دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۷

گریستم !..

ثریا  اسپانیا / گ لب پرچین «
-----------------------------


امروز صبح مصاحبه ای را که چندی پیش  حضرت ولایتعهدی با تلویزیون  صدای امریکا وخط قر مز آن انجام داده بودند  با دقت تمام گوش دادم ، اولین باز بود که تمام مطالب را یک بیک در ذهن خود تجزیه وتحیلیل میکردم و دست آخر  گفتم ، هزار آفرین ، عالی بود خوب   سر جویبار را  به سوراخ  موریانه  ها  بر گردانده وآب را جاری ساختی ،  اما کو رو ؟   باز هم نشستی تازه وگفتمانی تازه اما بیمزه  گویا  کنسرتی هم بود که آن خواننده همیشه فداکار به خاندان پهلوی نیز درآن شرکت کرده بود .
این اولین باز نیست که خوانندگان وشاعران ما به ولینعمت خود خیانت میکنند  وآخرین باز هم نخواهد بود ، بانو الهه مرحوم میخواند " 
خوشا ، خوشا ؛ ؛ شهریا رما 
خوشا خوشا  شادی روزگار ما 
اما سر از فرقه مجاهدین درآورد و پسرانش نیز . 

صفحه  خبرهای گویا هم نیمی از سفیدی صفحاترا به عکسهای  تکراری گذشته میدهد ، عکسی دیدم از بانو ی اول ایران وبانوی اول امریکا در اولین سفر ایشان به امریکا ! در زمان کندی ، سادگی وبرازندگی  وزیبایی ژاکلین حسابی  آنهمه جواهر وتاج و پوست را تحت الشعاع قرار داده بود ، چه لزومی داشت  برای شام یا اپرا یک تاج نیمنری وآنهمه جواهر بخود بیاویزید مانند درخت کریسمس ؟ یک نیمتاج کوچک بعنوان ملکه کافی بود وچند رشته مروارید ، خوب لابد آنهارا همانجا به امانت میگذارد برای چنین  روزهایی ! کسی چه میداند ما سلطان برونور را  مسخره میکردیم .
درهمان ناریخ در هشت کانال سر تاسری  تلویزیون  امریکا برنامه زیر عنوان (  زمانی که دنیا میرود تا قهرمانان را فراموش کند ، ایران میرود تا قهرمانی بساز د،  با تیتر بزرگ فرح ) !.
 دوستانی داشتم که دانشجو بودند ومرتب عکسهارا برایم میفرستادند، فرح در کیش با بیکنی ، فرح در آبها با لباس غواصی ، فرح درشکار گاه ، فرح روی موتور ، فرح روی اسب ، فرح در پیست اسکی ! فرح روی دوچرخه وفرح درعالیترین وشیک ترین مدلهای لباس اختصاصی وجواهرات  مخصوص و .... با خود گفتم قهرمانی یعنی این ، بخور .

ما همه دراین راه بی تجربه بودیم وراه خود نمایی وخود فروشی را  نیز نمیدانستیم  .بنا براین از خواب که برخاستم چشمانم لبر یز از اشک و گریان بودم .همین ، نه بیشتر . عمرشما ای خبازان و خمیر گیران و نانواهای تازه کار درازباد ،   از ما گذشت .
 ثریا / اسپانیا / همان روز  همان جا ! 

دروغ بزرگ !

ثرسا / اسپانیا  ـ لب پرچین « !
خصوص است ! 

من این حروف نوشتم که غیر نداند ، و تنها تو خواهی دانست و تو میخوانی  ،  آن زندگی که ترا احاطه کرده است  با همان شکلی آنرا نگاه کن  که درمیانش غوطه میخوری ، نه از پشت عینکهای ذره بینی ونه از پشت شیشه های سیاه ،  بزرگترین هدف یک انسان رسیدن به مقصود است حال مقصود کجا و منظور چیست این دیگر بخود شخص ارتباط دارد ،  بنظر من بزرگترین هنر امروز ما  خدمت  به این اجتماع درهم تنیده  و کلاف  سر درگم است ،  بررسی و قضاوت آن با ما نیست  جنبه های خوش گذارنی و تفریحی ووقت تلف کردن  وبیرون شدن از واقعیات  و همیشه درخواب بودن  تنها در سراشیب یک زندگی فرسود ه ممکن است اتفاق بیفتد ،  ما هنوز بیداریم وافکارمان روشن ومن خوشحال ترم که حتی نیمه شب  با کلمات  مبارزه میکنم تا بخواب روم .

آن راهی را که تو می پیمایی و یا پیموده ای ما سالهاست یکی یکی  از آن جاده خطرناک آن پلهای  سرنگون وحشتناک با احتیاط گذر کردیم   و من هرکجا که دست تقدیر مرا راند  رفتم  بی هیچ دلهره و ترسی  اما روح من همیشه لبریز از امید و سر شار از زندگی بود " وهست "  من روزهای خوشبختی را نیز پیش بینی میکنم  چرا نباید آن روزهارا دید؟  .ویا انرا  شناخت ؟  چه اهمیت دارد  اگر من نبینم  دیگران خواهند دید  و از نعمات آن برخوردار  خواهند شد .

مئها بود که میدیدم رشته ها یکی یک نخ نما شده وپاره میشوند  ، درآنسوی آبها زنی ویا زنانی هستند که پذیرای تو باشند بمن احتیاجی نداری یا بما ،  من رنجی نمیبرم  زمانی رنجم افزون میشود که طرف مقابل من بخیال خود مرا فریب داده است من فریب نمیخورم ، مگر خودم میل داشته باشم با فریب دهنده ام همراه باشم آنگاه یک خود آزاری وخود فریبی را  نخ میکنم وبر گردنم میاویزم ، من دستها را بخوبی از پشت میخوانم  قمار بازم ورق ها را بخوبی میشناسم  کسی نمیتواند مرا فریب بدهد زمانی رنج میبرم که درمقابل این فریب باید سکوت کنم وآنرا بپذیرم بر خلاف میل قلبی خودم .

گاهی از شبها از فرط سرفه ونفس تنگی درحال خفگی هستم بلند میشوم  کمی آب مینوشم کمی نفس عمیق میکشم کمی عطر بخود میزنم وبا بوی خوش عطر مورد علاقه ام که دیگر دربازارها یافت نیمشود بخواب میروم ویا دررویای آن .

امروز متاسفم ما در سلطه سر زمینی هستیم  که از ما گرسنه تر بودند وپر خورتر یعنی روسیه وتنبل تر همیشه میل دارند بخوابند ما هم همسایه دیوار  به دیوار  آنها هسیتیم  کمال همنشین درما اثر کرد و امروز شاهد نسلی هستیم که از آن نظام بیرون  آمده است . بنا براین چندان دلبستگی ندارم که گامی بسوی آن سرزمین بردارم ودرهمین ده کوره جایم خوش است اما کسانی هستند که تنها برای ( خانه وتماشای ویترین های مزین ) آن واستخر پر آب  آبی وصندلیهای لوکس میایند من متاسفانه محروم هستم بالا کشیدن آنهمه اثاثیه از این سر بالایی کار هر کسی نیست  اتومبیلها هم جایی برای پارک کردن ندارند  ، استخر هم درپایین متعلق به همه اهل مجتمع میباشد  و باید کارت مخصوص  را نشان بدهی که ساکن همین آپارتمانی ، باغی دراینجا  نیست درختی نیست  گلی در باغچه ها نیست  آبی در رودخانه ها نیست  این جا پاریس نیست لندن ونیویورک هم نیست ، یک ده  تازه در بالاترین نقطه و رو برویت یک تپه واطرافت مغازه های بقالی قصابی ورستورانهای  ارزان قیمت وماهی فروشی  است  دهی محلی با ساکنین محلی خود ،  لطفی ندارد  دریا را هم نمیتوان دید تنها یک نقطه  آبی  کوچک  در دور دستها دیده میشود  اما صافی هوا ولطافت ـآن درتمام این شهر بی نظیر است . همه هوا نمیخواهند  جنگلهایی بزرگ ودریا ومغازه های  شیک را  بیشتر دوست دارند .ومن مانند زاهدی  گوشه نشین در میان کتابهای کهنه ام غلط میخورم  تفنن ومشغولیتی ندارم میلی هم ندارم که برای خود سرگرمی بیابم  دچار سوء ظن سیاسی هم نیستم از چپ وراست  مورد مطالعه قرار میگیرم اولین جاسوس من موبایلم  میباشد  که شبها دور نوشته ها وعکسها همه را بر رسی میکند جاسوس خوبی است وخوب کارش را انجام میدهد !!! بهر روی داستان به پایان رسید وگمان نکنم دیگر بتو انیم مانند گذشه توافقی باهم داشته باشیم ودوستان خوبی برای یکدیگر ؛ من از فریب بیزارم  آن روزها اگر فریب میخوردم هنوز کودکی ناتوان وبی تجربه ای بیش نبودم اما امروز دنیارا مانند کف دستم میشناسم و آشخاص را از چشمانشا ن و گفته هایشان . 
بیشتر مزاحم نمیشوم امید است که این نوشته را خوب بخوانی وخوب حقیقت را از لابلای آن کشف کنی ، دراین شهر خبری نیست غیر از یک ارامش درونی وهمین برای من کافی است . پیروز وموفق باشی 
اضافه " ایمیل تو   آدرسش عوضی بود ، و روی پیامگیر ها هم نمیشد  این همه درد دل را  ، نوشت سخت بود از این وسیله استفاده کردم ! 
 با مهر 
دوستدار تو / ثریا 

25 ژوئن 2018 میلادی / اسپانیا / برکه های  خشک شده !!!
نسخه  آنرا در روی گوگل پلاس میتوانی  ببینی .!!

درودی دوباره !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «!
---------------------------

نمار شام غریبانه  چو گریه آغازم 
بمویهای غریبانه قصه پردازم 

بیاد یارو و دیار  آنچنان بگریم زار 
که از جهان ره و رسم سفر براندازم ....." خواجه شمس الدین حافظ شیرازی "

بلی ! قرار بود ده روز تعطیلی داشته باشم  تا پذیرای مسافری باشم که درراه بود  ، متاسفانه  نشد ونیامد ! منهم تعطیلاتمرا پس دادم !!! و گذاشتم برای دوران سختری .
در طی این چند روز که من تبد ار بودم  اتفاقات زیادی بوقوع پیوست  بیشتر آنهارا درون دفترچه ای یادداشت کرده ام  ویا در جعبه حافظه ام ،  دلم آگهی میداد که مسافر نخواهد آمد و .... نیامد   گویا انرژی منفی بعضی ها قوی تر از من وسرنوشت من است واین را من بارها امتحان کرده ام . بهر روی خیری  درآن بود .

 دوشب گذشته  تبدار وعرق ریزان درون تختخوابم غلطیدم روز گذشته بلند شدم تا سری به بالکن وآن باغچه مرده بزنم دیدم باز دو جوجه کبوتر  تازه سر از تخم بیرون آمده ومرده روی برگهای خشک شده افتاده اند ، هرطور بود آنها را جمع کردم واز خود میپرسیدم که این کبوتران با من چه کار دارند ، من نه حرم میباشم نه میدان بزرگ سنت مارکو ، یک باغچه دراز با خاکی مسموم حاصل زباله ها که درون کیسه ها میکنند  وبعنوان  خاک باغچه میفروشند دیگر هیچ گلی بعمل نخواهد آمد همچنانکه دیگر ساقه های گندم را نخواهیم دید . بجایش خمیر های یخ زده از چین  وارد میشود وشکم مارا انباشته میسازد !

اسپانیا  درحال حاضر درگیر این پناهندگان رانده شده از سواحل ایتالیا میباشد وکشتی پشت کشتی حامل این سیاهان  اهل اتیوپیا ویا افریقا که هرکدام موبایلی یا  تابلتی  هم در دست دارند وارد سواحل اینجا میشوند ! خوب طبیعی است باخو د بیمار یهایی راهم میاورند وطبیعی است است که شکم آنها باید سیر شود !! اما ؟! .....

 شنیندیم مثلثی شکل گرفته که راس آن جناب علیرضا خان نوری زاده میباشد ودرپی نشستهای محتلف وقو م سازی وجدایی طلبی وبطور خلاصه تجزیه ایران است ودربین آنها پسر خوانند ه محبوی من مرحوم الهه نیز در نشستها یک ضلعی را تشکیل میده تا مربع شوند یا مکعب بهر روی این مثلث شوم ضلع هایش بیک اندازه نیستند محال است بتوان دربین این قوم  دونفر را یافت که باهم یگانه باشند ویا سه نفر که متساوی الساقین باشند !!! این مثلث زوار دررفته وکج وکوله حال مشغول نشستهای گوناگون میباشد امریکا  مشگل است اروپا راحت تراست نشست پشت نشست !!! گاهی آرزو میکنم ایکاش بجای آن سربازان جان برکف داده در روی پشت بام علوی این حرام زاده هارا تیر باران میکردند این اهل روزی نامه و رسانه وغیره که هرچه بر سر ما میاید از زیر لحاف کثیف آنهاست ویا دهان بدبو ودندانهای کرم خورده شان  بهر روی دیگر برایم مهم نیست . نه آبدا مهم نیست چون اگر هم تجریه نشود دیگر ایران آن ایرانی نیست که مرحوم رضا شاه بنیان نهاد چیزی زوار دررفته ویران و                                             کثیف با میکربهای کشنده  مانند پس مانده قاجاریه با فاحشه خانه هایی که زیر دست امامان جمعه و مرید هایشان شکل گرفته وخیلی مسائل دیگر  دیگر آن خانه ، خانه نیست لانه هم نیست حال بگذار این مثللات درهم پیچیده که هیچگاه یک خط عمود بر آنا ن نمینشیند در هم بلولند و گلویشانرا پاره کنند وبه دهانشان کف بیاورند و یا عشوه های  خرکی برای بیوه زنان پا بسن گذاشته !.....

زندگی " فردریک شوپن "  ترجمه تقی تفضلی را میخواندم درمیان این کتاب بیشتر ر.وح تقی خان را میدیم تا روح شوپن یا ژرژ ساند را ودراین فکر بودم که چگونه  آن همه موسیقدانان چهان در آن ایام ا  و قرون گذشته توانستند یکدیگر را بیابند  وبهم کمک کنند ، وچرا از قرن پانزده دیگر نقاشی بوجود نیامد ؟ چرا موسیقی دانی برنخاست ! 
همان بهتر نان سیاست بیشتر مزه دارد تا اینکه مثلا مانند شوپن سل بگیری ودرکنج بیمارستانی از دنیا بروی !.
بهر روز ساعت  از چهار صبح گذشته وگرما وشرجی هوا  مرا بیدار کرده ودراین فکرم که چرا انسانها نا پدید شدند وامروز من کجا هستم و درمیان چه کسانی زندگی میکنم  ؟ اینهمه احساسات  ووابستگی فامیلی را تنها درمیان خودمان میبینم  ، پسرم درحال سفر به خاور دور بود  از فرودگاه پاریس  بمن زنگ زد حالت چطوره میخواهی برگردم ؟  گفتم ، نه عزیزم حالم خوب خوب است وفردا بر میخیزم  چون میل ندارم درتختخواب بیماری جان بدهم  بقول آن مثل نخ نما شده  " درختان ایستاده میمیرند " 

من از دیار حبیم نه بلاد غریب 
مهیمنا  به رفیقان خود رسان بازم 

بجز باد شمالم  نمی شناسد کس 
 عزیز من که بجز باد نیست دمسازم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 25/ 06/ 2018 میلادی / برابر با پنمج تیرماه 1397 خورشیدی !...

شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۷

تعطیلات


ده روز مرخصی  و درطی آن دعا میکنم که پروردگار دانا وتوانا این قوم وحشی را هرچه زودتر از سر زمین من بیرون نماید .
وای برما ، که غریبه شده هموطن ما/
وهمان یزدان توانا عقلی وشعوری هم به آن اپوزسیون دروغین بدهد . همین 
تا بعد همگی شمارا به یزدان پاک واهورا مزدا میسپاارم
 ثریا/ اسپانیا / لب چرچین !!! 
23/06/2018 میلادی  برابر با 3 تیرماه ÷1397 خورشیدی .
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۷

راهی در آفتاب

ثریا / اسپانیا / لب پرچین ! 
-----------------------

در پست قبلی فراموش کردم که تاریخ را بگذارم  فعلا  رونوشت که برابر اصل است تاریخ دار  شد .
رفتم خوابیدم  ، یعنی بیهوش شدم ، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم  ، پسرکم بود تازه برگشته بود و دوباره میبایست میرفت ! تنها دوساعت وقت داشت تا مرا ببیند ! خوب تا آن روز بیدار میمانم .
در خبر ها  انتقاد های زیادی از بازیکنان ایرانی  شده بود و من این را احساس کرده بودم اما خودشان نوشتند که " با پیروزی شکست را پذیرفتند !!! از آنجاییکه در جمهوری خونین  همه چیز وارونه است شکست هم با پیروزی توام میشود و یا نامش عوض میشود درحال حاضر 3 پوئن دیگر دارند نا بتوانند به بازی خود ادامه دهند .

در مصاحبه ای از والاگهر حضرت ولایتعهدی خواندم که ایشان سخت نیاز به همکاری خارج نشینان و خارجیان دارند تا با یک انقلاب  نرم وارد شوند ! بد نیست  اگر راه هموار وآفتابی باشد  وچشم کور بقیه در نور آفتاب  راه خود را بیابد  شاید بتوان گفت  که راهی پر خطر اما افتخار آمیزاست ، و" الحمداله از برکت وجود  شهر بانوی عزیز  دوستان بیشمارند !) !درحال حاضر مدعیان امپراطوری بر آن سر زمین  بسیارند  از مش قاسم زید ابادی کرفته تا گروههایی که میل دارند خان وخان بازی وسردار وسپه داررا دوباره بر قرا ر سازند ودشمنان بگوش نشسته اند تا سهم خود را بگیرند .
خوب میتوان همه  قساوت ها وکشتن ها وقتل های بیمورد  را نادیده گرفت و روی خاکی که زیر آن بجای آب خون روان است راه رفت ، اما به چه قیمتی ؟  میتوان از افتادن به گودالها  وچاله ها  پرهیز کرد ، اما چگونه ؟  شاید در گوشه ای راهی  هموار  باشد وبتوان خرک خودرا لنگان لنکان به مقصد برد اما با دانش وفرهنگ  ناتوان واین نسل نادان چه خواهند  کرد ؟ نسلی که هنوز در کنار منبر آخوندها مینشیند وسینه میزند وبرای حدیث های بی وسر ته احترام قادر  است وزن کشی  وتجاوز  را لازم الاجرا میداند ، چگونه باید برخورد کرد ؟ .با قدرت سپاه ؟!!! .

آفتاب همچنان با شدت  بر دشتهای سوزان و تشنه آن سرزمین میتابد  کهکشان ها گم شده اند دیگر نمیتوان در آسمان ستاره ها را یافت ،  نه گذشته ونه آینده ، دریک سراب  وز مان یکسان وعده ای هنوز در آن نوستالوژی خود درخواب عمیق فرو رفته اند تا امام زمان از سوی غرب وحشی سوار بر اسب سپید با برگ آزادی بسوی آنها بیاید .
من مانند همیشه نهایت وغایت کارهارا  مانند کف دستم میبینم  ودر زیر این آفتاب هیچگاه  یک دموکراسی بدون خون ریزی شکل نخواهد گرفت ، مردم همه عاصی ، نیمی معتاد ، عده ای سخت به عمامه چسپیده اند ،  وما در میان خارجیان راه میرویم وآن پهنه دشنت خشک را  دراندیشه خود مانند گذشته ویا امروز سر زمینهای دیگر میبینیم .
ومن همان ولگرد آسمان های بیگانه ام ونیازی ندارم کسی برایم جاده بسازد تا من روی آن راه بروم وبرسم به هیچ ،  من راه خودم را میزوم  هرچند از فشار درد بخود بپیچم هرکاه میل داشته باشم به آن دیار سفر میکنم نه مرزی میشناسم ونه گمرکی ونه ماموری را . روز تان خوش و کامتان شیرین باد /ث.الف .
ثریا / اسپانیا » لب پرچین « / همان روز ، همان جا ! 

جمع اضداد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین " !
----------------------------
بیا به نیک و بد روزگار  خنده زنیم 
به نقشبندی  نا پایدار  خنده زنیم 

بکار بسته  که آخر  چو غنچه باز شود 
بیا  چو بلبل  امیدوار   خنده زنیم .....

( این لوگو " را تنها برای خودم گذاشتم ، منکه حق ندارم بپرسم رای من کجاست؟ وسر زمینم چه شد ؟ و کدام دستی دموکراسی را بما هدیه !! میدهد  ؟ که دستهای خودمان بسته است )!!

تمام  روز دریک گیجی نا پایدار   بسر میبردم ،  فیلمی را گذاشتم و نشستم به تماشای آن ،  نه ! محال است من بنشینم وزیر آن پرچم  دروغین  خود را  به در و دیوار بکوبم و ببینم کدام یک پیروز میشوند ، ممکن است قلبم از کار بایستد ،  روی صفحه گوگل به دنبال  چیزی میگشتم  دیدم در گوشه  آن ،  دوتیم مساویند صفر به صفر  ویک خط سبز مرتب در حال رفت و آمد است ، خوب این کمتر آزار میرساند  ، در دقیقه پنجاه وهشتم بود که فریاد  مردم از کوچه وخیابان بلند شد واتومبیل ها بوق زدند  ، اسپانیا گویا یک گل به دروازه شوت کرده بود !  دلم درون سینه ام میطپید  ، بهر روی  صفحه را باز کردم  نمیدانستم سفیدها ایرانید یا سرخ ها ! اما از قیافه سرخ ها فهمیدم که خودشانند و در جایگاه زنان با موهای آشفته و یا بسته وبا صورتکهای رنگ شده به سبز وسفید وقرمز  نشسته بودند ، ومردی  تسبیح به دست با شال کذایی دور گردنش داشت دعا میخواند ، و قیافه مردان وزنان توی هم بود ، دیگر وقتی نماده بود  ویک گل راهم داور  قبول نکرد بازیشان بیشتر به یک زد وخورد شبیه بود ایرانیان پشت پا میزدند  و درنتیجه سه کارت زرد هدیه گرفتند  ، باری به نفع  اسپانیا تمام شد ودیدگان من لبریز ازاشک  ، بین دو احساس شناور بودم غوطه میخوردم  ، پس این زنان چگونه وارد استادیوم ورزشی شده اند وآنهم بدون حجاب ؟ خوب شاید از کشورهای دیگری آمده بودند ویا شاید " خودی " بودند وچرا زنان ما درایران حتی حق ندارند  بازی را از تلویزیون تماشا کنند؟ ! چرا بی بی نخودی با مقنعه سیاهش انرا حرام اعلام کرده است !!!.
همچنان که روح ملت را گرفتند ، روحی که با موسیقی زنده بود وزندگی میکرد  ، نقاشی حرام ، مجسمه سازی حرام همه چیز حرام است تجاوز به حریم خصوصی وبه زنان و دختران و پسران  زیر سن حلال است !.
نه ! هیچ احساس خوشی نداشتم  اگر پرچم ایران بود  شاید اشک میریختم ، اما بمن چه مربوط است ! دو تیم دارند برای اربابشان بازی میکنند !

بیاد آن روزهای و موسیقی  اصیل ایرانی که داشت  جای خود را باز میکرد ، افتادم ، بیاد گویندگی فخری نیکزاد با آن لبان شهوت آلودش وآن چشمانی که مانند دو جام شراب لبریز از خواب بودند و دل  شاعر کوچه را پاره پاره کرده بودند ، و چه زیبا آن اشعار را دکلمه میکرد ، بیاد حنجره طلایی هایده و شجریان بودم  بیاد صدای ملکوتی پریسا بودم  بیاد تار شهناز و سنتور پایور و ضرب تهرانی و ویلون یاحقی و شاد روان خرم ،  همه رفته اند از فشار نا امیدی ، روحشان مرده بود تنها چند تن زنده اند  آنهم در کنج عزلت و تنهایی .
 نه ، من فریب نمی خورم ، من غصه میخورم  واین  غصه مرا تا این ساعت که چهار صبح است بیدار نگاه داشته  بیاد کتابهای گذشته وچاپ و خط  زیبای آنها میافتم و امروز حتی خط تغییر شکل داده با آن " عین   "زشت که مانند دهان قورباغه میماند ، با جوهر سیاه همه چیز رنگ عوض کرده و جناب رهبری  در نطق خویش افاضه میفرمایند  که مرحوم مصدق به امریکا پناه برد ! کودتا به دست امریکا شکل گرفت و حال ما خوشحالیم که آن علف هرزه ای را که زیر نام الله  در زمین کاشتیم امروز  تبدیل به یک درخت شده است و دشمن هیچ کاری نمیتواند بکند !!! . 

درختی که از درون کرم گذاشته و دارد میپوسد وتو با رنگ و لعاب میل داری آنرا جلا بدهی ! البته دشمن تو امریکاست نه دولت فخیمه که زیر عبای توست ونه روسیه شوری که اجازه داد آن خودی ها وارد بهشت شوند و خوش بگذرانند و فوتبال را از نزدیک بهتر تماشا کنند !!.
صدای مرغا ن دریایی وقار قار کلاغها  وآمدن مامورین شهرداری بر ای بردن زباله ها آن یک ذره خوابی را که در چشم داشتم از من ربود ، باید کاری میکردم  و نوشتن بهترین کاریست که مرا تسکین میدهد اگر چه چشمانم لبریز از اشک باشند و روی دکمه ها را بپوشانند . ث. الف .

مگذار  که چو آتش خاموش  بمیرم 
وز خاطره ها گشته فراموش بمیرم 

مگذار چو آتشکده پارس  خدا را 
یک سینه شرر باشم و خاموش بمیرم 

چون  کوزه می در بغلم  گیر که خواهم 
با غلغله خون گریم و با جوش بمیرم .........." شهر آشوب "
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین / اسپانیا . 21/06/2018 میلادی برابر با 31 خردادماه 1397 خورشیدی !