شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۷

دنیای کثیف مجازی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 

آه ....که چه دنیای کثیفی است این دنیای مجازی ، کثیف تر از دنیای که درآن زیست میکنیم یا جان میکنیم ،  دنیایی پر مکر وفریب  و دزوغ . 
شب گذشته به دنبال چیزی میگشتم در " گوگل "  دیدم حتی در ویکی پدیای فارسی هم دست برده اند  اما انگلیسی را نوانسته اند برحسب مراد خودشان تزیین وگل کاری نمایند /
میدانید ! گاهی انسان حال تهوع میگیرد ازاینهمه ریا ومکر ودروغ پشت پا ندازی  امریکا یک جهنم است درون جهنمی بزرگتر  ، اروپا باز هنوز اصالت خود را حفظ کرده است .
کتاب زندگی » ژر ژ ساند « نویسنده بزرگ فرانسوی را میخواندم ، در آن زمان هم  عطر تریاک وکوکو ومشروب فراوان بوده ودربین هنرمندان  اشتهای  شهوترانی  نیز وجود داشته اما " پنهانی |" حال پس از قرنها انسان دیگر نمیتواند آنهارا گناهکار بنامد بلکه از اینکه دربعضی از مسائل ذهنی را روشن ساخته اند وفکری تازه به دنیا داده اند انسان باید قدر شناس باشد ، زندگی خصوصی هرکسی به خودش مربوط است تا جاییکه زندگی دیکران را متحول نکند و دخالتهای بیجا نکند و جهنمی دیگر نسازد .

کسانیکه  روحی لطیف و احسلتی  ظریف داشته باشند  زندگیشان در این دنیا  یک جهنم است  درعالم رویا  و در درون جانشان  نغمه هایی را میشنوند  که انسانهای عادی  از آن محرومند ،  مانند هنرمندان بزرگ  دنیا حال این دنیای مجازی آن ذره احساسی را هم که ما در درونمان نگاه داشته ایم دارد ا بین میبرد  و نمیگذارد که آن احساسات مانند قطره ای باران  سبک ودرد آلوده  به ارامی  با خواننده یا شنونده پیوندی ایجاد کند  ، آنها همه چیز را درخود حل کرده اند  واز میان برده اند .

القاب  دکتر و پروفسور واستاد که دیگر نخ نما شده است وانسان گیج میشود که این زباله ها از کدام دانشگاه  مدرکی گرفته اند وچرا ما آنهارا نمبینیم ؟ .
موسیقی های گذشته را تکه تکه کرده اند  وخورده خورده بما میفروشند ، مانند کرم های زیبایی و شامپوها  وسایر چیزهای زنانه ! ومردانه !!
نه نخواهند گذاشت ما با زندگی خود کنار بیاییم .

شب گذشته ناگهان تابلت من روشن شد  با آنکه آنرا قفل کرده بودم حال صدا هم به آن اضافه شده بود ! ساعت دونیم پس از نیمه شب  بود وکاری از پیش نمیبردم ا آنرا خاموش کنم نزدیک بود آنرا از پنجره بمیان خیابان پرتاب  کنم تا اتومبیل از روی آن بگذرد وصدایش را خفه سازد ،  سر انجام آنرا زیر تشک گذاشتم وخودم روی آن خوابیدم بدرک پانصد پوند به هوا رفت !  ( شاید هم آنقدر رو داشته باشد که باز به صدا درآید )!! 

هر صبح که مشغول نوشتن هستم  از اطراف این دستگاه مرتب شعار ها چراغ میزنند  ، در پست الکترونیکی نامه های جدید دارید !! در فلان  جا یوتیوپ آنرا گفته و آن موسیقی را که نفهمیده برای خود ذخیره کرده ای حال دوباره سر بر آورده  تمام هوش وحواس من به طرف این چراغهای راهنمایی میرود ! 
باید  بنویسم ، این یک وظیفه است نه هوس و نه خودنمایی  ..
من نمیتوانم از طریق » نت« کرم بفروشم ویا تبلیغ برای آش رشته در قوطیها بکنم ، این کارها مخصوص  اشخاصی است که در بازار یابی خبره اند ، من خریدارم نه فروشنده !
وشما ای مردان  که باید گفت زنانیکه لباس مردانه پوشیده اید  همه چیز برای ما عریان شد وفهمیدیم که ازکجا می آیید وبه کجا میخواهید بروید  هریک  میاید ودست دیگری را رو میکند ، من در گوشه دلم بیاد آن مادر بیمارم که درمیان دستهای کثیف شما دارد جان میسپارد وجوانان ومردان از خود بیخبر که مغز و روحشانرا  درگرو سخن پراکنی های شما گذاشته اند  روی جسد آن به رقص مشغولند یکی بامید مریم لچک دیگری بامید شهنشه وسومی بامید ...... هیچ درهیچ !  به هیچ مپیچ ! پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 07/ 07/ 2018 میلادی /....

جمعه، تیر ۱۵، ۱۳۹۷

خالی بند


کم کم پرده ها بالا میروند  وخایین  رسوا 
از خواننده تا نوازنده وآن مزودران فرستاده از جبهه های بسیج 
وسپاه 
وشما ای جوانان ایران  
شما ای مردان وزنان فهمیده 
فریب نخورید 
مزدوران در پی جوانی وجرئت و شجاعت شما هستند 
تمام آنهاییکه درخارج نشسته ونسخه برای شما مینویسند 
همه بفکر خودشان وبفکر موقعیت خودشان میباشند 
مواظب فریب این مزودران باشید  بقول آن مرد بزرگ 
از مریم لچک گرفته تا آخرین سالن دربسته 
همه باهم  دستشان درون یک کاسه ومشتشان بر پیشانی ملت ایران است 
مرزها های ایران  درخطر است 
زبان فارسی در خطر است 
از همه مهمتر جوانی وآینده شما درخطر است 
سخن رانیها وبلبل زبانیهای این فریبکاران را نخوری 
الهه خواننده خواننده  خائن بود حال پسرش جای اورا گرفته 
مرضیه خائن بود 
گوگو ش خائن است 
داریوش خائن است 
علیرضا نوری زاده شهرام آهی وسیاه کلام  همه خائنند ومردان بزرگ واندیشمند ما درسکوت باین بازار شام مینگرند 
زهی تاسف 
زهی تاثر 
وزهی درد  که برجانم نشست 
پرونده ها رو شدند 
درهای بسته باز شدند 
بلبل هزار دستان  کم کم سکوت خواهد کرد 
تنها امید ما  قبل از رفتن به سرای باقی  به شما جوانان است 
آهای جوان بختیاری   بلوچ ترک  اصفهانی یزدی کاشانی کرمانی شیرازی مازندرانی   بر خیزید 
باور ندارید که بهترین بدیهه نواز شما که امروز درخاک خفته یک پا خائن بود جاسوس بود وامنیتی بود 
پایان 
جمعه  ششم جولای  دوهزارو نوزده میلادی 
بامید پیروزی ایران وحفظ اراضی آن 
ثریا 

پس، زنده باد

ثریا ایرانمنش »لب پرچین « !

پس ، زنده باد ثریا خانم ،  نه اشتباه نکنید ، من نیستم ،  "بانو ثریا سانتا ماریا " برای رهبری حزب  کنسرواتیو یا هما ن . پ پ  بر گزیده شد واگر درآینده انتخاباتی صورت بگیرد وآن حزب برنده شود خانم ثریا خانم نخست وزیر اسپانیا خواهند شد .
زنده باد ، دراین سر زمین بیشتر کارها دردست زنان است ، وزیر دفاع یک بانوی تحصیل کرده است ، دراین سر زمین زنان بیشتر کار میکنند وکمتر حرف میزنند تا مردان فسیل ،! 
ثریا خانم سانتا ماریا زنی شیرین و کمی کوتاه قداست اول سکرتر جناب راخوی بود بعد شد سخنگو وبعداز رفتن  جناب ماریان  راخوی  همه گمان میبردند ثریا خانم هم خواهد رفت اما نه! ماند تا حزبشان را نگاه دارد  ، خوب خلایق هرچه لایق  ممکن است دراین سر زمین چیزهای بدی هم باشد اما یک چیز بیشتر بچشم میخورد نقش زنان در سرنوشت خاتواده ها وسر زمنیشان  این حق را خودشان به دست آوردند کسی در سینی طلا به آنها پیشکش نکرد ودولت امریکا یا انگلستان نقشی درسرنوشت آنها ندارند مردمانی بسیار مغرور با همه کم وکاستی ها  اما بجلو میرانند . 
زنان ما ؟  درکنج حرم ، زیر حرواری آرایش  ونمونه والای آنها نوه خمینی است با کیف شصت هزار دلاریش وبنز کوپه درخیابانهای غرب جولان میرهد ، نه شرقی ، نه غربی !!! 

حال زنان ما باید  یا بدنبال پناهگاهی باشند  برای دوست داشته شدن ، ویا آرامکاهی برای مردن  ! /

 روزی این دریای مدیترانه  آبی ترین  وصاف ترین  ویک رنگ ترین  دریاهای دنیا بود ،  وامروز ؟ جایگاه جنازه های پناهندگان .
مهاجرت ما باین سر زمین  از بسیار ی جهات  با شکستهای وحشتاناکی  مواجه شد  از همه مهمتر من سلامتی خود را ازدست دادم ودچار آسم شدید شدم  ودرجایی خوانده بودم که زندگی در اطراف دریای مدیترانه بیماری زا وغیر قابل سکونت است .
در پاییز وزمستان  بر اثر بارانهای  سیل آسا  دیوارهای نازک  باد کرده وکپک میزنند  تنها وسیله گرم  شدن همان کرسی های قدیمی برای خودشان ویک شومینه برای دیگران ! واخیرا یک ایر کاندیشنر گرم وسرد کنند ه که هم گرمایش کشنده است وهم سرمایش ،  حال من دربالاترین طبقه  چگونه میتوانم شومینه ام را روشن کنم ؟ تنها از آن بعنوان دکور استفاده کرده ام  وبرای گرم شدن از هما ن بخاری ها برقی وتابسنانها ازپنکه ها !  شاید درپایتخت نوع دگر باشد اما هوای پایتخت دست کمی از هوای تهران خودمان ندارد نفس کشیدن برای من سخت است حد اقل هر صبح روی بالکن خانه میروم وهوای مطبوعی را که از بین کوهها ودریا بر فراز آسمان است به درون ریه هایم میفرستم درهمین حال  بیاد هوای داغ خوزستان وطوفان بی امان بلوچستان وکویر میباشم ، خودم فرزند کویرم  همچنان پرطاقت وتشنه کام ! .

شب گذشت ساعت از نه گذشته بود که زنگ درخانه من بصدا درآمد ، هرچه پرسیدم چه کسی است ؟ کسی جواب نداد مجبور شدم به مرکز اطلاع بدهم که کسی را بفرستیند تا حول وحوالی خانه مرا گشتی بزند وبییند چه کسی است معمولا کسی بدون وقت قبلی بخانه من نمی آید  ، نگاهی به بالکن همسایه ام کردم چراغهایش خاموش بودند ، با هم قرار گذاشته ایم که اگر اتفاقی برایمان افناد دیوار آشپرخانه را که خیلی هم نازک  است با مشت بکوبیم ! من اورا نیز مجهز به همین " تکمه قرمز" کردم وچقدر سپاسگدارم شد .

تابستان فرا رسیده ، توریستها ی زیادی در شهر  روانند ودزدان وگرسنگان  نیز در پی دزدی ، تابستانها برایمان خیلی سخت میگذرد  معمولا من سه ماه تابستانرا درلندن میگذراندم اما امسال بواسطه درمان میبایست دراین آتش سوزان بمانم .

بیاد آخرین سفرم به امریکا بودم ، در یک صف طولانی ناگهان زنی با یک  تیغه بلند  بطرف من آمد واطراف  مرا خوب وارسی کرد ، سپس  پرسید ، 
چرا به امریکا میروید ؟ 
برای دیدن دخترم 
چقدر میمانی ؟ 
سه ماه بلیطم رفت و برگشت است با امریکن ایرلاین 
چمدانت را چه کسی بسته ؟
خودم ؟ 
چه چیزی دردرون آن داری ؟ 
لباسها .کفشها وچند تکه دوزی کار دست برای سوقات ؛ نه مواد غدذایی دارم ونه مواد آرایشی !!
چیزی نمانده بود از صف برون برو.م .بگویم که  عطای این  سفر را به لقای شما بخشیدم 
در گمرک امریکا بهتر بامن برخورد شد وعجب آنکه درون پاسپورتم مهر ی زدند برا ی اقامت دائم  ، واین یک  بهانه بود ! میدانستم راس سه ماه به درخانه خواهند آمد ومن وخانواده را دیپورت خواهند کرد   ،من خیال نداشتم بمانم همان سه ماه هم برایم عذاب آور بود ، 
بچه ها به سر کارشان  میرفتند ومن درخانه به تماشای تلویزونهای گوناگون بودم واز پنجره به بیرون نگاه میکردم تا ساعت هفت بعد از ظهر تنها روزهای یکشنبه وقت داشتیم که به جاهای دیدنی برویم ، من اتومبیل نداشتم میبایست از ترن استفاده کنم که بیزار بودم از هجوم مردم و ترن های شلوغ و گم شدن درشهر بوستون ! 
آه ، کی میشود برگردم به میان تختخواب خودم در کنار همان دریای آلوده وهمان مردم مهربان اگر چه دروغین باشد . 
روز گذشته  " او " از نیویورک تلفن کرد با دوربین  اطراف  دفترش را نشانم داد  رستورانی که درآن غذا میخورد وسوپری که خرید میکند ، نه ! برگرد ماندن درآنجا بیفایده است  برگرد درعین حال مواظب خودت باش ، وتمام شب نگران حال ان بچه بزرگ بودم .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 06/07/2018 میلادی /....


پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۷

از زمانیکه ...

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« !
05/07/2018 میلادی 


از زمانیکه | دوربین ها وارد  سیاست شدند ، سیاستمداران همه در  جلد یک هنر پیشه فرو رفتند ، 
از زمانیکه  دوربینها ها قاتلین ومتجاوزین را  نشان میدهند ، آنها تبدیل به یک قهرمان شدند !
از زمانیکه  صندلیهای سنتی ومبلهای قدیم جای خودرا به نیمکتهای پرشده از پشم شیشه وکاه شد  ، دیگر کسی  نتوانست آرام بنشیند ،
از زمانیکه غذای " گورمه " ببازار آمد ، دیگر کسی  نتوانست غذا بخورد 
واز زمانیکه پلاستیکها جلد همه  چیز را گرفتند مواد غذایی تبدیل شد به چند بسته پلاستیک تو درتو 
واز زمانیکه برده داری  مدرن بصورت " ریسایکل " مد شد در گوشه آشپزخانه ها چهار تا شش سطل زباله نشسته است 
و....دیگر گندمی از خاک نروئید، ودیگر درختان بادام شکوفه ندادندودیگر هیچ مرغی برای گذاشتن یک تخم فریادش  را به آسمانها نکشید ! 
تخم مرغهای مصنوعی ساخت چین واسرائیل  تاسقف چده شد !
از زمانیکه حقوق ودستمزد یک کار گر تمیز کن از حقوق من بیشتر است  ، آیا امیدواری یک هنر نیست ؟ !

از زمانیکه  همه چیز تغییر شکل داد  دیگر امید ونشاط  از زندگیها نقش بربست واز زمانیکه هنزمندان بزرگ ونورچشمی ما خودرا درمعرض فروش گذاشتند وپس از مرگشان پسرانشان دنباله روی آنها شدند ، دیگر ترانه ها ی انان وآوای خوش آنا تبدیل به زوزه گرگ شد و معنای خود را از دست دادند . 

حال باید درساعاتی معین خوش بود  ودلیلی هم نیست برای آنکه تو خوشحال نباشی ، همه چیز  هست ، آب ، ماهی ، گوشت ، نان ، وآفتاب پربرکت وسوزان ، چرا خوشحالی را به دور میریزی؟! 
حال روز گذشته به یک بازار سنتی بزرگ نگاه میکردم گویی شهر ارواح بود  بازاری بی مشتری همه بسوی سوپرها روانند ، دربهای بزرگ کلیساها بسته شد وزنی غمگین میگفت : دیگر کسی برای ویزیت سینیور نمی آید تنها برای تماشای توریستها  ساعاتی باز میکنیم  !  درعوض پرچم قوس وقزه "گی ها " در پایتخت به اهتزار درآمد وهمه چیز با هم مخلوط شد ، شراب وسکس .
وپس فردا شراب وشاخ گاو ! 

امروز من دراین گوشه مانند یک زاهد خود بین نشسته ام  ومیپرسم چرا مثلا دکتر هلاکویی با این وقاحت  گفته های مردرم بیمارش را روی پرده میریزد؟ او بهترین  راه را یافته است ، خود فروشی وبرکت از خود فروشان ، 
دیگر بوی صابون وعطرهای قدیم به مشام نمیخورند همه چیز گم شد ویا دنیا ی من تمام شد ، باید دربرزخ راه بروم ، بهشت گمشده را فراموش کنم ونزدیک جهنم در میان کوچه های برزخ گم شوم . 

 به او گفتم :
تو آدم بزرگ  ولایقی هستی ،  حتما میتوانی کارت راازپیش ببری ،  کاری کن که دیگر افکار  تیره وتار  وسرفه های خفه کننده  وکشنده  در اطاقهای منزلم  بسراغ من نیایند ،  مرا راحت بگذارند  فکری بمن القا کن که انسان عاقلی شوم  واگر میتوانی کاری بکن که  من بسیاری از وقایع گذشته را فراموش کنم  وآنهارا از خاطرم محو سازم ،  برای آینده کاری از دستم ساخته نیست غیر از نوشتن  وخلاصه اگر کاری بکنی که من کمی جوانتر بشوم  بسیار خوب خواهد بود ، !!!  واگر راهی میتوانی بیابی که من هنوز به دنیا  نیامده باشم  از تو بیشتر ممنون میشوم ، اینهارا به تصویر روی دیوار اطاقم میگفتم ، او که در عرش ملکوت نشسته واین ملت درانتظار اویند ! 
شب گذشته خودرا به دست موسیقی سپردم واز این دنیا بیرون شدم  موسیقی زمانی  اثر سحر آمیز  خودرا آغاز میکند  که دیگر امیدی نداریم وموسیقی  با زبان گذشته  با ما سخن میگوید .
زمانی فرا میرسد که انسان در سکوت وتنهایی خود  به سر حد جنون میافتد  وبه نواحی وحدود خطرناکی میرسد  میان عقل ودیوانگی  فاصله چندانی نیست  وبدون تردید در مورد اشخاصی ساده دل نظیر من باید آنرا کسالت وبیماری نام نهاد .
بهر روی در انتظار حادثه دیگری هستم ، خوشبختی هیچگاه درب هیچ خانه ای را نمی کوبد مگر تو به دنبالش بروی اما درمیان راه سدی وجود دارد نامش را هرچه میخواهی بگذار .پایان 
معرفت نیست  دراین  معرفت آموختگان 
ای خوشا دولت  دیدار دل افروختگان 

دلم از صحبت این چرب زبانان گرفت 
بعد ازین دست من ودامن  لب دوختگان 

عاقبت بر سر بازار فریبم بفروخت 
نا جونمردی  آین  عاقبت اندوختگان 

شرمشان باد ز هنگامه  رسوایی خویش 
این متاع شرف از وسوسه بفروختگان 

خوش بخندید رفیقان  که دراین صبح مراد 
کهنه شد قصه ما تابسحر سوختگان ......" شادروان فریدون توللی "

چهارشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۷

ایران گرایی

ثریا /اسپانیا /» لب پرچین « !

این توضیحاترا  در اینجا برای دوستانی میاورم  که کمتر به منابع وماخذ مراجعه میکنند وصرفا کلام امیران رسانه ها برایشان حجت است وکامل ،  نمیدانم آیا آنها میتوانند درک کند که ماهی از دریا بیرون افتاده روی ساحل  وشنهای داغ چگونه جان میکند ودر آرزوی قطره ای آب خنک وگواراست ومیل دارد که به دریا برگردد؟ نه! گمان نکنم ، 
بعد از ظهر یک تابستان داغ است  و همه جا  پرتو خورشید میتابد  هیچ درختی نیست تا به زیر آن پناه ببری ، سرزمین خشک  وتنها یک دریای مرده درکنارش میباشد ، سرزمینی  نظیر ایتالیا بدبخت وکسی که خود بدبخت باشد نمیتواند به دیگران خوشبختی بدهد ،  این شهر کوچک وبی درخت   گاهی مرا دچار تاثرات عمیقی میکند  واگر درجایی درختی و باغچه ای یا جنگلی یافت شود آن بزرگان آتش به دم گرگها بسته آنهارا روانه جنگلها میکنند تا همه خاکستر شده و بجایش کازینوها وبرجها وهتلها بنشیند !گاهی در  اوج شادی ناگهان فرو میریزم  وآن غم واندوه دیرینه باز بردلم مینشنید ،  در برخورد با خوشبختی های دورغین !  که هنوز  آغاز نشده پایان میپذیرد  وهمه چیز تهی وخالی از هر بنیادی است.

صدای محمد رضا شاه درگوشم مینشیند "  کورش ، شاه  شاها ن ، مرد بزرگ سر زمین پهناور ایران ، آسوده بخواب  ، مابیداریم ! وچگونه خواب او به پریشانی ملتش کشیده شد هنوز نیمه بیدار بود که رفت ،  پریشان و مضطرب و نگران مردانی بود که گما ن میبرد باو وفادارند   هرچند تنها چند نفر باو وفادار ماندند وبا خود او هم رفتند ،  وطن پرستی ومیهن دوستی درخور هر کسی نیست  درفهم هر پسر بچه یا دختر بچه ویا زنان ومردان بیدرد نمیگنجد ،  به همان گونه  که خوشبختی برای مردمان  سختگیر آفریده نشده است .

خیلی سعی دارم که براین اندوه غالب آیم  با وجود دردهای جانگدازی که روحم را میازارد  وغم وغصه  های  وگاهی بیاد نوشته ای میافتم که نمیدانم متعلق به کیست ؟ » زندگی  خواب وخیالی  بیش نیست  رویاهای من کوتاه بودند  اما زیبا «.

دراین دیار کسی نیست ، کسی بتو واندیشه تو کاری ندارد ،  کسی نمیداند که تو جان خودرا در دوستهای دروغین  ودر کنار آنهاییکه برای دزدی و آدم ربایی وجاسوسی زندگی میکردند  چگونه فدا کردی >  

چه روزهای ملال انگیری  که با یاس ونا میدی  دست بگریبان بوده وهستم  به درستی نمیدانم که آیا من اشتباه میکنم  ویا نه ، باید فکر آن سر زمین را ازسر بیرون کنم  میدانم هیچگاه برنخواهم برگشت وهیچگاه دیگر آب آن سر زمین را نخواهم نوشید ونانش را نخواهم بوسید ، 

حال در بین ایران گرایان خودسر ، و ایران دوستان به روز رسیده ووطن پرستان واقعی در مانده وحیرانم  ، خوب بمن چه مربوط خواهد بود   که اگر آن وطن قطعه قطعه بفروش برسد دربین یک مثلث شوم ،   حال باید به انجیل ومسلک این قوم  احترام بگذارم  وکاملا خاطر آنهارا آسوده کنم که از طرف من هیچ خطری متوجه آنها  نخواهد شد  ، تنها یک چیز در وجودم  غلط میزند وآن عشق است عشق که از مواهب خداوندی است  ودرعین حال باید به خوشبختی دیگران نیز بیاندیشم  تنها بخودم مربوط نمیشود ، 
ما مردمان بیچاره ای هستیم  که باین دنیای دون  پرواز کرده ایم  آن بوسه های آسمانی دیگر گم شدند  حال درروی زمین نیز آشیانه ما نیز گم شده است  با اصرا رمیل داریم کانون خانوادگی را حفظ کنم . ومشعل فروزان خودرا بر فروزیم ! دیگر نمیدانم  » دوست داشتن « یعنی چی  وگل سنبل چه رنگ و بویی دارد  ، ما دربیابان برهوت سر گردانیم بی هیچ آینده ای ، گذشته برایمان یک خاطره است وآینده بی نهایت اما نا معلوم ونا مفهوم .
اگر شما قدرت مبارزه را دارید بر خیزید وخاک وطن را حفظ کنید واگر مانند جناب  روانکاو  معروف دکتر "ه" نسخه برای مردان وزنان وسپس برای ایران میچینید از ان نوشتار صرفنظرکنید . با سپاس 
ثریا / اسپانیا / » لب پرچین « 4 ژولای 2018 میلادی . 

قحبه پیر


ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------


با انکه درحریم تو بیگانه ام هنوز 
مانند حلقه بر در آن خانه ام هنوز 

اخباررا که میبینم و درانتظار آن هستم که شاید چیزکی هم از ما بگویند، از آن پسرک تشنه خوزستانی با پاهای برهنه در زیر آفتاب  بی رحم پنجاه درجه ، اما نه! سکوت !
اخباررا که گوش میدهم درانتظار آن هستم که درمیان هیاهوی زنان ومردان گوینده وصاحب کمال وفضل ! چیزی هم از آن زنان دردمند سر زمین من بگویند ! نه ! هیچ خبری نیست .

از فلان بچه خرس درون سطل زباله فیلم برداری میکنند واز آن دزدی که به مغازه کوچکی رفته ودارد پولهای صندوق را میدزدد  آنهم زیر نگاه دوربینهای مدار بسته ! اما  از سر زمین من و کشتن مردان و جوانان وزنان دربند و اسیر خبری نیست ! 
خواهید پرسید چرا؟
 برای آنکه پدرخوانده های سیاسی آنها در دوران بازنشستگی با گرفتن هزاران دلار پول نقد در آن سیرک بزرگ " پاریس" گفتگو وسخن رانی کرده واین گروه کثیف را بعنوان یک آلتر ناتیو تازه به دنیا معرفی مینمایند !!! آن قحبه پیر و همراهانش میدانند دست به کدام شلوار ببرند و بیضه چه کسی را بگیرند ! 

از آ ن آخوند مرده که یک لگن سفید  شاش بچه بر سر  گذاشه میگویند ، اما .... محال است از ار زنان وآدمکشان  سر زمین من حرفی ویا کلامی به میان آورند واین مردم ؟ .مردمان دگر؟  خیر ! باید برخاست وقد راست کرد وفریاد کشید وصدای خودرا به جهانیان رسانید هرچند جهانیان نیز دیواری گوشتی به رهبری آن قحبه پیر  ساخته اند صدای درون را خاموش کرده و زاری و ضجه خودشانرا بگوش جهان میرسانند . 

آه  ، ! چه  مردم مهربانی هستند ، چقدر شادند ، واگر صدا نکننند خواهند مرد با صدا زنده اند ، برای پناهندگان  پتوی های قرمز و تختخواب آماده میسازند  ( البته با پولهای کمکی ) وهمه جا آنرا به رخ میکشند ، اما ، محال است  سخنی درباره آن زن پیر بدبختی که درون سطل زباله به دنبال غذاست حرفی بیمان آورند ! صلاح نیست ، به اینها مربوط نمیشود ، راه هایشان  یکی است و تبلیغاتشان باهم  دستشان درون یک کاسه است ، چرا بیهوده این سود هارا فدای چند انسان بی ارزش بکنند که جرئت وجسارت آدمکشی و دزدی و چپاوول را نداشته وندارند ؟! .

این دزدان دریایی که قرنها روی آبهای اقیانوسها به دزدی مشغول بودند وهمراه وهم پیمان هم داشتند ، حال درخشکی مشغول همان کارند! وسر ما با فوتبال و تعطیلات خانواده  ها  و تماشای دریای آلوده بخون و جسد با کوسه های ریش دار گرم است .  ث

بگذشت  شب ز نیمه  و من با خیال تو 
مینا صفت  بگوشه میخانه  ام هنوز 

چون گوهری  که بر سر انگشتری نهند 
 آی آشنا بچشم تو بیگانه ام هنوز 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 04/07/2017 میلادی /....
عکس تزئینی واز زنان سبیلوی دوران قاجاریه است !!!