ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
..............................................
من دوستدار خورشید روشنم
چون سایه میروم به دنبال آفتاب
دیریست شرق مانده به تاریکی سیاه
زین پس بسوی غرب شتاب آورم ، شتاب .....» هنرمندی"
محرم است ، محرم همه جا به دنبال ما ومن خواهد آمد ، اگر به کره مریخ نیز فرار کنم محرم قبلا رفته ودرآنجا جای گرفته است ، خاطره های تلخ و دردناکی را من از این دوماه وحشتناک دارم ، بسوی غرب فرار کردم که درامان باشم محرم قبلا درااسپانیا بشکل وحشتناکتری جای گرفت بجای حسین عیسی نشست وحال درسرتاسر دنیا این وجود منحوس ونامرعی این افسانه کثیف ودروغین به دنبال ماست درهمه جا وسایه اش همه جارا به زیر تاریکیها فرو برده است مردم هم یا از ترس ویا برای گرفتن باج سکوت کرده اند و یا آنقدر تهی مغز مانده اند که برای رفتن یک بشقاب پلو خودرا به در ودیوار میکوبیند آنهم در غرب ، نه در سرزمین طاعونی ماا !
محرم ، نامی وحشتاناکتر از نام اجل ومرگ .
چرا اینهمه به شعر دلبستگی دارم و چرا دردام آن افتادم ؟ رنج تنهایی ویکی بودن مرا بسوی شعر کشاند من از کودکی ونوجوانی خویش بیزارم سخت هم بیزارم چرا که از همان اوان کودکی جدال من با مرگ و زندگی شروع شد وبصورت یک جنگ دائمی وابدی ادامه یافت ، آنقدر که در سر کلاس درس شاد وخوشحال بودم درخانه خوف وترس وبیداد گری وبیزاری ونفرت گریبانم را میگرفت .
از آنچه که برمن گذشته بیزارم ومیلی هم ندارم آنهارا بخاطر بیاورم امروز این رنج شاید بر خیلی از هموطنان جوان من نیز فرود آمده باشد وچه بسا سخت تر اما ما درآن زمان به ظاهر در آرامش میزیستیم وبه ظاهر آزاده وآزادگی داشتیم ! من تنها بودم ، تنهای تنها ، به دور ازهم ه دریک اطاق محبوس به جرم بیماری حصبه وسپس تراخم !
امروز ان بیماریها ریشه کن شده اند اما درآن زمان این بیماری ها در نقش های مختلفی کودکانرا مورد هجوم قرار میدا د و آبله که خوشبختانه فورا واکسن آن ببازار آمد ! .
شعر تنها پناهگاه من بود وتنها ملجا وامید من همه اشعار شاعران بزرگ را ازحفظ داشتم تا اینکه شعر نو ببازار آمد !! مدتی با ان غریب بودم وغریبانه رفتار میکردم با اشعار نو بیگانه بودم اشعار نیمارا میخواندم اما چیزی نمی فهمیدم " افسانه " همه این اشعار سیاسی بودند که درنقش عاشق ومعشوق جلوه گر میشدند همه پیامهایی بودند که احزاب نو وتازه بهم میدادند ، من هنوز درخم کوچه های شیراز ودرکنار سعدی وحافظ خفته بودم ومینالیدم :
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم / بدان امید دهم جان ، که خاک سر کوی تو باشم .
رهی " معیری" آمد با ترانه های عاشقانه اش به دنبال او دویدم . هنوز همچنان میدوم تا اینکه فریدون مشیری فریاد کشید :
پرکن پیاله را ، کاین آب آتشین دیریست ره بحال خرابم نمیبرد .
تازه با شعر نو کمی آشتی کردم .
ارزیابی بین شعر نو وشعر قدیمی کار من نیست من تنها میتوانم از سلیقه خود بگویم بدبختانه در دورانی بسر میبریم که باید دشوار ترین مرحله تاریخ را پشت سر بگذاریم دوران فرو ریزی تمدن ها وفرو ریزی قرن و سیاستهای آبکی سیاستمداران انتخابی و انتصابی و دزدی علنی ار بیت المال مردم درهمه جای دنیا ، بردگانی سرگشته به دنبال نان ودزدانی از قبیله دزدان دریایی با پیکرهای خال کوبیده و فاحشه های رنگ شده که فرهنگ زندانها و دزدان اقیانوسها را به میدان کشانده اند .
در تمامی عمرم پیوسته مرگ با من همراه بوده ویا روبرویم نشسته است در بهترین لحظات زندگیم که میل داشتم شرابی تلخ برای تسکین الام درونیم بنوشم مرگ قبل از من گیلاس را بلند میکرد و رو برویم نشسته بود .
برای فرار از او راهی بجز توسل به شعر وادبیات خودمان پیدا نکردم ، خوشبختانه ادبیات فارسی بسیار غنی است محال است شما بتوانید کلامی از مولانا یا حافظ را در تمام اشعار شکسپیر که انهمه مورد احترام بی بی سکینه میباشد ، بیابید رمز ورازها بدون قرار داد دراشعار جاوانی این شعرا منحصر بفرد است .
شاهکار شکسپیر هملت . اوتلو است ماهم اسفندیار ورستم را داریم .
من شبها ی طولانی وغم انگیز خودر ا با این اشعار سپری کردم وبر بال خیال تا اعماق اقیانوسها ویا تا بلندترین آسمانهای. دست نیافته ترین آنها با ستاره ها سفر کردم و شاد و سر زنده برگشتم ...
برو معالجه خود کن ای نصیحت گو
شراب و شاهد و شیرین کرا زیانی داد ؟......." حافظ "
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 21/09/2018 میلادی /