شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۷

و...همه او بود

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !



و.... همه او بود ، همه شب با او بودم ، ساکت بود  ، دستش را دردستم گرفتم  ، حق با او بود ، هر صبحی را نمیتوان  صبح نامید ، اطراف ما همه شب بود تاریک بود ، دستهایش را درمیان دستهایم میفشردم ، ساکت بود ، بلبلی خاموش در قفس تنهایی خویش ، خیال میکردم  هم اکنون  در چهره وی یک حالت روحانی ،  یک اشراق  ومکاشفه خواهم دید پس از آنهمه  سالهای سکوت ،  اما او  بجای جواب  تنها نگاهی بمن انداخت  ، نگاهی سرد ،  نگاهی مرده ، نگاهی لبریز از از نا امید ی،  که کنایه های تلخی را میتوانستم در آن ببینم .

دستش را را به به سوی دهانم بردم تا ببوسم ، دستی سرد همانند زردچوبه زرد با اینهمه باولعی تمام نشدنی  آنرا بوسیدم وسپس دست اورا بجای اولش برگرداندم با ز در سکوت راه میرفتیم .

در شهر او  هر چند عقربه های ساعت  صبح را نشان بدهند  اما صبحی وجود ندارد  رونق پرشور صبج نیست ، تنها درپشت ابرهاست که خورشید راه میرود  همه شهر او تاریک وشب است .

زیر لب زمزمه کردم :
من ، با سمند سرکش و جادویی شراب  ، 
 تا بیکران  عالم پندار رفته ام .......

ایستاد و گفت ، خاموش باش . 

بیدار شدم ،   نه خبری از او نبود  ، اثری نبود ودستهای من خالی بودند ، 
لحظاتی  فرا رسید که احساس میکردم  برای زنده ماندنم بهانه ای ندارم  ، به زیر دوش رفتم  درون وان جانوران  همیشگی از سرو کول هم بالامیرفتند   احساس کردم روی جسد من راه میروند شیر آب جوش را باز کردم و داروی ضد عفونی را درون  وان ریختم  ، نفسم دیگر بالا نمی آمد .

زمانی طولان بود که دیگر در آینه به چهره خود نگاهی نمی انداختم ، دیگر این زن را نمیشناختم  زنی درد کشیده ورنج برده و ناتوان ، نه من این زن را ابدا نمیشناسم .
به روی بالکن رفتم و ریه هایم را از هوای پاکیزه که از روی دریا وکوه بر میخاست ، لبریز ساختم  ، نشاطی یافتم  . سپس برگشتم بسوی آیینه رنگی بر گونه ایم نشسته بود ، دستهایمرا بلند کردم وفریاد کشیدم :

با تو هم مبارزه خواهم کرد ونخواهم گذاشت مرا از پای دربیاوری تا روزیکه خودم میل نداشته  باشم تو نمیتوانی مرا مجبور کنی که دنیارا ترک کنم ؛ به میل  خود به دنیا نیامدم اما  میتوانم به میل خو دنیارا ترک کنم .و زمزمه را سر دادم :

پس ا زاین زاری مکن ؛ هوس یاری مکن ، تو ای ناکام دل دیوانه ......
اما درونم قیامتی برپا بود ، عشق بود که همچنان  میغلطید و مرا غلغلک میداد . .

هان ، ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست 
پرواز کن  به دشت غم انگیز عمر من 
 آنجا ببر مرا  ، که شراب هم نمی برد .......".فریدون مشیری" جادوی شراب 

آن مرگ نبود ،  من بپا خاسته بودم  از مردگان واز دروازه جهنم فرار کر ده بودم ،  شب را گم کردم وبه صبح اندیشیدم ،  وبه آفتاب نیمروز که از پشت پرده های توری اطاقم به درون میتابد ، 
سرما نبود ،  گرمای دلپذیری بود ،  ودرهمان حال د رمذاقم تلخی روزهای گذشته را احساس میکردم ، باید فراموش کنم ، بافتنی را برداشتم ومشغول شدم .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 22/09/ 2018 میلادی /////

جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۷

معلومم نیست چرا ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
..............................................

من دوستدار  خورشید روشنم 
چون سایه میروم به دنبال آفتاب 

دیریست شرق مانده به تاریکی سیاه 
زین پس بسوی غرب  شتاب آورم  ، شتاب .....» هنرمندی"

محرم است ، محرم همه جا به دنبال ما ومن خواهد آمد ، اگر به کره مریخ نیز فرار کنم محرم قبلا رفته ودرآنجا جای گرفته است ، خاطره های تلخ و دردناکی را من از این دوماه وحشتناک دارم ، بسوی غرب فرار کردم که درامان باشم محرم قبلا درااسپانیا بشکل وحشتناکتری جای گرفت بجای حسین عیسی نشست وحال درسرتاسر دنیا این وجود منحوس ونامرعی این افسانه کثیف ودروغین به دنبال ماست درهمه جا وسایه اش همه جارا به زیر تاریکیها فرو برده است مردم هم یا از ترس ویا برای گرفتن  باج سکوت کرده اند و یا آنقدر تهی مغز   مانده اند که برای رفتن یک بشقاب پلو خودرا به در ودیوار میکوبیند آنهم در غرب ، نه در سرزمین  طاعونی  ماا !
محرم ، نامی وحشتاناکتر از نام اجل ومرگ . 

چرا اینهمه به شعر دلبستگی  دارم و چرا  دردام آن  افتادم ؟  رنج تنهایی ویکی بودن  مرا بسوی  شعر کشاند  من از کودکی ونوجوانی خویش بیزارم  سخت هم بیزارم  چرا که از همان اوان کودکی  جدال من با مرگ و زندگی شروع شد  وبصورت یک جنگ دائمی وابدی  ادامه یافت ،  آنقدر  که در سر کلاس درس شاد وخوشحال بودم درخانه خوف وترس وبیداد گری وبیزاری ونفرت گریبانم را میگرفت .

از آنچه  که برمن گذشته  بیزارم  ومیلی هم ندارم  آنهارا بخاطر بیاورم  امروز  این رنج  شاید بر خیلی از هموطنان جوان من  نیز فرود آمده باشد وچه بسا سخت تر اما ما درآن زمان به ظاهر در آرامش میزیستیم وبه ظاهر آزاده وآزادگی داشتیم !  من تنها بودم ، تنهای تنها ،  به دور  ازهم ه دریک اطاق محبوس  به جرم بیماری حصبه وسپس تراخم !
امروز ان بیماریها ریشه کن شده اند اما درآن زمان این بیماری ها در نقش های مختلفی کودکانرا مورد هجوم قرار میدا د و آبله  که خوشبختانه فورا واکسن آن ببازار آمد ! .

شعر تنها  پناهگاه من  بود وتنها  ملجا وامید من  همه اشعار شاعران بزرگ را ازحفظ داشتم  تا اینکه شعر نو ببازار آمد !!  مدتی با ان غریب بودم  وغریبانه رفتار میکردم  با اشعار نو بیگانه بودم  اشعار نیمارا میخواندم اما چیزی  نمی فهمیدم " افسانه "  همه این  اشعار سیاسی بودند که درنقش عاشق ومعشوق جلوه گر میشدند همه پیامهایی بودند که احزاب نو وتازه  بهم میدادند ، من هنوز درخم کوچه های شیراز ودرکنار سعدی وحافظ خفته بودم ومینالیدم :
در آن نفس که بمیرم  در آرزوی تو باشم / بدان امید دهم جان  ، که خاک سر کوی تو باشم .

رهی " معیری" آمد  با ترانه های عاشقانه اش به دنبال او دویدم . هنوز همچنان میدوم  تا اینکه فریدون مشیری فریاد کشید : 
پرکن پیاله را ، کاین آب آتشین دیریست ره بحال خرابم نمیبرد .
تازه با شعر نو کمی آشتی کردم .

ارزیابی بین شعر نو وشعر قدیمی کار من نیست  من تنها میتوانم از سلیقه خود بگویم  بدبختانه در دورانی بسر میبریم  که باید دشوار ترین مرحله تاریخ را  پشت سر بگذاریم  دوران فرو ریزی تمدن ها وفرو ریزی قرن و سیاستهای آبکی  سیاستمداران انتخابی و انتصابی و دزدی علنی ار بیت المال مردم درهمه جای دنیا ،  بردگانی   سرگشته به دنبال نان ودزدانی از قبیله دزدان دریایی با پیکرهای خال کوبیده  و فاحشه های رنگ شده که فرهنگ زندانها و دزدان اقیانوسها را به میدان کشانده اند .

در تمامی عمرم پیوسته مرگ با من همراه بوده ویا روبرویم نشسته است  در بهترین   لحظات زندگیم  که میل داشتم   شرابی  تلخ برای تسکین الام درونیم  بنوشم مرگ قبل از من گیلاس را بلند میکرد و رو برویم نشسته بود .

برای فرار از او  راهی بجز توسل به شعر وادبیات خودمان  پیدا نکردم  ، خوشبختانه ادبیات فارسی بسیار غنی است محال است شما بتوانید کلامی از مولانا یا حافظ را در تمام اشعار شکسپیر که انهمه مورد احترام  بی بی سکینه میباشد ، بیابید رمز ورازها بدون قرار داد دراشعار جاوانی این شعرا منحصر بفرد است .

شاهکار شکسپیر هملت . اوتلو است  ماهم اسفندیار ورستم را داریم .
من شبها ی طولانی وغم انگیز خودر ا با این اشعار سپری کردم وبر بال خیال تا اعماق  اقیانوسها ویا تا بلندترین آسمانهای. دست  نیافته ترین آنها  با ستاره  ها سفر کردم و شاد و سر زنده برگشتم ...
 برو معالجه خود کن  ای نصیحت گو 
شراب و شاهد و شیرین  کرا زیانی  داد ؟......." حافظ "
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 21/09/2018 میلادی /

پنجشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۷

آخرین پل

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا 
...........................................

میگذرم  از میان رهگذران ؛ مات 
 میشمرم  میله های پنجره ها را 

مینگرم  در نگاه رهگذران ، کور
میشنوم  قیل و قال زنجره ها را ..........ف. مشیری


این آخرین پل  کجاست ؟ 
 از کدام  راه و روی کدام رودخانه  ساخته شده است ؟ 
از کدام  کوچه باید گذر کرد  ، 
شاید سر زمینم  باشد که آخرین  پل را  با مواد منفجره لبریز کرده است  ، شاید  آخرین پل  ، خانه دخترم  باشد لبریز از اثاثیه  و اشیاء بیهوده  که روی آنها نشسته وبر آنها حکومت میکند .

شاید اخرین پل  همان نویسنده وشاعر است  که امروز در کنار نوه اش  در خاک آرمیده است .
شاید آخرین پل  اطاقی باشد  که  من با تنهایی آن خو گرفته ام  ودیوارهای گچی  اطرافم را را مسدود  کرده اند  وتختخوابی  که سخت  مرا درآغوش میگیرد .

آخرین پل از کدام گذر گاه  عبور خواهد کرد ؟شاید  آخرین پل انفجار یک بمب باشد ،ویا یک اپیدمی سخت  وهمه گیر.
اما برای من آین آخرین پل نخواهد بود  ، نه ! نخواهد بود 
 برای سال نوی شب 2019 باید آماه شوم  و در دل آرزو کنم  که ننگ از سر زمینم پاک شود  وطاعون برچیده شود  نفرت از دلها  بیرون برود  سیاهی گم  شود وآفتاب  درخشان همچنان از پنجره ها به درون آطاق سرد زمستانی ما بدرخشد .

اما متاسفانه این آرزوها  کمی بعید بنظر میرسند  آخرین پل جایی است  بنام  "بی . مار . ستان "  که برای مردن  ترا آنجا به امانت میگذارند  وپزشکان مهربان  دست جمعی روی قطعات بدن تو قیمت تعیین کرده  وترا به مزایده میگذارند  خانواده را درفشار قرا رمیدهند که باید عمل شود ودستگاهی نوبرایش بگذاریم ییمه قبول نمیکند ، بیمه قبول کرده است اما نه آنرا که از جایی دیگر ابتیاع کرده اید ، یک بازی کثیف  ، انها روی آنچه را که خریده اند میپوشانند وبیمه را با خبر نمیسازند تا خانواده مجبور شود پولی اضافه بدهد  قطرات  از کیسه  .پلاستیک  به رگهای نازک ونامریی تو وارد میشود  هر سوزنی را قبول نمیکنند رگها آنقدر نازکند که باید با ذره بین به دنبا ل آنها رفت ،  پرستار مهربان  میگوید عیبی ندارد جای دیگری ار سوراخ میکنیم ، روی استخوان  وتو زیر فشار آنهمه سوزن های گوناگون فریاد را درسینه ات نگاه میداری واشکهایت  را چاری میکنی  وروبه پرستار که مشغول حفاری است ، میگویی  دیگر بس است .
اما او گوش بحرف تو نمیدهد  آنقدر فشار میدهد  تا آن شئیی چهار گوش را درون پیکر بی خون تو جای جای دهد واز چهار طرف استفاده کند  سرم ، آنتی بیوتیک و گرفتن خون .
چاره ای جز تسلیم نداری ، دعاکن ، به کجا ؟  مهم نیست به درونت سفر کن اورا خواهی یافت  اورا درقلب ضعیف و ناتوانت پیدا خواهی کرد او همان جان است که درمیان سینه توست  اورا بیاب .

سلام ای عشق ، درود بتو ای عشق ، برخیز وبر تارهای این پیکر بتاب مرا بهم بپیچ  بگذار ضربان قلبم شدت پیدا کند ،  درود بر تو ای عشق  تویی که قلب ناتوانم را  با تپش های  دیوانه وار به زندگی باز میگردانی
 .
مگذار ای دل نازنین ترا فرسوده سازند  ، به طپشهای های خود ادامه بده ای دل بیقرار ، قلب میطپد  تن عرق کرده  آه چقدر هوای اطاق گرم  است از جایت بلند میشوی  اما همچنان آن کیسه ها بتو آویزانند  با قطره هایی که بتو زندگی میدهند  آنهارا باید بکشانی زیر آن دستگاه منحوس  و وحشتناک .

آه معجزه شد ، حالش و به بهبود است تب قطع شده    پس فردا میتواند بخانه برگردد ، خانه ! چه نام زیبایی است ، خانه ، 
بخانه دخترم رفتم  خیال کردم در بهشتم بهشتی واقعی  وسر انجام کمی که قدرت در پاهایم پیدا شد از پله های آنجا بالا آمدم وسرازیری وتپه های خانه خودرا دوباره یافتم .
من از دروازه  جهنم عبور کرده بودم حال دیگر وارد دوزخ وسپس بهشت خانه شدم . 
ای عشق ، تو مرا نجات بخشیدی با قدرت جادویی خویش  بر تو درود میرستم .   نامت هر چه میخواهد باشد ، بتو ایمان دارم  . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین » 20/09/2018 میلادی / اسپانیا .

شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۷

بی مار ستان

درود بر دوستان وآشناین وخوانندگان عزیزم
در بیمارستان بودم از دروازه جهنم عبور کردم حال با لطف ایزد توانا دوران نقاهت را میگذرانم وبه زودی در خدمت خواهم نشست
بامید سلامتی  وشادی وسر انجام آزادی سر زمینم ازدست چپاول گران مذهبی
با مهر دست یک یک شمارا میفشارم
ثریا /اسپانیا ۱۵سپتانبر ۲۰۱۸میلادی 

جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۷

اکبر شاخ !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا 

 آنقدر ایرانیان عزیر ما راست میگویند که گاهی  امر بر خود ما مشتبه میشود که آیا واقعا  " امیر کبیر همان بود که گفتند ونوشتند ! یا او هم کسی شبیه همین آقایان بود " ؟

قبل از هر چیز میل دارم بدانم اکبر شاخ  کوسه معروف به اجازه چه کس ویا کسانی  در کاخ سعد آباد  سکونت کرد ؟ بخاطر چند گروه مافیایی و چند دسته آدمکش که به هرکجا میفرستاد ؟! مردم هم همیشه جذب قدرت میشوند بطرف کسی میروند که قدرت دارد وکم کم از عدالت واقعی به دور میمانند ، جنایات این جناب کوسه درکرمان بی حساب است اما کسی جزئت ندارد ویا نداشت که آنهارا بر ملا سازد ویا به رسانه ها برساند ،  چه قربانیان محفلی ویا منقلی  به عناوین مختلف آنهارا میکشت ،  زمانیکه بردرش وپسرعمویش  در کرمان حاکم  هنمه کاره بودند اولین کار آنها کشتار دسته جمعی  خانواده " ابراهیمی " بود  وصادارات مرکبات وپسته وخرمارا از دست آنها بیرون کشید  این پسر زارع که با برادرانش روزی در باغ های رفسنجان کارشان پهن جمع کردن و برگهای خشک مزارع بود حال بر مسند بزرگان نشسته اندوباید شاهدها را از میان بردارند .
او به پیر وجوان  رحم نمیکرد همچنان درو میکرد ومیرفت تا اییکه  رفسنجان شد ( میراث ) پدری ایشان !!! او یک بچه دهاتی از ده و حومه بهرمان بود اما خودش را زیر نام هاشمی رفسنجانی پنهان کرد وشد امیر کبیر زمانه با قدرت آن دسته مافیای آدمکش وصد البته دوستانی که در  میان دولتهای فخیمه و عمو سام داشت ! 

او همه دشمنان وکسانی که شاهد زندگی ننگین او بودند از میان برداشت  حال دختر نازنینش مانند بی بی نخودی که روی سبزه عید میگذارند اظهار فضل وکرامات میفرمایند  گاهی از این دولت خوششان !! میاید گاهی از دولت دینی بدششان میاید !!! بستگی دارد ومعلوم هم نیست کارد را درکدام سوی آن چادر مطهرشان پنهان کرده اند .

و....وای بر ما که همیشه دنبال روی نا نجیبان ودزدان وآدمکشانیم انسانهارا رها میکنیم تا در خلوت خود بپوسند واین است سزای ملتی که خود با دست خود چنین افرادی رابر تخت مینشاند وخود بنده وبرده او میشود ، بنا براین باید از یک یک این آدمها دوری کرد .

فریدون فرخزاد به دستور او کشته شد ! بختیار به دستور او کشته شد ! البته با اجازه بزرگترهایش ......و مثله کردن تک تکه کردن مردان بزرگ کرمان به دست او اتفاق افتاد  ونامش را گذاشتند  " قتلهای محفلی  " حال چگونه این ملت رویش میشود که یک قاتل رادر تاریخ خود جای بدهد ؟ هرچند تاریخ ما هیچگاه از پهلوانان به درستی نام نبرده است همیشه این قاتلین وآدم کشها بوده اند  که نامشان جاودان و بر برگ زرین نوشته شده است مانند هلاکوخان  مغول ، چنگیزخان ،  و اسکندر خان !! وجالب  آنکه بیشتر  خانواده ها این نام هارا بر روی فرزندان ذکور خویش میگذارند !!! 

شما سری به کتابخانه های بزرگ دنیا بزنید ، ببینید آیا کتابی را مییابید که درخور فرهنگ ایرانی باشد ، تنها خیام است که بر آسمان ما میدرخشد وحافظ  ودر گوشه وکنارها شاهنامه !ملتی که ادیب نداشته  باشد ویا ادبایش گرسنه باشند محکوم  به فناست . دراین سالهای  من همه تجربیاتم را روی بررسی نوشته ها وگفتار وتغییر رفتار ایرانیان گذاشتم  ویادداشت برداشتم  شاید ، نمیدانم شاید روزی  به دردکسی خورد شاید هم بقول آن شاعر درسکوت بیابان به همراه  استخوانهایم  سوختند  واز بین رفتند .

تا کسی دهان باز میکرد تا کمی اظهار عقیده بکند ، فوراا با تحقیرو توهین وصله نانجیبی چسپانیدن  به او  دهانش را برای همیشه میبندند  ، اگر کسی آمد  راهی جلوی پایشان بگدارد قبلا با زنبیل خاک و خاشاک بر سر راهش ریختند این ملت گرسنه است ، همیشه هم گرسنه بود وآن اربابان  سنگدل ما میدانند عرب را که سیر کردی سرش را روی کونه شترش میگذارد ومیخوابد وخواب حرم را میبیند امااگر ایرانی را سیر کرد بر خواهد خاست وخنجر در چشمانت فرو میکند ( من شخصا این امررا تجربه کرده ام ، غذا دادم حتی لباس تنم را بیرون آوردم وبه او که  گرسنه بدخت  و  مامور بود دادم  ونا نجیبی و زیانی که به حرمت من زد تا امروز باقیست ) !.

 بنا براین این  نکته را همیشه  برای خود نگاه داشته اند که : عرب را سیر و ایرانی را گرسنه بگذار !!!! حال تازه گرسنه اند وای به روزی که سیر شوند دنیارا میخواهند ببلعند بازهم سیر نمیشوند   در دین شیعه رسمی است هنگامی که مرده ها را  بخاک میسپارند کمی خاک درچشمانش میریزند تا شاید دل از دنیا برکند !!! 

و....وای به حال نسل آینده ما یک نسل سوخت ونابود شد ویا اسیر ودربند  حال وارد فاز دوم این جنایات میشویم .
در چنین  دنیایی وچنین  مردمانی  آنچنان اسیر توهمات شده ایم  که همه معیارها بهم ریختند  جنایت  در پشت ماسک سیاست قرار گرفت  تدبیر وهوشمندی  ودرایت  نامی است که به آدمکشان میدهند  آدمکشی زمانی که با مصالح  در آمیخت نامش یک عمل شرافتمندانه  میشود مانند کشتار 67 واعدامهای بی پایان ،  وجنگ هم  زیر عنوان دفاع  از حقوق مسلم یک ملت  نامش مصلحت اندیشی میشود که بسود آقایان است نه بسود ملتی رنج کشیده ودربند اسیر  وعجب آنکه چنان باین اسارت خود خو گرفته اند اگر زنجیر را ازپاهای آنان باز کنید  همچنان زنجیر را  مقدس  میشمارند .ث

در شهر زشت ما  ، 
اینجا  که فکر کوته و دیواره بلند 
 آکنده  سایه  بر سر ز مین و سرنوشت ما 
من سالهای سال 
در حسرت شنیدن یک نغمه  نشاط
در آرزوی  دیدن یک شاخسار سبز
 یک چشمه ، یک درخت 
در باغی  پر شکوفه  ، یک اسمان صاف 
در درون  خاک و آجر و آهن دویده ام ...........ف. مشیری 
--------
به روز شده در تاریخ 07/ 09/ 2018 میلادی / اسپانیا .
پایان




پنجشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۷

گرگهای گرسنه

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !


بخت نا فرجام  اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشق سوز ما ، ترک دل آزار کند 

چاره ساز اهل دل  باشد ، می اندیشه سوز
کو قدح ؟ تا فارغم از رنج هشیاری کند ...........شادروان " رهی معیری "

روز گذشته سخت احساس مذهبی بودن بمن دست  داده بود ! میل داشتم در این راه کاری بکنم ، !!! همه چیز دردرسترسم بود اما همه بیفایده اند ، فیلم " زنگهای سنت مری چرچ"  را با شرکت اینگرید برگمن و آن آوازه خوان محبوبم با صدای گرم وجادویش  را گذاشتم ونشستم به تماشا 1

سپس برخاستم این احساس مدهبی ته کشید ،  فیلم را نیمه کاره رها کردم وبه خیابان رفتم چند  گوله کاموا خوشگل دیدیم آنهارا خریدم  وحال مانند یک خانم خوب مشغول بافندگی هستم تا هم دستهایم  بکار بیفتند وهم بقیه نور چشمانرا از دست بدهم ، رنگی گلی این کاموا آنچنان درخشان وزیبا بود که پاهایم سست شد تی دخترک فروشنده هم گفت عجب نخ زیبایی وخوش رنگ !

خوب دوران باز نشستگی یعنی همین  تنها یکدوست واقعی دارم که او هم از من دوراست وتنها با تلفن با یکدیگر حرف میرنیم او هفته آینده برای دیدن تنها دخترش به آمریکا میرود ، ودوماه تمام میماند ،  او از خانواده های قدیم وصاحب نام خراسان است ، که امروز متاسفانه شهر ودیار و ابادی وخانه آنها دردست مشتی ارازل افتاده است  هم از طرف خانواده وهم از طرف همسر صاحب نام وشهرت واعتباری بلند پایه میباشند وتا امروز کسی نتوانسته لکه ننگی بر دامان این خانواده بچسپاند تنها تازه به دوران رسیده ونو کیسه گاه خودشانرا باو چسپانیده اند تا از قدرت خانوادگی او تغذیه کنند وبرای خود اعتباری بخرند  . از دوران دبیرستان با عمو زاده ها واین خانواد آشنا بودم وتا امروز  همچنان سرنخ را دردست دارم .

خوشبختی  آدم ها  زمانی است که کار زیاد داشته باشند وبعد  درکنار این کار ، غمی هم  در زندگیش  باشد  غمی برای  یک بدبختی موهوم  ، فایده این غم این است که آدمرا وا میدارد  تا به تلاش برخیزد و آن غمرا به طریقی از یاد ببرد ، البته این گفته  بیشتر به زمانهای گذشته میباشد امروز غمی نیست انسانها بی تفاوتند در برابر مرگ ونیستی ونابودی همچنان یک علف خشک ایستاده اند وتماشا میکنند .

این انسان دوپا آنقدر بی تفاوت می ایستد تا سه پا بیابد  پیرو فرتوت شود  با یاری عصا  ویا یه سه پا نقل مکان کند  وسپس روی یک صندلی چرخدار بنشیند تا دیگران اورا حرکت دهند آن زمان است که دیگر  تراژدی  " اودیپوس "  صورت تحقق بخود مگید  مصیبت اینجاست که دیگر نمیتوان به جای اول برسد .
 اودیپوس  پدر خویش را  کشته  وبا مادر خویش همخوابه شده است  این سیمای دردناک تاریخ است  وهنگامیکه راز  از پرده برون میافتد  پسر مادررا نیز میکشد  وبا دودست خود چشمانش را از کاسه بیرون میاورد  آنگاه بصورت گدایی بدبخت وکور  از دیاری به دیار  سفر میکند  تا سرانجام  در نزدکی آتن  به ناکامی میمیرد  وآن عقده " اودیپ " از همینجا ناشی میشود .

امروز دیگر این داستانها کهنه شده عقده اودیپ در قلب یکی یکی آن گرگان آدمخوار که درسر زمین ما مشغول درو مردم بیچاره میباشند یک چیز تازه ای نیست آنها نیز پدرشانرا کشتند وبا مادرشان همخوابه شدند وطفلانی  حرامزاده جانشین مردان واقعی ایران زمین کردند .  
» هنوز آن کشتار وحشیانه  سالهای 67 از یاد نرفته است  وخون آنها تازه است » .

امرور من باید سر گذشت مردانی را بخوانم که روزی با آنها دمخور بودیم وامروز جایشان درکنارم خالیست و فرزندان آنها مارا نمیشناسند  آنها مردان خود ساخته وبزرگی بودند که هنوز هم خانوادهایشان درسراسر دنیا مشغول ادامه راه مفید پدرانشان میباشند .

شب گذشته به گفته یک مرد مطبوعات  ونویسنده گوش میدادم  از آمدن به غربت سخت پشیمان بود اما درعین حال ماندن را نیز جایز نمیدانست . میل نداشت جزیی از یک کل باشد  درحال حاضر کل  مدفوع  سر تاسر ایران را فرا گرفته است وهر قدمی که ما برداریم ویا چیزی برای آن کودکان بدبخت زباله گرد بفرستیم  خدمتی باین  گرگها کرده ایم .
نمیدانم چرا روز گذشته درگیر یک روح مدهبی شده بودم ؟ منکه ایمانی ندارم  خودم هستم وقلب پر طپشم که لبریز از عشق است  شاید  دارد خالی میشود ! برای همین جانشین میخواهد ،  انجیل را برداشتم متنی که به زبان لاتین  بود خواندم ، |  مادر آسمانی نامت مبارک  خداوند همیشه باتوست  برایم دعا کن برای گناهانم از حالا تا روزیکه خواهم مرد | سانتا ماریا .........
بهر روی منهم انسانی هستم وصاحب گناهانی نه از نوع دزدی وآدمکشی ووصله بر دامن دیگران چسپانیدن  بلکه دروغ های سفید که بجایی بر نمیخورد تنها خودمرا آزارمیداد . آنقدر شهامت داشتم که به همسرم گفتم دیگر ترا نمیخواهم وزندگی در کنارتو بمن این احساس را میدهد که برای بقاء خود وفرزندانم دارم خودمرا بتو میفروشم و از این کار نفرت دارم ، مرا رها کن و رها شدم .پایان 
هایهای گریه در پای توام آمد بیاد 
 هر کجا  شاخ گلی  بر طرف جویی یافتم .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 06/ 09/ 2018 میلادی برابر با 15 شهریور 1397 خورشیدی !