یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۷

برنده کیست ؟

ثریا / اسپانیا  »لب پرچین « !
--------------------------------
امروز روز سر نوشت  اسپانیا ست ، پنجره هارا که باز کردم تمام بالکن ها با پرچم اسپانیا  تزیین شده بود ، غیر از بالکن وپنجره من ! برای آنک پرچم ندارم پرچم ایران واسپانیا .وروسیه را برای نوه پسریم کادو بردم تا  ایران را بشناسد هم در اسپانیا به دنیا آمده وهم سر زمین مادریش را که خوب مادرش سه زبان  را نیز به زبان اسپانیایی اضافه کرده وبه آنها یاد داده است !.

بنا براین باید بروم مغازه  چینی ویک پرچم بخرم اما.......هوا داغ است ! !

درانتظار اهتزاز پرچم اازادی ایران هستم بر فراز گنبدهای کبود و قله مازندران ،  ومردی که از آن برخاسته  چه بسا این یکی با دلی  پرصفا  تن باین اب وآتش زده وچه بسا  زیر پرچم مریم بانوست  او به ارزش وخصوصیت  خود خوب واقف است  ما به سادگی اورا قضاوت میکنیم  چه بسا پسر مریم باشد همان مسیح موعود !!  چند سال است که خودرا خوب نگاه داشته است  وآن استعداد  طبیعی که خود بخود اورا بجلو میراند  او میل ندارد از دیگران تقلید کند  ابتکا رعمل بخرج داده است  او به پیروزی خود بسیار مطمئن است .

وای به روز یکه یک فاطمه کماندوی دیگری وارد سر زمین ما شود وشلاق را به دست گرفته  این بار مردانرا اخته کند  باید از آن روز ها هم ترسید ! 
حال امروز همه اسپانیایها دو رهم جمع میشوند تا باتفاق  آخرین شانس وبازی اسپانیا را باهم ببیند واگر یکی دچار هیجان زیادی شد دیگر ی هوای اورا داشته باشد !!!
ومن ؟ 
به راحتی مینشینم وکتابم را میخواتم ودرانتظار آنم که ببینم آیا خوزستان  آب شیرینی را خواهد نوشید یا همه جریان آب بسوی عراق سرازیر شده است ؟ .
درانتظار آنم ببینم مردم خرمشهر زنده از زیر دست سربازان دفاع از حرم وناموس اسلام محمدی بیرون میایند ویا کشته خواهند شد ؟ 
برای من بازی های فصلی وتجاری وسیاسی معنایی ندارد .
در حال حاضر نخست وزیر وزیر امور خارجه کانادا  وبقیه آقایانی  که منافع خودرا در میان لنگ " مریم " خانم دیده اند دوراورا گرفته تند با یک ارتش پیر وناتوان واز کار افتاده وچه بسا جوانانیرا نیز ساخته وچه بسا ؟  ....! نه.... بهتر است فکر ش را نکنم .
حال این فاطمه نباشد فاطمه دختر اکبرو   می آید بهر روی ما باید همیشه اسیر بیضه اسلام باشیم وبه آن آویزان وفرق ملیت ومدهب را نمیدانیم چیست در قانون اساسی گذشته ما هم  ذکر شد بود که پادشاه ویا رهبر  باید حتما شیعه اثنی عشری باشد  حال ممکن  است یک رهبر حشری بر سر زمین ما حکم شود ؟؟! درحال حاضر که هستند همه دست به اسلحه وآماده دخول !!!  نفرت بر شما ، ننگ بر شما ! شرمتتان باد . پایان 
ثریا / اسپانیا / اول ژولای 2018 میلادی /

گلچین

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


پیر میخانه  چه خوش گفت  بدردی کش خویش 
که مگو حال دل  سوخته  با خامی چند ..........." حضرت حافظ شیرازی "

روزهای شنبه و یکشنبه اگر بچه های خوبی باشیم و صبح زود از خواب برخیزیم میتوانیم  یک یا دو برنامه موسیقی ضبط شده ، باز بخش آنرا از کانال دوی تلویزیون ببینیم !
امروزصبح متاسفانه من به آخر آن رسیدم ، قطعاتی از بتهون بود ویک پولکا از " شوپن "  جالبترین قسمت این برنامه  این بود که یک کشیش جوان  وقد بلند داشت ارکستر را رهبری میکرد !  بانوان نوازنده مطابق معمول نیمه تنه عریان و مردان با لباسهای فراک ! ار کستر به راحتی کار میکرد هم پیانو زبان ارکستر را میفهمید وهم ارکستر زبان دو نوازنده زیبای ویلون چلو و ویلون را ! 

در نظر گرفتم یک آخوند  با عصا  را برای رهبری ارکستر برگزینند ،  آنچنان خنده ای مرا گرفت که تمام نشدنی  بود ! 

آخوند حتی نمیداند ارکستر یعنی چی  و در خیال خود یک سینی رشته پلو با خرما .ویک بره تو دلی را مجسم میکند .   بیاد | شوپن |  افتادم وزندگی درد ناک و غم انگیز او ، هنگامیکه لهستان زیر چکمه  های سر بازان شوروی در آتش میسوخت تمام غم وهم او و روحش در لهستان بود واو در وین و فرانسه مشغول  ساختن آهنگ و کنسرت بود چند بار عزم جزم کرد که  همه چیز را رها کند وبه لهستان برگردد ودرجبهه همراه دیگران بجنگد پدرش که از این خصوصیات واحسا س پسرش با خبر بود برایش نوشت "
همان جا  بمان ، لهستان نجات خواهد یافت با قدرت جوانان  ما  ، اما تو میتوانی لهستانرا به دنیا بشناسانی  با نبوغت وبا هنرت ، همانجا  جا بمان ......واو درغربتی غم انگیز میان نیمی از مردم که لهستانرا بباد تمسخر گرفته و درپشت سرش  راه میرفتند ومیگفتند :
بدترین   کار خدا این بود که لهستان و لهستانیان  آفرید !!! همچنان بسوی هنرش گام بر میداشت .

لهستان زنده ماند اما قیمت گزافی پرداخت وشوپن تا آخر عمر دیگر روی بستگانش را ندید وغم خاک وطن  او را حسابی از پای درآورد و بسوی گور فرستاد ، اما ...و اما امروز من در زیر نواهای ملکوتی او اشک میریزم ودر این سوی قاره ها شوپن نامی گرامی و بزرگ دارد  ....ما چی ؟ ....

آهان ، ما حدیث المتقین داریم ، ما آداب خلا رفتن را داریم ، ما  آداب و رسوم  نجا ست  وجنابت را داریم ، وما به آن دمی که مردان درجلویشان آویخته  وافتخار میکنند  میتوانیم قربانی دست عوام فریبان بشویم .

هیچ کلامی وهیچ گفته ای برای ما ماخذ نیست ، غیر از عوامل وتفکرات  ناشی از بنگ  وتریاک خود ما و اینکه چگونه " میتوان پولدار " شد !  بعد چی ؟ هیچ پای منقل وتریاک و نوشیدن ودکا و ماست وخیار و دستی در پاچه معشوق ، همین ، نه بیشتر .

دروغ یکی از ارکان واقعی وجزیی از خون ما شده است ، ریا کاری ومردم فریبی نیز به دنبالش میاید عده ای هم بی خیال ، وطن درآتش میسوزد ؟ کدام وطن ؟ وطن در جیب من ودر بانکهاست ! وطن در زیر بالش منست ! وطن درمیان پاچه زنان هرزه است ؟ کدام وطن ؟ .

آنها ، آن مردان بظاهر مرد ، تنها کارشان ره زدن دیگران است  به هرچیز که خود انتخاب کرده اند  نامی میدهند  تا بتوانند بر آن چیره شوند ، گاهی هم نام " خدا" را باو  میدهند ،  تا با ستایش دروغین  نام او  مردم را بفریبند ، و در نهان درپی  آن بروند که نامش هیچ است ،  ما در واقع خود را میستاییم  هر ستایشی بوی گند خود ستایی وخود فریبی را میدهد  آنچه را که ما ستایش میکنیم  برای ما ستوده  نیست  وهرکسی میداند که درکنج دلش  چه چیزی نهفته است .

من آن خدایی را که کم کم  پذیرفته  وکم کم از دست بدهم هیچگاه دوست نداشته ام ، من عشقی را دوست دارم که کم کم آنرا پذیرفته و خیلی دیر آنرا از دست میدهم  من با آن عشق به زندگیم  معنا داده وآهسته آهسته گام بر میدارم  و بتدریج در آن غوطه میخورم  در من آن نقطه پنهان است  یا بکلی میبازم ویا بکلی میبرم  یا امپراطور ی یا هنیچ !  گاهی  با هیچ میتوان تاج امپراطریس را  نیز بر سر گذاشت با دست خود نه با دست دیگری .!!

شب گذشته سر میز شام ، با تمام وجودم گفتم " 
بچه ها ، به راستی از یک یک شما سپاسگذارم که هریک پایه تخت شکسته مرا گرفتتید وبه ارشم راندید به راستی از شما ممنوم وخوشحال بخانه برگشتم ، خانه خالی اما روح من در تختخوابم درانتظارم بود. پایان 

من اگر کامروا  گشتم و خوشدل چه عجب
 مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند 
هاتف آنروز بمن مژده  این دولت داد 
که بدان جور و جفا  صبر و ثباتم دادند ....." حافظ" 
-------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 01/07/ 2018 میلادی /....

شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۷

نکته ، نکته ، تکه ، تکه.

ثریا / اسپانیا » لب پرچین !
-----------------------------

امروز سی سال از  ازدواج دختربزرگم میگذرد  وامشب جشن سی سالگی ازدواج پر ثمر خودرا بر پا داشته ، وسی سال است که من در لباس یک بیوه تنها راه میروم و روز گذشته نوه ام که نمرات دانشگاهی را گرفت یک  " آنر گرید "  هم باو دادند  یعنی یک نمره افتخاری ! نه ! نه!  منتظر هیچ پاداشی نیستم  هیچ تاج مضاعفی را هم نمیخواهم بر تارک سرم بگذارم ، همین نگین های درخشان برایم کافی میباشند .

فضول  را بردند جهنم ، گفت هیزمش تر است ، حال حکایت من است  درلابلای اخبار خواندم که یکی از بازیکان تیم ملی " باصطلاح"  ایرانی  از تیم استعفا داده است وبه دنبال او دیگری هم رفته ،  نامش سردار آزمون میباشد واهل گنب کاوس   ، دلیلش را فحاشی وتوهین بخانواده اش ذکر کرده است ، این طفلک نمیداند که خوراک روزانه ایرانیان فحاشی است نشخوار آنها فحاشی است بدون فحاشی زندگی واموراتشان نمیگذرد  ،  در ایستاگرام او باو فحاشی کرده اند که تمام مدت  روی زمین بودی چرا گل نزدی ؟  دیگری هم تمام مدت نیمکت نشین بود ، گویا ایرانیان از فوت وفن ودسیسه های   بازی ها بیخبرند همین  که یک گل بزندد دنیارافتح کرده اند تازه اولین گل را هم خود مراکش بخودش زد اسپانیا هنم مردانگی بخرج داد .

حال این جوان بیچار  که آنقدر مادرش را بباد فحش گرفته اند که پیر زن بیمار وبستری  شده است واو خودش را ببالین مادر کشاند وقید فوتبال راهم زد ، بعضی ها نمیتوانند در مزرعه خوکها بمانند درحالیکه اسب اصیلی هستند باید  دستور از خوکها بگیرند اصالتشان اجازه نمیدهد  حال خداوند به جوانی او رحم کند فردا اورا به هزار تهمت ناروا روانه  "ابد آباد " نکنند .

سیاست وفوتبال دو شغل بسیار کثیف  ونا امن میباشد ، ماریانا راخوی نخست وزیر سابق اسپانیا بکلی سیاست را بوسید ورفت درهمان حجره ومحضر خود  سند هارا مهر میکند برای همیشه از صحنه سیاست بیرون رفت چون نتوانست با این قشر هزار چهره در بیفتد ومن چقدر او را دوست داشتم وباو احترم میگذشتم .

این دنیای ماست ، صبح که چشمانت را باز میکنی  سیلاب آتش از یک سو  ، دود و شعله های آتش از سوی دیگر و زلزله ویرانی در طرفی دیگر ، جهنم را به چشم میبینی  و دلت میخواهد بخوابی  فقط بخوابی .

درخت زیبایی از نوع " بنت کنسل » جلو ی خانه ما قد کشیده بود با گلهای زیبایش  روز گذشت دیدم جا تر است وبچه نیست  درخت را دزدیده و برده اند !!  سالهای پیش در خانه  یکی از محترمین !!!! هموطن میهمان بودیم  با غرور فراوان میگفت  " 
من این باغچه و باغ را ازگلهای دزدی خیابان درست کرده ام ! ما هم مانند یک گوسفند خندیدیم ! 

این دنیای ماست  وآینده فرزندانمان که امروز با زجر وزحمت درس میخوانند وفردا باید پشت درهای بسته در انتظار کار بنشینند ویا برای کار فرمایان خارجی کار کنند . 
اگر پدرشان چیزی برایشان گذاشت که از جد مبارکشان به او رسیده !!! بود شاید بتوانند راه پدررا ادامه دهند  درغیر اینصورت مانند دختران  وپسران من به شغل بردگی مادام العمر ادامه میدهند وآخر ماه هم جیبشان  خالیست ، خوب  خلایق هرچه لایق !  وقتیکه نخواهی خودرا بفروشی  ، زندگی همین است  چیز بیشتری بتو نمیدهند  ،پایان 
ثریا  ایرانمنش  » لب پرچین « / اسپانیا / آخرین شنبه از ماه ژوئن 2018 میلادی /.



جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۹۷

سخنی که با تو دارم ......

ثریا / اسپانیا » لب پرچین« !

گفتگو .....
روی سخنم با توست رضا پهلوی ، حتی از بردن نام شاهزاده نیز اکراه دارم چرا که به شاهزادگان واقعی سر زمینهای دیگر که عشق به وطنشان سر خط زندگیشان هست  توهین میشود . 
تو همچنان رضا پسر محمد رضا شاه و پسر فرح دیبا باقی بمان بیشتر از این برای سرت گشاد است .

در همان زمان ها هم که دوستا ن  واطرافیانت  از دختر بازی ها وشب زنده داری ها وقمار بازی ها وغیره تو میگفتند من نیمه شک ونیمه باور به آنها مینگریستم ، تو هیچ احساسی نداری مانند مادر گرامیت که تنها به جواهرات وپالتوی های گرانقیمت خود عشق میورزد تا بحال کلامی ما از او نشینده ایم که بگوید ایران را دوست میدارم همیشه از گذشته میگوید ..... او عاشق فرانسه است وهمانجا هم دفن خواهد شد  درزمانی هم که  در ایران درنقش ملکه بازی میکرد باز رابطه اش  با احزاب چپ وسوسیالیست فرانسه قطع نشد ، تو زیر دست او تربیت شدی نه یک جنرال ارتش ایرانی ویا یک جانباخته مانند تیمسار رحیمی ، چشمانت لبریز از کینه وبغض است ، همه گنه کار نیستند  ، عده ای که توبا آنها درحال حاضر حشر ونشر داری گناهشان بیشتراز  ما پرندگان درقفس بوده وهست .

علیرضا نوری زاده  با عکس پدر تو که آنرا درمیان شعله ای آتش میسوزاند روبه دوربین لبخند فاتحانه میزد وتو درست دست دردست او گذاشتی ، چه بسا از پدرت دلخوری داشتی او که همه چیز بتو مادرت داد بر سرمادرت تاج گذارد تا زهر درون غذایش نریزد  اما سر انجام اورا به سوی مرگ سوق داد وحال سالهاست  درنقش یک بیوه عاشق ودلباخته همسر از دست رفته هنوز با لب ولوچه آویرانش خود ش را بهر طرف میکشد .به همراه  بردگان درگاهش وجیره خورانش وطوطیان شکر شکن  رسانه ها !
چهل سال تو مادرت مردم ایرانرا فریب دادید واین قابل بخشش نیست وحال در کنار وطن فروشان وتجزیه طلبان راه میروید ، مگر چقدر لازم دارید > سپاه که مرتب مخارج شمارا میپرداخت برای آنکه مارا دربیرون سرگرم نگاه دارید . پنج درصد قراردادهای نفتی به حساب مادرتان درخارج هنوز  بقوت خود باقی بود  زمنیهای زیادی در سر تاسر اروپا دارید ، بیزنس های بزرگ سر مایه گذاری ها در شراب و عطر و مدلینگ  اینها ازدید خیلی ها پنهان نمانده ونوکرانتان  که از بی حقوقی ومفتی کار کردن  خسته شده بودن  اخبار را در خفا پخش مینمودند  حال به صرافت فروش سر زمین  پدر ی ما افتاده اید ؟ 
پسر نازنین من  ، از  چشمانت غیر از دو سنگ شیشه ای چیزی ندیدم احساس درآنها موج نمیزند شما هیچگاه به ایران بر نخواهید گشت ، هیچگاه وایرانرا به زودی فراموش خواهید کرد .اما ، 
یک ننگ بر دامان پدر وپدر بزرگتان نهادید آنها ساختند شما ویران کردید.

عجیب است که آلبوم من لبریز از عکسهای پدر وپدر بزرگ وخواهران وبرادر ناکام شماست اما هیچ عکسی از شما ومادر گرامیتان را درآن صفحات نگاه نداشته ام چرا که احساسم بمن میگوید نباید دروغ  را باور کنم . سرتان سلامت ، جام می را سر بکشید عمر ما تمام شد ما میرویم بچه های ما نیز شما وخانه پدری را فراموش خواهند کرد چرا که تنها دریک گوشه آنجا  دنیا آمده اند اما ما یک چیز را فراموش نمیکنیم وآن درد و رنج مردمی است که بیگناه یا کشته شدند یا درزندانها باقی ماندند ویا درگرسنگی بی آبی  وسپس قحطی جان میسپارند  وشما درسکوت  به تماشا ایستادید  بچه های کوچکی که د رزیز زله زله ها وطوفانها جان سپردند  برای شما مشتی زباله و زاید یبودند  بی خیال ! سر خم سلامت . پایان 

گذشت عمر و نشد  شاد جان خسته دمی 
غمی نرفته  زدل برون بردل نشسته غمی 

ز سوز سینه ما ساز را حکایتهاست 
 به پرده ای که بر آرد نوای زیر وبمی 

مگر فسرد  دلم  زندگی ز سر گیرد 
کجاست  زنده دلان  همدم مسیح دمی 
-----
ثریا / اسپانیا / لب پرچین  29 ژوئ« 2018 میلادی /.

کدام پهلوی ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


و..... آرام آرام نسیمی  را که دوست داشتد  میوزید
نه باید که که ط.فتن  زا بود
 باید که مهار شده  باشد 
 وذنسیم  توفانیست رام شده  .

ما مرغان درقفس اسیر  که  نه پری داریم ونه بالی برای پرواز  باید از چه حکایت بکنیم ؟ ......
 تابلت را که باز کردم اولین فریا دجناب فروهر را شنیدم که دستهایش را بلند کرده  وبه علیرضا حرام زاده فحاشی میکرد ، ای خائن ، ای وطن فروش چهل سال تو یارانت  ( خوب این را تاحدی درست میگوید ا) او ومسعود بهنود ومحمد امینی معروف به ممد لنین وآن چماقدار مخمل باف همه  محصولات کرم زده وصادارتی میباشند .
تنها سئوالم این بود که  بپرسم  ، مرد محترم ! 
تو ازکدام پهلوی حمایت میکنی ؟ خود او شریک دزد ورفیق قافله است  وچه بسا اگر دید آنهمه مردم هنوز سعادت را در زیر پر پرواز پهلوی ها میدانند  سر کار علیه دوشیزه " نور"  را بعنوان ملکه هزارو یکشب به آنهاییکه  چسپیده به تاریخ کهنسال ومرده خود میبا شند  بر تخت مینشاند  و او را به جا نشینی خود بر میگزیند با یک تیر دو نشان زده است ! مگر تکیه کلام مادر بزرگمان این نبود که " 
نور بر تاریکی پیروز میشود ؟ خوب ! .... کمی دلخوشخنک بدهد تا به بقیه کار ها برسند  یعنی فروش سر زمین .

هنوز دچار ضعف هستم وبه درستی نمیتوانم  کلماترا بیابم ، خط هم باندازه یک مورچه سواری  جلوی چشمانم قد میکشد .
 آنچه که گذشته ، گذشته وچه بسا ما آنقدر سختی و بدبختی دراین چهل سال  کشیدیم که حال آن زمانرا دوران بهشتی خود میدانیم ، ملت بدبختی هستیم  بهر روی  هرگاه کتاب مقدس حافظ را با ز میکنم  این  ابیات پدیدار میشوند " 

چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت ، 
تقدیرما به دست می دوساله بود ؟
ومن هنوز نتوانستم  برای خود توجیح کنم که منظور ازان می دوساله چیسنت ؟

معانی  گذرا وگریزنده اند  نمیشود آنهارا گرفت  باید معنای محکمی در آنها یافت  معنایی که در پهنه قفس پنهان نباشند .

امروز دیدم که در کلیسای بزرگ سنتا آپوستول اولین بنیان گذار کلیسای رومی درا ین سر زمین که اول سر اورا بریدند وسپس مجسمه اش را درون یک  کلیسای متروک جای دادند ومجسمه ها ساختند  وآنجارا به یک مکان مقدس تبدیل کردند که مراد دهنده هم بود و توریستهای زیادی را از اطراف دنیا بسوی خود کشید ومیکشد ، حال بینی ودستهای وپیکر مجسمه ها دراثر نم وباران وگرده زمان صدمه دیده  وچه گریان ونالالن مسئولان درخواست کمک داشتند ! و..... بدین  سان کلمات مقدس وتصاویر مقدس  بوجود آمدند .!
پول حلال مشگلات است ، طرف تجاوز میکند  با وثیقه آزاد میشود تا دادگاه فرمایشی  بسته به شانس است یکی هم  هنوز نفس نکشیده بالای داراست چون وثیقه لازم را نداشته تا بپردازد 

این عدالت  ماست واین قانون طبیعت که همه جا حکمفرماست .
عده ای مانند من  درقفس خود  جای میگیرند  وبجای آنکه بادبان کشتی را برافرازند  دور قفس را میله میکشند  ونسیم را نیز زندانی میکنند  مانند مرغکی بی پر وبال تنها درقفس بال بال میزنند  اما هیچگاه  درمعرض توفانها  نمی ایستند  از باد وحشت دارند باد با خود همه چیز میاورد همه نوع خس وخاشاکی را .

عده ای دریا نوردی را دوست دارند وراهزنی دریایی را  بنا براین بادبانهارا بالا میکشند  آنها  کلماترا در قفس زندانی میکنند  وتصاویر را نیز  طوفان گاهی تبدیل به یک سنگ شده  که ناگهان صورت خداوند را بخود میگیرد ( مانند سالهای 57)  . 

توفان  گاهی کلماترا سر بسته واسراز امیز بسوی دیگری پرتا ب میکند  تا ازنگاه خیره خردمندان در آمان باشند و درحال حاضر جلوی طوفان ایستادن  بس خطرناک است 
مرغان درقفس  مقدس اسیرند  واز هر نسیمی که میوزد  آنها با اشتیاق بال وپر میزنند  شاید در لانه باز شود  وپرهایشان گشوده  تا دوباره  بادشوند نسیم شوند  وطوفانبر ا کنند  وچه بسا قس ها را بشکنند .

ودر خال حاضر من درانتظار آن می دوساله میباشم که دست تقدیر برایم پنهان نموده است ! .پایان 

نبودی  آنکه  منت دلنواز میگفتم 
چرا  ز ساده دلی  با تو راز میگفتم 

همه حکایت ناز تو گفتی  زین پیش 
کنون  بلای دل است آنکه  ناز میگفتم 

هر آن سخن  که از او یاد بود شب وروز
تمام میشد وهر بار  باز میگفتم 

دلش  گر از سخن من گرفت بر حق بود 
که دردهای دل جانگداز میگفتم ........". امیر خسرو دهلوی "
-----
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 29/06/2018 میلادی ؟

پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۷

سر زمین بردگان

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« !

سر زمین ما درحال حاضر دستخوش یکنوع اغتشاش است ورهبری این شورش را نیز نمیدانیم  چه کسانی بعهده دارند " اگر

هم بدانیم بما مربوط نمیشود درکار بزرگان دخالت کنیم " !!! 

در گفتار ها و بزن و بگیر ها و دعواهای میان ارباب جماعت فضای مجازی  ، شنیدم " ابی" ابن الوقت  در شهر سنت پیترز بورگ کنسرتی گذاشت که بلیط های  آن کمترین قیمتش شان از سیصد دلار شروع میشود !!!  آنهم در سرزمین روسیه که برای  ابادانی خود وبقای خویش توانسته بود برنامه جام جهانی را بخانه خویش بیاورد  گذشت هاز اینکه سر زمین ما را هم  چپاول میکند!
از اینکه جناب ابی حرص و طمع  خودرا هیچگاه  پنهان نداشته و ندارند شکی نیست ، من هیچگاه نه صدای اورا دوست داشتم ونه فهمیدم چه میخواند ، گویی بحر طویلی بسبک آخوند ها در فضای ایجاد شده ارائه میدهد  شاید هم برای همین باشد که مورد قبول اهل روحانیت است !!! 

تا آنجاییکه من میدانم  مردم کشورهای پیشرفته ویا درحال رشد در این گونه مواقع برای  هموطنان خود  کنسرتهای مجانی  بپا میکنند آنهم درفضای آزاد ، اما ایشان گویا تالاری را اجاره کرده وخوب دیگر بما مربوط نمیشود به همراه نوچه خود آنهم برای ملتی که به نان شب محتاج است  دوگانگی را به حد اعلا رسانده یعنی اگر پول داری وپانصد دلار بدهی میتوانی از عرعر من لذت ببری رقص وغیره هم درکار نیست ! وچه بسا بودند کسانیک که خودی بودند وباین کنسرت منحوس رفتند وکسانی آنرا محکوم کردند.

چگونه میتوانی این پول را  از همو طنان خود بگیری ویا بدزدی  ؟  هیچ چیز در دنیا باندازه عشق به وطن ارزش ندارد اما شما جهان وطنید هرکجا آب و ابادی باشد شما سفره تانرا پهن میکنید .
 هیچی چیز اندازه عشق بوطن دردل لانه نمیکند  اگر دل بیمار شما آنرا از خود راند باید وطنی دیگر اختیار کند ،.

متاسفانه درسر زمین ما بما درس وطن پرستی را ندادند تنها درس قبیله پرستی  را خواندیم  یا از قبیله السلام بودیم ویا از قبیله قجر ویا از قبیله کرد وترک .   هر گونه رابطه طبیعی بین ما  بصورت زشت ووحشتانکی در میاید   تنها نگاهی به این  فسیلان نشسته  در غرب و خفته بیاندازید  هنوز بر پر قبای آن مرد دیوانه چسپیده اند چرا اگر اورا رها کنند  مانند یک دیوار ویران میشوند ودرهم فرو میریزند ، چیزی ندارند ارائه بدهند معلوماتشان همه درون کتابهاست  ، نمیدانم آیا ما فرزندان آن سر زمین استحقاق خوشبختی ا نداشتیم ؟  و یا ارزش آنرا ؟ .

تنها با قضاوتهای  خود یکدیگر را قطعه قطعه میکنیم  وخیلی ظالمانه  و مطمئن دیگری را  متهم میسازیم یک خارجی در کنار ما بیشتر ارج وقرب دارد تا یک هموطن .
من بقدری درد کشیده ام که دیگر میلی ندارم به پشت سرم نگاه کنم  ویا به عقب برگردم  یا مادر ستمگر داشتیم یا پدر سختگیر ویا معشوق آدمکش  نه احتیاجی نبود ما تربیت شویم  ، همین علف خودرو بار آمدن بهتر است .

بهر روی در انتظار فردایم ! 
ثریا / اسپانیا / 28 /06 /2018 میلادی !