پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۷

عمو نوروز


خودم را در آغوش گرفتم  نه گرم ونه سرد  اما وفا دار بخویش
عمو نوروزچقدر دلم برایت تنگ شده  با آن ریش سپیدت  با موههای بلندت  چه خوب وچه مهربان  چقدر خوش زبان 
عمو نوروز  تو هم رفتی  زیر زباله های تاریخ  درون چاه صنعت وسیاست 
عمو نوروز  من بیمارشدم  ودر تختخوابم هستم  سرفه امانم نمیدهد 
هوای بیرون  هوای درون بس تاریک وبس دلتنگ است 
عمو نوروز  درانتظارت بودم  مانند هر سال کف دستم سکه ای بگذاری 
تنها بودم  نه چندان تنها درکنار پسری  که در دامنم بزرگ شده بود 
من بودم واو بود وبوی تو که دیگر نیستی

عمو نوروز تو میدانی در این شهر و این دهکده واین خانه غیر از من  کسی پذیرای تونیست
من با شور وشعف سفره قدیمی را پهن کردم 
شمع هارا خاموش کردند 
درحالیکه من در انتظار مهربانیها بودم 
درها بهم میخوردند اما تنها زمزمه باد بود 
از تو خبری نبود  

امسال تو هم نیامدی  ومن در انتظارت  با شور  وشوق 
نه از تو خبری نشد 
درها بهم میخوردند  سایه تاریکی ها روی دیوار نقش میبستند 
اما تو نبودی آغوش گرمت نبود  هرچه  بود سرما بود  یخبندان بود 
مهربانیها از دلها رخت بر بسته 
شیشه های  کدر وبخار گرفته  نقش برف را نقاشی کرده بودند 
بهاری نبود بوی سنبل نبود بوی آجیل داغ  تازه بوی نخود برشته  بوی شیرینی های خاأگی 
نه !هیچکدام نبودند   هیچکس نبود وتو  هم  نیامدی 
در انتظارت نشستم در سکوت بی انتها ونا تمام 
دلم هوای آغوش گرمت را کرده بود 
از سرما بخود میپیچیدم 
عمو نوروز سفر بخیر  منهم با تو خواهم امد  هرکجا بروی 
خدا نگهدار عمو نوروز 

ن شته  در بستر بیماری 
ثریا /اسپانیا د وم  فروردین  ۱۳۹۷ 

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۶

جرسومه فساد

مجبور شدم  این چند خطرا  در اینجا بیاورم 

”امیر عباس فخر آور ”  این موجودی که نمیدانی کیست واز کجا آمده  آنهم درست در زمانیکه سر زمین ما میرود تا هزار پاره سود  ویا جنگی  قومی در گیرد
ایشان را نمیشناسم کتابی ببازار دادند  راست یا .دروغ حقایقی  بی محتوا وزایده اوهام ویا واقعی  نمیتوانم قضاوت درستی بنمایم 
اما آقای ایرج مصداقی که خود یکی از دست پروردگان مجاهدین خلق بودند  ایشان را به القاب مختلف   بما معرفی کردند  من به ایشان تنها  بعنواأن  یک نویسنده نه بیشتر نکاه میکنم  هفته پیش هم گویا در پاریس  کتابشان را  در بین علاقهمندان وبخصوص عاشقان سینه چاکشان   پخش وامضا  وسپس بصورت پی /دی/اف  در کانال تلگرام ایشان در دست کسانیست که  بایشان مهری دارند وغیره 
خریداران کتاب ایشان در پاریس بیشتر زنان بودند   که گرما گرما  اورا میبوسیدند ودر آغوش میفشردند وافتخار آنرا داشتند که با ایشان عكسی بیادکار بگیرند  

بهر روی انسانهایی هستند که نمیتوان  به روح آنها پی برد واسرار درونشان را خواند  انسانهایی هم هستند که به راحتی آب خوردن مردم را میفریبند .
خوشبختانه من به هیچ یک از این آقایان باصطلاح اپوزیسیون خارجی نه اعتنایی دارم ونه حرمتی برایشان قائلم غیر از جناب ”رییسی”  که باز گو کننده حقایق وتاریخ ما میباشند   بقیه هرچه قدر هم فهیم وبا شعور باشتد باز فحاشی وکلمات زشت وناهنجاری  بر زبانشان جاریست 

من بسیار متاسفم  امروز گریستم زمانیکه  دیدم  سر نوشت ما در دست اعراب  واسراییل  که روزی  دشمن یکدیگر بودندحال دست در دست هم  وبه دنبال تکه تکه کردن  سر زمین وسیع وثروتمند  ایران میباشتد  ایرانی با هشتاذ میلیون جمعیت  نیمی معتاد نیمی  بیکار وجنگ سنی وشیعه وقومی در راه است ایران بدون اسلحه  برد موشکهایشان  باید  تا حد محدودی باشد که به نور چشمی ها صدمه ای وارد نیاید   دراین  زمان حساس  بجای آنکه دست در دست هم بگذاریم وبسوی  سر زمینمان خیز برداریم هر کدام  یک دوربین یک میکروفون  به دست گرفته ویا  گذاشته  وفحاشی واختلاف بین خود  
کشورهای خارج  هم ما را خوب شناخته اند ما هر کدام  به سهم خود یک ”جرسومه فساد” هستیم  آنکه بیکناه تر است دستش را بالا ببرد 
ایران به دست شما از بین  رفت  چه بسا این آخرین نورزی  باشد که ما را در آغوش میگیرد چهل سال   بلی جهل سال دونفر از شما نتوانستید یکی شوید لعنت ابدی برشما 

در عزای مردانیکه که داشتیم و  رفتند  آن ارتش قوی من امروز تمام روز را به سوگ خواهم نشست 
وشما همچنان  یکی  یکی توی سر خود بزتید 
جایتان امن  حقوقتان کافی وزتدگیتان از برکت همین هوچی گریها میگذرد
من در سوگ وطنم خواهم گریست 
ثریا 

آخرین سه شنبه  سال ۱۳۹۶ 
اسپانیا 
 ثریا ایرانمنش 
 

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۶

باغ بی برگی

باغ ما ، دز طرف سایه دانایی بود 
باغ ما  جای گره خوردن احساس و گیاه 

باغ ما  نقطه برخورد نگاه و قفس وآیینه بود
من به میهمانی دنیا رفتم  ، به دشت اندوه  ، به باغ عرفان، 
من به ایوان چراغانی دانش رفتم .........."سهراب سپهری"
----------------------------------------------
امروز  دیگر از آن باغ خبری نیست هرچه هست ویرانی افکار و ویرانی روح و پلیدی جسم است ،  بیسوادی و بی شعوری و گفتار با زبان آزاد  همه دانش آن سر زمین را تشکیل میدهد . یکی برایم نامه ای داده  بود که " ایام " را با عین نوشته بود " عیام" ! این بالاترین سطح دانش  وشعور یک همشهری است .

شب گذشته روی یوتیوپ چشمم به جمال شخصی افتاد که دست کمی از همان لاتهای انتهای خیابان شکوفه نو نداشت  و بخیال خود داشت پرده دری میکرد و از حضرت ولایتعهدی طرفداری و بقیه را بباد فحش آنهم از نوع چارواداری و ناموسی  گرفته بود شرح اپوزسیونهای خارج که خوب  زندگی وا فکار و رفتار و کرداار آنها همه برای من حد اقل روشن است .

در این فکر بودم که اگر طرفداران حضرت ولایتعهدی و طرفداران پادشاهی این گونه اشخاص میباشند و طبعا  پس از بر قراری نظام شاهی در آن سر زمین این ها هم طلب حق میکنند  ، بهتر است همین ملاها بمانند حد اقل از تجزیه ایران جلو گیری بعمل خواهد آمد .

برای من یکی همه چیز تمام شده و امروز هرچه را که روی یوتیوپ داشتم پاک کردم دیدم شعورم دارد کم کم تاحد صفر میرسد ،  این زبان آزاد و فحاشی در بین مردم رایج است وزیر وکیل و دانش آموز و شاه و ملکه نمیشناسد این تنها اسلحه ای است که یک انسان شکست خورده میتواند بدان وسیله  شکست خود را جبران کند اینهم یکی از " فرستادگان" بود که میبایست بدین نحو جلوی مبارزه ( اگر مبارزه ای در پیش هست ) بگیرد و حسابی حضرت ولایتعهدی را به کثافت بکشد و ما با خود بگوییم که اینها طرفداران نظام پادشاهی میباشند ؟پس آنهمه ادب و حرمت چه شد ؟ کجا رفت آن خصوصیت پاک و دست نخورده ایرانیان ؟ کجا شد آنهمه  اداب  دانی  وشان و عظمت گذشتگان به کجا رفت ؟  شاه گذشته که حتی به آن زن خبرنگار ( خانم اوریانا فالاچی) نیر هیچگونه تندی نکرد وبا کمال متانت و سخنان لبریز از معنا جواب بی احتیاطی ها و جسارت او را داد . 
من پنچ بار این مصاحبه را تا نیمه خواندم و هربار با بغض و گریه آنرا کنار گذاشتم نتوانستم ادامه دهم و باین نتیجه رسیدم  شاه ایران محمد رضا شاه و پدرش برای این مردم خلی زیاد بودند ، خیلی پدرش این مردم را میشناخت که با آنها رفتاری تند و خشن داشت و خود او مانند یک رویا  ، یک خورشید به طالع ما درخشید و خیلی زود خامو ش شد گویا دنیا نیز دچار این بیماری  لات  بازی و فحاشی  شده همین ریاست جدید دنیای پرقدرت  »یو/ اس « نشان میدهد که مردم و شعورشان تا جه  نزول کرده است وبه کجا میروند وبه کجا خواهند رسید ، همه رهبران سر زمینهای دور ونزدیک به همین گونه با دیگران رفتار میکنند شاید تنها جایی که هنوز کمی احترام  وحرمت وادب داشته باشند  کشورهای اسکاندیناوی است که آنها هم  باحضور ایرانیان خوش بیان واعراب خوش زبان وسایر اقوام دچار دگرگونیها شده اند .

هرچه روی یوتیوپب بود پاک کردم ودیگر خبری را هم نخواهم خواند  میل دارم چند صباحی در سکوت بگذرانم احتیاج دارم مغزم را  تقویت کنم باو غذا برسانم بنا براین مدت هاست که کتاب میخوانم  ویا همان کتابهای قدیم را دوره میکنم وبا همان الفاظ پاک وتمیز و نوشته هایی که بمن ارامش میدهند .

اینها هم مانند همان خدای خانه ها یعنی تلویزیون که در محراب وبالاترین مرکز اطاق نشسته ومشغول شستشوی مغز ها میباشد  و مردم مانند سنگ چلوی آن نشسته ونگاه میکنند نگاه میکنند فوتبال است ، درمیانش سکس پخش میشود مد نشان داده میشود لحظه ای  ترا آزاد نمیگذارند که فکرکنی و یا بیاندیشی  من همیشه این خدا را در خاموشی نگاه داشته ام  غیراز زمانی که میل دارم فیلمی را ببینم که ارزش داشته باشد .

این جانوران نیز همان نقش را بازی میکنند با یک دوربین  ویک بلند گو وچند رسانه مجازی مرتب  ترا از این سو به آن سو میکشانند ترا هول میدهند  بسوی نیستی   ترا ازخودت جدا میکنند  واز گذشته ات .
.
شب گذشته  با دیدن این شخص تازه وارد  ( شاید برای من تاره باشد ) ! گمان کردم در میان مردان قلعه هستم ویکی از انها دارد فحاشی میکند حتی گویا بانویی کامنتی گذاشته بود که مودب باشید  با وقاحت تمام  باو نیز  فحاشی کرد 
وبا لحن لاتی گفت : زنیکه اگه نمیخوای برو گمشو خواهر  فلان و....غیره  اینها نماد مردان آینده ساز ایران ما هستند چند نفر را حسابی دراز کرد که من تنها یک نفر از آنها را میشناختم یعنی دنبال او بودم  او را نیز مزلف و.....ک .......! خواند

بنا براین غیر از آن پیر مرداانی که کم کم دارند رو به فنا میروند  .وگفتارشان نیز مربوط به گذشته است واز آینده چیزی نمیگویند ، بقیه را به چاه ویل سرازیر کردم .
من به درستی نمیدانم که خوانندگان من در چه سطحی از شعور قرار دارند ، ایمیل هایم را درون " جانگ " قرارداده و آنهارا بی آنکه نامی از آنها بدانم دلییت میکنم غیر ازآن چند نفری را که میشناسم  ادب دارند احترام میگذارند منهم با آنها در حد خودشان رفتار میکنم سپاسم را تقدیم میدارم  . بهر روی با نهایت تاسف باید چند روزی از خدمت شما عزیزان مرخص شوم  و بدین وسیله  فرا رسیدن سال نو و نوروز باستانی  را به همه ایرانیان پاک نهاد تهنیت میگویم ، سالی سر شار از خوشی ، سلامتی جسم و روح و از همه مهمتر سال آزادی ایران باشد برای همه  . با احترام / ث

من به بدیار کسی رفتم  در آن سر عشق 
 رفتم  ، ورفتم  تا زن  ، تا باغ لذت  
تا سکوت خواهش  ، تا صدای پر تنهاییی........پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  اسپانیا / 18/03/ 2018 میلادی / .....
تا دیداری دیگر .خدا نگهدار .



شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۶

خانه به خانه !


خدار ا شکر  که سر انجام پروردگار  از  خانه قدیمی وبتخانه اش  که مردم را خر کرده بود اسباب کشی کرده وبه ایران اسلامی نقل مکان نمود وکم کم نام ایران  هم تبدیل خواهد شد به یک کشور حکومت اسلامی ! وزبان هم تغییر پیدا میکند ، این جابه جایی واین  حماسه بزرگ را به اپوزسیون محکم و رقاصان و آوازه خوانان دوره گرد  تبریک میگویم .

 وباید بگویم خاک بر سر ملتی که چنین خوار شد و در عوض سوسمارستان  قدیم امروز حتی سافاری هم برای توریستهای خارجی  ساخته فهمید که دیگر مردم به آن چهار دیواری  اعتقادی ندارند و توریستهای تازه ونو پا برای گردش بجای گردیندن  دور یک دیوار  خالی  به چیز های دیگر احتیاج دارند .

  در جنگ جهانی دوم بهترین  و بزرگترین آثار با ارزش دوره رنسانس در ایتالیا ویران شد اما کلیساها محکم سر جایشان باقی ماندند یک بمب بسوی کلیساها نیفتاد  بهر روی خدای آنها گمان نکنم خانه داشته باشد ونقل مکان کند  ! وحال من دارم گذشته را بصورت نقاشی در این صفحه میگذارم و بیا د میاورم که شاهنشاه آریا مهر محمد رضا شاه مرتب در مصاحبه هایش میگفت :
ما مسلمانیم  اما عرب نیستیم نژاد ما  آریایی است .حال درکوشه یک کشور فلاکت بار عرب در یک مسجد  تک وتنها خوابیده  و آیا روحش از اینهمه دگرکونیها دچار  آزردگی نمیشود ؟ .

امروز دیگر درآن سر زمین  تلویزیونها کار گر نیستند  این منابر یا منبر ها هستند که مشتی دیوانه  وغولهای  بی شاخ ودم که از قفس فرار کرده واز غار کهف بیرون آمده اند دارند پهن  های ا مغز خود را بخورد ملت میدهند و عجب آنکه اولین حج عمره را هم بانوان سر زمین ایران زمین بجای آوردند!!!!!

امروز خدای آنها درکنارشان هست  عده ای احمق  وابله  که قادر بفکر کردن نیستند  دارند شب و روز باین  اراجیف  گوش میدهند   و تماشا میکنند  از جایشان تکان نمیخورند  وتنها گوش میدهند وآنها نیز مغز وروح  مردم را مسموم میسازند آنها بازهم تکان نمیخورند  همین طور نکاه میکنند و گوش میدهند  منبر ومحراب برای آنها  جاذبه دیگری دارد شادی ونشاط برایشان حرام است گریه صواب دارد  و آنها مطیع ولال جلوی این منبر ها زانو زده  ونگاه  میکنند وگوش میدهند  حتی بفکر چیز دیگری  نیستند   چون خدای آنها نماینده اش را برای انها فرستاده است و امروز لابد صد درصد خوشحالند که خدا به آنجا نقل مکان کرده وخانه اش را آنجا بنا نهاده است !!!.

تمام شب بیدار بودم وتنها زمانی چشمانم روی هم رفت شاخه های شکوفه دریک خیابان بلند بچشمم میخورد وفریاد میکشیدم شکوفه ها شکوفه ها ! درحالیکه امروز در بیشتر جاهای دنیا دیگر شکوفه ی نیست هرچه هست مصنوعی پلاستیکی  است  و من  ویرانی  دنیا  را کاملا احساس میکنیم .
خوب زمانی که  دری را پشت  سرت میبندی  دیگر نباید به پشت آن بنگری حال درخلاء زندگی میکنی سر زمینی نداری ، خانه ای نداری روی زمینی که راه میروی متعلق بتو نیست آنرا زیبا ساخته ودکوراسیونش را معطر کرده ای اما هیچ عطری از آن بر نمیخیزد نه عطر زمان گذشته ونه عطر ی که دوستش داری ،  حال دیگر نمیدانی از زندگی چه میخواهی ؟  روی یک الا گلنگی نشسته ای و بالا  و پایین میشوی  ، اینجا ریشه کرده ای اما میدانی ریشه ات سست است  روحت در ورای ان سر زمین میگردد ، بیمار شده ای کسی نیست دست ترا بگیرد ، آمبولانس حاضراست .

کسی از روح بیمار تو خبری ندارد  آسمان بالای سرت آبی است و خورشید زیبا میدرخشد اما تو آنرا نمی بینی  بیاد آن لکه زردی  خستی که درمیان دودهای  آسمان سر زمینت نمایان است .
در میان زمین  واسمان  دریک بی وزنی زندگی میکنی  مانند همه نفس میکشی ، غذا میخوری ومانند همه آنر تخلیه میکنی اما یک رباطی ،  .

بهایی را که میبایست برای این فرار بپردازی پرداخته ای جوانیت را وآرزوهایت را که گم شده اند  چقدر آرزو داشتی نوه ات را میان اطاق روی فرش میخواباندی وشکم اورا غلغلک میدادی اما نوه ات با یک اسباب بازی جدیدی  وارد میشود بی آن که سر ش را بالا کند تنها خم میشود تا تو موهایش را ببوسی ، سپس سرش را دوباره به درون همان اسباب بازی میکند ومشغول باری میشود  نوروز است شام عیدرا تهیه کرده ای اما کسی نیست امریکایی با روسی قهر است وبچه ها در سفرند برایشان عید مفهومی نداردعید آنها گذشته در میان یخ بندان وسرمای شدید سال را نو کرده اند  ، امروز همه بیمار ی تکنو لوژ ی را گرفته اند وتو هنوز در فکر عدسهایت هستی که تا چه حد رشد کرده اند. وبفکر ساعتی که زمین تکان میخورد وطبیعت دگر گون میشود و یکسال دیگر از عمر تو پایان گرفت .سالی دیگر به عمر بی مصرفت اضافه میشود .

 میبایست دراین سر زمین خودت را با مردمش  وفق میدادی ، میبایست  ذوب میشدی ، حال در میان فامیل بین المللی هنوز درفکر هفت عدد" سین "هستی که دور خودت بچینی با وسواس برای سال نو همه چیز را تمیز و پاک و طاهر نگاه داری و ساعت تحویل نگاهت را به ساعت به دوز ی بعد بخودت تبریک بگویی و در آیینه خودت را ببوسی  وسپس چند تلفن یا چند پیغام روی گوشی ات وهمه چیز تمام میشود . چه اصراری داری ؟  خوب نگران خود با خداوند هم مباش  بفکر روابط بین خودتان باش خدا خانه اش  را عوض کرده ودیگر   مومنین  وراهیان راه حج نباید راه صحرای را در پیش بگیرند  خانه خدا عوض شده وبه ایران زمین  نقل مکان کرد  جایی که روزی خورشید عالم بود . وتو؟؟؟؟  کعبه یا همان مکعب را درخانه ات  نیز میتوانی با مقوا هایی که درو میریزی درست کنی ..در گذشته نقاشی میکردیم ، مجسمه میساختیم ،  بناهای بزرگ  وبا ابهت میساختیم  آواز خوان داشتیم آهنگساز داشتیم سرود ملی داشتیم .  اما امروز د رخواب خوشیم مانند لاک پشتهایی  که از سرمای زمستان  یخ زده باشند هنوز درخوابیم آنهم درحالیکه دنیای مدرن هفت آسمان را رادر نوردید و در کرات دیگر خانه میسازد  من به زمین گره خورده ام وبه خاک خود میاندیشم که ازدست رفت . وحال کم کم میروم تا تبدیل به یک موجود دیگر و  یا شاید یک حشره شوم . پایان 
فرا رسیدن سال نورا به ایرانیان  محترم و عزیز تهنیت میگویم .
حافظ سروده بود که : 
 درخرابا ت " مغان"  نور خدا میبینم .......ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / تسپنیا / 17/03/2018 میلادی / برابر با 26 اسفند 1396 خورشیدی!...

جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۶

کنون باد درکف..


پیر کنعان چمنش گوشه بیت الحزن است 
هرکجا  بوی گلی  باد رساند چمنست 

هر که از بندگی خویش مرا باز خرد 
 بنده اویم  اگر زاهد و گر برهمنست .........." عرفی شیرازی "
-----------------------------
نه، خبری نیست ،  خبر چندان  تازه ای نیست ، همان جنگهای خیابانی ، همان موتور سوران نقاب دار  و صورت  پوشیده وهمان ضد و نقیص ها وهمان گفتارها ، لزومی ندارد درجبهه های  جنگ باشیم ، جنگ در کنارمان پا به پای ما راه میرود  هم نفس ماست و مرگ در هر گوشه و کناری در کمین . 
در جنگ جهانی اول  مردان با دل و جان و روحی پرتوان برا ی خاطر صلح جهانی !!! به جنگ رفتند وکشته شدند وجان دادند و مدال افتخار را نیز خانواده هایشان در ویترینها نگاه داشتند  و به آن مفتخر بودند .
جنگ جهانی دوم  مردی دیوانه خود خواه و نژاد پرست  دنیا را به آتش و خون کشید دیگر رمقی در کسی باقی نماند و دیگر خبری از صلح جهانی نبود  هرچه بود خودخواهی بود و انبار کردن اموال و دارایی .
جنگ سومی درراه است اما معلوم نیست دیگر جهانی بماند یا نه و آیا کسی دل برای دیوارها و خشت های کهنسال میسوزاند ؟ یا شانه اش را بالا میاندازد و میگوید بدرک !

اعطای آزادی به مردمی که هنوز خود را نمیشناسند ابدا کار خوبی نیست  تمام آرزوها بباد می روند  دیگر از راه مبارزه  و یکپارچگی  ملتی به دست نخواهد آمد  روز به روز و بیش از بیش  مردم دارند به چشم میبینند که برای یک زندگی  آزاد کافی نیست  که یک رو صبح  در ماه مارس یا آپریل ناگهان تانگهای دشمنی نا دیده  به خیابانها بریزند  و بساط دیکتاتوری  متعفن و مرده  قبلی را بر چینند وخودشان درگوشه ای پنهان باشند تا  خورشید تازه ای بدمد !!

مردم ایران  در زمان انقلاب هفتاد و پنج با یک گل میخک بر لوله تنفکهای ارتش آرام به جلو رفتند برای آزادی  روحشان و آزادی گفته هایشان نمیدانستند که غولی درشیشه خوابیده و ناگهان تنوره کشان بیرون میاید ، وحال بر گرداندن  آن غول به شیشه کار بسیار مشگلی است اروپا سر گردان ، بو گرفته ، کهنه خودش دست وپای خود را گم کرده است ، و آن روسیه سرخ که حالا تدیل به طلای ناب شده حاکم است  آنهم در لباس مذهب و دین و زنان را مانند زنان روستایی دوران تزار در پارچه ها میپیچند ، دیگر نمیتوان بامید چند نانگ کهنه نشست باید سر به اسمان برد و دید کدام موشک ناگهان فرود میاید؟ 

روزی همه میگفتند که " تمام راهها به " رم" ختم  میشود امروز رم نیز قوای خودرا ازدست داده وچشم به آسمان دوخته ومشغول فروش اسلحه به دیگران میباشد ویا با ورود قاچاچان  و مافیای مواد مخدر وزنان خود فروش  امرار معاش میکند دیگر رم غذایی کافی ندارد تا به مردم دنیا ودهانهای باز وگرسنه برساند آب دریا ها واقیانوسها نیز آلوده وقابل نوشیدن نیستند تنها جای  خاکستر مردگان ویا جسد پناهندگان میباشند .

وما دچار نفرین  بزرک ( نفت) شده ایم وتا این  نفرین مارا رها نکند همچنان درخاک وآتش وکثافت غوطه میخوریم وصاحبان اندیشه مان نبش قبر میکنند وتاریخ را برایمان دوره کرده بر آن حاشیه مینویسند !.

اطلاعات ما درباره شاهان گذشته بسیار کم است  حتی درباره آخرین شاه ایران  شاه همیشه اسرار آمیز بود  توصیف روحیه او بسیار مشگل است تنها باید اورا دوست داشت واز آن یکی آن پیر مردی که او را قهرمان دوران مشروطه نام نهاده اند آن پیر مرد لندوک بیمار روانی ومذهبی  دوری کرد ،  

امروز پرده سکوتی در اطراف ما کشیده شده است  وهنوز هم این پرده محکم به دورمان  میخ شده  هیچ چیز نباید گفت ویا نوشت حتی درباره حوادث وکشتارها ونام بردن از کسی  من تنها گناهم این است که ضد فاشیزم میباشم  هیچگاه  درهیچ مبارزه ای شرکت نکردم نه قوای جسمانی ونه روحی من بمن اجازه این مبازرات را نمیداد من یک روحیه شاعرانه دارم و بسیار گوشه گیرم ، گا هی درمیان دوستانم نیز ساکت مینشنینم  هیج  روزنامه ویا محله ای رانمیخوانم تنها به اخبار صبح زود گوش میدهم وتمام میشود و میدانم که نیمی از این خبرها کنسرو شده اند  مسئله شکنجه درز ندانهای ما  یکی از وحشی ترین نوع کارهای بشر است ، 
روز گذشته در یکی از خبرها یا سایتها خواندم که مرد ی با پای پیاده از سوئد به ایران سفر کرده تا به پابوس کوروش برود در تبریز اورا گرفتند و دیگر خبری از او نیست ! مرگهای خاموش در زندانهای ایران همچنان ادامه دارد و یا چاقوکشان و دهان گشادها ما بیرونیها را تهدید میکنند ، چرا درکار آنها دخالت داریم ؟ کفتر مرده که دیگر کشتن ندارد بعضی از ماها درواقع مرده ایم خودمان بیخبریم .
در زمان استالین خروشچف جرئت آنرا پیدا کرد که کارهای خلاف او را بر ملا کند اا درباره این یکی !!!! این یکی تنها به شمش طلا علاقه دارد ومواد رادیو اکتیو برای کشتن دشمنانش . پایان
حد حسن تو  به ادراک  نشاید دانست 
این سخن  نیز باندازه ادارک منست 
هر کسی را قدم  ما نبود  در ره عشق 
هر که در جامه ما بود کنون  درکفنست ............ثریا ایرانمنش » لب پرچین «/ اسپانیا / 16/03/ 2018 میلادی برابر با 25 اسفند 1396 خورشیدی /...

پنجشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۶

نیویورک نیویورک


میزبانی نی که زجان سیر کند میهمان را 
چه ضرورتست که آراسته  سازد خوان را ؟......صئب تبریزی 

پسر بزرگم چند روزی برای تعطیلات به " نیویورک" رفته ومرتب عکس میفرستد ، امروز برایش نوشتم من نیویورک را دوست ندارم و اصولا از امریکا خوشم نمی آید ! نمیدانم آیا این حرف کفر است وبخدایان توهین شده  یا میتوانم عقیده امرا بگویم ، من آن خیابانهای باریک وعمود برهم را دوست ندارم وآن ساختمانهای بلندی که انسانها برای خودشان ساخته اند تا ا زشر ما زمینی ها راحت باشند ، دوست ندارم  واصولا به خدای امریکا هیچ تعلق خاطری ندارم خدای آنها " وال استریت " است وکشیشانشان همه با لباسهای مرتب مشغول بالا پایین کرد ن ارقام میباشند  به هرطر ف که نگاه میکنی شگفت زده میشوی  ساختمانهایی که زوایه های آنها از چدن است  واتومبیلها آنقدر بزرگ  ومردانشان گویی فاقد ستون فقرات میباشند  همه راست مانند چوب خشک راه میروند ،  در معبد خدای امریکا باید پول داشت ، مرتب مالیات را پرداخت کرد و برای زخمهای دل وروحت نیز باید بیمه داشته باشی هزاران نوع بیمه پیامبرانشان که همان  بانکها باشند بتو عرضه میکنند .  آنجا تو وجود نداری تنها یک شماره ای  ارزش های معنوی آنجا خریداری ندارند باید کار کنی بدوی  و درحال دویدن یک ساندویج بد بوی سوسیس سرخ کرده را به دهان بکشی همه نوع آدمی از هر نژادی درآنجا یافت میشود وتو باید سرت راپایین  بیاندازی نگاه نکنی والا یک سیلی محکم  بر گونه ویا یک کارد در پهلویت فرو میرود .

من تنها چند ساعت درفرودگاه نیویورک درانتظار آن اطاق بزرگ بودم که مارا بطرف هواپیما میبرد میخواستم به نیواینگلند بروم به ماسا چوست ( کوه آبی ) ، در آنجا دنیا کمی فرق میکرد اما باز همان خدا حاکم بود  کار وبرای خوردن یک غذا یا یک تکه پیتزا باید  ساعتها د رصف ایستاد ، تنها جایی که هنوز روحم درآنجاست ه ( نیوپورت )بود  دلم میخواست آنقدر پول داشتم که یکی از آن خانه های بزرگ را میخریدم وبچه هاونوه هارا به آنجا منتقل میکردم !!! امروز هم در یک نیو پورت حقیر زندگی میکنم دریک دهات یک دهکده با مردمانی بی سواد وقدیمی با کلیساهای مخروبه ونماز اعشای ربانی روزهای یکشنبه . دموکراسی ناشناخته کپی کردن از روی دست همسایه بغلی ! 
دیگر دچار کابوسی نمیشوم  سنتهای ما چیز دیگری بودند  ما هنوز انسان باقی مانده بودیم به گدایان در خانه غذا وآ ب میدادیم ، هنوز در خانه ها زنجیر وقفل وآلارم نداشت همچنان نیمه باز بودند  ، به هنگام اتفاقی ناگهانی  همسایه را صدا میزدیم وفورا همسایه سر میرسید ، هنوز به مرز حیوانی نرسیده بودیم همه چیز خانگی بود از نا ن گرفته تا میوهای نایاب . 
حال امروز گوشتهای رنگ شد نا مرغوب ومعلوم نیست متعلق به چه حیوان وچه بسا انسانی باشد ، میوه ها همه یک شکل سبزیچات بکلی نابود ویا درون بسته های چند مثقالی .وباید احساسات مغزی خود را  پنهان نگاه داریم  تنها باکسی برخورد کنیم  که مارا به درستی درک میکند  امروز دیگر نمیتوان کسی را دوست داشت  نفرت بیشت در دلهای انباشته شده  آنهایی که بازوان قوی وهیکلهای گنده دارند  ظالم و.درهمه کاری دخالت میکنند  باعث رنج و عذاب کسانی  هستند  که خود را مانند او " خدا" نمیدانند  در این زمان است که آرزو میکنم ایکاش مرد بودم .زن بودن وظرافت روح واحساسات   دیگر کهنه شده است .واینها همه از سر برکت خدای " امریکا " است وخدایان دیگری که ظهور کرده اند وما هنوز به درستی آنهارا نمیشناسیم .

به بردگان امروز مینگرم در لباسهای یک شکل در میدان فوتیبال که اسلحه های گوناگون  هم دردست رهبرانشان هست ، اسپارتاکوسهای چدید اما اسپارتاکوس تن به بردگی نداد وبر صلیب جای گرفت  اینها از سر زمنیهای مختلف با زبانهای مختلف مشغول برده گی میباشند توپ را باید داخل تور دشمن انداخت .. امروز خدا هم درلابلای " بیزنسها" گم شده است تنهای صدای خدایان اارتباط جمعی  ورسانه هاست  که مرتب بتو دستور میدهند :
این را بخورد ، اینرا بپوش واین اتومبیل را بران  و باین شهر سفر کن دستور پشت دستور صادر میشود وتو در عالم خود گم شده ای .

هر که بیحد شود  از حد نکند پروایی 
چه غم از محتسب شهر بود مستان را 

کاش یکبار بسر منزل ما می آمد 
آنکه  بر تربت ما ریخت گل و ریحان را 
----------------------------------------------ثریاایرانمنش » لب پرچین « 15/03/2018 میلادی / اسپانیا /......