پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۷

سرود سنگین

 ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین "


شب به روی جاده نمناک 
در سکوت خاک عطر آمیز 
 نا شکیبا  گه به یکدیگر میاویزند 
.....
سایه های ما 
همچو گلهایی که مستند  از 
شراب شبنم دوشین 
 گویی آنها  در گریز تلخشان  از ما 
نغمه هایی را که ما هر گز نمیخوانیم  نغمه هایی را که باخشم 
در سکوت سینه میرانیم 
 زیر لب ، با شوق  میخوانند


بهترین ساعات  عمر یک انسان یک موجود زمانی است که در خواب است وبیداری را گم میکند ، بهترین  زمان همان خواب عمیق و بیهوش شدن و بیرون رفتن از این دنیا واین راهی که نامش زندگی است .

 سالها جان کندیم  در مدرسه وشبهای امتحان چه زجرها کشیدیم وچه زحمتها وچه التماسها تا دبیر یا معلم  ویا بازرس یک نمره بما بدهد تا بتوانیم مرزهای دانش را پشت سر گذاشته واز عمر رفته وزیبایی هستی  بهره ببریم !!! 
چه روزها ی دلهره آوری بودند که حتی معشوق را باهمه عشقی که باو داشتیم فراموش میکردیم بارمان کتاب بود ودفترچه ها مدادها  وزیر سایه درختان  برای کسب کمی معلومات جبر وریاضی ومنطق وهیئت ومرزهای جغرافیایی جهان و تاریخ تحریف شده . ودرا بیهوده خسته میکردیم وغافل بودیم  وتنها امیدمان بود که از فیض این معلومات راهی به جامعه پر بهت اجتماع بگذاریم واز بوی بد مدفوع حیوانات دور شویم وبسوی یک زندگی  که دررویا داشنیم پرواز کنیم .
( من آرشیتیکت میشوم )   خوب من قاضی خواهم شد ، نه من دکتر کودکان میشوم و سومی چهارمی هریک برای خود نقشه هایی داشتیم .

اما سایه ها بیخر از ما  که به دنبالمان میامدند چقدر باین  حماقتها میخندیدند  جسم خسته ما  در رکود خویش شب را بامید صبح میگذارنید .

امروز ، بلی امروز ، یک معلم ، یک دبیر با گرفتن وجه مناسب بتو برگه " مستر میدهد یا لیسانس ویا دکترا !!!! 
من گمان میبردم که تنها درسر زمین گل وبلبل این کارها رایج است اما فهمیدم که خیر حتی بزرگترین دانشگاهای  بزرگ اروپا نیز به این تجارت پر سود مشغولند یا جنسی یا مادی !

حال آن برگه ما دریک کلاسور درون یک صندوق خاک میخورد وخودمان بعنوان یک حیوان که تنها میخورد ومیخوابد ودفع  میکند دور خود میچریم واز خود میپرسیم که خوب !  چه شد ؟ کجا شد ان عمر رفته که دیگر باز نمیکردد؟ ما چه بهره ای از آنهمه زحمت بردیم تنها مانند یک خدمتکار بیسواد درون آشپزخانه کنار اجاق غذا پخیتم ودهان بیسوادان وجاهلانی که تنها هنرشان داشتن مقداری زمین وچند فقره دزدی وکارشان بگیر وبسنان و قمار بود ، پر کردیم وحال در این روزهای سخت وافتادگی در یک آغل تک وتنها باید به آنچه که ازدست دادیم  بیاندیشیم فراموش کنیم حتی عمر رفته را و آنهمه طحمات را وسر انجام ریشه را .

در کنار هزاران روح سرگردان به خالقی میاندشم که کجاست ؟ چرا اینهمه پرخاشجو وقسی القلب است ؟ چه شکلی دارد ؟  ومن چگونه هرروز وهر شب گرد وجود نا مریی او میگردم  از خوف و وحشت تنهایی ،  کدام نور از کدام پنجره میتابد تا دل مرا خوش سازد  ومن شبها دربلور اشکهایم خاموش به سقف سفیدی مینگرم که متعلق بمن نیست .
به دنبال سایه خودم هستم  سایه ام چند تکه شده هرکدام مشغول جان کندن میباشند برا ی خوردن لقمه نانی ونوشیدن قطره آبی وداشتن سقفی که هرساعت امکان ریزش إن میرود .
چه اصراری دارم که از خودم جدا نشوم وسایه دیروزم را گم نکنم  ونلغزم و خودم را به مومنینی خداشناس نفروشم  آنچه امروز در مغز من جان گرفته خالقی بد عنق عصبی کارش نوشیدن خون است وبازی با مخلوقاتی  ریز وکوچک مانند من با گنده لاتها کاری ندارد آنهارا میپروراند چون شبیه خودش میباشند ، 
تنها فکر سایه ام هستم که از من دور نشود ، نلغزد  وروی چمن های بد بو ومخلوط با ادرار ومدفوع سگ گم نشود  ویا زیر پای رهگذران بی درد  نرود .
سایه ا هنوز دلبستگیهایی دارد ، به کجا ؟ نمیدانم  ، به چه کسی ؟ نمیدانم ، وزندگی من هرروز درون همین سایه شکل میگیرد . ث
پایان 
او چه میگوید ؟
او چه میگوید ؟
خسته و سر گشته حیران 
میدوم  در ره پرسشهای بی پای
-----------------------------
نوشته  :  ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « / ساکن اسپانیا /19/04/2018 میلادی /...



چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۷

خرد خام .

دیریست کان سرود خدایی را 
در گوش من به مهر نمیخوانی 
دانم که باز تشنه خون هستی 
اما ... بس است اینهمه قربانی ......" فروغ فرخزاد "
------------------------

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .ساکن اسپانیا /

قبل از هر چیز باید با تمام قد در برابر شما عزیزان و آشنایان  شناخته و ناشناخته  خم شوم و سپاسم را تقدیم دارم از آن بانویی که برایم غذاهای رژیمی درست میکند تا آن دوستی که که عکسهای  سر زمین  و زادگاهم را برایم میفرستد  با تمام وجود شرمنده وسپاسگذار هستم .

وارد معقولات نمیشوم چون  یکهفته ای میبایست کمی  استراحت میکردم امروز هم بدون اجازه پرستار مهربانم  دکمه را ببازی گرفته ام میدانم سخت عصبانی خواهد شد .
اما دلم برای همه تنگ شده بود .

خبر جنگ مسخره وبامزه ایکه  چند دولت باصطلاح متحد شروع کردند با تبلیغات پر آوازه را حتما  شما بهتر  از من میدانید خودشان  را مسخره کردند ودنیا به آنها خندید دیگر کسی فریب  این بازیهای شوم را نمیخورد وچه بسا مقابله به مثل انچام دهد ، من نه نژاد پرستم  ونه طرفدار حزب و یا سر زمینی اما میدانم از زمانیکه کشور باصطلاح تازه و قوم بر گزیده خداوند در کنار رود غزه پا گرفت دنیا دیگر روی آسایش ندید آنها همه دنیا را برای خود میخواهند و بس وخیال  داشتند  که جهان را یکی کنند که تیرشان به سنگ خورد .آن مردم آواره وبدبخت همسایه آنها مرتب کشته میدهند وسربازان تفنگ به دست علنا بسوی زنان و فرزندانشان تیرهای جانسوزی را  رها میکنند وآ نها در خاک و خون میغلطند .چه کسی نامه ای از آسمان آورد و آنها را قوم بر"گوزیده " دنیا خواند واین چه خدایی است که میان فرزندان واقوامی که آفریده فرق میگذارد ؟  .
نه گامهای ما استوار است  وهوا آفتابی است  وما برای برداشتن گامهای بزرگتری  که بسوی آن بعد  میرود قدم بر خواهیم داشت  ما نیاز به هیچ چراغی نداریم " اپوزسیون " چند گانه اعم از عربستانی ، امریکایی ، انگلیسی ، کوبایی ، چینی ، ژاپنی و غیره را دیدیم بی آنکه به انها نزدیک شویم و آنچنان این اپوزسیون گند زد که حال شکنجه گر سابق و چریک قلابی و فیلمردار قلابی تر هم  دسته  و گروه راه انداخته است . 

ما میل نداریم آقتابی را که برما تابیده به سوی تاریکی بکشانیم  و خود در  تاریکی بدون هیچ چراغ راهنمایی به همان راهی برویم که چهل سا ل قبل رفتیم .چشم به دست مشتی دلقک روی صحنه دوخته یم تا ببیایند و مارا از بردگی به نوکری خود  [مفت خر] کنند ! 

آفتاب گذشته ما همیشه به فردایمان روشنی میبخشد  ما فردارا درامروز می بینیم  وآینده ار همیشه از کنج تارکی بیرون کشیده وبه آن نور میبخشیم .
باید خرد واعتبار انسانی را قبل از همه درک نماییم وکمی هم تحصیل ومطالعه درراهی که میل داریم گام برداریم ، انسان بی خرد با حیوان بار بر فرقی ندارد  امروز دیدما برای  دید فردا ناتوان است  و چشمان ما لبریز از گفته ها و شنیده های کسانی است که خود را فروخته اند و چه ارزان فروختند؟ برای  نشستن پشت یک دوربین وقصه حسین کرد را تعریف کردن ویا خاطرات کودکی که درمحضر فلان حاجی آقا وفلان  ملای ده با قلوا میخوردند ؟ !  ویا نبش قبر کنند وزمان چهارصد سال قبل را پیش روی ما بیاورند ، اینها کورهایی هستند که بی عصا در تاریکی  راه میروند وعده ای کور تررا  نیز به دنبا ل خود میکشند .
ما نیا زبه یک راهنمای خوب داریم نه یک صدام حسین یا یک دیکتاتور دیگر ،  در تصویر آینده ما این خورشید است که میدرخشد  واین ما هستیم که از سایه به زیر آن میروم تا سرمای سالهای دربدری را فراموش نماییم .

در کشورهای خارج ما حکم همان حیوانی را داریم که زیر سایه دولت زنده هستیم زندگی نمیکنیم تنها زنده هستیم اما مالک هیچ چیز نیستیم حتی خانه ای که بنا کرده ایم زمین آن متعلق به صاحبخانه است .حکم همان سگهای ولگرد را داریم که تنها پارس کردن را بلدیم .

امروز فتیله چراغ ا خیلی فرو کش کرده وآینده  ما تاریک ونا معلوم است  چادر بلند و تاریکی به کمک ( اپوزیسیونهای ) رنگ و وارنگ  بر سر زمین و روح ما سایه افکنده  چشم امروز بین ما به روی فردا بسته است  وما روز شب راه میرویم  و زمانی گام بلند خودرا بر میداریم که میان زمین واسمان معلقیم . وآن چشم کف پای ما هیچگاه باز نخواهد شد . جامعه ایکه همیشه باید یک پا بماند چون حوصله ندارد واصولا عرق وطن ندارد  هرجا  خوش است آنجا بساط پهن میکند  آیا به روزهای بلند فردا هیچ ا    اندیشیده ایم ؟ 
حرص مال گرسنگی روح جان مارا دربر گرفته ترس و خوف از اینکه آن مقدار روزی را از دست بدهیم ما را مجبور میکند که با احتیاط قدم برداریم و امروز همه با نامهای قلابی در صحنه مبارزات قلابی دارند مانند رقاصه های معلوم الحال میرقصند وهیچ کدام به دیگری گوش نمیدهد هیچی دستی با دست دیگر هم آهنگ نیست همه چادر زده اند و خود را درون چادرشان مثلا محفوظ نگاه داشته اند . متاسفم چیزی ندارم بگویم غیر از تاسف . ث

گاهی خنده هایم قهقهه میشوند 
گاهی تند ر میشوند 
زمانی آذرخش  میگردند 
تا باز درهم  آمیخته شوند ۀ باز یک قطره شوند
 ومن " یکی " میشوم " با تو وبا او.
من یک ابرم  که به زندگی  و عشق و ایزدی که در سینه دارم 
آبستنم 
روزگاران درازی مرا دیوانه میخواندند 
چه بسا حق با آنها باشد 
چرا که مانند آنها نیستم .
پایان 
ثریا  ایرانمنش / اسپانیا / وبلاگ » لب پرچین « 18/04/ 2018 میلادی /...



یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۷

چه فریبی بود ؟



ثریا ایرانمنش » لب پرچین «
دلنوشته .!

تو در نماز عشق چه خواندی ؟ 
من ؟ رسوایی  و سالهای بی پروایی 
حال حتی از مرده اش بیزارم /

 دفتر و دستک را بسته بودم و خیال نداشتم تا فردا بنویسم میبایست به خودم استراحتی میدادم ، اما با دیدن خواننده بزرگ  "محمد  نوری "  و اشکهایی او  وسپس یاد بود او به همت شاگردانش در نور شمع مرا به گریه انداخت  ، نامت جاودان باد  نام ترا به رمز  رندان سینه چاک  سر زمین مازندران  درلحظه های مستی  میبرند و آوازترا تکرار میکنند .
مازندران  و شهر بابل و نور و کجور  هنرمندی دیگر را نیز به ایران عرضه کرد اما او هنرش را دراه هوی وهوسها واعتیاد وکثافتکاری ها وجاسوسی ومافیای مواد  صرف کرد درحضور رهبر مینشست ودهان به دهان تریاک  بهم میدادند واو نغمه ای ساز میکرد که خودش نیز از آن بیخبر بود تکه هایی از دیکران را بنوعی عشوه گری مینواخت  و گمان نکنم تاریخ موسیقی  نامی از او در هیچ یک از کتب ویا کتیبه ها بنویسد مگر همان لاتهای اطرافش وهمکاران دست اندر خرید وفروش ومعامله .

چه ذهن روشنی داشتند اطرافیان من و مرا ازاین ( عشق برحذر ) میداشتند  چنان شیفته ساز بودم وموسیقی  که دیگر چهره  وباطن اورا نمیدیدم .
محمد نوری را هنگامیکه فیلم ( روشناییهای شهر ) چارلز چاپلین  روی صحنه آمده بود به همراه دوست ارمنی خود که بااو یگانه بود دیدم من به راه خود رفتم واو به راه خود ، بی هیچ احساسی تازه داشت نازنین مریم را میخواند ومن بیشتر از سیزده سال نداشتم  و پدر تازه از دنیا رفته بود  من بیاد او ، دل در گروی آن شیطان و ساز منحوسش داشتم ، تعهد داشتم حلقه برانگشتم بود !
امروز گریستم  ، خیلی گریستم و فهمیدم که چقدر دل در گروی سر زمینم ایران و موسیقی محزون آن دارم دلم تنها یک اطاق درآن شهر میخواست به همراه  موسیقی تنها وبا یادگارها ورفتن بسوی زادگاه .
امروز  گریستم گویی کار من گریستن است .

نام ترا درلحظه های خوب  درلحظه های شادی  آهستنه آهسته زیر لب تکرار میکنم وبیاد شالیزارهای شمال وزنان ودختران برنجکار و لباسهای رنگا رنگ آنها هستم .
نام ترا  با رمز یر لب تکرار میکنم وبیاد قله کوههای سر بفلک کشیده وآن دیو  سپید پای دربند هستم .
امروز انبوه کرکسان  لاش خوران  با مامورین سوگند خورده جلوی هر زیبایی را گرفته اند  مامورهای  معذور  ومردم درسکوت نشسته اند به تماشا ودرانتظار یک بمب .
خاک ترا باد سحرگاهان بسوی ما میاورد  وهر جا ببرد درختی سر سبز روییده خواهد شد وتبه کاران دیگر نمیتوانند باتبر بجان تو بیفتند  مردی زخاک روییده است .
در کو.چه باغهای شمال  مستان نیمه شب زیر لب میخوانند  :

ما برای بوییدن یگ گل نسترن چه سفرها کرده ایم 
ما برای آنکه ایران کشور خوبان شود چه خطرهاکرده ایم 

آنرا ترجیح وار تکرار میکنند 
نامت  هنوز ورد زبانهاست  ای حلاج .
ثریا / اسپانیا / 15/014/2018 میلادی /........

تقدیم به شاد روان محمد نوری آوازخوان وهنرمند شهیر ایران .



شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۷

محترمین درایران

تنها چند قشر درایران محترم هستند 
بازاریان 
ملاهای منبر نشین 
دلاله ها یا دلالان  
صرافان 
ومحتکرین 
بقیه ول معطلند دانشگاه ودانشجو  ودانش پژوه  تنها وقتشان را تلف میکنند وابدا هم احترامی در میان اقشار نامبرده ندارند شاعران ونویسندگانهم وهنر مندان هم  مرتب چس ناله میکنند  آنها هم اگر. در راه ”هدف” بزرگ!!! نباشد سربار جامعه پر. ابهت حجره ها میباشند .
چقدر پول داری  معلومات  خود را بریز درون توالت وسیفون رابکش😡😝😔.
حال ای برادران وخواهران زحمتکش ”اپوزیسیون” توری وسوراخ سوراخ بهتر است دفتر ودستک خودرا جمع کنید وبه قافله نامبردگان بپیوندید  من این را از روی تجربه میگویم مهم نیست گیوه ملکی ویا تنبان دبیت بر سرو پای خود داری مهم آن  انبانه  است که باید دید چقر شیر دارد  چه کسی باور میکرد روزی یک میمون رییس جمهور شود ویک اورانگوتان بانوی اول وسپس میمونهای دیگر  🐙تنها درخت کم داشتند وچند عدد نارگیل امروز آسمان  ایران تبدیل به راهرویی شده برای  رفت وآمد موشکها وبمب های اتمی  که بر سر زنان کودکان ومردم بدبخت سوریه فرو میریزد  بمدد همین دلاله !!!ها. 
تا هفته آینده اگر سری روی تنم باقی ماند شمارا به یزدان  شمش های طلا میسپارم . ثریا خانم گل 😂😂  




 ا

بیشه ها خاموشند


نوشته " ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 
------------------------------------
شب است و بیشه ها غمگین وخاموشند 
چراغ  لاله ها از غم سیه پوشند 

کبوترهای زخمی  از سموم  گل
بدار شاخه ها ، مبهوت و بیهوشند ........"رضا عبدالهی "

از خواب بیدار شدم  و مدتی نشستم و دوباره خوابیدم و دنباله همان کابوس را گرفتم و ناگهان بیدار شدم وگریه کنان گفتم ( لعنت ابدی برتو باد ) ! فورا به اشپزخانه دویدیم ویک شمع روشن کردم یک شمع برای چند نفر؟ وپنج شمع برای هزاران نفر ! چه تاثیری میتواند داشته بادشد؟ تنها یک دلخوشی که خوب بلا دور خواهد  شد !! .اما بادیدن و خواندن اخبار ناگهان بلا برسرم نازل میشود ، آنهم اخباری از هزاران صافی ننه سکینه رد شده وسپس از سوراخ الک اینجا رد شده وکلاه خود سفید ها روی آنها فکر کرده  که آیا درست اسنت بسمع و آگاهی ملتها برسانیم ؟ بهر روی اخبار تکه تکه شده وبا ترجمه غلط شهرها مرا بیاد سر زمینی میاندازد که نوبت او هم خواهد رسید ، مگر آنها رزنگ باشند و قبلا مثلا یگ جنگ روانی برپا کنند ، من گمان میبردم که حضرت والای جناب دونالد ترامپ چندان میانه ای با ننه سکینه ندارد اما دیدم نه باز خام شدد ننه نقشه را میکشد واز جوانی و حماقت و پولهای گزاف  بقیه استفاده کرده جنگها را به راه میاندازد و ناگهان سر وکله بنیادهای حقوق بشر !!! وبنگاه مستضعفین   " آکسفام :و کمکهای خیریه که خود یک پا آشپز کیک های زرد میباشد ، به صدا درمیاید که آهای ملت بد ، چرا چند ناوچه جنگی به آن یرنس عرب فروختید تا قرضهایی که ننه ببار آورده بپردازید ؟ 
ایئها هم از ترس ماستهارا کیسه میکنند ومیگویند نه ، ناوچه ها برای مسابقه بودند .

ورنود باید از لابلای این گفته ها  چیزکی دستگیرشان  شود .

بمن چه مربوط است شب گذشته خواب آن ملعون را دیدم  مرا دریک خانه حبس کرده بود وپشت درخانه مقدار زیادی صندلی چیده بود کیفم را برده بود ومن فریاد میکشیدم  کمک ، کمک وسپس خود را از پنجره به پایین پرتا ب کردم تنها لباس خواب تنم بود وکیف خالی  درونش لبریز از پنیه نه از عکسها نه  ازپول ونه از خود کیف خبری نبود درکوچه ها گم شده بودم در شهر میگشتم و به دنبال یک تلفن بودم تا بچه هارا خبر کنم اما خبری از هیچکس نبود از لابلای ساختمانهای بلند بدون ساکنین رد میشدم ومیگریستم .

این خواب ، این کابوس طولانی همچنان ادامه داشت تا با چشمان اشکبارم بیدار شدم ودیدم دارم لعنت به روحش میفرستم  مرتب او را لعنت میکنم . هرچه را که داشتم برد تنها چند جاندار برایم مانده وخود با روحی شکسته وپیکری درهم فرو ریخته به تماشای ویرانی جهان نشسته ام .

اگر جنگها ادامه یابند جوانان منهم باید به جنگ بروند این تعبیری است که من بر آن خواب شوم کردم  متاسفانه یا خوشبختانه تعداد پسرها بیشترند  تنها یک نوه دختری دارم بقیه همه جوانند ودر آرزوهایشان غوطه ور / یکی کاراته میرود دیگر قهرمان شنا میشود سومی میل ادرد فوتبالیست شود چهارمی ا زنویسندگی وشاعری بیزار است کارهای تکنیکی را بیشتر دوست دارد میل  دارد مانند پدرش یک آرشیتکت تکنو لوژی شود ومن دراین فکرم که چگونه میتوان انهارا نجات داد ؟! چگونه میتوان برای خود خواهی وزیاده  طلبی اقایانی که  در قصرهای بزرگ نشسته مشغول دود کردن افیون ودرانتظار پسر بچه های خوشگل میباشند ما بایدد قربانی بدهیم و چرا ؟ .

یکی کارخانجات زراد خانه  را دردست دارد / دیگری مطبوعات ونت ها را ورسانه ها را که راست و بیشتر دروغ را سرهم کرده با چند عکس سکسی روانه بازار میکند ویکی همه مواد غذایی را تصاحب کرده وکاشتن و خود کفا شدن را جرم میشمارد ومواد غدایی بسته بندی شده توام با اضافه کردن مواد نگاهدارنده روانه بازار میکند  از تولید به مصرف همه چیز زیر نورهای مصنوعی بعمل میاید ویا رنگ میشود نانها میانشان خالی با زور بیکربنات باد میکنند . ودل من برای خوردن یک زرد الوی رسیده روی درخت ضعف میرود .
بلی ما باید قربانی شویم زیادی هستیم باید جمعیت کم شود زمینها را لازم دارند برای اسب دوانی و سگ چرانی وبازی گلفف وکریکت . گندم را باید درون مغزهایمان بکاریم تا بجایش اسفناج سبز شود .این کابوسها وخواب شبانه من است ، شما چی  آیا حالتان خوب است ؟ نقدینه تان آنقدر هست تا نوکر این اقایان  شوید وبرایشان پا اندازی کنید ؟ پایان 

پرنده ها ، در این  شبهای طولانی
میان بیشه ها ،  آرام وخاموشند 

ز رخسار کبود لاله ها پیداست 
تبر با ساقه ها  دیگر هم آغوشند 

ستاره ها در این فصل ملال آور 
دوباره  از خیال شب فراموشنند 
-----------------------------
ثریا ایرانمنش » لب چرچین « / اسپانیا / 14/042018 میلادی /....

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۷

آنچه بر ما گذشت !


بی تو امروزم ، عذاب دیگری
 ای دوچشمت آفتاب دیگری

ناگوار ا این درد  واین درماندگی 
مضحک این بازی که نامش  زندگی ......" نیستانی " 

 با تشکر از جناب " گوگل"  که هر کلمه یا عکسی از من گم  میشود فورا مرا خبردار میکند !!! گویی دراین دنیا  تنها " گوگل " است که مرا میشناسد وکمی ! دوست میدارد .
قبل از هرچیز باید باطلاع برسانم که از صبح دوشنبه  (16) نمیدانم برا ی چه مدتی نه میتوانم بنویسم ونه بخوانم  باید مانند یک مجسمه روی مبل بنشینم چرا که دکتر مهربان چشمانم میل دارد آن چشمان زیبا را درخشانتر کند تا بیشتر وبهتر باین دنیایی که بهتراست نامش را کثافت خانه بگذارم ،  ببینم ! درحالیکه من ابدا میلی ندارم  که چشم حتی به آسمان بدوزم واین بدبختی بزرگی برایم من است که نه بخوانم و نه بنویسم تنها گوش بدهم  گویی مرا زیر اب خفه میکنند .

دیگر نمیتوان  گفت که سراسرهستی زیبایی است  چرا که کم کم آنرا به آتش خواهند  کشید  زیباییها همه درخیال شکل دروغینی بخود میگیرند  وآن عقلی که نامش حقیقت جویی است گم شده است .
 روزی از دیدن یک غنچه درحال باز شدن  دلم به عشق مینشست امروز گویی تکه آهنی  در آتش درونم گذاشته وهر آن شعله  بیشتر میشود وآهن گداخته تر .

روزی زیبایی های زیادی حصار خانه امرا گرفته بود آن حصار بلند  و سخت با دیوارهای بتونی  وسنگهای قرمز .آجرهای زیبا  ، امروز درون مقواها ی رنگ شده چسپیده بهم راه میروم  تنها افکارم را به روی زیباییها میگشایم ، کدام یک ؟ همه به زیر خاکستر آتش فشان  ریا و دروغ و نیرنگ و جنایت  وخیانت فرو رفته اند .

روزی در برابر هر زیبایی بی تاب میشدم  ومیل داشتم آنرا  بگیرم  ویا آنرا پوشیده نگاه دارم  امروز از آنهمه زیباییها کاسته شده و بجایش خاکستر داغ جای گرفته است .
دیگر نه عقل ونه حواسم  را به هیچ چیز نخواهم داد  امروز همه چیز  با حیله که نامش را دروغ مقدس گذاشته اند  با محاسبه های سود وزیان سنجیده میشود  دیگر دین و ایمانم همه چیز زیر پرچم کفر  قرار گرفته است .

میل داشتم خرمنی از فضیلت برداشت کنم !!  برای کی ؟ وکجا ؟  چه نکته ها که در حافظه ام اندوخته کردم  حال همه گندیده بصورت رنج آوری مرا عذاب میدهند  دیگر  میلی به اندیشیدن هم ندارم .

حال من مانده ام این خاکستر های  گرمی  که باید روی همه زیباییهای دروغین بریزم  وبگذارم دود خفه کننده آن  بر خیزد ودیگرانرا آزار دهد  آنقدر دراطرافم چاله میکنم  تا آن گنج نهفته نیز گم شود در ویرانه ها  وخود مانند یک بوم بر فرازش خواهم نشست  با آوای شومی  که همه را بترساند و اژدهایی که درروی گنجی خوابیده است .

نه ! کسی نخواهد فهمید من چه میگویم ، و چرا میگویم و چرا مینویسم ،  همه درون دود و آتش دچار خفگی روح  شده چشمانشان کور و دلهایشان پاره سنگی از گل های آلوده .
چه تند دویدم  تا به تجربه برسم ،  حال رسیدم  رسیدم به آخر خط بی آنکه نام قهرمانی را برخود بگذارم .
از این درد امروز گریستم  خیلی هم گریستم   آنقدر گریستم تا  آن غباری را که در چشمانم  پاشیده بودند بودند  با اشکهایم شسته شوند  و ناگهان خشمی در دلم فوران کرد  آرزوهایم به تاخت بسوی دیگری رفتند  و مرا با پرهای شکسته و آلوده بخون خودم  تنها رها کردند .
پرهایی که روزی لبریز  از شوق پرواز بودند  امروز با تجربه هایم شکستند . پایان 

زندگی  یافتن یک سکه  در جوی خیابان است 
 زندگی » مجذور«   آیینه است 
 زندگی  گل به » توان«   ابدیت 
زندگی » ضرب «   زمین در ضربان  دل 
زندگی  ( هندسه )  ساده و یکسان نفسهاست ......." سهراب سپهری "
----------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  / ساکن اسپانیا . 13/04/2018 میلادی /...