ثریا/ اسپانیا !
درایستاگرام برنامه ای دیدم که موهای تنم بر پیکرم راست شد ، البته ین برنامه را بصورت زنده در سالهای خیلی دور دیده بودم ، درمیان ( قشر توده ) که برای زحمتکشان کار میکردند ! ارواح پدرشان کارشان پا اندازی وفروش خود ودیگران بود وسر انجام فروش سر زمین را به کشورهای دیگر . برایشان هیچ چیز غیر از یک مرام آشغال وجود نداشت .
زن داشت میلرزید ومیگریست وداستان خودرا که همسرش اورا به دومرد فروخته بود تا شب رابا اوسحر کنند تعریف میکرد وخود درب را قفل کرده واز اطاق ییرون رفته بود زن میگریست اما مردان باو میگفتند که ما قبلا پولش را پرداخته ایم !!!!
این صحنه ها را بارها در میان این قشر توده دیده بودم تختخواب سه نفره ، یا چهار نفره شبی درمنزل یکی از همین توده ای های نفتی میهمان بودم ظاهرا قوم خویش همسرم بود! داشت با بغل دستی اش میگفت فلانی ( یعنی من * خوب چیزی است خیلی رویش کار کرده ام اما زن سختی است ، همسرش حرفی ندارد !!!! صدای موزیک را کم کردم وبا صدای بلند گفتم :
شما از مبارز کردن ارواح پدرتان تنها زندان رفتن را یاد گرفته اید وخودم را به خیابان رساندم تاکسی گرفتم وبخانه برگشتم این اتفاق درلندن ودریکی از خیابانهای معروف شهر اتفاق افتاد . وتمام مدت این کلام درگوشم صدا میکرد که ( همسرش حرفی ندارد او معتاداست ) ! ویا سایر مبارزین را که با پولهای دزدی سالهای بعد در لند ن با اتومبیلهای اخرین مدل درخیابانها جولان میدادند وصاحب چند خانه ویلایی وآپارتمان بودند هم دزدی وهم زن فروشی .
من درمیان این قشر کثیف توده زیسته ام خواهرانشان را جلوی چشمانشان در بغل مردان میانداختند ! مادرشان پای سماورامشغول تهیه چای بودند !!!
حال آنقدر در فرهنگ ما رخنه کرده اندوآنقدر کثافت ببار آورده اند که دیگر نمیشود گفت آن سرزمین روزی پادشاهی داشته وفرهنگی داشته وسر زمینی بوده که نگین خاور میانه لقب داشت ،این قشر کثیف نام آن بزرگانی را که پایه گذار این حزب بودند نا پاک ساختند .
توده ای ها آنرا بردند وخوردند ، خلقی ها جدا شدند ، مجاهدین جدا شدند دریبن آنها کمتر کسی را میتوان دیدکه برای ملتی دل بسوزاند آنها برای شکم خودشان وزیر شکم وودکای روسی دل میسوزاندند وحال دیگر آیا ازان زنان ومادران میتوان انتظار داشت فرزندانی برومند وجان باز برای حفظ اراضی سر زمینشان بوجود آورند ؟ نه ! گمان نکنم همان طور که دولت فخیمه وارباب شوراها میخواستند کشور ما تا آخرین مرحله سقوط رفت ودیگر چیز ی ازآن باقی نمانده است ، عروسکهای روی صحنه هم مارا ببازی گرفته وسرگرم میکنند ، بهترین روانکاو ما درمرحله سکس چنان پیشرفت کرده که دیگر مادر و خواهر و برادر راهم نمیشناسد ودر باره همه آنها سخن میراند .
نه ! امیدم به یاس مبدل شد ودیگر حرفی ندارم درباره آن سر زمین بزنم . امیدوارم دیگر اهورا مزدا را به میان نیاورند ونام او را ننگین نکنند . همان مزدا برایشان کافی است . اینجا هم ما چپ داریم اما آنها راه روش دگری دارند برای سر زمینشان میجنگند نه برای چیزهای دیگر نه خود فروشی خود واهل خانواده و یا خاک کشورشان .
آه که چقدر غمگینم ، چقدر دشوار است فراموش کردن این فجایع از جنگ جهانی نیز بدتر است . چقدر دشوار است که آن سر زمن پاک وسامان یافته را ببینی که یک فاحشه خانه بزرگ ویک زندان شده است وپا اندازها پاسبانان وحافظ آن زیر التزام رکا ب رهبری ! . پایان
یکشبه دهم ژوئن 2018 میلادی / اسپانیا .