دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۶

ستیغ بلند کوههای کوچک



با درودی تازه !!!

گفتگوی  بلند وطولانی جناب ( فخر آور) را از طریق گوشی میتوانم ببینم و بشنوم خوب حرف میزند صدای دلپذیری دارد وقدرت  بیانش بی نظیر است ، 
روز گذشته با دوستی  ساکن لند ن حرف میزدم  میگفت :
مردم اعتراضشان  شروع شد هنگامیکه نام نیم پهلوی به میان آمد مردم  برگشتند سر جایشان نشستند وگفتند ما دیگر فریب نخواهیم خورد گویا بیانات   ایشان بیشتر تمایل به آن سو داشته تا اعتراض مردم به بدبختی هایشان . » طبیعی است قراردادی است بین ایشان ومادرگرامی   وبین آن سرداران که شما مارا تامین کنید ما مردمرا با نمایشات خود سرگرم میداریم " !

سپس ادامه داد / برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست یکبار دریک انقلاب  قربانی دادیم کافی است ! نپرسیدم چرا انقلاب کردید؟ مگر إن روزها چه کمبودهایی را احساس میکردید؟  چه بسا متهم به بت پرستی میشدم . 

حال باین  ستیغ  بلند  پرشکوه مینگرم ودلخوش کرده ام  گاهی دلم از ترس میلرزد  که مبادا اورا بشکنم  ویا اورا بشکنند  اما گمان نکنم پشت او به دیواری از سنگ خارا 
بند است  بنا براین اورا درآغوش میگیرم  ومینوازم .  همیشه من حق را به انسانهای سر سخت داده ام  میگذارم تا خودشان باشند  ، سپس آهسته از کنارشان میگذرم  گاهی افسرده وزمانی خوشحال  ویا غمگین از شکستن دیگری .

کمتر چیزهایی را که میبینم بخاطر میسپارم بخصوص اگر از جمله ارقام باشند دیگر واویلا  ابدا بیاد نمیسپارم  نیاز ندارم   از دید من همه یکنوع شبنم هستند که هر طلوع صبح بر روی شاخه گلی میشنینند  گاهی  شسته میشوند گاهی بخار شده و زمانی  به زیر برگها فرو میروند  این شبنم ها تاز مانیکه مرتکب گناهی نشده اند  همچنان لطیف  و تماشایی هستند .

مدتهای میگذرد که مرا دچار تردید میسازد  آیا ان سر زمین را فراموش  کنم ؟ ناگهان بیاد سروهای بلند شهر شیراز وهوای مطبوع آن میافتم وزمانی به آن کوههای بلند غیر قابل دسترس زاگرس وکوههای بختیاری میافتم وزمانی به کپر های بی آب وعلف کوچه ای داغ کویر میاندیشم  از یاد بردن آنها سخت است بعد از چهل  سال هنوز روی لبه صندلی نشسته ام .

خوب ، حال در رویاهایم کشتی جمشید ساخته شده  بادبانها برافراشته  تا انتهای اقیانوسهای دنیا سفر میکنم به لانه سیمرغ سر میکشم  واز  لابلای درختان دست درلانه مرغان کرده تخمی را میدزدم  همانجایی که سیمرغ افسانه ای نشسته است .
خاموش   ، او خاموش است اما جهانی از او سخن میگویند  .

گاهی به سازهای  کهن میاندیشم  وبه نای نی نوازی  که به هنگام نواختن  همه گیاهان وگلها وچمن زاران  دچار مستی ودوران میشوند ومیرقصند .
دراین فکرم که چه کسی این سنفنوی جهانیرا رهبری میکند  به جانوران جان میبخشد ومردگان را زنده میسازد  همه گیاهان ووجانورانران  درحال روییدن وجنبشند  .

سیمرغ ما خاموش است میداند که خشکسالی  بزرگی درپیش است ، میداند قحطی درجلوی راهمان است هرروز شاهد کمبود  وکوچکتر شدن مواد غذایی هستیم از باران خبری نیست ، 

هر انسانی  در درونش  افکاری دارد ومیاندیشد بعضی ها ابدا  بخود زحمت  فکر کردنرا نمیدهند  روز به روز  ساعت به ساعت  فردا چه خواهد شد ؟ مهم نیست .

گاهی به ا مردم این سر زمین رشک میبرم ، دزدها مالشان  را میبرند نهایت چند صباحی در زندانند ، دخترانشان به دست مردان هوسباز کشته میشوند پسرانشان اخته میشوند اا هیچ قطره اشکی روی گونه های آنها دیده نمیشود  گریه کردن گناه بزرگی است در عوض رقص  وآواز وشادی جای همه بدبختی هارا گرفته است  میرقصند آواز میخوانند حتی پرستار  با دهان بسته در اطاق عمل !!!

ایکاش منهم میتوانستم مانند آنها باشم  . از دیدن درد دندان پسرم رنج میبرم  واز بیماری دیگری اشک میریزم  وگوشم به یک سروش آسمانی است که خوب ؟ تا کی ؟؟!!

"هند "درکار  ساختن تمام دارو ها ، ادوات  بافتن پارچه های زرین ودوختن آنها برای تن پری پیکران ، آهسته دارد اقتصاد  خودرا به سطح  دنیا  میرساند سالهاست که از زیر یوغ استعمار برون آمده هرچند مافیای گردن کلفتی از قبل آنها بهره میبرند اما نجیبانه به کار خود مشغولند صادرتشان  بیشتر دنیارا فرا گرفته وما ؟؟؟ 
آزاد بودیم  ، میساختیم وصادر میکردیم ناگهان هوس کردیم  همسر ( مارکسیتهای ) شوری شویم وکشور را دودستی  بعنوان جهیزیه تقدیم آنها بکنیم وخود برده وارد چشم به قطره ابی بدوزیم که متعلق بخود ما بود .

آواز سیمرغ  را تنها درخاموشی شبانه ام میتوانم بشنوم 

هر دردی از او بردی  صد خنده به درمان کن 
هر زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن ........" بسطامی "
پایان 
» لب پرچین « ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 22/01/ 2015 میلادی /.....
===================================



یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۶

روزگاری داشتیم


برگهای دفترها اشعارم وکتابهایم زرد شده ویکی یکی فرو میریزند ، عمر آنها هم بسر  آمد اکثر کتابها رنگشان  رو به زردی رفته برگهایشان گویی نم کشیده چه بسا آنها دچار بیماری قرن شده باشند !؟.

در دنیای میمونها زندگی میکنیم ما پس ماده ها وفسیلهای انسانها  قبل از تاریخ ! همچنان راه میرویم تا روزیکه به اوج تنگی برسیم ،  ودیگر  چیزی  نمانده باشد تا آزمایش کنیم خود ما وارد آزمایشگاهها خواهیم شد وتک تک استخوانها وسلولهایمانرا زیر ذره  بین خواهند برد ،  دیگر چیزی باقی نمانده تا فرا بگیریم جنگ را فرا گرفتیم و معامله با خدارا 

حال زندگیمان بی خطر یا با خطر برایمان فرقی ندارد .
تنها تنگی فضا مارا میازارد  به کدام معرفت رسیدیم وبه کدام حقیقت ؟  چیزی که دیگر نیاز به آزمایش نداشته  باشد حال خود ماییم  که آزمایش میشویم  کارهایمان ؛ اندیشه هایمان  ، رفتارمان  خوابیدن وبیدار شدنهایمان همه  زیر ذره بین هاست .
برای آخرت آنهایی که توانسته اند یک حساب بانگی بزرگ  در بانک " خداوند:"باز کرده اند  میدانند که درآن دنیا نیز دربهشتدخواهند بود  بهره پولهایشانرانیزخواهند گرفت .!

معامله با خدا  یک تجارت بزرگ شد  وخداوند بانکدار زندگی کسانی شد که یا در دانشگاهای  بزرگ درس !!! خوانده وتیتری دارند ویا پولهای کلان ، وما ؟ از ما کسی نخواهد پرسید > ما هرروز با افزایش دردها وافزایش کمبود ها  بفکر ریزه های حسابی هستیم که در بانکی جدا گانه گذاشته ایم !!

تنها گاهی از قبض هایی که از بانک خداوند میرسد میدانیم که چقدر بدهکاریم . وتا چه حد درخطر نابودی ودرمسیرسیللابها نشسته ایم .

حال باید یاد گرفت که چگونه با خطر ها زیست  وآن معرفت  حقیقی را گم کرد  بفکر سود وزیان  وسنجش ثابت آن بود  باید خرده خرده سود را دریافت کرد آنهم درازای پرداختهای کلان .

چه میشود کرد " ژن " ما ازنوع ژن نوکران وبردگان خداوند نبود ونیست ژن ما انسانی بود وانسانی زیست کردیم وانسانی به تفکر نشستیم .اندازه ما بقدر یک خط باریک میان دو زاویه بود  بیشتر نتوانستم جایی را برای خود باز کنم .

خدایم گم شد ، حقیقتی که به آن اعتماد داشتم گم شد  دوست داشتنهایم فراموش شدند  عشق ومعنایی که برای آن داشتم از بیخ وبن کنده شد و بتدریج اازدست آنچه مرا ساخته بود بیرون آمدم عریان .

اولین کسیکه مرا به تصویر کشید نقاش بسیار ناشی واحمقی بود دیگران هریک قلمی به دست گرفتند یکی بر بالای لبانم خال گذاشت دیگری زیر شکمم را خط کشید سومی  چشمانمرا کج وکوله ساخت هرچه بود آن تصویر من نبود تصویری بود که دیگران درذهن موهن وکثیف خود ساخته بودند من خود میدانستم کیستم وچه میخواهم .

امروز در یک تبعید گاه باید بسر ببرم که بیماری از درو دیوار آن میبارد آبها آلوده  زمین  آلوده واز باران خبری نیست ( چین درعوض هست ) ومواد آلوده  را برایمان میفرستد
میمون بزرگ از راه خواهد رسید وبه دنبال  طعمه میگردد این طعمه تنها سر زمین من است ، خاک بیمار منست ، هوای آلوده آنجاست وجانورانی که بی هدف درهم میلولند با هم آغوشی های کثیفشان بیماری هارا بیشتر میکنند آن سر زمین احتیاج به یک ضد عفونی عمیقی دارد .

دراین  شهری  که من تبعید شده ام سده ها پیش  پرخاشگری همین جانوران  خونخوار  برآن تاخته بود وقرنها جا خوش کرده بودند هنوز آثار کثیفشان برجای مانده وما باید هروز از کنارشان بگذریم وبیاد بیاوریم که روزی در این رودخانه خون جاری بود .

دست بردم تا کتاب اشعار پاره پاره امرا بردارم  وشعری از میان  ان  انتخاب کنم دیدم متعلق به شاعران ( چپ) است با عنوان بسیار دلنشینی آنرا درون سطل زباله انداختم .
پایان 
یادداشتهای یک روز از رروزهای  دلگیر / ثریا / » لب پرچین « .
21/01/2018 میلادی .........
=======================================


باز گشت گادزیلا

در. خبرها خواندم که ابو حسین مبارک ابو عمامه به سیاست باز. میگردد  دموکراتها آنچنان بدبخت وبی پدر شدند که دپباره خواهان باز گشت اویند و....وای بحال دنیای آینده  مسلمونا گریه کنید  از. خوشحالی  پدر خوانده باز میگردد و شما آقایان این دست اون دست نکنید که دوباره آش همان آش با روغن بیشتری برای همه پخته خواهد شد .

مسلمونا گریه کنید نه از سر غصه بلکه از خوشحالی 
ان زمان زمان خودکشی دست جمعی پرندگان آزاد است 

وای بر ما ووای ب ر این دنیای قحط الرجال که دجالهارا بجای انسانها مینشانند کجایی توماس جفرسون ؟
کاخ سفید دوباره سیاه خواهد شد بهتر است از همین حالا نیمی از آنرا به رنگ سیاه در آورند چون مسلمانان غیر از. سیاهی و تاریکی  رنگی  را نمیشناسند نور خورشید چشمان آنها را کور میسازد خرد اتسانی وجوانمردی را نمیشناسند بر. میگردیم به همان دوران سباه امپراطوری  استالین  .

لچکها دوباره بسر میروند ونعلین ها  با قیر به کف حیابانها خواهند چسپید 
مرگ بر. ارتجاع گویا قدرت چپ بیشتر است چرا که فقر بیداد میکند و دیگر هیچ  حال امام زمان ظهور خواهند فرمود .
------------------
دردنامه روز شنبه 

شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۶

سیاوش




این سیاوش که من شناختم با آن سیاوش ( دزد) بسیار فرق دارد  این یکی چراغی از خرد  درسایه خورشید است .

مطابق هر هفته  روی یوتیوپ یا اینستا گرام برنامه هایش را میبینم هر روز خوشبین تر میشوم  شب گذشته با پسرم درباره اش گفتگو میکردم او نظری دیگر دارد اما هردو با یک نظر و وباتفاق آرزو کردیم آنقدر زنده بمانیم تا پاک شدن ان رژم ننگین وخو ن اشام ودیوانه های از بند گریخته را ببینم ، ما جزیی از اینها نیستیم ما ایرانی هستیم 
شاید من نباشم اما ارزو دارم او زنده بماند و وبر پایی  یک ایران نوین  را ببیند .

روز ی بسوی وطنم نظر میکردم اما امروز دیگر  از فراسوی مردمانی میگذرم  که افتاب  عقل وزندگانی انهارا  خشک کرده است  امروز همه در دیگ سود وزیان میسورند  ومیسازند ، دیگر صفای دردلم نیست ودیگر آبی خنک بر چهره ام نمی نشیند درهمین ده کوره باید بخاک سپرده شوم 

اما  هر رروز صبح لبه تیغ اندیشه هایم  مرا باینسو میکشاند وآنسو  جوانانمان با هوش شده انده  چیزهایی را که ما درجوانی نمیدانستیم تنها کلماترا حفظ میکردیم برای پز دادن آنها در کند وکاو آنها هستند .
اما من سوزندگی  اندیشه هایمرا  با  گرمای خیالم همراه میسازم  دیگر نمیدانم کجا وطن دارم و دیگر نمیدانم کیستم /
تنها  توفانهای  کینه  بر سینه ام فشار میاورند ومرا به زیر میکشند .
دیگر حتی به درختانی که از جان بیشتر دوستشان دارم نمی اندیشم  هیچ پنجره ای را نمی کوبم ، از درد   فریادی نمیکشم  
ودیگر به دنبا ل کسی نمیدوم . .

تنها آرزویم این است که این یکی که برخاسته به سلامت  به سر منزل  مقصود برسد وآن کون گنده ها که روی باسن های باد کرده شان نشسته اند وگفته های اور برای خود تعبیر ونخ  کرده به سوراخ سوزنهای جوالدوشان میفرستند تا لحافی تهیه کرده به روی پاهای گندیده خود بیاندازند  امیدوارم خامو ش بنشینند وکارها به جوانا ن وبه دست جوانان بسپارند .

پیری ناگهاناز امیان ابرها ودرون  ماه!!! آمد وبر سر ما ومردم ما وسر زمین ما کثافت کرد ورفت حال کارها را  به جوانان بسسپارید به دست این شاخه های نو رسیده که کم کم میروند تا بار بدهند .

اولین روزی که او را دیدم با کتابش وگفته هایش  باخود گفتم این نما د( سیاوش ) است که از میان آتش برخاسته یا اورا نجات داده اند چه بهتر . حال امیدوار هستم که درراهی که میرود  پیروز وموفق باشد ، وامیدوارم چندان اشتباه نکرده باشم .

منهم در خمره تاریک خیال خود  خواهم نشست  وبه یک شزاب مستی آور  تبدیل شده  ونوشیده خواهم شد .

مگر آنکه چراغ سبز بسویی دیگر بچرخد ، دیگر نا امیدی مرا از پای درخواهد آورد هنوز مارهایی درآستین  بزرگان درحال پرورشند و کوسه هایی که درآب ونمک خوبانده اند  .
بگذارید ما به اصل وریشه خود برگردیم .
مطمئن باشید که سودها ی شما در جای خود محفوظ خواهد ماند مگر آنکه مربوط  به  ملتی رنج دیده وگرسنه آ باشد  آنگاه دیکر شمارا به دیوار آویزان خواهیم کرد وتکانتان خواهیم داد .
باید به مغز ها خون رساند  وزخمهای دردناک آنهارا مرهم گذاشت .  .پایان 
ثریا / » لب پرچین «  شنبه 20.01/2018 میلادی .

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۹۶

بهاران در پیش است



باز در مقدم خونین تو ، ای روح بهار !!
بیشه دربیشه  ، درختان  ، همه آغوشانند ......." شفیعی  کد کنی "

نمیدانم چگونه شروع کنم ، شب گذشته  رویاهای زیادی داشتم همه رفتگان  در کنارم بودند  دربین آنها چند نفر زنده هم بود وداشتیم اشعاری را زمزمه میکردیم وخاطراتی را نشخوار .....

خوشحالم  که تلویزیون ماهواره ای ندارم ونه دستم به آن سوی اقیانوسها میرسد ، چندان میلی ندارم درمیان آن جنگل قدم بزنم ودر پی آهو وشی باشم  همهرا میخوانم وهمه چیز را میبینم ومیدانم  جمع پریشان وپراکنده با گنده گوییها  ویا تنظیم خاطرات دوران جوانی  راحتند کاری دیگر به آن سر زمین ندارند پولهایشان درامن  وامان است لقمه نانی دارند که بخورند برایشان " خبر " خبر است همین نه بیشتر واظهار فضل واظهار وجود .

آنها هر چه را که میبینند ویا میشنوند  از دور می بینند واز روی آن میگذرند  وهرجا که انبوهی از مسائل مشگل پیش بیاید از ورای آن میگذرند .
من هیچ  احتیاجی  نمیبینم که عده از را به دنبال خود بکشم ، ویا برای خود تبلیغ کنم ، چرا که جزیی از آنها نیستم  بوضوح دارم میبینم که خط فارسی وزبان شیرین ما به ه همهزاه فرهنگمان دارد به زیر انبوه کثافت فرو میرود  ، سعی دارم تا آنجا که ممکن است بنویسم از قدیم واز جدید تنها کسانی در این محل جای ندارند آن چپی هاا وروشنفکرنمایانی هستند که با چند شعر بند تنبانی وشرکت درشب های شهر " انستیتو گوته " به زبان عربی کلام خودرا شروع میکردند ونام  خدایی را که هرگز نشناخته بودند بر ان میاوردند آنها هیچ محلی از اعراب در روح وزندگی ونوشته های من ندارند .

درحال حاضر سیاست پیشه وشغل همه میباشد هر کس بلند گویی ودوربینی در کنج مطبخ خود مشغول ارشاد مردم است مردمی که زیر بار درد ، فشار سرما وگرسنگی جان میدهند مردمی که هزاران تن بر اثر آلودگی هوا جان باختند  ومردمی که درانتظار یک زلزله وسپس خشکی وقحطی میبانشد وپیشوایانشان تسبیح گویان در راه کعبه قدم برمیدارند وبرایشان امام  زاده های چند صد هزار ساله ساخته وبجای میگذارند . عده ای دلخوش باین  امام زاده ها هستند  ،مگرا برای ویران کردن آنها !

گاهی بشر از سر ناچاری وترس وبیکسی دستی سویی دراز میکند وبر حسب اتفاق حاجت او بر آورده میشود نه آنکه برای همه عمر اورا در بغل بفشارند .
کسی نمیداند  از کجا آمده ایم وبه کجا میرویم وچگونه سرنوشتمان  سر گرفت تنها به خیال وگفته ها استناد  میکنیم . همه نگاهمان به دهان دیگری دوخته شده  وچشم امیدما به دیگری است .

روز گذشته روز بسیار سخت ودردناکی را داشتم  تنها چند قطره اشک آبی بود بر آتش درونم وتمام شد .هیچکس به درستی نمیداند چرا وچگونه بعضی از اوقات  راه گریز  ها بسته میشود ، روز گذشته دلم بیقرا ربود  میل داشتم بسویی بشتابم  بیقراریم را  تسکین دهم  اما مقصدی نداشتم ،  درتاریکیها به کجا میتوانستم بروم  هیچ دوستی  ا رفیقی یا قوم خویشی در زوایای تاریکی انتظارم را نمیکشید .
سپس به روشنایی رسیدم  ومقصدم را یافتم  گویی بیگانه  ای درمن  زندگی میکند  که گاهی مرا بسویی میکشاند  از راه رفتن اکراه دارم .

همان آتشم که دردود خود میسوزم  اما نمیگذارم این دود به چشمان دیگری فرو رود  .عشق ! آری عشق همیشه درمن بوده وهست این عشق بمعنای زشت آن نیست عشق به طبیعت به انسانها به حیوانات وبه خود زندگی  حال همه چیز را گم کرده ام  یعنی چیزی را گم کرده ام که به هیچ قیمیت نمیتوان آنرا خرید حتی به قیمت همه سنگهای گرانیهای دنیا وآن جوانی منست ،  مانند برقی آمد ورفت    بی سر وصدا  تنها اثری روی ا عکسهای کهنه باقی گذاشت  که گاهی نگاهها را بسوی خود میکشید ، »آه طیعت چکار کرده است :!!!

نه دیگر چیزی دراین جهان نیست ا مرا خوشحال کند  من جوانیم را گم کرده ام  جوان نزیستم از کودکی به پیری رسیدم حال به دنبال جوانی از دست رفته اشک حسرت میریزم با آن .میخواهم چکار کنم؟

دوباره کوه پیمایی میکنم ، درپارکها میدوم ومیان عده ای بی حرمت میرقصم .

هنوز یادهای فراوانی از جنبه های دیرین درمن هست باید آنهارا بیاد بیاورم  درآن روزگار هر[ من ] یک دیوار سخت وسنگین بود که اجازه ورود به کسی را نمیدادوسرانجام با یک عنکبوت همخانه شدم ودرتارهای او گرفتار آنچنان درمن تنید که دست وپاهایم شکست . خود در تاریکی وظلمت راه میرفت ومن درمیان تارها روزهای روشن را میدیدم
امروز دیگر حتی روزها نیز روشن نیستند پرده هارا کشیده ام زیر نور چراغ کار میکنم تاریکی را دوست دارم .بهتر از یک خورشید دروغین است . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « = اسپانیا /19/01/201 میلادی /...
=====================================

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۶

من ندیدم ...



سی وهفت سال است که ما او را ازدست داده ایم و حال بر آن روزها میگرییم .
بقول سهراب سپهری شاعر بی آزار:

من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن 
من ندیدم که بید ی سایه اش را بفروشد بر زمین 

روزیکه همه شادمان وخوشحال فریاد زدند شاه رفت ! من درمیان اطاق  شهر کمبریج ایستاده بودم  واشکهایم سرازیر شد وگفتم با رفتن او شما وما هم از دست رفته ایم ، بچه توده ای "کرد" از جا بلند شدند که شما خانم چه میدانید ؟ 
گفتم بیشتر از شما میدانم ایکاش تنها بیست سال دیگر باو فرصت میدادید واز اطاق به آشپزخانه رفتم وآن روز سرم را به دیوار بیکسی تکیه دادم وگریستم  ودانستم که دیگر هیچگاه  برنخواهم گشت .

آنروز همه شادی کنان به خیابانها ریختند شیرینیها پخش کردند اتومبیلهای فرسوده چراغهایشانرا روشن کردند بوق زندند رقصیدند وندانستند که این آخرین رقص  آنها ورقص مرگ است . غافل از آنکه گرگهای خاکستری پوش درکمین نشسته اند ووپس از خوردن شیرینی آنهارا خواهند بلعید.

امروز پس مانده های توده و وامانده ها و پشیمان شده ها ی دوران  میگویند ما , غلط کردیم , حال به دنبال پسرش برویم وآن دودمانرا حفظ کنیم درحایکه باز هم اشتباه میکنند این دودمان برباد رفته وآن پسر هیچگاه جای پدر را نخواهد گرفت درحال حاضر بر قطر شکم و پهنای صورتش افزوده شده وحوصله حرف زدن  ندارد باین ملت هم اعتمادی نمیکند سعی دارد که ازدست یکی یکی آنها فرار کند ، او دید که برسر پدرش چه آوردند واگر دست آن حیوانات به آن مرد بیمار میرسید تکه تکه اش میکردند همچنانکه ژنرالهایش را تکه ته کردند.

فرمایشات آقایان  پشیمان شده بیفایده است  بادی همچنان لای کتابهای قطور  بماند  ، ایران باید همیشه فقیر ودرماند بماند تا مانند هند برای دو یور هشت ساعت درروز کارکند تا آقایان لباسهای ابریشمی خودرا بپوشند با مارکهای معروف وپدرانشان  مشغول چپاولند کسی بفکر آن قشر از مردم بیچاره وبیگناه نیست  کمی زیادی حرف بزنند وسیله کشتن آنهارا دارند مواد رادیو اکتیوه  که درحال حاضر درزندانها  به زندانیان میخورانند وآنهارا میکشند .

نه جناب میم ونه جنب عین ونه جناب  الف گفته های شما  بیفایده است وجالبتر آنکه آن امام زمان غایب ناگهان از گور واقعی یا مجازی خود نامه فرستاد که من هستم !!! ریاست جبهه وجنبش منفور مجاهدین را میگویم  .چه بسا اورا نیز درآب نمک خوابانده  کنسرو شده مانند مولا  قاسمی وملا سلیمانی وبقیه تا روز موعود در کنار برج آزادی امریکا با مشعل هویدا شوند ! 

دیگر مانند ( محمد رضا ) شاه درجهان پیدا نخواهد شد او یکی بود ویگانه  تنها دنیای وانفسا گاهی از دستش درمیرود وستاره ای را بوجود میاورد درخشان وپرنور وبه زمین میفرستد  این بار این ستاره بدجایی فرود آمد میان مشتی بی سواد ، بی شعور که هنوز به درخت نوار سیاه مبنند وطلب  آرزو میکنند .

روانت شاد هرکجا هستی من باتوام ودرکنارت .ووفادار بتو تنها بتو.

من امروز جشن تولدم فردایمرا میگیرم چه بسا فردا نباشم وفردا میبینم که درامروز نزیسته ام  زندگی همین امروز است همین حال است وهمین لحظه دیگر فردایی وجود ندارد .
گسی چه میداند شاید منهم کارهایم بر خلاف عقل بود اما احساسم  خوب عمل میکرد ومرا خوب راهنمایی مینمود از راه دوربوی 
 گرگهارا میشنیدم یا طعمه ای جلوی آنها میانداختم تا سرگرم شوند ومن بتوانم فرار کنم ویا به موقع فرا ر میکردم .
امروز در اطاق خاموش خود راه میروم ، نه نمی رقصم  تنها راه میروم وسرما تا مغز استخوانم نفوذ میکند  ونمیدانم که ایا  فردا آهنگی ساخته میشود یا باز نوای عزا بلند میشود ؟

در نظر خودم آنچهرا که نوشته ام زیبا بودند درکارگاه خیالم  آنچه آفریدم خود من بودند  دیگری درآن دخالت نداشت وندارد غیراز ارواح خبیثه . واگر میلم بکشد تصویری از دیگری بنگارم بسیار زیباتر خواهد بود به بهترین وجهی اورا به نمایش خواهم گذاشت .

آقای پشیمان شده مجاهد  به دنبال آلتر ناتیو میگردند وحال میل دارند با حضرت ولایتعهدی اءتلاف کنند ومردم را نیز بسوی ایشان بکشانند غافل از آنکه  گرهای خاکستری در زیر توده کاه ها خوابیده اند و دارند دندانهایشان را تیز میکنند .
مگر معجزه رخ بده واز سرای بلند سپیدار ناگهان ( رهبری ) هویدا شود  آنهم گمان کنم موقتی باشد فعلا شورش بخوابد تا سر فرصت شخص مورد نظر وحافظ منافع بر مسند  قدرت بنشیند درحال حاضر رهبر جایش نرم وگرم وتشک وپوشگ او تمیز است . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 18/01/2018 میلادی /...