ثریا ایرانمنش » لب پرچین " !
----------------------------
بیا به نیک و بد روزگار خنده زنیم
به نقشبندی نا پایدار خنده زنیم
بکار بسته که آخر چو غنچه باز شود
بیا چو بلبل امیدوار خنده زنیم .....
( این لوگو " را تنها برای خودم گذاشتم ، منکه حق ندارم بپرسم رای من کجاست؟ وسر زمینم چه شد ؟ و کدام دستی دموکراسی را بما هدیه !! میدهد ؟ که دستهای خودمان بسته است )!!
تمام روز دریک گیجی نا پایدار بسر میبردم ، فیلمی را گذاشتم و نشستم به تماشای آن ، نه ! محال است من بنشینم وزیر آن پرچم دروغین خود را به در و دیوار بکوبم و ببینم کدام یک پیروز میشوند ، ممکن است قلبم از کار بایستد ، روی صفحه گوگل به دنبال چیزی میگشتم دیدم در گوشه آن ، دوتیم مساویند صفر به صفر ویک خط سبز مرتب در حال رفت و آمد است ، خوب این کمتر آزار میرساند ، در دقیقه پنجاه وهشتم بود که فریاد مردم از کوچه وخیابان بلند شد واتومبیل ها بوق زدند ، اسپانیا گویا یک گل به دروازه شوت کرده بود ! دلم درون سینه ام میطپید ، بهر روی صفحه را باز کردم نمیدانستم سفیدها ایرانید یا سرخ ها ! اما از قیافه سرخ ها فهمیدم که خودشانند و در جایگاه زنان با موهای آشفته و یا بسته وبا صورتکهای رنگ شده به سبز وسفید وقرمز نشسته بودند ، ومردی تسبیح به دست با شال کذایی دور گردنش داشت دعا میخواند ، و قیافه مردان وزنان توی هم بود ، دیگر وقتی نماده بود ویک گل راهم داور قبول نکرد بازیشان بیشتر به یک زد وخورد شبیه بود ایرانیان پشت پا میزدند و درنتیجه سه کارت زرد هدیه گرفتند ، باری به نفع اسپانیا تمام شد ودیدگان من لبریز ازاشک ، بین دو احساس شناور بودم غوطه میخوردم ، پس این زنان چگونه وارد استادیوم ورزشی شده اند وآنهم بدون حجاب ؟ خوب شاید از کشورهای دیگری آمده بودند ویا شاید " خودی " بودند وچرا زنان ما درایران حتی حق ندارند بازی را از تلویزیون تماشا کنند؟ ! چرا بی بی نخودی با مقنعه سیاهش انرا حرام اعلام کرده است !!!.
همچنان که روح ملت را گرفتند ، روحی که با موسیقی زنده بود وزندگی میکرد ، نقاشی حرام ، مجسمه سازی حرام همه چیز حرام است تجاوز به حریم خصوصی وبه زنان و دختران و پسران زیر سن حلال است !.
نه ! هیچ احساس خوشی نداشتم اگر پرچم ایران بود شاید اشک میریختم ، اما بمن چه مربوط است ! دو تیم دارند برای اربابشان بازی میکنند !
بیاد آن روزهای و موسیقی اصیل ایرانی که داشت جای خود را باز میکرد ، افتادم ، بیاد گویندگی فخری نیکزاد با آن لبان شهوت آلودش وآن چشمانی که مانند دو جام شراب لبریز از خواب بودند و دل شاعر کوچه را پاره پاره کرده بودند ، و چه زیبا آن اشعار را دکلمه میکرد ، بیاد حنجره طلایی هایده و شجریان بودم بیاد صدای ملکوتی پریسا بودم بیاد تار شهناز و سنتور پایور و ضرب تهرانی و ویلون یاحقی و شاد روان خرم ، همه رفته اند از فشار نا امیدی ، روحشان مرده بود تنها چند تن زنده اند آنهم در کنج عزلت و تنهایی .
نه ، من فریب نمی خورم ، من غصه میخورم واین غصه مرا تا این ساعت که چهار صبح است بیدار نگاه داشته بیاد کتابهای گذشته وچاپ و خط زیبای آنها میافتم و امروز حتی خط تغییر شکل داده با آن " عین "زشت که مانند دهان قورباغه میماند ، با جوهر سیاه همه چیز رنگ عوض کرده و جناب رهبری در نطق خویش افاضه میفرمایند که مرحوم مصدق به امریکا پناه برد ! کودتا به دست امریکا شکل گرفت و حال ما خوشحالیم که آن علف هرزه ای را که زیر نام الله در زمین کاشتیم امروز تبدیل به یک درخت شده است و دشمن هیچ کاری نمیتواند بکند !!! .
درختی که از درون کرم گذاشته و دارد میپوسد وتو با رنگ و لعاب میل داری آنرا جلا بدهی ! البته دشمن تو امریکاست نه دولت فخیمه که زیر عبای توست ونه روسیه شوری که اجازه داد آن خودی ها وارد بهشت شوند و خوش بگذرانند و فوتبال را از نزدیک بهتر تماشا کنند !!.
صدای مرغا ن دریایی وقار قار کلاغها وآمدن مامورین شهرداری بر ای بردن زباله ها آن یک ذره خوابی را که در چشم داشتم از من ربود ، باید کاری میکردم و نوشتن بهترین کاریست که مرا تسکین میدهد اگر چه چشمانم لبریز از اشک باشند و روی دکمه ها را بپوشانند . ث. الف .
مگذار که چو آتش خاموش بمیرم
وز خاطره ها گشته فراموش بمیرم
مگذار چو آتشکده پارس خدا را
یک سینه شرر باشم و خاموش بمیرم
چون کوزه می در بغلم گیر که خواهم
با غلغله خون گریم و با جوش بمیرم .........." شهر آشوب "
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین / اسپانیا . 21/06/2018 میلادی برابر با 31 خردادماه 1397 خورشیدی !
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین / اسپانیا . 21/06/2018 میلادی برابر با 31 خردادماه 1397 خورشیدی !