یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۷

اندوه تنهایی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
-----------------------------------
دیگرم گرمی نمیبخشی 
عشق ،  ای خورشید یخ بسته 
سینه ام  صحرای نومیدی است 
خسته ام ، از عشق هم خسته ..... زنده نام " فروغ فرخزاد "


نمیدانم ونخواهم دانست ، که سر انجام  زمین   وآنها که روی زمین رشد کرده اند  چه وقت و در چه هنگام  با گناهان خود  بدرود میگویند ؟!
 کفر ، واقعا کفر همه جا را فرا گرفته  و زیباترین کلمات امروز یک دروغ بزرگ ویک تعارف است قبل از آنکه کاردی درسینه ات فرو کنند ، اندیشه های گم میشوند  وبه فنا میروند ،  مانند یک آدم برفی زیر تابش آفتاب سوزان کم کم آب خواهی شد  ودراین اندوه بسر میبری و در این پرسش که:
مگر چه کرده ام ؟
چه گفته ام ؟
ومانند درختی که میرود تا کم کم زیر باران نم کشیده و سپس نابود شود  در انتظار تبر زن خویشی ،  نه ! دیگر اشک هم به کمک  نخواهد آمد باندازه کافی شیشه های واستخرها را پر کرده ام ، حال باید بر غفلتهای خویش و بگریم  و اینکه کجا را خطا رفتم ؟ 

دیگر آوای گرمی از هیچ سینه ای بر نمیخیزد ، هرچه هست فریاد است ، و دشنام ، شاید آخرین کسی باشم  از نسل های گذشته  حال وارد دنیایی ناشناخته شده ام نسلی را که نمیشناسم آدمهایی که همه برایم غریبه اند وهمه دریک کلام  خلاصه شده اند ، نقشی از ریا ! 

امروز میل به گریستن دارم اما اشکهایم  همه خشک شده اند  از تابش آفتاب  ومن در آرزوی یک قطره باران نشسته ام ،  ببار ای نم نم باران ، زمین خشک را ترکن ، سرود زندگی سر کن !!! 

کدام سرود ؟ ، کدام زمین  ، همه ا خشک است وعلف زاری بیش نیست تنها خزندگان خطرناک در روی زمین  آهسته میخزند تا سر فرصت ترا بگزند ،  دیگر حتی خیال هم به جایی نمیرود  ومیلی  ندارد و گردشی نمی کند  . 

مادر میگفت ، نرو ، بمان ، در همین سر زمین خودت ، در غربت تو  خاک خواهی شد ، بمان درمیان کسان خودت ، در شادی این سر زمین بودی حال در زخمها و دردهایش نیز بمان و شریک شو ، اما او نمیدانست که من تنها نیستم ویک قافله را باید بکشم ودر جای امنی آنهارا جای بدهم تا از دسترس نامردان ودزدان شبانه درامان باشند ، مهم نیست من یک تنم آنها بیشتر !
مادر را با اندوهش تنها گذاشتم ، او درخاک خودش ماند وهمانجا خاک شد ، 
من در شبی تاریک و غیر حقیقی که هیچ چهل چراغی آنرا نمیتواند روشنی بخشد  در سکوت و تنهایی پنهان شدم .

آه .... ای غم  سیاه ترا از ابر تاریک ، 
امشب مرا گریستنی بی امان ببخش 
و تو ای اشک مهربان 
چشم مرا نکاهی چون کودکان بی درد ببخش

سخت است ، خیلی هم سخت است ، درآیینه نگاه کردم واز او پرسیدم ، من چه شکلی هستم ؟
در جوابم گفت :
بشکل اندوه تلخ تنهایی و رنج ابدی ! و میدانی که هیچکس حوصله این تلخی را ندارد  ، کمی سرخاب برگونه هایت بگذار وسرمه ای برچشمانت بکش !!! 
باید مردم را فریب داد ، مانند خودشان بود ، رنگ فریب ، 
افسوس که من همچنان کودکی  تازه پا   باقی مانده ام تنها دستهایمرا به دیوار  میگیرم و تاتی تاتی میکنم  و بخیال خود یک دونده قهرمان هستم .
حال کار من این است که هر صبح از  پنجره زندانم عکسی از آسمان بگیرم و به نمایش بگذارم ، خورشیدی که زیر غبار دود ها گم شده  ، خورشیدی که خود آتش افروخت ویا شاید دیگران بچه گرگهارا برای آتش افروزی به میان درختان فرستادند ؟.

در هفته گذشته در نزدیکی ما آتشی بپا شد ، پس از تحقیقات زیاد معلوم شد که عده ای قاچاقچی مواد خود را آتش زده اند د رنتیجه آتش به سایر جاها نیز سرایت کرد وهمچنان پیش رفت تا نیمی از درختان و جنگل را سوزاند و خاکستر کرد وخاکستر آن بر زوی چهره ما نشست ، ناگهان یکشبه همه پیر شدیم ! 
دیگر نمیتوان از قرص ماه وستاره ها گفت همه پنهان شده اند ، روی سر ما آسمانی دیگر است ما درطبقه زیرین جهان هستی قرار گرفته ایم وهمچنان باید درآتش بیخردی خود بسوزیم و دیگران در بالای سر ما نظاره گر  و خندانند ، و اما ....خدا درکجا پنهان شد ؟ پایان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / 12/ 08 / 2018 میلادی .........؟


 



شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۷

ما و پناهندگان

ثریا / اسپانا / 
-------------

میهمان داریم ، خانم "آانگلا مرکل " البته درخانه من نه ! در سنت روکای کادیس در یک قصر خنک وخوب  درکنار دریای آزاد ، میهمان دولت اسپانیا میباشند  هنگامیکه آن کت قرمر  با آستینها بلند وآن شلوار بلند را  بر تن ایشان دیدم ، گفتم ، ای داد وبیدار هنوز خبر نداردکه درچه جهنمی  ایستاده ، اما خوشبختانه راحت بود ،  چه صدای لطیفی داشت ، ناز بود چشمانش مانند یک بچه که به دنبال آشنایی میگردد این سو آن سو بود ، ما میبایست از سه مرحله  سه صدا بفهمیم که ایشان  چه گفتند ونخست وزیر ما چه قولی داد ؟ هنوز هم نمیدانیم  تنها میدانیم که باید نیمی از پناهندگان که روز اول دراینجا تقاضای پناهندگی گرده اند در همین سر زمین بمانند ، کجا ؟ معلوم نیست  ، با چه پولی ؟ آنهم معلوم نیست یا بنکاههای خیریه راه میافتند ویا از حقوق ما بپچارگان کمی بر میدارند تا به آنها برسد کمون اروپا تضمینی نداد که به اسپانیا میتواند کمک کند یانه

کجا آنها را مسکن میدهند ، چه بسا  روزی  در هر خانه را بکوبند و بپرسند چند اطاق دارید  اگر بگوییم دو یا سه میگویند برای سرت زیاد است این خانواداه بتو میرسد !!! .
خانمی از آتش سوزیهای  اسپانیا  ار خانم مرکل سئوال کرد !!! "باو چه " ؟  درجواب گفت هوا گرم است ما هم درآلمان آتش سوزهای  بزرگی داشتیم  . خوب پس از چند سئول وجواب احمقانه خبرنگاران  ایشان رفتند ولاید اورا به جنوب میکشند تا تاریخ  سر زمینشانرا که اعراب ساخته اند نشان دهند گمان نکم او تا ب بیاورد وتا الحمرا یا گرانادا برود .

بهر روی من عاشق صدای او شدم هیچ فکر نمیکردم زنی با اینهمه قدرت این صدای لطیف وآرام را داشته باشد .
 شب گذشته درجهنم بسر بروم  تما م شب از شدت گرما
نتوانستم بخوابم هوا راکد بود  ، باز کجا میسوخت ؟ حال کولر آن اطاق را روشن کرده ام تا کمی هوای خنک باین سو برساند ومن چند  خط چرند بنویسم . با ز بروم روی کاناپه  مانند مگسی که امشی زده اند دمرو بیفتم .
چشمم به گلهای مریم روی میز خانم مرکل  آفتاد این گل تنها در امرداد ماه شکوفه میکند و تنها منحصر به قدیسین است در ماه تولدم ،  عاشق این گل هستم اما متاسفانه وسیله ندارم تا به گل فروشی بروم تا دسته گلی برای خود بخرم وکمی انرژی بگیرم .

بچه ها در سفرند ویکی هم که مانده مشغول  گرفتاری های خودش میباشد ، د رانتظار پایان این ماه وحشتناک هستم بینم آیا جان سالم بدر میبرم یانه ؟! .
پایان 
 یک روز گرم و بیحوصله 
11/ ا.وت 2018 میلادی /


جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۷

بهلبد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
-------------------------------

شب گذشته جناب " مهرداد پهلبد "همسر والاحضرت شمس پهلوی در سن 101 سالگی در جنوب کالیفرنیا جهان را بدرود گفت !
حال بهترین وبا وفادارترین دوست محمد رضا شاه به کنار او رفت ، دیگر چندان تنها نخواهد ماند ، 
مهر داد پهلبد " مین باشیان " با همسرش والاحضرت شمس پهلوی  در شروع ازدواج خود به دین مسیحیت پیوستند ،  والاحضرت شمس بنیان گذار سازمان شیر و خورشید سرخ ایران بود و آخرین پست مهرداد خان  ریاست عالیه وزارت فرهنگ وهنر ، مردی با ادب ، متدین ، و آداب دان و بسیار رقیق القلب و مهربان بود ، روانش شاد 

امشب ، زمین ،  تمام گناهان خویش را 
بدرود گفته است 
 زهد سپید برف 
کفر زمینیان را در خود نهفته است 
این سیمگون نقاب 
بر چهره  سیاه طبیعت 
 زیباترین  دروغ جهان است !!

ای پیر درخت ، باران  چه گریه ای است 
 گریه ای به وسعت اندوه آسمان 
 بر غفلت  زمین 
 گریه ای که صبح دروغین برف را 
 در شام نو جوانی  نا پایدار تو 
 تاریک میکند 
.................
حضرت رهبر مسلمین  جهان ومستعخرین  امت ها فرموده اند " 
هیچکس هیچ غلطی نمیتواند بکند ! 
" چرا که خود ایشان غلط فرموده اند " 

راست گفته ، او از راز و رمز طبیعت ما ایرانیان و چهرهای منفورمان باخبر است ، 
بهر روی زمین دارد از هم میباشد ، بی آبی و خشکسالی همه دنیارا تهدید میکند  دیگر کسی بر سر نفت نخواهد جنگید بلکه بر سر هر قطره آب خون ها ریخته خواهد شد ، پشه های  نامریی که پیکر ما را تکه تکه کرده اند وحال تلویزیون و رادیو ها اخطار دادند  که شپش  " تب کنگویی " نیز وارد شده ویکی  شب گذشت جان خود را ازددست داده است . بی آبی آتش افروزی های عمدی ، و....هجوم پناهندگان درمیان  ( اوپن آرم  ،بازوان باز ) !!!باخود همه چیز هارا سوقات خواهند آورد .

خوشا به سعادت  آنهاییکه راحت درون جت های خود وخانه های هوایی خویش بر روی کره زمین نشسته اند وبه ما  میخندند وهر آن کبریتی را بسویی میافکنند ویا سیلابی به راه میاندازند تا زمین نابود شود  ۀ بکلی نابود شود ، 

آیات مسیح نیز دیگر کار گر ینست  ود او نیز مرده و حال باید درانتظار پیامبر جدیدی نشست که دوباره از خاک خدای یهوه برخواهد خاست  ما گنهکاران باید درآتش بیخردی وظلم دیگران بسوزیم  ، درحال حاضر اطراف ما شعله ها سر کشیده اند وگرما بیداد میکنند ، هم جنس بازان با پرواز باد کنکهای رنگین  جشن گرفته اند وزنانی که  میل ندارند فرزند زائدی باین دنیا بیاورند سر درگریبان و اندوه  خوش فرو برده اند چرا که سقط جنین قانونی نشد ! 

 دیگر نباید نه به اخبار گوش داد ونه شنید ونه دید ، باید درسکوت وتاریکی مانند موش کور ، کورمال کورمال به زندگی گیاهی خود ادامه دهیم وبه دروغها وفریادهایی که از جانب مشتی دیوانه با مشت های گره کرده بر میخیزد بنگریم وهر آن بترسیم که قربانی بعدی ما خواهیم بود ؟ .

حال باید  درها را به درون  باز کرد و از درون  چیزهای گمشده را یافت و با یاد آنها دلخوش کرد ، ماتیکی خرید وبر لبان پژمرده رنگ مالید تا به دروغ بگویی که نوجوانم 
نه ً  !  ...دیگر نه به دیار دوردست میاندیشم ونه به فردای نیامده ، به همین ساعت که میتوانم خودم را خالی کنم میاندیشم ،  سر زمین کودکی من مرد ،  خورشید ان خاموش شد و در ظلمت و سیاهی و تباهی فرو رفت ، در این آفتاب داغ نیز نمیتوانم دوام بیاورم ، بهر کجا روم اسمان همین رنگ است ، غیر از جاهایی که ( جای ما نیست وجای از ما بهتران است ) ! !
حال شب با چشمان گشادش جلوی من ایستاده  ومن از فرا سوی تاریکی آن  به قله های مه الودی مینگرم که کم کم به زمین فرو میروند و زمین صاف میشود ، یکنواخت ، تا طرحی نو براندازند  و دیگر من و ما نیستیم .ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا  / 10/ 08 /2018 میلادی  ! ....
اشعار : نادر نادر پور از کتاب صبح دورغین .

پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۷

امریکا ، امریکا

ثریا / اسپا نیا / 
از یادداشتهای روزانه 

داشتم گوشواره ای که شکسته بود میچسپاندم ، چسپ همه انگشتانم را آآغشته کرد  دستمال کلینکس نیز به دستهایم چسپید ،  با آستون انهاراپااک کردم و....ناگهان بیاد " او " افتادم ، کسیکه این گوشواره ها را بمن هدیه داده بود !  اوف .... سالها میگذرد ،   برایش ایمیلی فرستادم ، منتظر نبودم جوابی دریافت کنم ، هرچه باشد خیلی زمان  از رفتن او میگذشت / جوابش آمد ؟

 - حالم خوب است ، از دفتر این وکیل به آن وکیل از دفتر این نوتاری به ان نوتاری واز ترجمه  به آن یکی میروم ، کار ثابتی ندارم ،  وکیل شدم ، اما اینجا توی سر سگ بزنی وکیل است آسانترین درس یکی طبابت ودیگری وکالت  ؛ چون تنها باید کتابهارا بخوانی وقوانین را ازحفظ کنی  و چند  تجربه انجام بدهی ، تنها یک سلمانی ارمنی دارم گا هی با او چند کلمه فارسی حرف میزنم .

این آمریکا ، آن امریکایی نیست که تو دیدی ویا درفیلمهای گود ی گودی ، آنهارا تماشا کردی 
این آمریکا آمریکای  :"هومر سیمسون " است  تنها شکمش بزرگ است اما کله اش خالیست ، زنانشان همه همان  »مارج سیمسون" هستند که از میان موایشان پرنده پرواز میکند ، تنها دلخوشی آنها خرید است وشب در کنار همسرشان ویا رفیقشان بخوابند .

آن خانواده نایس  " اینگلزها "  جایشانرا به خانواده سیمسونها دادند ،  مانند اینگلزها سه بچه دارند که هیچگاه بزرگ نمیشوند ،  " بارت " پسرشان نماد ادب و تربیت است ودر مواقع ضروری شلوارش را پایین میکشد و ماتحت خود را  بتو حواله میدهد ، اینجا باید پول داشت  و اسلحه ! مانند همه جا ، حداقل  دراروپا ی کهنه وقدیمی این بیرحمی هنوز راه نیافته وهنوز در فکر مردم میباشند .

از ایرانیان پرسیده بودی ، معاشرتی ندارم با هیچکس   واگر گاهی یکی در دفترم بخاطر  مسائل اقامت حضور یابد به آنها میگویم " هیسپانیک " هستم از کلمبیا امده ام ،  
در  سریال  "خانه کوچک " آن سوپر مارکت را بیاد داری ؟ خانواده  اولسونها ؟ 

آنها جایشانرا به مستر برنز داده اند ،  که صاحب تام الاختیار است  صاحب جان وما ل مردم ،  درون خانه اش همه چیز یافت میشود از موش تا موشک ،  یهودی تبار است  وعقده ای ، امریکا  ، یعنی خانواده سیمسونها ومستر برنز !!

حال دنیا میخواهد از روی آن الگو بردارد  مستر برنز صاحب دنیاست  ارباب غذا ، آب ومواد سوختنی دارو   وتولیدات صنعتی ،  و غیره ، زمین در إتش بیخردی ها میسوزد ،  ماههاست که هنوز دود از ایالت کالیفرنیا بر میخیزد ومن درعجبم که مردم چگونه تنفس میکنند ؟.

برایش نوشتم ، 
منهم در امریکای کوچک زندگی میکنم  ، از امریکای بزرگ بخاطر اتومبیل فرار کر دم حال دراینجا باید هفته ها درانتظار باشم نا اتومبیلی پیدا شود تا مرا جا بجا کند ، تنها یک خط اتوبوس آنهم هر چهل .پنج دقیقه لک لک کنان از جلوی خانه ام میگذرد وآنقدر اطر اف دهکده وکوچه پس کوچه هار ا دور میزند که حال تهوع بمن دست میدهد ودروسط راه باید پیاده شوم وبالا بیاورم . 

دراینجا هم هفته پیش نزدیک سه هزارو وهشتصد هکتار زمین وجنگل در والنسیای زیبا سوخت وچهل خانواده بی خاتمان شدند ، هنوز دود در حلقوم ماست این جنگ اقتصادی از جنگ اتمی خطرناکتر  است ، زمین دیگر جایی برای زندگی وزنده ماند ندارد  ، د رئسر زمین خودمان جناب وزیر فرموده اند :

نا پنجاه سا دیگر ایران نه اب دارد ونه نفت !!! خوب بجایش سجاده دارد ومهر نماز ساخت چین وکفن و تابوت ، آبهای زیر زمینی را که فروختید ، نفتهاراهم به دوستانتان پیشکشی دادید گاز راهم که دارید میفروشید زنا ن ودختران  را نیز به معرض فروش گذارده اید ، شکم شما سیری ناپذیر  است ودست کمی از همان مستر برنز ندارید ! 
هر چه باشد فرزندان اصیل قوم ابراهیم میباشید .

- پرسیدم ایرانیان مشغول چه کاری هستند ؟ 
کفت  سر یکدیگرر ا کلاه میگذارند ویا دست به کارهایی میزنند که از عهده من وتو بر نمی آید ، ما بد جوری تربیت شدیم ، بازی را بلد نبودیم با دست باز بازی کردیم ، 
نوشتم : 
مهم نیست من خوشحالم ، حد اقل میتوانم سرم را بلند کنم وتفی به روی آسمان  بیاندازم  ، تو چی ؟ 
نوشت ؟ بی تفاوتم ، مردمی برایم وجود ندارند خودم هستم با درون خود ومانند تو با کتابهایم و ارامشی که د رسکوت خانه ام بر قرار است ، برون بمن مربوط نمیشود ، دستدار همیشگی تو ؟ فرزانه 
خوشحال شدم ، با هر بدبختی بود  گوشواره ها را چسپاندم و آنها را در قوطی خودشان جای دادم هر چه باشد یادگار دوست است . 
ثریا / اسپانیا / پنجشنبه  09  اوت 2018 میلادی /.

جن خوب !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا !

--------------
 تاریخ یعنی زندگی یک انسان ،  درست به همانگونه که شکل گرفته ایم ، تاریخ یعنی سرنوشت انسانها ،  تاریخ هیچگاه بهترین  دوران را نشان نداده است  تنها به فاجعه ها  پیوسته ، حال در اینده تاریخ ایران  در زمان استیلای  ازاذل اوبا خیابانی و وبیابانی وگرسنگان دیروز  که امروز " مارک ژن  خوب " بر پیشانی خود زده اند ، چه قضاوتی خواهد کرد ؟ وفردا  آیندگان ما چه خواهند خواند ؟ وچه چیزی را فرا خواهند گرفت .

گرما بیدا د میکند ،  پنکه کولر هم تنها سینه را مورد هدف قرار میدهد بنا براین شبها خواب حرام است ،  چشمم به عروسی یک آغازاده ازنوع » جن « خوب افتاد درونکور  ، بلی ؛ آقازاده  پسر خرازی !!! با میس مری ، با لباسهای دکلته ، زن ومرد باهم با مشزوبات فراوان و" اندی " تعزیه گردان این شو وسیرک بود لباسهارا دیور تهیه کرده بود.؟!

آقای داماد  معلوم بود باهزار من تراشیدن ابروان پاچه بزی وآن هیبت لاتی درکت وشلوار گران قیمت حکم نیمسوزی را داشت که ازاجاق بیرون آورده وبر او لباس پوشانده بودند وعروس=خانم مرا بیاد  آن سمبل » سکس « میانداخت با آن دهان گشاد  حتما از قدیمی ها هم درانجا حضور داشنتند مانند اقوام ما ؟ که برای عروسی دخترشان سفره  عقدی در پاریس پهن کردند که چشم فرانسه را خیره ساخت برای یک عروسی چند ماهه!!! 

خوب شاد ترین لحظات زندگی ما درحال حاضر منحصر  باین شده که یک گرد هم آیی کوچک در یک رستوران داشته باشیم بعد همه باید به کار بردگی خویش بپردازند ،  برای ما ازاین اتفاقات مهم !!! خیلی کم روی میدهد ،  ما تنها با موجودیت خود  وبا اندیشه های خود میتوانیم زندگی را تحمل کنیم ،  خاطرات ما کم کم از ذهنمان محو خواهند شد ،  هیچ چیز به سختی روزهای دردناک  و آرزو های خفته  در دل انسان بیداد نمیکند ، پر حرارت بخر ج دادیم که سالم بمانیم ،  وحق را بگونه ای به حق دار بسپاریم ،  اما آیا خوشبختی ما این است ؟ .

ملتی گرسنه وتشنه دست بگریبان با آتش وخون زندانها  لبریز از مردان وزنان تحصیل کرده وآقایان اموال انهارا ضبط کرده درخارج خودرا به نمایش میگذراند ومسخره دست کاریکاتوریستهای رسانه ها میشوند .

چه امیدی باید داشته باشیم ،  پرسشی که میتواند  پیرامون آن ماهها  بدون یافتن یک جواب  فکر کرد ،  من کمتر به پیرامون مردم اطرافم مینگرم واگر چیزی را بشنوم ویا ببینم بی حوصله از کنارش میگذرم ؛ اما این یکی را نتوانستم در بی تفاوتی پنهان نمایم ، مرگ خوب است برای همسایه ! در ایران زنان و مردان باید جدا در اطاقهای پنهان در عروسیها برای خودشان برقصند ساز وآواز ممنوع است اما  آقازاده پاچه خوار در تورنتو هر غلطی که دلشان  میخواهد میکند !

 چرا فراموش کردیم که معلممان  بزرگ بشریت  چه ها کشف کردند  و چگونه تعلیم دادند ؟  برای هزاران سال  همه یک چیز را گفتند  ( ای انسان )  حال سقراط با سر کشیدن جام شوکران  بکلی انسانرا از میان برد  ومارا بین حیوانات خونخوار رها کرد ،  دیگر یک انسان بیدار و هوشیار  و روشنفکر واقعی  دانا و معلم  حقیقی بشریت بوجود نیامد   کسی برای عظمت سر زمینش  ذهن خود را پاک نکرد ،  یک قلب مومن دیگر یافت نشد  صبر ها تمام شدند  خوشبختی ها ابدا وجود نداشتند  وشناخت صبر دیگر غیر قابل تحمل شد ، عذاب ، سکوت  و همینطور هیاهوی بسیار برای هیچ .

بگذارید این اشتیاق موقتی برای این جن ها بماند ،  با هدایای خوبی که دریافت داشته اند  آنها منشاء انسانی ندارند  آنها تنها ازخدا حرف میزنند بی آنکه به هویت واقعی او پی برده باشند ،  آنها چیزی غیر از سکه های درخشان جیبشان  نمی بینند  و هرروز آنها را میشمارند و برتعداد آنها میافزایند ، آنها دستهای  سوخته وزخمهای سینه هارا نه میشناسند ونه میبیند ،  ودیگر قدیسی در جهان وجود ندارد ،  از این روی ای مردان بی خرد  وگمراه ، عشق ، حتی در ناسازگاری ها نیز  ممکن است راه یابد ، قضاوت شما ، نفرت شما ،  همه چیز مانند یک گنداب عبور خواهد کرد ،  نه قضاوت شما برایمان مهم است ونه  کارهایتان ،  بلکه ما صبورانه  تنها به عشق میاندیشیم وآن صبر ابدی را که مارا به هدف نزدیکتر میسازد پیشه مینماییم ، عمر شما روبه فناست   ، باد آورده را باد خواهد برد یعنی طوفان درراه است .پایان 

در سر زمین من 
بعد از طلوع خون ، خبر از آفتاب نیست 
مهتاب  سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته  می تابد
از آفتاب گمشده تقلید میکند 
اما ، هنوز  در پس آن قله سپید 
خورشید  در شمایل  سیمرغ ، زنده است 
یک روز ، ناگهان  می بینمش که پر میکشد تا  سایه فکند بر سرم ........"نادر پور " 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا 09/08/2018 میلادی برابر با 18 امرداد ماه 1397 خورشیدی !..



چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۷

بارگاه شاه

ثریا / اسپانیا / دلنوشته !
------------------------

تمام شب نطق و بیان شما جناب | همایون| مرا بیدار نگاه داشت ،  گرچه من نطق های بیشماری  شبیه به آن را  با همان نتیجه گیری ها ی مبهم  شنیده  وتحمل کرده ام ، اما این بار برایم جالب بود ،  برای رفتن " تور توریستی " شما به قاهره !! وپس از آن بخوابی عمیق فرو رفتم ،  تا نا آرامیم کمتر شود .
امروز دوباره آنرا بازدید کردم ، درست بود درلندن از چلو کبای تعریف کردید ودر قاهره نطق فرمودید ودر اتومبیلهای تشریفاتی با پرچم سه رنگ  به راه افتادید  به همراه   بانو که خود یک پا شریک شما بود . آبی بود که از سر چشمه داغ بر روی تنم فرو ریخت وپیکرم را سوزاند ،  نوشتم " 

شاها ، اززنده بودنت کم استفاده کردند حال ازمرده ات نیز استفاده میکنند مانند یک ماهی مرده روی قبر تو میافتند تا عکاسان از این همه وفاداری ومهر وآیین وسپاس عکسبرداری وفیلم گرفته در رسانه ها به سمع برسانند واحیانا پیر زنان قدیمی چند قطره اشک نیز نثار  آن بانو بکنند  ، نه به مرمر خط برداشته وشکسته مقبره شاه شاهان .
پرچمی که رویش به دیوار است وگلهای پژ مرده که تنها سالی یکبار  برای  این نمایش عوض میشوند .
 .
سخن رانی شما  احساس عمیقی از همبستگی آدمها  وقبول مسئولیت  در قبال ملت ایر ان  وارتش وافتخارات آن مارا سخت دلگرم ساخت ! در میان سیل قافله سالار مردی رادیدم با چتر سه رنگ نیمی از سینه اش  را با مدالهای افتخار ( نمیدانم درکدام جنگ ) تزیین کرده بود وبانوان هر چه جواهر داشتند  بخودشان اویختند وبا لباسهای آخرین مد  وهمه زیر چتر شما در یک صف منظم راه میرفتند تا  » بانو« از راه برسد ودست تفقدی بر سر آنها بکشد مانند آنکه سگهای ملوسش را نوازش میکند .

ان رفت وآمد ها هیچ مسئولیتی را برای شما  ایجاد نمیکند تنها کیسه شما پر میشود  وهیچ احساس وطن دوستی  به همراهش  نیست مگر خود نمایی ها ! 
 نه  شاید شما بمن بخندید ومرا بعنوان یک فرد حسود که خود نتوانسته در گرد قمر شما فرود اید  بنامید ، من اگر میل داشته باشم خود به تنهایی خواهم رفت احتیاج به راهنما نخواهم داشت کسی مرزهارا بروی من نخواهد بست .

وبه صداهای خوبی  که از آن بارگاه مقدس بگوش میرسد  ومیجوشد وشمارا ار آگاه میسازد و شما نمیشنوید  ، من با تمام قلبم آنهارا میشنوم واحساس میکنم  ،  تنها آرزویم این است که شما یکی از صفحات نوشته های او را بخوانید  این لحظه ممکن است برای شما مهم باشد  ممکن است آزادی  درونی خود را باز یابید ، پر شتاب میکنید . 

آیا شما صدای زخمهارا  میشنوید ؟  آیا  شما قدرت دیدن  وشنیدن واقعیتهارا دارید ؟  هیچ چیز بجر کمبود طرفدار  وقیمت سکه ها  وجمع آوار ی یک لشکر   واز خود بیگانگی ها  وام ها ،  وتمام آنچه را که تا امروز به ظاهر حرمت نهاده اید برایتان مهم نیست .

آن پیر وارسته به هنگام سخن رانی بارها صدایش قطع و وصل میشود و آگهی های  تجارتی پشت سرهم زیر او روانند تا مردم نتوانند به گفته  ها ی حکیمانه او گوش فرا دهند ، با اینهمه او صبر وتحمل زیادی  دارد و میکوشد تا راههارا باز کند  و اشکهایش را از چهره هزار  تکه اش پاک نماید  شما راه را بر او نیز تنگ کرده اید  چرا که ازنوع شما نیست  ، تاجر نیست ، نویسنده و فاضل و سیاستمداری استخواندا ر است .

ملتی درآتش میسوزد در آتش بیخردی خود و دراین بحران شما بجای کمک به آنهاییکه درون زندانها میپوسند قافله سالار راه انداخته اید واز بارگاه آرام او یک مکان توریستی ساخته اید وآرامش اورا بهم زده اید هم شما وهم بانویش .

اگر گوشهای خودرا به روی آنچه که من میگویم محتاطانه باز کنید میفهمید که چه  میگویم ، شما حق ندارید از شاه ما وآرمگه او بهر ه برداری  مالی بکنید آنهم باین صورت زشت و مسخره ! با چند نفر از لشگر شکست خورده تان ،   حال جسد اورا مصلوب نمائید وبر دیوار بیاوزید تا بیشتر حرمتان پر شود . پایان 

ثریا / اسپانیا / 8 /اوت 2018 میلادی ....