ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
این آسمان من است وآن خانه بالای تپه را من اشغال کرده ام ُ با اینهمه دلم گرفته ُ خوب ! الهی شکر که اولین ماشین فضا پیما سرانجام به مریخ رسید وروی آن نشست حال درون پر آتش آن کره را نیز مانند زمین معصوم ما بکنند سالها طول میشکد . وخدا را شکر رکه دیروز حقوق مارا دوبرابر دادند تا برای کریسمس خرج کنیم وهمه خرج شد برای چند بسته موز و چند تکه کلم وهویچ و کدو ! همه چیز دربسته بندیها و آماده پخت !!! برای خودم یک \پالتوی کرم خریدم ؟ آنرا درکنار بقیه آویزان کردم با تگ هایش !!! .
تودرچشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش وناشکیبا
که هر لحظه ات میکشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی ÷
تو موجی ودریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افقها ی فردا
نگاه مه آ لود دیدگانت
مرتب با خود در جدالم وجنگ مرغی دور افتاده از پرواز ونشسته درقفس درحالیکه هنوز بالهایش قدرت پرواز را دارند خیلی زود پرهایم را جمع کردم وخودم را مانند مرغ کرچی درون قفس جای دادم
سکوتم را نشکستم اما بر آشفته هم نشدم . نه ! نومیدی در دلم خانه وجایی ندارد امید همیشه مرا نگاه داشته است ! رفتم تا یک تالت جدیدی بخرم همه \ول آنرا صرف خریداری غیر روری کردم وحال دوباره روی مبلم گاهی دستی به گلدوزهایم میزنم وزمانی بافتنی را برمیدارم . وچشم به دردوخته ام که چه کسی از در خواهد آمد تا اورا بربایم وپنهان کنم ؟ .
روز گذشته با عصبانیت روی پیام گیر با پسرم حرف زدم سپس پشیمان شدم بیچاره تازه در فرودگاه یکی از کشورهای خاور دور پیاده شده بود سه هفته است که از کره به چین واز چین به ژاپن واز ژاپن به سنگاپور میرود ماههاست اورا وبچه هایش را ندیده ام . به آرامی نوشت میدانم حالت خوب نیست به زودی بر میگردم !!! من شرمنده از این احوا ل بی آنکه خستگی روحی وجسمی اورا درک کنم فریاد کشیدم این چه شغلی است که تو بر گزیده ای ؟ تا کی؟ سئوالم بیجواب ماند .
من از اینجا آزاد وبیخیال
دیده میدوزم به دنیایی که چشم تو
راههایش را به چشم من تیره میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشمان نگران تو
همچنان درظلمتهای پر رمز وراز آن
گرد من دیوار میسازد
نه امروز بیقرارم
بیقرار
و... بیقرار تر از هر زمانی دیگر .
-------
هوا عالی / آفتابی درخشان بر همه جا تابیده ومردان تبر به دست مشغول تبرزدن واره کردن درختان شاه بلوط میباشند تا آنهارا به .کار خانه ها ببرند برای آ رد کردن وچوب پنبه درب بطریهای ؛ شامپاین ؛ !
میوه هایش را سر هر چهارراه درون آتش سوزانده ومیفروشند هر درختی که بر زمین میافتد مرا بیاد قامت انسانی میاندازد . بیرحمها !
در این ماه واین فصل من غمگین میشوم علت آنرا نمیدانم با پوزش بسیار .
ثریا
اسپانیا « لب پرچین » !
چهار شنبه . نوامبر /۲۷ - دوهزار وهیجده میلادی !