پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۷

جمع اضداد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین " !
----------------------------
بیا به نیک و بد روزگار  خنده زنیم 
به نقشبندی  نا پایدار  خنده زنیم 

بکار بسته  که آخر  چو غنچه باز شود 
بیا  چو بلبل  امیدوار   خنده زنیم .....

( این لوگو " را تنها برای خودم گذاشتم ، منکه حق ندارم بپرسم رای من کجاست؟ وسر زمینم چه شد ؟ و کدام دستی دموکراسی را بما هدیه !! میدهد  ؟ که دستهای خودمان بسته است )!!

تمام  روز دریک گیجی نا پایدار   بسر میبردم ،  فیلمی را گذاشتم و نشستم به تماشای آن ،  نه ! محال است من بنشینم وزیر آن پرچم  دروغین  خود را  به در و دیوار بکوبم و ببینم کدام یک پیروز میشوند ، ممکن است قلبم از کار بایستد ،  روی صفحه گوگل به دنبال  چیزی میگشتم  دیدم در گوشه  آن ،  دوتیم مساویند صفر به صفر  ویک خط سبز مرتب در حال رفت و آمد است ، خوب این کمتر آزار میرساند  ، در دقیقه پنجاه وهشتم بود که فریاد  مردم از کوچه وخیابان بلند شد واتومبیل ها بوق زدند  ، اسپانیا گویا یک گل به دروازه شوت کرده بود !  دلم درون سینه ام میطپید  ، بهر روی  صفحه را باز کردم  نمیدانستم سفیدها ایرانید یا سرخ ها ! اما از قیافه سرخ ها فهمیدم که خودشانند و در جایگاه زنان با موهای آشفته و یا بسته وبا صورتکهای رنگ شده به سبز وسفید وقرمز  نشسته بودند ، ومردی  تسبیح به دست با شال کذایی دور گردنش داشت دعا میخواند ، و قیافه مردان وزنان توی هم بود ، دیگر وقتی نماده بود  ویک گل راهم داور  قبول نکرد بازیشان بیشتر به یک زد وخورد شبیه بود ایرانیان پشت پا میزدند  و درنتیجه سه کارت زرد هدیه گرفتند  ، باری به نفع  اسپانیا تمام شد ودیدگان من لبریز ازاشک  ، بین دو احساس شناور بودم غوطه میخوردم  ، پس این زنان چگونه وارد استادیوم ورزشی شده اند وآنهم بدون حجاب ؟ خوب شاید از کشورهای دیگری آمده بودند ویا شاید " خودی " بودند وچرا زنان ما درایران حتی حق ندارند  بازی را از تلویزیون تماشا کنند؟ ! چرا بی بی نخودی با مقنعه سیاهش انرا حرام اعلام کرده است !!!.
همچنان که روح ملت را گرفتند ، روحی که با موسیقی زنده بود وزندگی میکرد  ، نقاشی حرام ، مجسمه سازی حرام همه چیز حرام است تجاوز به حریم خصوصی وبه زنان و دختران و پسران  زیر سن حلال است !.
نه ! هیچ احساس خوشی نداشتم  اگر پرچم ایران بود  شاید اشک میریختم ، اما بمن چه مربوط است ! دو تیم دارند برای اربابشان بازی میکنند !

بیاد آن روزهای و موسیقی  اصیل ایرانی که داشت  جای خود را باز میکرد ، افتادم ، بیاد گویندگی فخری نیکزاد با آن لبان شهوت آلودش وآن چشمانی که مانند دو جام شراب لبریز از خواب بودند و دل  شاعر کوچه را پاره پاره کرده بودند ، و چه زیبا آن اشعار را دکلمه میکرد ، بیاد حنجره طلایی هایده و شجریان بودم  بیاد صدای ملکوتی پریسا بودم  بیاد تار شهناز و سنتور پایور و ضرب تهرانی و ویلون یاحقی و شاد روان خرم ،  همه رفته اند از فشار نا امیدی ، روحشان مرده بود تنها چند تن زنده اند  آنهم در کنج عزلت و تنهایی .
 نه ، من فریب نمی خورم ، من غصه میخورم  واین  غصه مرا تا این ساعت که چهار صبح است بیدار نگاه داشته  بیاد کتابهای گذشته وچاپ و خط  زیبای آنها میافتم و امروز حتی خط تغییر شکل داده با آن " عین   "زشت که مانند دهان قورباغه میماند ، با جوهر سیاه همه چیز رنگ عوض کرده و جناب رهبری  در نطق خویش افاضه میفرمایند  که مرحوم مصدق به امریکا پناه برد ! کودتا به دست امریکا شکل گرفت و حال ما خوشحالیم که آن علف هرزه ای را که زیر نام الله  در زمین کاشتیم امروز  تبدیل به یک درخت شده است و دشمن هیچ کاری نمیتواند بکند !!! . 

درختی که از درون کرم گذاشته و دارد میپوسد وتو با رنگ و لعاب میل داری آنرا جلا بدهی ! البته دشمن تو امریکاست نه دولت فخیمه که زیر عبای توست ونه روسیه شوری که اجازه داد آن خودی ها وارد بهشت شوند و خوش بگذرانند و فوتبال را از نزدیک بهتر تماشا کنند !!.
صدای مرغا ن دریایی وقار قار کلاغها  وآمدن مامورین شهرداری بر ای بردن زباله ها آن یک ذره خوابی را که در چشم داشتم از من ربود ، باید کاری میکردم  و نوشتن بهترین کاریست که مرا تسکین میدهد اگر چه چشمانم لبریز از اشک باشند و روی دکمه ها را بپوشانند . ث. الف .

مگذار  که چو آتش خاموش  بمیرم 
وز خاطره ها گشته فراموش بمیرم 

مگذار چو آتشکده پارس  خدا را 
یک سینه شرر باشم و خاموش بمیرم 

چون  کوزه می در بغلم  گیر که خواهم 
با غلغله خون گریم و با جوش بمیرم .........." شهر آشوب "
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین / اسپانیا . 21/06/2018 میلادی برابر با 31 خردادماه 1397 خورشیدی !