!!  واین عطرهای \پنجاه وشصت دلاری تنها برای آن خوبند که دورخانه را  معطر کنی بوی آشپزخانه وبوی حما م وتوالت 
را زیر آنها پنهان  سازی !
نه ! دیگر شوری نیست - وازهمه بدتر این رنگ تازه که مرا بیاد لباسهای زندانیان کوانتانامومیاندازد همه جا را  فرا گرفته است .
شب گذشته مجبور شدم روی کاناپه بخوابم وبینی ودهانمرا با شالگردنم ببندم تا بوی تعفن به مشامم نرسد  . 

من از وحشت سرای دهر  کی اسوده خواهم شد ؟
که هرجا بگذرم  دامی بزیر  هر قدم دارم 

تنی آلوده درد ودلی  لبریز از غم دارم 
ز اسباب  پریشانی  ترا  ای عشق کم دارم !!!!
پایان 
ثریا ایرانمنش «لب پرچین » ! 
اسپانیا 25-11-2018 -میلادی !
اشعار متن ؟ اگر اشتباه نکم باید از ابولحسن ورزی باشد ! چون آنهارا از حافظه ام بیرون کشیدم !! ثریا