شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۷

دنیای کثیف مجازی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 

آه ....که چه دنیای کثیفی است این دنیای مجازی ، کثیف تر از دنیای که درآن زیست میکنیم یا جان میکنیم ،  دنیایی پر مکر وفریب  و دزوغ . 
شب گذشته به دنبال چیزی میگشتم در " گوگل "  دیدم حتی در ویکی پدیای فارسی هم دست برده اند  اما انگلیسی را نوانسته اند برحسب مراد خودشان تزیین وگل کاری نمایند /
میدانید ! گاهی انسان حال تهوع میگیرد ازاینهمه ریا ومکر ودروغ پشت پا ندازی  امریکا یک جهنم است درون جهنمی بزرگتر  ، اروپا باز هنوز اصالت خود را حفظ کرده است .
کتاب زندگی » ژر ژ ساند « نویسنده بزرگ فرانسوی را میخواندم ، در آن زمان هم  عطر تریاک وکوکو ومشروب فراوان بوده ودربین هنرمندان  اشتهای  شهوترانی  نیز وجود داشته اما " پنهانی |" حال پس از قرنها انسان دیگر نمیتواند آنهارا گناهکار بنامد بلکه از اینکه دربعضی از مسائل ذهنی را روشن ساخته اند وفکری تازه به دنیا داده اند انسان باید قدر شناس باشد ، زندگی خصوصی هرکسی به خودش مربوط است تا جاییکه زندگی دیکران را متحول نکند و دخالتهای بیجا نکند و جهنمی دیگر نسازد .

کسانیکه  روحی لطیف و احسلتی  ظریف داشته باشند  زندگیشان در این دنیا  یک جهنم است  درعالم رویا  و در درون جانشان  نغمه هایی را میشنوند  که انسانهای عادی  از آن محرومند ،  مانند هنرمندان بزرگ  دنیا حال این دنیای مجازی آن ذره احساسی را هم که ما در درونمان نگاه داشته ایم دارد ا بین میبرد  و نمیگذارد که آن احساسات مانند قطره ای باران  سبک ودرد آلوده  به ارامی  با خواننده یا شنونده پیوندی ایجاد کند  ، آنها همه چیز را درخود حل کرده اند  واز میان برده اند .

القاب  دکتر و پروفسور واستاد که دیگر نخ نما شده است وانسان گیج میشود که این زباله ها از کدام دانشگاه  مدرکی گرفته اند وچرا ما آنهارا نمبینیم ؟ .
موسیقی های گذشته را تکه تکه کرده اند  وخورده خورده بما میفروشند ، مانند کرم های زیبایی و شامپوها  وسایر چیزهای زنانه ! ومردانه !!
نه نخواهند گذاشت ما با زندگی خود کنار بیاییم .

شب گذشته ناگهان تابلت من روشن شد  با آنکه آنرا قفل کرده بودم حال صدا هم به آن اضافه شده بود ! ساعت دونیم پس از نیمه شب  بود وکاری از پیش نمیبردم ا آنرا خاموش کنم نزدیک بود آنرا از پنجره بمیان خیابان پرتاب  کنم تا اتومبیل از روی آن بگذرد وصدایش را خفه سازد ،  سر انجام آنرا زیر تشک گذاشتم وخودم روی آن خوابیدم بدرک پانصد پوند به هوا رفت !  ( شاید هم آنقدر رو داشته باشد که باز به صدا درآید )!! 

هر صبح که مشغول نوشتن هستم  از اطراف این دستگاه مرتب شعار ها چراغ میزنند  ، در پست الکترونیکی نامه های جدید دارید !! در فلان  جا یوتیوپ آنرا گفته و آن موسیقی را که نفهمیده برای خود ذخیره کرده ای حال دوباره سر بر آورده  تمام هوش وحواس من به طرف این چراغهای راهنمایی میرود ! 
باید  بنویسم ، این یک وظیفه است نه هوس و نه خودنمایی  ..
من نمیتوانم از طریق » نت« کرم بفروشم ویا تبلیغ برای آش رشته در قوطیها بکنم ، این کارها مخصوص  اشخاصی است که در بازار یابی خبره اند ، من خریدارم نه فروشنده !
وشما ای مردان  که باید گفت زنانیکه لباس مردانه پوشیده اید  همه چیز برای ما عریان شد وفهمیدیم که ازکجا می آیید وبه کجا میخواهید بروید  هریک  میاید ودست دیگری را رو میکند ، من در گوشه دلم بیاد آن مادر بیمارم که درمیان دستهای کثیف شما دارد جان میسپارد وجوانان ومردان از خود بیخبر که مغز و روحشانرا  درگرو سخن پراکنی های شما گذاشته اند  روی جسد آن به رقص مشغولند یکی بامید مریم لچک دیگری بامید شهنشه وسومی بامید ...... هیچ درهیچ !  به هیچ مپیچ ! پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 07/ 07/ 2018 میلادی /....