پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۷

راهی در آفتاب

ثریا / اسپانیا / لب پرچین ! 
-----------------------

در پست قبلی فراموش کردم که تاریخ را بگذارم  فعلا  رونوشت که برابر اصل است تاریخ دار  شد .
رفتم خوابیدم  ، یعنی بیهوش شدم ، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم  ، پسرکم بود تازه برگشته بود و دوباره میبایست میرفت ! تنها دوساعت وقت داشت تا مرا ببیند ! خوب تا آن روز بیدار میمانم .
در خبر ها  انتقاد های زیادی از بازیکنان ایرانی  شده بود و من این را احساس کرده بودم اما خودشان نوشتند که " با پیروزی شکست را پذیرفتند !!! از آنجاییکه در جمهوری خونین  همه چیز وارونه است شکست هم با پیروزی توام میشود و یا نامش عوض میشود درحال حاضر 3 پوئن دیگر دارند نا بتوانند به بازی خود ادامه دهند .

در مصاحبه ای از والاگهر حضرت ولایتعهدی خواندم که ایشان سخت نیاز به همکاری خارج نشینان و خارجیان دارند تا با یک انقلاب  نرم وارد شوند ! بد نیست  اگر راه هموار وآفتابی باشد  وچشم کور بقیه در نور آفتاب  راه خود را بیابد  شاید بتوان گفت  که راهی پر خطر اما افتخار آمیزاست ، و" الحمداله از برکت وجود  شهر بانوی عزیز  دوستان بیشمارند !) !درحال حاضر مدعیان امپراطوری بر آن سر زمین  بسیارند  از مش قاسم زید ابادی کرفته تا گروههایی که میل دارند خان وخان بازی وسردار وسپه داررا دوباره بر قرا ر سازند ودشمنان بگوش نشسته اند تا سهم خود را بگیرند .
خوب میتوان همه  قساوت ها وکشتن ها وقتل های بیمورد  را نادیده گرفت و روی خاکی که زیر آن بجای آب خون روان است راه رفت ، اما به چه قیمتی ؟  میتوان از افتادن به گودالها  وچاله ها  پرهیز کرد ، اما چگونه ؟  شاید در گوشه ای راهی  هموار  باشد وبتوان خرک خودرا لنگان لنکان به مقصد برد اما با دانش وفرهنگ  ناتوان واین نسل نادان چه خواهند  کرد ؟ نسلی که هنوز در کنار منبر آخوندها مینشیند وسینه میزند وبرای حدیث های بی وسر ته احترام قادر  است وزن کشی  وتجاوز  را لازم الاجرا میداند ، چگونه باید برخورد کرد ؟ .با قدرت سپاه ؟!!! .

آفتاب همچنان با شدت  بر دشتهای سوزان و تشنه آن سرزمین میتابد  کهکشان ها گم شده اند دیگر نمیتوان در آسمان ستاره ها را یافت ،  نه گذشته ونه آینده ، دریک سراب  وز مان یکسان وعده ای هنوز در آن نوستالوژی خود درخواب عمیق فرو رفته اند تا امام زمان از سوی غرب وحشی سوار بر اسب سپید با برگ آزادی بسوی آنها بیاید .
من مانند همیشه نهایت وغایت کارهارا  مانند کف دستم میبینم  ودر زیر این آفتاب هیچگاه  یک دموکراسی بدون خون ریزی شکل نخواهد گرفت ، مردم همه عاصی ، نیمی معتاد ، عده ای سخت به عمامه چسپیده اند ،  وما در میان خارجیان راه میرویم وآن پهنه دشنت خشک را  دراندیشه خود مانند گذشته ویا امروز سر زمینهای دیگر میبینیم .
ومن همان ولگرد آسمان های بیگانه ام ونیازی ندارم کسی برایم جاده بسازد تا من روی آن راه بروم وبرسم به هیچ ،  من راه خودم را میزوم  هرچند از فشار درد بخود بپیچم هرکاه میل داشته باشم به آن دیار سفر میکنم نه مرزی میشناسم ونه گمرکی ونه ماموری را . روز تان خوش و کامتان شیرین باد /ث.الف .
ثریا / اسپانیا » لب پرچین « / همان روز ، همان جا !