پنجشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۷

فضای مجازی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

کم کم فضای مجازی  را خواهند بست  وخیلی ها  از نان خوردن خواهند افتاد  آنهاییکه کارشان وشغلشان روی همین چند صفحه  یک پا درهوا بوده است ُ  واقعا بعضی اوقات هم دردآو راست حتی درمیان این اشخاص ناشناس که  ناگهان لقب ؛ استادی؛ هم از اطرافیان وخوش خشت مالان میگرند  باید مواظب حرف زدن ویا سٰیوال کردنت باشی  والا زبانی تیز تر از همان نوک قلم تراش های قدیمی
چنان در جسمت فرو میکنند که نعره ات تا آسمان میرود . 

بعضی ها بیخیال  راحت هرچه بگویند آنها  گویی پنبه درگوششان کرده اهمیتی باین جماعت نمیدهند وکارشان را همچنان ادامه میدهند  به آنها  باید گفت  واقعا که روحی از آهن وپیکری از سنگ دارید .صد آفرین !  من اطرافم را کم وبیش خلوت کرده ام  کسانی خودشان آمده اند وکسانی را که من به آنها بفرما زده ام  باخود عده ای را آورده اند من چندان حوصله  ووقتی برای اینکارها صرف نیمکنم افکارم را باید خوب متمرکز کنم تا ببینم چه باید بنویسم ودرکجا باید بایستم ودرچه زمانی پرخاشجویی کنم آنهم زمانی دست باین پرخاش میزنم ببینم طرف لیاقت آنرا دارد یا نه ؟! آیا چیز ی بارش هست یا تنها برایمان کتاب میخواند  ! وقصه های حسین کرد را تعریف میکند . 
درمیان آنها تنها یکنفر هست که من هر هفته درانتظارش هستم وبرنامه اش را بارها وبارها میبینم حرفهایش را کلمه به کلمه زیر زبانم مزه مزه میکنم واو خودش میداند که کیست احتیاجی به معرفی ندارد بی آتکه خود بخواهد اورا دشمنانش شهره ساخته اند واین مزیت بزرگی است برای او .

بد بختی ما امروز دراین است که سیاست با مذهب در یک جوال رفته اند واین جدا سازی بسیار مشگل است  وبقول همان بزرگوار افیونی است که درمغزها فرو رفته مردم معتاد شده اند واین اعتیاد به پرستش را نمیتوان با یک دموکراسی مخلوط کرد  اصولا معنای دموکراسی را نمیدانند  هر جوینده ای  در برخورد با ادیان   یک فکر دیگر ویا جهان دیگری را میبیند  حال بعضی ها تجربه دارند وعده ای باری به هرجهت  خودرا سرگرم میسازند وعده ای   در فراسوی راهها  وفرا سوی عقاید  ومکاتب فکری  به دنبال حقیقت میگردند وبه دنبال یک آرامش فکری واجتماعی .
امروز مردن وکشته شدن وخون جاری شدن برایمان چنان عادی شده که اگر روزی  از این خبرها نشنویم ویا نبینیم گمان میبریم که دنیا به آخر رسیده است ُ هرچند با پیدا شدن آن نقاشی !! عهد عتیق در بیت الحم از حضرت عیسی واقعا انسان باین فکر میافتد که نکند  به آخر زمان رسیده ایم ؟! واقعا نقاشی معلوم است که تازه میباشد باید خیلی نادان بود تا آنرا باور کرد درروی ویرانه های یک کلیسا مخروبه یک تصویر  نقاشی شده ! خوب شاید من شعورم  آنقدر بالا نباشد عاقلان دانند ‌.
بهر روی در این راهی وچاهی که جلوی پای ما گشوده اند نه رهبری هست ونه راهگشایی  که حد اقل راهای گذشته را پشت سر گذاشته باشد  همه دربیراهه ها غوطه ورند  ودرجایی هرکسی دردل به دنبال  یک فلسفه یک دین وآیین  ویا چیزی میگردند که خود نمیدانند چیست  ما امروز در گسترده راهی افتاده ایم  که هیچ معنایی ندارد  وهنوز به دنبال گذشته میدویم .
این مهم نیست که انسان  به جستجوی  چه چیزی  بر خیزد  ودر آغاز چه را .که را بجوید  باید اول برای خود ودیگران راه را هموار کند وهدف را مشخص ما  تنها به دور خود میچرخیم وسپس خاموش وخسته درگوشه ای میافتیم دردبزرگ ما ایرانیان بیسوادی است بیسوادی به معنای کامل  حتی اگر چند پرونده در رشته های مختلف از دانشگاههای بزرگ داشته باشیم هنوز سواد نداریم ُ سواد وآموزش وایتکه برخورد با دیران واحترام وادب ُ نه هیچکدام از اینها  درما وجود ندارد زبانمان تیز وکاردی دردست تا مخالف خودرا زخمی کنیم . این است درد بزرگ ما ودراین چد سال مدارس نیز تعطیل یا زیر دست مشتی حیوانات سکس منیک تبدیل به حیوان دیگری شده اند  سواد آموزی ودانش چیز دیگری است وآنهاییکه دارای این حسن بزرگ بودند  دیگر درمیان ما نیستند تنها چند برگ \پاره واوراق درهم ریخته از آنها بجای مانده اما کتابهای دروس مذهبی وآنهاییکه در پی دین تازی هستند مرتب در مجلد های تمیز وپاک  چاپ میشوند آثار کسروی بکلی گم شد چه بسا کسی نام اورا هم نمیداند اما جلال ال احمد وزوجه اش همچنان بر تارک ادبیات جیم الف میدرخشند ( ایرانی که نابود شد ) به دست همین نیمه استادان وخرده پاها  وخود فروشان  انسان باید  خود جستجو گر باشد نه جزوه دیگرانرا ورق بزند وبرای ما تمثیل ومثل بیاورد . چه جای تاسف است . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا / 15-11-2018 میلادی .

چهارشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۷

تو کیستی ؟

ثریا / « لب پرچین » 

ای باتو در آمیخته چون جان  ُ تنم امشب
لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب

مریم صفت از فیض تو / ای نخل برومند 
 آبستن رسوایی فردا  ُ منم امشب .... بانو سیمین بهبهانی 

هر چه میبینم سیاهی در سیاهی   همه تیرگی  ُ آفتابی نیست  قاریان درحسرت نان وخلوای من ُ مرده خواران در خلوت تنهایی مستجاب دعا  و...\پای سنگین زمان نشسته بر پیکر من .

از تو میپرسم ُ کیستی تو ؟ 
این حکایت چیست ؟ از کجا آمده ای وچگونه نشسته ای ذر یک یک رگهای پیکرمن ؟
دیگر  از بیم سگهای درنده  فراموش کرده ام سودای دل را وافسونگری را .
همزبان من باش /
مرا بیاد چه کسی میاندازی ؟ 
خسته امروزم از فردا ها برایم بگو ُ  دیگر  از صحرا نشاطی بر نمیخیزد  تنها از ابر تیره باران  میبارد 
دیگر در گلزار ما لاله ای نیمروید   تنها چشمان خشمگین پلنگان افسانه میسرایند .
تو مهتابی وپاشیده شدی در شب جانم امشب
از پرتو  لطف تو چنین روشنم امشب 

آن شع فروزنده عشقم  که برد رشک 
پیراهن فانوس  ُ به پیراهنم امشب 

گلبرگ نیم ُ شبنم یک بوسه بسم نیست 
 رگبار پسندم ُ   که زگل  خرمنم امشب 

آتش نه ُ گرم تر از آنشم ای دوست 
تنها نه به صورت  ُ که به معنی زنم امشب 

پیمانه سیمن تنم  ُ پر می عشق است 
زنهار  ازاین باده  ُ که مردافکنم امشب 

پایان 
با یاد  سیمین بانوی نازنین / روانش شاد 
ثریا / اسپانیا / 

برای زنان ایران زمین ودختران کوروش وباکره های اهورا مزدا 
--------------------------------------------------------------------------



پایان جهان

ثریا ایرانمنش «لب پرچین» 

تازه باور کرده بودم  درجهانم هست یاری
 باز چرخ داده بعد عمری روزگاری َ روزگاری !!! 


نه باور مکن که هیچ چیز پایدار  نیست ُ در آنسوی دنیا آن جغد تنها نشسته برروی  صخره های یخ ودراین سوی دنیا این کلاغ خوش پرووبال بشکل عقاب  گویی همه سر زمینهارا خریده وجزء اموال شخصی خویش در آورده درهارا بسته وسر خود هر روز فرمانی تازه  میدهد ُ شیر \پیر  خفته درکنار سبزه ها میلی ندارد خودرا جزیی از کلونی اروپا بداند  او خاور میانه بخصوص ایران را از جنگ جهانی دوم برای خود  برداشته ومتعلق باوست  ُ من نبودم اما میگویند جنگ اول جهانی اول ودوم از ایران شروع شد ! 
حال شیر پیر از زیر بار یکی شدن با اروپا  خودرا خارج میکند تا همیشه یکه تاز وارباب بماند  اروپا در تدارک ارتش خود میباشد   آنها درتدارک جنگی دیگر میباشند جنگی که کره زمین را به نابودی خواهد کشید  آنها در فضا لانه وخانه دارند  و....برای آنها مهم نیست که ما  درختان نورس خودرا برای آنها قربانی کنیم تا آنها زنده بمانند وباز هم اقای دنیا  بهتری باشند .

اخبار این شهر  تنها گرد داده های خود میگردد از پایتخت به دوراست واز اروپا خیلی دورتر بیشتر اخباررا من باید روی رسانه  های خارجی بیابم واز میان آنها چیزکی پپداکنم \  اولین خبر در صبح زود دراینجا این بود که کینگ { بولرو} در سن ۹۰ سالگی از دنیا رفت وسپس هوا وبعد فوتبال  وسیاست به دست چند بچه تازه از دانشگاه بیرون آمده وچند خانم  با دعواهای زرگری سرمان گرم میشود بما چه مربوط است که دنیا درتدارک جنگ جهانی سوم میباشد واین سیرک  یادبود صد ساله را برای آن نمایش دادند  که بما بگویند این بوده وبعد هم خواهد بود چنان آرام ننشینید . نانها هرروز کوجکتر وبا خیمرهای یخ زده وارداتی میوه های گندیده درون بسته بندی برنج های  ژنتیکی وگوشتهای رنگ شده  اینها غذای مارا تشکیل میدهند واگر میل به غذای بهتری  داشته باشید یا در رستورانهای شیک گوشت سگ وکلاغ ومغز میمون ویا در فست فود ها  همان ریسایکل شده مارا نوش جان کنید !

بقول  بانویی از رفتگان میگفت : این ایالت پانصد سال  از تمدن خودش عقب تر است و این کشور پانصد سال ازاروپا  . البته الان آن بانو نیست ببیند که  ایالات متحده امریکای شمالی چگونه  واردات خودرا بما تحمیل میکند ما {بلک فرایدی} داریم آنهم بمدت یک هفته !!! {وتنکس گیوینگ } میگیریم وبجای بلین کهنسال  درختان پلاستیکی چینی با زنگولوله های رنگ و  وارنگ وسیل مال ها وفروش البسه صدبار ریسایکل شده با بوی کند مواد ضد عفونی شده  همه نفس هارا درسینه حبس میکند .
صف دراز  مک دونالد وبرگر کینگ واز همه مهمتر پیتزاهای  یخ زده وارداتی  غذای روزانه را تشکیل میدهد 
صف طولانی جلوی بیمارستانها وطپش قلب وزخم روده  ودست آخر سرطان همه را بگور میسپارد .
دیگر چیزی از تمدن گذشته این سر زمین غیر از دهاتهای کوچک آن نمیبینم اینجا هم شیر پیر خانه ولانه کرده است الحمرارا بکلی برای خود برداشته هتلی چند ستاره ساخته برای ورود واقامت عالجنابان اهل بخیه وشه زادگان ! وما سرمان گرم است که جنازه مرحوم فرانکو سر انجام به کجا رفت ؟ بعد از پنجاه سال اورا گور بگور کرده اند  ُ خوب این سزای  دیکتاتوری است ! 
نه دیگر نه حوصله مانده ونه حیالی ونه دلی ونه رهی بسوی آن جویبار شیرین ونشاط انگیز عشق . 
امروز نگاهی به باغچه ام انداختم  سبزه ها وعلفهای هرزه وخود روی حسابی  ریشه دوانیده وباغچه را  سر سبز ساخته  باخود گفتم بهترا ست  چندین شاخه گل پلاستیکی از مغازه چینی بخرم درمیانشان فرو کنم وعکسی بگیرم برای نمایش در فضای مجازی !!!  تنها همین کار برایمان مانده  نه بیشتر . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین« 
اسپانیا . 14-11-2018  میلادی !

سه‌شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۷

خنده ها .گریه ها

ثریا / ؛ لب پرچین ؛

هر که بد کرد  ُ بداندیش سپهر 
کار او  از همه  بهتر کرد 

چرخ را عادت دیرینه چنین بود 
 که به افتاده  ُ نظر کمتر کرد ........پروین اعتصامی

شهری در زیر تل یک خاکستر  ومحو از روی نقشه جغرافیایی سر زمینش مردمی بی خانمان ُ عده ای کشته وعده ای گم شده بچه های کوچک آواراه و......
در حرمسرای حاج شیخ علم الگدا  درنمایشی میگویند : 
چون  این سر زمین درکارهایددیگران دخالت میکرد وفضولی خداوند اورا  تنبیه کرد !!  خوب ملت ایران که درکارهای دیگران دخالت نمیکردند چرا   بر سرشان این بلای ناگهانی فرود آمد از آتش سوزی ها گذشته  آدمهارا نیز جزغاله میکنند .

دیگر شهری پیدا نیست نامش بهشت بود بهشت سرمایه داران  و\پولدارن وثروتمندان  آنچنانی   با روش عالی ساخته شده بود نه شاعری داشتند ونه روضه خوانی تنهبا گویا آن شیخ ریا کار درآنجا محفلی ساخته بود وعده ای را نیز درمحفل خویش نشانده  آنهارا وادار میکرد که بگریند ! نه باسوز وگداز وزجرهای زینب وفاطمه بلکه با ساز وآواز واشعار شیخ بهایی ! وچهار پاره هایی از کتاب آن شیخ !
بهر روی جای خوشحالی نداشت انسان انسان است ما کاری به اربابان حکومتی وبد ه بستان آنها نداریم  سر وکار ما با انسانهاست بیگناه یا گنهکار اما نه باین وحشتناکی  قاره امریکا در میان خشکی های شدید  طوفانها ونم ها اقیانوس وسر انجام بادهای موسمی و نفت وگاز قرار گرفته است طبیعی است که با یک شعله همه چیز نابود میشود حال چه دستی درکار ای ویرانی بود ؟ آنرا تنها شیخ میداند وبس .

بهر روی  از خودمان بگوییم که  طبیعت بدجوری با ما سر شاخ شده است گویی گوش بفرمان من نشسته تا اولین کلامی که از دهانم بیرون میپرد آنرا قاب زده بخودم برگرداند ُ  بافتنی ام تمام شد  خوشحال  مشغول دوختن آن بودم دیدم  \پشت ودو تکه جلو هرسه بیک اندازه میباشند !!! یعنی ٰژیله بی ٰٰژیله  حال نشسه ام ونگاهش میکنم  سه تکه دریک انداز ه !!! 
خوب مانند یک حشره درباد در حال پروازم  ومانند یک می زده خمار وبی حال ودر مرز کسالتم  ومانند یک  رودخانه  نزدیک به خشک شدن دراانتظار خورشید تابانم ُ  دیگر به چیزی خوشنود نیستم وخوشحال  حتی دیگر به آیینه نیز نزدیک نمیشوم  به درخت بیدی مینگرم که چه سر سختانه در هجوم باد تنها سر تکان میدهد ازجای نمیجنبد وبه آن درخت بزرگ صنوبر مینگرم که چه قامتی کشیده ومن چرا فرو میروم ؟ .
خوب  روی کانال اینستاگرام ! تنها چیزی که از تمام مواهب جدیدومدرن تکنو لوژی دارم جنابی داشت راجع به نبرد قادسیه سخن رانی میکرد همه کم ووبیش آورا میشناسند  گویا ما تاریخ نخوانده ایم ویادمان رفته !!! شاید هم برای نسل جدید این گفته ها  جالب باشد تاریخ را پاک کرده اند مانند همه چیز که درحال \پاک شدن است .
من به سیبی خوشنودم 
و به بوییدن  یک بوته بابونه 
 من به یک آیینه  یک بستگی \پاک قناعت دارم 
 من نمیخندم  اگر باد کنک بترکد 
نمیخندم اگر  فلسفه ای ماهرا نصف کند ......سهراب سپهری 
تنها زمانی از ته دل خندیدم که گفتند تصویر  آن پیر مرد درماه وموی محاسن او درلابلای قران مخفی است  دانستم خر دجال ظهور میکند ازته دل خندیم . پایان 
ثریا / اسپانیا / همان روز سه شنبه ۲۲ آبان و۱۳ نوامبر /

ناپیدا

هر چهرا که انسان مینویسد ویا ثبت میکند متعلق باوست وچه بسا پس از قرنها از زیر خاک بیرون آمده نکاتی قابل وگم شده در میان  آنها یافت شود  امشب مانند هر نیمه شب بیخوابی وکابوسهای دیوانه کندده مرا در بیداری نگاه داشت  کتابی بالای سرم بود  زندگی نامه ”تالیران”سیاستمدار بزرگ فرانسوی که از زمان انقلاب تاسلطنت دوباره بوربونها بر سر کار بود وآخرین شغل او سفیر ولایت !انگلستان در فرانسه بود .
میگویند مردی وارد وقدرتمند وصاحب نظر بود واگر ناپلیون به سخنان ونصایح او گوش میداد چه بسا در گیر آنهمه جنگهای بیهوده نمیشد وخود وفرانسه را خسته نمیکرد وچه بسا قهرمانی فراموش ناشدنی بود .
این روزها فعلا همه درحال  پاک کردن واز بین بردن آثار گذشته میباشند در امریکا  مجسمه کریستف کلومب کاشف آن سرزمین  یعنی امریکا را  برداشتند ومحو کردند !!!چرا که با سرخ پوستان بومی أن زمان بد رفتاری کرده بود وحال مشغول پاک کردن آنچه را که  از طریق اینترنت  روی آنتن ها میرود پاک میکنند یعنی میان زمین وهوا آنهارا گرفته محو مینمایند مگر آنکه مستقیم از یک کانال تلویزونی پخش شود تازه باید اجازه ثبت وپخش آنرا نیز داشته باشند  باید همه چیز  از زیر ذره بین کنترلچی ها رد شود .
 بهر روی در اول کتاب چشمم به اشعاری افتاد که آنر منتصب به فریدالدین عطار دانسته اند :

در کنار دجله سلطان بایزید 
بود  تنها فارغ از خیل مرید 

ناگه آوازی  ز بام کبریا 
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا 

میل آن داری  که بنمایم بخلق 
أنچه داری در میان کهنه دلق 

تا خلایق قصد  آزارت کنند 
تیر باران بر سر دارت کنند ؟

در جوابش گفت میخواهی تو هم 
شمه ای از رحمتت سازم رقم 

تا که مردم  حق پرستی کم کنند 
از نماز وروزه وحج کم کنند 

بازش آمد  کردگار اندر سخن 
نی زما ونی زتو  رو دم مزن

حال ماهم میرویم آهسته آهسته وکمتر دم میزنیم  وتنها به فریاد ومشتها گره کرده مشتی قهرمان پوشالی مینکریم که خود درکار خویش مانند حماری در گل وامانده اند .
در انتظار محو شدن یک یک شهر ها از روی نقشه کره جهانی هستیم مانند شهر پارادایس یا بهشت در قلب لوس آنجلس وهیچکس نپرسید چرا وچگونه این شهر زیبا با تمام محتویاتش به تلی از خاکستر مبدل شد ؟ همه چیز پاک میشود واز نو (بیایید دنیای بهتری بسازیم )!!!
ودیگر نه مردی مانند تالیران  پیدا خواهد شد ونه شاعری مانند فردوسی ویا خیام ونه قهرمانی مانند ویکتور هوگو ونه نویسنده وپژوهشگری مانند ......کی ؟!ما خیلی نویسنده وشاعر وپژوهشگر داشتیم وتازه باین روز افتادیم . 
 بتظر من یکی از بهترین کارهای این زمانه یادداشت کردن آنچه که بر روزگارشان میکذرد  یادداشت کردن  هر ملاحظه ی را ثبت میکند ویک انبار غنی وپر بار از دیده ها  ،لمس کردنها، ولبریز از کالاهای گوناگون میباشد . 

به خواندن زندگی نامه جناب تالیران ا دامه میدهم شاید کمی خوابم برد !.پایان
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”
اسپانیا  به روز شده در تاریخ ۱۳نوامبر ۲۰۱۸میلادی برابر با ۲۲آبانماه ۱۳۹۷خورشیدی

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۷

دهکده

روز گذشته بعد از ناهار  برای  رفتن به زیر آفتاب  از فضای خانه یخ کرده  به همرا ه بچه ها به آن دهکده موعود ومحل  همیشگی من رفتیم سالها بود که به همه جا سر نزده بودم تنها به یک غار تنهایی میرفتم ودر سکو ت  می نشستم  امروز این دهکده رنگ دیگری بخود گرفته بود  جبالطارق  تازه  که خوب معلوم بود چه دستهای درکار  ساختار آن بوده اند  عجیب است که این قوم جزیره تاریک همه بلندی هارا دوست دارند ومانند عقاب بر بلندی های سر زمینها لانه میکنند  چهره زیبای آن دهکده بکلی عوض شده بود رستورانهای شیک با نام های عوضی  مغازه های هندی پاکستانی و چینی  دیگر از آن کافه تریا های محلی خبری نبود  تا بنشینی ویک چای یا قهوه بنوشی خوشبختانه کلیساهارا دست نزده بودند  آپارتمانها رویهم سوار به قمیت دوازده میلیون  دولار و طبیعی است که باغی را هم بشکل کیو گاردن با درختان نوظهور  بوجود آورده ونام وشجره نامه هر درخت نیز زیر آن بود خبری از بوی پهن اسبها نبود  اثری از کالسکه های محلی نبود تنها چند کالسکه نوظهور که با الاغ کشیده میشد لاشه های توریستهای  اروپارا حمل میکرد  به طرف کلیسای بزرگ رفتم  که جلوی او همیشه یک کافه تریا بود اما حالا یک خیابان بلند با تیمکتهای آهنی  دیده میشد  به درون کلیسا  رفتم عیسی مسیح در یک گوشه در یک قفس آهنی به همراه ماریا ماگدلنا  ویکی از همرهانش  همچنان به صلیب آویخته بود  در آنسو  ی اما بانوی مقدس درلبلسها ی حریر وتور ومخمل  بچه بغل نشسته بود  میله هاراگرفتم  دلم سوخت  گریستم و پرسیدم چرا به خودت کمک نکردی؟ جوابم معلوم بود  او هم خدایی در سینه داشت که میل نداشت  باو خیانت  کند  او پاکترین  و بیگناهترین موجود روی زمین است  دلم گرفت  آن صفای دیرین دیگر نبود بازار بزرگی بود که روی یک تپه جای گرفته  کوهها تراش خرده  در میان آنها خانه های پنهانی چندین هزار دلاری پنهان بودو..... این آخرین جایکاه امید من که مرا بیاد  آن ده سر سبز خودمان میانداخت نیز از بین رفته و مارکت  بساز وبفروشی شد  مید این اینترناسیونال !!!!!!
غمگین وپریشان برگشتم 
دیگر نه دنیا ونه مردم آن برایم ارزشی ندارند  نه تبریکاتشان نه فریاد هایشان  ونه بیا وبرو هایشان تنها چند رباط بمن غذا  میفروشند گاهی هم ماشین ها ومن در خلوت تنهاییم  به قعر زمان فرو میروم  زمان نیز ایستاده بی حرکت  به شعله ها ی آتشی مینکرم که روزی قبله  گاه زیبارویان ومردان ثروتمند بود  .  حال تلی از خاکستر  روی جنازه های سوخته همین /ثریا 
اسپانیا  دوازدهم نوامبر دوهزارو هیجده میلادی