ثریا / اسپانیا » لب پرچین !
-----------------------------
امروز سی سال از ازدواج دختربزرگم میگذرد وامشب جشن سی سالگی ازدواج پر ثمر خودرا بر پا داشته ، وسی سال است که من در لباس یک بیوه تنها راه میروم و روز گذشته نوه ام که نمرات دانشگاهی را گرفت یک " آنر گرید " هم باو دادند یعنی یک نمره افتخاری ! نه ! نه! منتظر هیچ پاداشی نیستم هیچ تاج مضاعفی را هم نمیخواهم بر تارک سرم بگذارم ، همین نگین های درخشان برایم کافی میباشند .
فضول را بردند جهنم ، گفت هیزمش تر است ، حال حکایت من است درلابلای اخبار خواندم که یکی از بازیکان تیم ملی " باصطلاح" ایرانی از تیم استعفا داده است وبه دنبال او دیگری هم رفته ، نامش سردار آزمون میباشد واهل گنب کاوس ، دلیلش را فحاشی وتوهین بخانواده اش ذکر کرده است ، این طفلک نمیداند که خوراک روزانه ایرانیان فحاشی است نشخوار آنها فحاشی است بدون فحاشی زندگی واموراتشان نمیگذرد ، در ایستاگرام او باو فحاشی کرده اند که تمام مدت روی زمین بودی چرا گل نزدی ؟ دیگری هم تمام مدت نیمکت نشین بود ، گویا ایرانیان از فوت وفن ودسیسه های بازی ها بیخبرند همین که یک گل بزندد دنیارافتح کرده اند تازه اولین گل را هم خود مراکش بخودش زد اسپانیا هنم مردانگی بخرج داد .
حال این جوان بیچار که آنقدر مادرش را بباد فحش گرفته اند که پیر زن بیمار وبستری شده است واو خودش را ببالین مادر کشاند وقید فوتبال راهم زد ، بعضی ها نمیتوانند در مزرعه خوکها بمانند درحالیکه اسب اصیلی هستند باید دستور از خوکها بگیرند اصالتشان اجازه نمیدهد حال خداوند به جوانی او رحم کند فردا اورا به هزار تهمت ناروا روانه "ابد آباد " نکنند .
سیاست وفوتبال دو شغل بسیار کثیف ونا امن میباشد ، ماریانا راخوی نخست وزیر سابق اسپانیا بکلی سیاست را بوسید ورفت درهمان حجره ومحضر خود سند هارا مهر میکند برای همیشه از صحنه سیاست بیرون رفت چون نتوانست با این قشر هزار چهره در بیفتد ومن چقدر او را دوست داشتم وباو احترم میگذشتم .
این دنیای ماست ، صبح که چشمانت را باز میکنی سیلاب آتش از یک سو ، دود و شعله های آتش از سوی دیگر و زلزله ویرانی در طرفی دیگر ، جهنم را به چشم میبینی و دلت میخواهد بخوابی فقط بخوابی .
درخت زیبایی از نوع " بنت کنسل » جلو ی خانه ما قد کشیده بود با گلهای زیبایش روز گذشت دیدم جا تر است وبچه نیست درخت را دزدیده و برده اند !! سالهای پیش در خانه یکی از محترمین !!!! هموطن میهمان بودیم با غرور فراوان میگفت "
من این باغچه و باغ را ازگلهای دزدی خیابان درست کرده ام ! ما هم مانند یک گوسفند خندیدیم !
این دنیای ماست وآینده فرزندانمان که امروز با زجر وزحمت درس میخوانند وفردا باید پشت درهای بسته در انتظار کار بنشینند ویا برای کار فرمایان خارجی کار کنند .
اگر پدرشان چیزی برایشان گذاشت که از جد مبارکشان به او رسیده !!! بود شاید بتوانند راه پدررا ادامه دهند درغیر اینصورت مانند دختران وپسران من به شغل بردگی مادام العمر ادامه میدهند وآخر ماه هم جیبشان خالیست ، خوب خلایق هرچه لایق ! وقتیکه نخواهی خودرا بفروشی ، زندگی همین است چیز بیشتری بتو نمیدهند ،پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / آخرین شنبه از ماه ژوئن 2018 میلادی /.