ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !
معمولا عادت ندارم شبها چیزی بنویسم ، بیشتر کتاب میخوانم اما امروز چشمم به یک برنامه افتاد که برایم جالب بود کمی با افکار ونظریات من میخواند ! مردی کلیپی درست کرده بود وداشت جناب " جرج سروس " را خوب مشت و مال میداد گویا زیر نام سرباز وطن وهواخواه پادشاهی میباشد .
بیاد گفته برنارد شاو افتادم که میگفت :
دلم میخواست در دوره ناپلئون فرانسه زندگی میکردم ، چرا که در آن زمان یک نفر بیشتر نبود که دعوی امپراطوری داست " .
حال باید دید اگر ملتی میل به آزادی دارد ومیخواهد به آزادی کامل دست یابد ، آیا به آن درجه رسیده است که بتوان باو آزادی دا د؟ .ایا مردی به آن درجه از رشد سیاسی رسیده است که ملتی را بمیل خود راه ببرد ؟ و یا آن قمار بازانی مانند همین سروس میل دارند روی سر زمین من سرمایه گذاری کنند و» داو « بگذارند !؟.
گمان نکنم ، تنها یکبار فریب خوردم دیگر کافی است وتنها یکبار یک حرف درست وحسابی از حضرت ولایتعهدی شنیدم که واقعا دیدم راست میگوید .
همه از او میپرسیدند چرا مانند پدر بزرگت بلند نمیشوی و فلان و بهمان نمیکنی ؟ جواب داد :
در آن زمان جنگ تازه تمام شده بود پدر بزرگم درسر زمین خودش بود واطرافش مردانی تحصیل کرده ودانشگاه دیده وجنگجو ومحترم گرفته بودند ، من درخارج ....دیگر ادامه نداد ومن مینویسم که آن میراث دار درخارج میان صدها هزار نفر دروغگو وفرستاده های نامرئی و مریی دولت اسلامی تک و تنها چکار میتواند بکند روی کدامشان حساب باز کند همه خائن ودروغگو از آب درآمدند .وما همه را دیدیم ؛ دیگر بس است هیچ انتظاری ازاو نداریم .
تنها باین میاندیشم که نسلی سوخته نسلی دیگر دارد درآتش بیخردی میسوزد وخود غافل است هنوز دختران وپسران جوان درشب قدر میروند قران بر سر میگیرند بی آنکه بدانند چرا ویا شاد درته دلشان آرزو میکنند آن کتاب به آنها کمک کرده وشر این دزدان وچپاول گران را کم کند وآن مردان لمپن و بیسوادی که هر شب و هر روز در رسانه دها مغزهای جوان آنها را میخورند و یا در بیرون ماموریت خود را بنحو احسن انجام میدهند بچه هارا سرگرم میکنند له له های خوبی هستند نوکران تربیت شده آن جهنم .
امروز در یک برنامه دیگر آوازی از شجران پسر شنیدم که اشک بر پهنای گونه هایم جاری شد پسری با آنهمه احساس وآنهم جوانی با پدری هنرمند وبیمار دلش فریاد میخواست اما نمیتوانست فریا د بکشد تنها با دیوار ها نجوا داشت برای کسیکه دیروز بر فرق بهار نشسته بود و نشاط و جوانی را در اطراف خو د میتکاند و امروز مانند مردی میانه سال که نه میتواند و نه جرئت دارد دستهایش را تکان بدهد ونه اینکه آوازی رابه میل خود بخواند مانند یک برگ خزان دیده داشت نجوا میکرد .
گریه کنیم برآن خنده های دیروز وبر آن تبسمهای شیرین که امروز از چهره همه محو شده است و بجایش قطره های اشک بر روی زمین میریزد و کسی را دلسوز نمیبیند .
گریه کنیم بر پدری که بیمار افتاده وتنها بامید آینده نشسته است وتبسم میکند بر ابرهای آسمان تا گریه آنهارا ببیند .
آخ که زندگی ما درمقابل حیات ابدی طبیعت چه حقیر وتا چه حد مسکین است . وهر روز باید موهای تازه رشد کرده سپید را بشماریم تا آخرین روز که نمیدانیم چه روزی وچه ساعتی است .
وچه دلتنگ آن جوانان بی تجربه هستم که در اطراف موجودات فریبکار نشسته اند و چشم به آنها دارند تا بلکه درهای آزادی را به رویشان باز کنند . من الان نمیتوانم آنچه را که احساس میکنم بنویسم ونمیتوانم تمجید و تحسین خودرا آنچنان که باید نقدیم این پدر وپسر هنر مند بکنم ونفرتم را نثار آن مردک عینکی که مانند مار پشت میز بزرگش نشسته وبا وقاحت تمام دارد دروغ میگوید نوکر دست بسینه اربابان و سوار بر باد. او و دوستانش که هرروز یکی را میاورد برای مصاحبه نفرتم میگیرد تا حد مرگ .
خوب سر راست به ملت بگویید ، نیمی متعلق به روس ونیم دیگر متعلق به کشور بریتانیای صغیر که خودرا گنده حساب میکند وباد درآستین میاندازد ومرتب برده میخرد همان بی بی سکینه معروف ومردم را راحت کنید .وحال قمار باز بزرگ از راه رسیده سهم بیشتری میخواهد او دست ها را میخواند از پشت دست طرف را میخواند او همه دنیارا میخواهد برای خود وهمپالگی هایش .
سیصد هزار بشقاب افطاری برای غزه بردند اما نگاهی به بلوچستان وسیستان وخوزستان نکردند وکور بودند آنها را ندیدند که گرسنه وتشنه کام باید زورکی روزه بگیرند اما آان شکمباره وگردن کلفتها دورمیز شام آخر ریاست کلید به دست و رهبری نشسته بودند وبا دست لقمه میزند قاشق وچنگال حرام است ، !. اوف برشما ونوکرانتان . لعنت ابدی بر شما . هرجند دراین دنیا عدالتی وجود ندارد ومن بیهوده به دنبال اجرای عدالت نشسته ام .،بیهوده . ث
پایان
ثر یا / اسپانیا . " لب پرچین « پنج شنبه شب 17 خرداد ماه 1397 خورشیدی برابر با 7 ژوئن 2018 میلادی . .../