چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۷

مدالیون

ثریا  اسپانیا / دلنوشته  روی " لب پرچین «!!
-----------------------------------------


اینجانب افتخار دارد که بنویسد در بیست واندی سال  صاحب این مدال شد !!! آنهم در ازای بخشیدن یک پالتوی پوست مینک پنچهزار پوندی !!! دیگر به درد من درگرمای  سی وچهل درجه نمیخورد ، دیگر پولی دربساط نبود که آنرا به سردخانه  فروشگان بزرگ  (هارو.دز)  بسپارم برای نگاهداری چه بهتر در راه یک امر خیز !!! آنرا ببخشم وراحت بخشیدم  ، مانند همه جیزهای دیگر را که میبایست پس میدادم ، 

امروز  این مدال را درانتهای کشو یافتم ، آخ آن روزها  تا چه اندازه بمن وبه قبیله ام احساس  همدردی وهمکاری باین انجمن های خیریه دست داده بود ، نمیدانستیم که این انجمن ها سرشان به کجا وصل است  ، با همت یک بانو ی انگلیسی که همسایه ما بود ناگهان قبیله راه افتاد ، بدویم ، دویدیم ، کارهای مجانی دیلماج مجانی  راننده مجانی  بهر روی هرکدام دریکی از این رشته ها کار میکردیم و سپس آخرین کار من این بود  که نامه ها ودعوتنامه هارا به درون یک پاکت بگذارم وتمبر بچسپانم وبه دست پست بدهم واما ، درمتینگها ومراسم خصوصی جایی برای ما نبود تنها   چند تن  از اعضاء که ما نمیشناختیم و ناگهان  سر وکله شان پیدا شد و وچند روزنامه نگار وبانوی موسس  در راس آنها جای داشتند اما درپارتیهایی که میبایست بلیط بخریم  همیشه دعوت داشتیم .وخبر هارا درروزنامه شهری میخواندیم !!!

تا اینکه روزی یک بانویی یک فقره چک  به مبلغ نود هزار " پزوتاس" داد که برای کمک به این انجمن بدهیم من کمی مشکوک شدم ..... خوب دیگر فهمیدم  . خلاص .

حال اگر آن پالتو  بود  حداقل  میتوانستم یک پتوی خوب  با استر ابریشمی  درست کنم  برای روزهای سرد زمستانی  حتی عکس آنرا هم ندارم  ، چه حیف !!  
کاپی را که دخترم برای دویدن گرفت واول شد هنوز گوشه کتابخانه اش خاک میخورد ! چقدر گل آفتابگردان فروخیتم مانند گداها با یک قوطی سر بسته حلبی جلوی مردم را میگرفتیم  تا قوطی پر میشد آنرا به بنگاه ! خیریه میفرستادیم حال چند مغازه  دست دوم فروشی در تمام شهر های اطراف باز کرده اند ولباسهای دست دوم را گاهی بطور بسته بندی بفروش میرسانند ومقداری از آنها به ایران میرود !  با مشتری های جدید ! .
روز گذشته دیدم خانه های چوبی وچادر های زلزله زدگان سر پل ذهاب دچار آتش سوزی شده اند  ،  آخ .... اگر آن پالتو بود ! چند لباس ویا کت برای چند خانوار میشد . واقعا گاهی  احساس میکنم گویا ما مغز خر خورده ایم اینهمه از این قوم انگولو ساکسونها فریب خوردیم بدبخت شدیم باز  هم فریب میخوریم وتا آخرعمرمان فریب خواهیم خورد .
شمارا به یزدان پاک و سیمرغ میسپارم 
 پایان / ثریا / اسپانیا همان روز همان ساعت و.همانجا !!!.