یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۷

گلچین

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


پیر میخانه  چه خوش گفت  بدردی کش خویش 
که مگو حال دل  سوخته  با خامی چند ..........." حضرت حافظ شیرازی "

روزهای شنبه و یکشنبه اگر بچه های خوبی باشیم و صبح زود از خواب برخیزیم میتوانیم  یک یا دو برنامه موسیقی ضبط شده ، باز بخش آنرا از کانال دوی تلویزیون ببینیم !
امروزصبح متاسفانه من به آخر آن رسیدم ، قطعاتی از بتهون بود ویک پولکا از " شوپن "  جالبترین قسمت این برنامه  این بود که یک کشیش جوان  وقد بلند داشت ارکستر را رهبری میکرد !  بانوان نوازنده مطابق معمول نیمه تنه عریان و مردان با لباسهای فراک ! ار کستر به راحتی کار میکرد هم پیانو زبان ارکستر را میفهمید وهم ارکستر زبان دو نوازنده زیبای ویلون چلو و ویلون را ! 

در نظر گرفتم یک آخوند  با عصا  را برای رهبری ارکستر برگزینند ،  آنچنان خنده ای مرا گرفت که تمام نشدنی  بود ! 

آخوند حتی نمیداند ارکستر یعنی چی  و در خیال خود یک سینی رشته پلو با خرما .ویک بره تو دلی را مجسم میکند .   بیاد | شوپن |  افتادم وزندگی درد ناک و غم انگیز او ، هنگامیکه لهستان زیر چکمه  های سر بازان شوروی در آتش میسوخت تمام غم وهم او و روحش در لهستان بود واو در وین و فرانسه مشغول  ساختن آهنگ و کنسرت بود چند بار عزم جزم کرد که  همه چیز را رها کند وبه لهستان برگردد ودرجبهه همراه دیگران بجنگد پدرش که از این خصوصیات واحسا س پسرش با خبر بود برایش نوشت "
همان جا  بمان ، لهستان نجات خواهد یافت با قدرت جوانان  ما  ، اما تو میتوانی لهستانرا به دنیا بشناسانی  با نبوغت وبا هنرت ، همانجا  جا بمان ......واو درغربتی غم انگیز میان نیمی از مردم که لهستانرا بباد تمسخر گرفته و درپشت سرش  راه میرفتند ومیگفتند :
بدترین   کار خدا این بود که لهستان و لهستانیان  آفرید !!! همچنان بسوی هنرش گام بر میداشت .

لهستان زنده ماند اما قیمت گزافی پرداخت وشوپن تا آخر عمر دیگر روی بستگانش را ندید وغم خاک وطن  او را حسابی از پای درآورد و بسوی گور فرستاد ، اما ...و اما امروز من در زیر نواهای ملکوتی او اشک میریزم ودر این سوی قاره ها شوپن نامی گرامی و بزرگ دارد  ....ما چی ؟ ....

آهان ، ما حدیث المتقین داریم ، ما آداب خلا رفتن را داریم ، ما  آداب و رسوم  نجا ست  وجنابت را داریم ، وما به آن دمی که مردان درجلویشان آویخته  وافتخار میکنند  میتوانیم قربانی دست عوام فریبان بشویم .

هیچ کلامی وهیچ گفته ای برای ما ماخذ نیست ، غیر از عوامل وتفکرات  ناشی از بنگ  وتریاک خود ما و اینکه چگونه " میتوان پولدار " شد !  بعد چی ؟ هیچ پای منقل وتریاک و نوشیدن ودکا و ماست وخیار و دستی در پاچه معشوق ، همین ، نه بیشتر .

دروغ یکی از ارکان واقعی وجزیی از خون ما شده است ، ریا کاری ومردم فریبی نیز به دنبالش میاید عده ای هم بی خیال ، وطن درآتش میسوزد ؟ کدام وطن ؟ وطن در جیب من ودر بانکهاست ! وطن در زیر بالش منست ! وطن درمیان پاچه زنان هرزه است ؟ کدام وطن ؟ .

آنها ، آن مردان بظاهر مرد ، تنها کارشان ره زدن دیگران است  به هرچیز که خود انتخاب کرده اند  نامی میدهند  تا بتوانند بر آن چیره شوند ، گاهی هم نام " خدا" را باو  میدهند ،  تا با ستایش دروغین  نام او  مردم را بفریبند ، و در نهان درپی  آن بروند که نامش هیچ است ،  ما در واقع خود را میستاییم  هر ستایشی بوی گند خود ستایی وخود فریبی را میدهد  آنچه را که ما ستایش میکنیم  برای ما ستوده  نیست  وهرکسی میداند که درکنج دلش  چه چیزی نهفته است .

من آن خدایی را که کم کم  پذیرفته  وکم کم از دست بدهم هیچگاه دوست نداشته ام ، من عشقی را دوست دارم که کم کم آنرا پذیرفته و خیلی دیر آنرا از دست میدهم  من با آن عشق به زندگیم  معنا داده وآهسته آهسته گام بر میدارم  و بتدریج در آن غوطه میخورم  در من آن نقطه پنهان است  یا بکلی میبازم ویا بکلی میبرم  یا امپراطور ی یا هنیچ !  گاهی  با هیچ میتوان تاج امپراطریس را  نیز بر سر گذاشت با دست خود نه با دست دیگری .!!

شب گذشته سر میز شام ، با تمام وجودم گفتم " 
بچه ها ، به راستی از یک یک شما سپاسگذارم که هریک پایه تخت شکسته مرا گرفتتید وبه ارشم راندید به راستی از شما ممنوم وخوشحال بخانه برگشتم ، خانه خالی اما روح من در تختخوابم درانتظارم بود. پایان 

من اگر کامروا  گشتم و خوشدل چه عجب
 مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند 
هاتف آنروز بمن مژده  این دولت داد 
که بدان جور و جفا  صبر و ثباتم دادند ....." حافظ" 
-------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 01/07/ 2018 میلادی /....