یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۷

جواب یک پرسش

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !

هر صفحه ای را باز کردم آنجا ایستاده بودید ، با همان چشمان درخشانی که من همیشه دوست داشتم وبا همان لبخند کج وشیرین ، مدتها  صفحاترا بستم  اما دستی نامریی  مرا وادار کرد که نامه هارا باز کنم ،  درست است یکساعت ونیم  زیاد بود  ومن نفهمیدم چطور گذشت ،  من مایوس نیستم ، میدانم به چه چیزی ایمان دارم  وچه امیدی دردل میپرورام  میدانم مفهوم  زندگی چیست ، و میداتم خدایی جبار در آن باالاها ننشسته و چوبی آتشین دردست نگرفته تا مرا تنبیه کند ،  و میدانم مفهمو م عشق به وطن چیست  واینکه دراین وضعیت فلاکت بار  جهان  بهتر آن است  که برای معنویات تلاش بکنم برایم مهمتر است  ، تجربه هایم را بی رو دربایستی دراخیتار دیگران میگذارم  ابدا درفکر پر کردن شکم نیستم .

روزی که آن مردک لندوک را با کراوات قرمز وپوشت  بخیال  خود با دهن کجی وارد سفره آشکم باره ها شده بود ،  دیدم  ، برای پسرم نوشتم که اگر  "کتاب » کلیدر « را داری آنرا فورا به سطل زباله بیانداز  خوشبختانه او نداشت اما درکتابخانه مرحوم پدرش هنوز جای دارد

تصور میکنم حالت  روحی وفکر ی شما درست باشد  واینکه اگر راست بگویید ما هم درست عمل خواهیم کرد  ،گاهی فکر میکنم ندانستن  حقیقت  زشت  بهتر از دانستن مطمئن بودن آن است .
 چند سال است ؟ ایا شما بیاد دارید ؟  اگر بیاد دارد بنا براین مطمئن هستید که راهتان درست است  و کارتان واقعی  اما شما نباید ما را بسوی یک جنگ بکشید مردم دیگر تحمل ندارند  حال پس از چند ین سال که از جوانانی وسرسره بازی شما گذشته کاملا جاافتاده  شده اید ودنیارا از دید دیگری میبینید  شما تجربه های مرا نداشته اید وگمان هم نکنم مردم آن سر زمن را بهتر از من بشناسید  شما کارهای خوب خود را ادامه دادید عده ای بر خلاف جهت و ایده شما با شما به دشمنی برخاستند  هنوز سلاح خودرا آتش نکرده اید که آنها به رویتان شلیک کردند  اما شما همچنا ن بالا رفتید  ونفس زمان را  بخاک سپردید  وبا  زخمهایتان  کنار آمدید  امروز شمارا با شکوه تر ازهمیشه دیدم  دریک حالت نیک وردای خدایی .

میل ندارم دیگر صدها هزار سینه خون الود را ببینم  او ، آن رهبر  از هر بتی خونخوار تراست وبی رحم تر  ودرجریان  قربانی کردن جوانها  ملاهای بیسواد  رجز خوانیهارا  که ارزان ومفت خریده وگران به مردم میفروشند ، از این رو  ی   نیکی و مهربانی شما  بنظر واقعی میرسد ( خدا کند اینطور باشد )  واز قرار  معلوم خدایی را که درآن زمان میشناختید وبه شاگردانتان  درس میدادید خدای درستی نبوده است !  خدایی بوده که پشتیبان آن هیبت های  وحشتناک و داستانسرا یی ها بودند  . و حال در این زمان آن بقایای ایمانی را هم که از خانواده  مان به ارث برده بودیم از دست دادیم و  به خدمت عشق  درآمده ایم . برایتان توفیق آرزو دارم . 
رفتار  ضد و نقیض مرا ببخشید  هر روز از سوراخی موعظه ای سر  بیرون میکند من باید با تمام قوا با آنها مبارزه کنم . اینان نمیدانند روش من ویا ما چیست  تزویر گرانند یا فروشندگان وخدمتکاران .پایان 
ثریا ایرانمنش ( لب پرچین ) . اسپانیا / یکشنبه 10 ژوئن 2018 میلادی برابر با 20 خردادماه 1397 خورشیدی 

خانم ، ما قبلا پولش را دادیم !!!

ثریا/ اسپانیا !

درایستاگرام برنامه ای دیدم که موهای تنم بر پیکرم راست شد ، البته ین برنامه را بصورت زنده  در سالهای خیلی دور دیده بودم ، درمیان ( قشر توده ) که برای زحمتکشان  کار میکردند ! ارواح پدرشان کارشان پا اندازی وفروش خود ودیگران بود وسر انجام فروش سر زمین را به کشورهای دیگر . برایشان هیچ چیز غیر از یک مرام آشغال وجود نداشت .
زن داشت میلرزید ومیگریست وداستان  خودرا که همسرش اورا به دومرد فروخته بود تا شب رابا اوسحر کنند تعریف میکرد  وخود درب را قفل کرده واز اطاق ییرون رفته بود  زن میگریست اما مردان باو میگفتند که ما قبلا پولش را پرداخته ایم !!!!
این صحنه ها را بارها در میان این قشر توده دیده بودم تختخواب سه نفره ، یا چهار نفره  شبی درمنزل یکی از همین توده ای های نفتی  میهمان بودم  ظاهرا قوم خویش همسرم بود! داشت با بغل دستی  اش میگفت فلانی ( یعنی من * خوب چیزی است خیلی رویش کار کرده ام اما زن سختی است ، همسرش حرفی ندارد !!!! صدای موزیک را کم کردم وبا صدای بلند گفتم :

شما از مبارز کردن ارواح پدرتان تنها زندان رفتن را یاد گرفته اید  وخودم را به خیابان رساندم  تاکسی گرفتم وبخانه برگشتم این اتفاق درلندن ودریکی از خیابانهای معروف شهر اتفاق افتاد .  وتمام مدت این کلام درگوشم صدا میکرد که ( همسرش حرفی ندارد او معتاداست ) !   ویا سایر مبارزین را که با پولهای دزدی سالهای بعد در لند ن با اتومبیلهای اخرین مدل درخیابانها جولان میدادند وصاحب چند خانه ویلایی وآپارتمان بودند هم دزدی وهم زن فروشی .

من درمیان این قشر کثیف توده زیسته ام خواهرانشان را  جلوی چشمانشان در بغل مردان میانداختند ! مادرشان پای سماورامشغول تهیه چای بودند !!! 
حال آنقدر در فرهنگ ما رخنه کرده اندوآنقدر کثافت ببار آورده اند که دیگر نمیشود گفت آن سرزمین روزی پادشاهی داشته وفرهنگی داشته وسر زمینی بوده که نگین خاور میانه  لقب داشت ،این قشر کثیف  نام آن بزرگانی را که  پایه گذار این حزب بودند نا پاک ساختند .
توده ای ها آنرا بردند وخوردند ، خلقی ها جدا شدند ، مجاهدین جدا شدند  دریبن آنها کمتر کسی را میتوان دیدکه برای ملتی دل بسوزاند آنها برای شکم خودشان وزیر شکم وودکای روسی دل میسوزاندند وحال دیگر آیا ازان زنان ومادران میتوان انتظار داشت فرزندانی  برومند وجان باز برای حفظ اراضی سر زمینشان بوجود آورند ؟ نه ! گمان نکنم  همان طور که دولت فخیمه وارباب شوراها میخواستند کشور ما تا آخرین مرحله سقوط رفت ودیگر چیز ی ازآن باقی نمانده است ، عروسکهای روی صحنه هم مارا ببازی گرفته وسرگرم میکنند ، بهترین روانکاو ما درمرحله سکس چنان پیشرفت کرده که دیگر مادر  و خواهر  و برادر   راهم نمیشناسد ودر باره همه آنها سخن میراند .
نه ! امیدم به یاس مبدل شد ودیگر حرفی ندارم درباره آن سر زمین بزنم . امیدوارم دیگر اهورا مزدا را به میان نیاورند  ونام او را ننگین نکنند . همان مزدا برایشان کافی  است . اینجا هم ما چپ داریم اما آنها راه روش دگری دارند برای سر زمینشان میجنگند نه برای چیزهای دیگر نه خود فروشی خود واهل خانواده و یا خاک کشورشان .
آه که چقدر غمگینم ، چقدر دشوار است فراموش کردن  این فجایع از جنگ جهانی نیز بدتر است . چقدر دشوار است که  آن سر زمن پاک وسامان یافته را ببینی که یک فاحشه خانه بزرگ ویک زندان شده است وپا اندازها پاسبانان وحافظ آن زیر التزام رکا ب رهبری ! . پایان 
یکشبه دهم ژوئن 2018 میلادی / اسپانیا .

صدای ظلمت

ثریا / اسپانیا .»لب پرچین « 
----------------------------


من در این خانه   به گمنامی نمناک علف نزدیکم ! 
خانه ای در طرف دیگر شهر ساخته ام .........." سهراب سپهری " 

هر نیمه شب در این ساعت کامیونها و بارکش ها  در زیر پنجره ما مشغول تخلیه زباله ها میشوند وشستشوی آنها وضد عفوی آنها ، دیگر خواب از چشمانم میگریزد وهوای خنه سنگین میشود  ، باید برخیزم .

روزی پرنده ای بر آسمان آوارگی ما دیده شد ، عده ای گفتند  همان عقاب است ، عده نوشتند که نه ، خود سیمرغ است ، وسپس اورا به ییامبری تشبیه کردند که با کتابش آمد  ما به تماشای او نشستیم  او اوج گرفت و مانند بلبل چهچه میزد ، گاهی  دچار شگفتی و زمانی دچار یاس میشدیم ، نکند کلاغی باشد که به جلد کبوتری فرو رفت اما بدون شاخه زیتون ؟ نکند گنجشک ناچیزی باشد که خود را بصورت بلبل رنگ آمیزی کرده است ؟ هیچ رسانه ای دردسترسمان نبود که بی ببریم او از کجا آمده جسته و گریخته بما گفتند که این نه سیمرغ است ونه شاهین بلکه همان کلاغ خبرچین است ودر صدد آن که قالب صابون  »شعور«  شما را نیز بردارد .

و روز گذشته درب دیگری باز شد تا زباله های دیگری را که درون بسته بندی شیک کرده و برای ما فرستاده اند بیرون بریزد واو آن پرنده نیز در میان انها بود ، ومن چه تاسف خوردم که او تبدیل به یک پروانه کوچک و ناچیزی شده بود که از دل کرمی بیرون آمده و حال روی هر شاخه ای مینشیند تا بلکه بتواند خود را به تماشا بگذارد . 

صدای  متلاشی شدن او را بگوش جان میشنوم وچه ساده دلانه او را تشیه به قهرمان داستانها نمودم ،  حال پاره پاره شدن اوراق کتاب او را  میبینم که هرکدام از گوشه ای  در شبهای تاریک  پر و خالی شده اند .

واین مکافات ماست  ، ما که در خزینه غربت فرو میرویم و  بیرون میائیم و مرتب درحال غسل ارتماسی میباشیم .
در کتاب زندگینامه " گوته " میخواندم که او برای پانزده رو تعطیلی به | وایمار " رفت وتا آخر عمر همانجا ماند و در همانجا دفن شد ، ما هم برای ا دو هفته  تعطیلی باین سر زمین آمدیم و در همین جا ماندگار شدیم ویکی یکی در همین جا دفن خواهیم شد .

 صدای طبل تو خالی سیاست گوشها و چشمان مارا پر کرده است  به ناچار  باید به کتابهای قدیمی پناه برد و آنها ارا چند باره دوره کرد در میان کتابهایم تنها چند نویسنده ایرانی آنهم از زمانهای دور دیده میشوند بقیه همه ترجمه های کتب خارجی است واشعار خارجی  وگاهی  زندگینامه اشخاص بزرگ  که هیچکدام نتوانستند درسی بما بدهند چرا که فطرت ما از ازل ویران بود  ا تنها در آیینه زمان خود را میدیدم و خود را ستایش میکردیم  و بخود دل بسته بودیم ،  تابخواهی خودخواهی و خود پسندی و گنده بینی . در طی این چهل واندی سال نه مدرسه ای باز شد برای بچه های آواره نه مکتبی و نه کلوپی  ویا کانونی یرای جمع شدن و گرد هم آیی همیسشه چند کلاغ سیاه بین ما وجود داشت چند خبر چین واگر آن یکی دو مدرسه و کانون هم بوجود آمدند تنها زیر نظر همان جمهوری مسلمین همیشه درصحنه بودند حال سر پرستان آنها   سفیر سایق بود یا ارتشی  سابق هرچه بود خود را به آنها واگذار کرده بودند .  مانند یک خانه اجاره ای هرکسی میتوانست درآن جای بگیرد .

در نتیجه  فرزندان ما بین دو آسمان در حال معلق زدند میباشند نه زادگاهشانرا میشناسند ونه درکشوری که زندگی میکنند ـآرامش دارند بردگانی هستند که باید برای نان شب جان بکنند و جان بدهند  و گاهی هم مورد تمسخر  قرار بگیرند و هویت آنها را باعربها یکی بدانند به نژاد آنها توهین کنند و ما د رسکوت به راهمان ادامه میدهیم .
دراین شهر تا بخواهی آفتاب ، تا بخواهی  بی پیوندی  وتا بخواهی تکثیر علفهای هرزه .

من فراموش کرده بودم که کلاغها چه چگونه قار میزنند و بلبلان چگونه چهچه  و دیگر بلدرچین را نمیشناختم  تنها ماه را در وسط دریا میدیدم فراموش کرد بودم که علف چراگاه ما چه مزه ای دارد  و دیگر تمشک وحشی زیر دندانهایم له نشد  و دیدم ابدا زندگی آنچنان که ما میپنداشتیم برایمان خوش آهنگ نبود .چه آسوده شدند آنهایکه این غربت را ترک گفتند وبه سرای  باقی شتافتند . 

امروز  زندگی ما دریک حصر خود خواسته خانگی محدود شده است در یک دهکده خوش آب و هوا که تنها  هوا را مینوشیم و آب را پس میدهیم .و سعادتمندیم که گوشه ای از آسمان روشن متعلق بماست  و میتوانیم فکر کنیم درهمان چهار دیواری خانه و میتوانیم جلوی آیینه به تعداد سا لهای  عمرمان برقصیم درهمان چهار دیواری خانه .
چه اهمیت دارد در میان قارچ های غربت بخاک رویم ؟ ! .

پرده هارا برداریم !
بگذاریم که احساس هوایی بخورد .
بگذاریم بلوغ  زیر هر بوته  که میخواهد  بیتوته کند .
بگذاریم  غریزه  به دنبال  بازی برود .
کفشها را  باید کند ،  و به دنبال  فصول از سر گلها پرید .
بگذاریم تنهایی آواز بخواند .
چیز بنویسد .
به خیابان  برود 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا . 10/06/2018 میلادی برابر با 20 خرداداماه 1397 خورشیدی. /....

شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۷

آتشگاه سینه

ثریا/ اسپانیا / « لب پرچین « !


چه حکایت کنم  از ساقی بخت 
که چه  خونابه دراین ساغر کرد 

من سیه روز نبودم  ز روز ازل 
هر چه کرد  ، این فلک اخضر کرد ......پروین اعتصامی 

و.....آنهاییکه برای عدالت اجتماعیی ظلم را پیشه کرده اند ،  و آنکه مظلوم واقع میشود  حق ندارد بر خیزد  وبر ضد ظلم بجنگد ،
او نیز میاموزد که چگونه میتوان ظالمی دیگر شد ،  و حال زمانی فرا رسیده است که دنیا را ظلم و تعدی به حقوق دیگران وخون فرا گرفته است ،  نیروی ابتکار  در همه رو به زوال است ،  وهر کسی در پی آن است که یک ظالم شریف بشود ! و دست بکاری ببرد که آن دیگری بیخبر  است .

امروز صبح  که سر از خواب برداشتم ، دیدم چقدر تنها مانده ام و قلبم گویی تنها به یک رگ باریک میان سینه ام آویزان است و باین سو آن سو میرود 
نگذاشتند که ما با افتاب بزرگ شویم  و چراغی به دست ما ندادند  تا راه خرد را یابیم ، هرچه بود فحاشی بود ، ناسزا بود ، و تحقیر و توهین به یکدیگر ،  نگذاشتند گامی برداریم تا خود  راه را بیابیم ما را به زور به دنبال خود کشانیدند  و نگذاشتند که خود بیاندیشیم بجای ما فکر کردند  و امروز تا زمانیکه چشمان خود را به روی هم گذاشته واز این دنیا برویم  هیچ چشم روشنی را نخواهیم  یافت که در آن محبت و مهربانی بدرخشد .

نگذاشتند که ما زیر آفتاب درخشان خانه بزرگمان  بزرگ شویم  آنهم در روزهای بلند تابستان  تنها یک شمع نیمه سوز دردست داشتیم و در تاریکیها راه میرفتیم  و از هر سو تیزی بسوی ما پرتاب میشد  تا گام به گام آن بیخردان راه برویم  و آنها از ته دل بحال زار ما بخندند  وا گر در جایی مارا تنها یافتند ، بکوبند .
ومن چه آهسته وتنها راه میرفتم  زیر یک اسمان تاریک وبی چراغ وبی نور مهتاب تنها به آواز دلم گوش فرا میدادم و به حواسم .

 خواب ، بهترین   هدیه  آسمانی است ،  زمانیکه دیگر نه جایی برای رفتن هست ونه کسی برای دیدار ونه چیزی برای پندار  خسته و افسرده  خواب ترا در میرباید و چه نعمتی است این خواب  که ترا به دنیا فراموشیها میبرد ،  سپس چشمانت را میگشایی   از رویاها برون آمده ای و دوباره باید  همان در را  بگشایی و همان چشمانی که مانند چشم کوسه بتو مینگرند ببینی  چشمانی که مانند کرکسهای گرسنه بتو خیره شده اند  چشمهایی که در تاریکی  خواب و مستی  تو آنها را نور میپنداشتی  اما کور دلانی بیش نبودند که در کار گاه پیکر تراشی تنها یک مجسمه شدند نه  بیشتر . 

امروز صبح دیدم که چقدر خسته ام وتا چه اندازه تنها ،  منکه مادر هر پیکری هستم  وزنده ماندن من  جشن زاد روز آنها  بود  واین سرود آزادی  بود که بمن قدرت میداد  همان میترایی که  از فلز ساخته شده بود در من به ودیعه نهاده  وفلز گداخته را  تیخ میساختم ،  همان سنگی که سیمرغ بر رویش نشست و برخاست  و سرودی را بمن آموخت  که بسیار لطیف و زیبا بود .
امروز آن سرود در کشا کش قهرها ، جنگها ، و ظلمها گم شده است  ودیگر پیکر تراشی نیست تا  مجسمه ای به زیبایی مجسمه داود بیافریند  دیگر نایی نیست که درنی بدمد ،  هرچه هست تکرار روزهای گذشته است چیز تازه ای بوجود نیامده است غیر از جویبارهای خون و کودکان گرسنه و برهنه وزنان عریان در لابلای دستهای زمخت مردان عرب .
دیگر صورتگری نیست تا از این صورتها نقشی بیادگار بکشد  امروز هر کسی یک صورت بی جان است .

امور صبح زمانیکه چشم باز کردم ، دیدم چقدر تنهایم واین تنهایی با حضور دیگران پر نخواهد شد هنوز اثر ترکه هاو نیشگونها و ولگد پرانیها و سیلی خوردنها جایشان درد میکند ، وهنوز زخمهایی که با زبان تیز پیکرتراشان بازار خود فروشان بر دلم  نشسته ، خونین است .
و...... دیدم چقدر مانند خدا تنها مانده ام . امروز او میتواند صورت بیجان بیافریند و من میتواتم در قالب ین کلمات جانی بیابم . پایان

جوانی چیست  مرغی بر سر شاخ 
همیشه مست و بی آرام و گستاخ 

از این شاخه  بدیگر شاخه پرواز 
امیدش عاشقی  و قوتش آواز 

وزد ناگه خزانی  باد پیری 
دگرگون سازد آن لذت پذیری 

 نماند  گل بجای و شاخ بر جای 
همان سرو ستاده  بر یکی پای .......رشید یاسمی
---------------------------------------------
ثریا  ایرانمنش » لب پرچین « / شنبه 09 ژوئن 2018  میلادی برابر با 19 خردادماه 1397 خورشیدی 



جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۷

میراث

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
--------------------------

و..... خورشید همچنان در این سر زمین میدرخشد ، کابینه نخست وزیر جدید  سوسیالیست  با اقلیت مردان و اکثریت زنان  رسما شروع بکار کرد ، چه ساده و صادقانه اینها به سر زمینشان عشق میورزند واین زنانند که کم کم دست کلیسا را از دولت کوتاه کردند با همان رقصهای زیبای " فلامنکو" و آوازهای زیبایشان وهمان گلی که بر فرق سرشان میگذارند ، همه این زنانند که کار میکنند بی هیچ اعتراضی برایشان مهم نیست که پیشخدمت یک رستوران باشند یا عضو دولت  پشت میز بار که دارند قهوه مینوشند هردو یکی هستند و هردو  دیگری را تو خطاب میکند _ شما _  معنا ندارد  آنرا تنها برای کسانیکه که نمیشناسند بکار میبرند .

 البته نباید فراموش کرد که آب وهوا  نیز در  طرز تفکر و علت اختلافات  و روحیه  ملل دنیا چندان بی تاثیر نیست ،  آن چیزی که ملت یونان را وادار به سرودن شعر کرد ، بنایی و حجاری  و فلسفه  بود ،  در هندوستان تمدنی که شکل گرفت بیشتر تحت تاثیر چین بود  ،  اول آ ب وهوا  وا یجاد تاثرات طبیعی در طرز تفکر آنها نشست کرد .

باید همیشه این  نکته را در نظر داشته باشیم  که آ ب و هوای  هر کشوری در بزرگی و حیات  و طرز تفکر و روحیه  آن ملت تاثیر دارد  ،  طر تفکر  ونتیجه  گرفتن  وهمچنین  غرایز طبیعی مردمان   برای  داشتن ثروت  یک  عقیده  حاضر وآماده  میباشد که مثلا دولت فخیمه  برای قبو.ل آن حاضر نیست !! او میخواهد اب وهوای دیگران را وارد سر زمین خودش نماید  همچنین اموال ومنابع زیر زمینی را .
وما در سر زمینی  خشک  بی آب وتنها منابع زیر زمینی را نیز به دلار تبدیل کردیم  هم آبهای زیر زمینی را هم معادن را وهم پشتوانه های بانکی را چیزی از گذشته باقی نمانده چرا که سر زمین ایران باید تبدیل به حجاز دوم شود !!!.با خاهای تیز وسوسمارها وعقربهای جرار . 

هر ملتی به نوعی فکر میکند  که این تفکر زاییده افکار  قومی و اجدادی آنهاست  وبه همین دلیل است که دین و مذهب  واحدی   درمیان ملل مختلف  نیست و به اشکال زیاد  دیده میشود  ایران و حجاز  یکی نیستند و مانند هم نمی اندیشند !!!

 انسانهایی که حوصله فکر و تعمق ندارند و تفکر خود را به دست دیگران میدهند همچنین سر نوشتشان را  این تنها مربوط میشود  به استعداهای ذاتی  و طرز تفکر  نژاد  او ، مانند ما ایرانیان ! 
با مزاج شخصی جلو میرویم و همیشه چشم امید به خارجیان داریم  و سرنوشت خودرا به دست آنها میسپاریم .

تربیت اولیه  از زندگی خانوادگی  بر میخیزد وتا مدارس ادامه میبابد  در محیط خانوادگی ما ایرانیان همیشه یک ایمان طولانی وتفکر اسلامی وجود داشته است  واگر شخص کمی روشن فکر تر بود و قدمی جلو گذاشت او را با پرتاب الفاظ زشت و ناهنچار سنگ باران میکنند وسر انجام از قبیله بیرونش میاندازند  چرا که سر زمین ما قبیله ای است اقوا م مختلفی با زبانها مختلف و طرز تفکر مختلف دورهم جمع شده اند وتشکیل یک کشور واحد را داده اند  ومحیط اجتماعی ما هیچگاه سالم نبوده است .

امروز حسرت خوردم برای ادب و طرز تفکر و تربیت این ملت ، زنان همه درس خوانده وهمه در همان دانشگاههای خودشان ادامه تحصیل میدهند کمتر خود را به مدارس خارجی و یا دانشگاههای خارجی میرسانند  ، سخت به زبان خودشان چسپیده اند وکمتر خودرا بین الملی  نشان میدهند  آداب و روسوم  خود را حفظ کرده اند اما بشکل نوینی .به ایمانشان کاملا احترام میگذارند اگر چه هر روز به نماز اعشا ربانی نروند  ، 
میل ندارم بنویسم  که پیروزی  مردم این سر زمین  بیشتر طرز تفکر  ودانش آنهاست ، نه درمیان آنها بی سوادی  و بیشعوری زیادی هست اما یک چیز را هیچگاه فراموش نمیکنند » اسپانیا « متعلق به آنهاست نه به خارجیان  حال بیشتر آنها کمی دست به تجمل های ظاهری زده اند  و درآسایش زندگی میکنند  که درنهایت منجر به زندانی شدن آنها و از کار بیرون رفتن و فرود آمدن شخص اول مملکت  و اعتراضات عمومی نه با خشونت  و باطوم وگار اشک آوربلکه با سیاست مردمی  ،   همه کارگران سندیکا دارند و بهداشت مجانی و این سندیکاها هستند که برایشان سرنوشت تعیین میکنند ،  وحال اصول سوسیالیزم  بر آنها حاکم شده است چون دیگر از آن همه نمایشات بریز وبه پاش  مردان سیاسی خسته شده بودند وعلنا  آنهارا در تلویزونها و رادیوها  بباد تمسخر میگرفتند  ،  رسانه هایشان آزاد است روزی چند روزنامه برای طبقات مختلف  ببازار میاید باضافه روزنامه های مجانی محلی که همیشه   مردم را در رویدادها میگذارد .

عوامل زیادی هستند  که مکمل عقاید میباشند زنان ما قبل از هر چیز چادر خود را  ومسجد را وگوش دادان به ابا طیل ملاهای بالای منبر  را دوست دارند ومردان از این امر استفاده میکنند وبر آنها حاکمند  دراین جا این زنانند که حکومت میکنند ، نه مردان همه چیز  برای یک زن وشوهر مساوی است حتی حق طلاق وجدایی . 
بلی ، امروز برای  سر زمین  خودمان متاسف شدم ، درحالیکه مردمان تیز هوش و گاهی سخت کوش داریم ، اما اعتیاد که به دست دولت فخیمه  روزی صدها تن وارد آن مملکت میشود  وراه دزدی و پول شویی را به انها یاد داده تا جاییکه ملا مبارک ابو حسین ابو عمامه نیز دستی دراین کار برده سر نوشت ملت را بکلی به بیراهه کشانده است .
روزی یکی از همکلاسیهای دانشگاه پسر من بخانه ما آمد و گفت ، تبریک میگویم ، پسر شما باهوش ترین شاگرد کلاس ما میباشد تنها برای من جالب  است که او از سر زمینی میاید که نه خط ونه زبانمان یکی نیست اما بهتر از من انگلیسی میداند و بهتر از من اسپانیایی ،  من حتی جرئت ندارم از این شهر به شمال کشورم بروم ......

چیزی نداشتم باو بگویم تنها تشکر کردم اما دردلم گریستم ، پسرم در دانشگاه [هاروارد ] درقسمت ام /آی. تی قبول شده بود اما پول کافی نداشتیم تا او به انجا برود ورشته مورد علاقه اش را تما م کند درهمین دانشگاه مادرید درس خواند ولیسانس گرفت وامروز برای خودش مردی شده که میتواند صفحات گوگو ل را با نام خودش پر نماید .
 هرملتی شایستگی خودش را دارد .
مردان بزرگ ما درخارج با همه تحصیلات و تجارب چه کردند ؟ تنها نشستند حرف زدند وخاطره تعریف کردند  احینا به دیگر فحاشی کردند وفریاد کشیدند  همه را بی حرمت ساختند وچند ورق پاره را بهم چسپانیدند بعنوان کتاب بخورد ملت دادند  و هنو ز هم حرف میزنند  ، دهانشان تا انتهای حلقومشان  باز میشود اما بی محتوا .
و  ما خود را به خایه جناب دولت فخیمه یا عربستان ویا امریکا آویزان کرده ایم ودست تمنا وگدایی بسوی آنها درازمیکنیم که بیایید مارا نجات دهید و خودمان سرمان گرم بازیچه های و سکس وجمع آوری پولهای کلان دزدی وقلیان حشیش ومواد مخدر و حال کردن با زنان ودختران وپسران زیر سن قانونی و سر انجام مورد اصابت یک تیر خلاص قرار گرفتن واز دنیا رفتن ، همین  / خلایق هرچه لایق .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین « / اسپانیا / 08/06/2018 میلادی  برابر با 18 خردادماه 1397 خورشیدی /.

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۷

رشد یک ملت

ثریا  / اسپانیا » لب پرچین « !

معمولا عادت ندارم شبها  چیزی بنویسم  ، بیشتر کتاب میخوانم  اما امروز چشمم به  یک برنامه افتاد که برایم جالب بود کمی با افکار ونظریات من  میخواند ! مردی  کلیپی درست کرده بود وداشت جناب " جرج سروس "  را خوب مشت و مال میداد  گویا زیر نام سرباز وطن وهواخواه پادشاهی  میباشد .
بیاد گفته برنارد شاو افتادم  که میگفت :
دلم میخواست  در دوره ناپلئون فرانسه زندگی میکردم ،  چرا که  در آن زمان  یک نفر بیشتر  نبود که دعوی امپراطوری داست " .
 حال باید دید اگر ملتی میل به آزادی دارد  ومیخواهد به آزادی کامل دست یابد ،  آیا به آن درجه  رسیده است که بتوان  باو آزادی دا د؟  .ایا مردی به آن درجه  از رشد  سیاسی رسیده است  که ملتی را  بمیل خود  راه ببرد ؟ و یا آن قمار بازانی مانند همین سروس میل دارند روی سر زمین من سرمایه گذاری کنند و» داو « بگذارند !؟.

گمان نکنم ، تنها یکبار فریب خوردم دیگر کافی است  وتنها یکبار یک حرف درست وحسابی از حضرت ولایتعهدی  شنیدم که واقعا دیدم راست میگوید .
همه از او میپرسیدند چرا مانند پدر بزرگت بلند نمیشوی و فلان و بهمان نمیکنی ؟  جواب داد : 

در آن زمان جنگ تازه  تمام شده بود پدر بزرگم درسر زمین خودش بود واطرافش مردانی تحصیل کرده ودانشگاه  دیده  وجنگجو ومحترم  گرفته بودند ،  من درخارج  ....دیگر ادامه نداد ومن مینویسم که آن  میراث دار درخارج میان صدها هزار نفر دروغگو وفرستاده های نامرئی و مریی  دولت اسلامی  تک و تنها چکار میتواند بکند روی کدامشان حساب باز کند همه خائن ودروغگو از آب درآمدند .وما همه را دیدیم  ؛ دیگر بس است هیچ انتظاری ازاو نداریم .

تنها باین  میاندیشم که نسلی سوخته نسلی دیگر دارد درآتش بیخردی میسوزد وخود غافل است  هنوز  دختران وپسران جوان درشب قدر میروند قران بر سر میگیرند  بی آنکه بدانند چرا ویا شاد درته دلشان آرزو میکنند آن کتاب  به آنها کمک کرده وشر این دزدان وچپاول گران را کم کند وآن مردان لمپن و بیسوادی  که هر شب و هر روز در رسانه دها مغزهای جوان آنها را میخورند و یا در بیرون ماموریت  خود را بنحو احسن انجام میدهند بچه هارا سرگرم میکنند له له  های خوبی هستند نوکران تربیت شده آن جهنم .

امروز در یک برنامه دیگر آوازی از شجران پسر شنیدم که اشک بر پهنای گونه هایم جاری شد پسری با آنهمه احساس وآنهم جوانی با پدری هنرمند وبیمار دلش فریاد میخواست اما نمیتوانست فریا د بکشد تنها با دیوار ها نجوا داشت  برای کسیکه دیروز  بر فرق بهار نشسته بود و نشاط و جوانی  را  در اطراف  خو د میتکاند   و امروز مانند مردی میانه سال  که نه میتواند و نه جرئت دارد دستهایش را تکان بدهد ونه اینکه آوازی رابه میل خود بخواند  مانند یک برگ خزان دیده  داشت نجوا میکرد .
گریه کنیم  برآن خنده های دیروز  وبر آن تبسمهای شیرین  که امروز از چهره همه محو شده است  و بجایش قطره های اشک  بر روی زمین میریزد و کسی را دلسوز نمیبیند  .
گریه کنیم بر پدری که بیمار افتاده  وتنها بامید آینده  نشسته است  وتبسم میکند بر ابرهای آسمان  تا گریه آنهارا ببیند .
آخ که زندگی ما  درمقابل حیات ابدی طبیعت  چه حقیر وتا چه حد مسکین است . وهر روز باید موهای تازه رشد کرده سپید را بشماریم تا آخرین روز  که نمیدانیم چه روزی وچه ساعتی است .
وچه دلتنگ آن جوانان بی تجربه هستم که در اطراف  موجودات فریبکار نشسته اند و چشم به آنها دارند  تا بلکه درهای آزادی را به رویشان باز کنند .  من الان نمیتوانم آنچه را که احساس میکنم بنویسم   ونمیتوانم تمجید و تحسین خودرا آنچنان که باید نقدیم این پدر وپسر هنر مند بکنم ونفرتم را نثار  آن مردک عینکی که مانند مار پشت میز بزرگش نشسته وبا وقاحت تمام دارد دروغ میگوید نوکر دست بسینه اربابان و سوار بر باد. او و دوستانش که هرروز یکی را میاورد برای مصاحبه نفرتم میگیرد تا حد مرگ .
خوب سر راست به ملت بگویید ، نیمی متعلق به روس ونیم دیگر متعلق به کشور بریتانیای صغیر که خودرا گنده حساب میکند وباد درآستین میاندازد ومرتب برده میخرد همان بی بی  سکینه معروف ومردم را راحت کنید .وحال قمار باز بزرگ  از راه رسیده  سهم بیشتری میخواهد  او دست ها را میخواند از پشت    دست طرف را میخواند  او همه دنیارا میخواهد برای خود وهمپالگی هایش .
سیصد هزار بشقاب افطاری برای غزه بردند  اما نگاهی به بلوچستان وسیستان وخوزستان نکردند  وکور بودند آنها را ندیدند که گرسنه وتشنه کام باید زورکی  روزه بگیرند اما آان شکمباره وگردن کلفتها   دورمیز شام آخر  ریاست کلید به دست و رهبری نشسته بودند وبا دست لقمه میزند  قاشق وچنگال حرام است  ، !. اوف برشما ونوکرانتان . لعنت ابدی بر شما . هرجند دراین دنیا عدالتی وجود ندارد  ومن بیهوده به دنبال اجرای عدالت نشسته ام .،بیهوده . ث
پایان 
ثر یا / اسپانیا . " لب پرچین « پنج شنبه شب  17 خرداد ماه 1397 خورشیدی برابر با 7 ژوئن 2018 میلادی . .../