جمعه، دی ۲۹، ۱۳۹۶

بهاران در پیش است



باز در مقدم خونین تو ، ای روح بهار !!
بیشه دربیشه  ، درختان  ، همه آغوشانند ......." شفیعی  کد کنی "

نمیدانم چگونه شروع کنم ، شب گذشته  رویاهای زیادی داشتم همه رفتگان  در کنارم بودند  دربین آنها چند نفر زنده هم بود وداشتیم اشعاری را زمزمه میکردیم وخاطراتی را نشخوار .....

خوشحالم  که تلویزیون ماهواره ای ندارم ونه دستم به آن سوی اقیانوسها میرسد ، چندان میلی ندارم درمیان آن جنگل قدم بزنم ودر پی آهو وشی باشم  همهرا میخوانم وهمه چیز را میبینم ومیدانم  جمع پریشان وپراکنده با گنده گوییها  ویا تنظیم خاطرات دوران جوانی  راحتند کاری دیگر به آن سر زمین ندارند پولهایشان درامن  وامان است لقمه نانی دارند که بخورند برایشان " خبر " خبر است همین نه بیشتر واظهار فضل واظهار وجود .

آنها هر چه را که میبینند ویا میشنوند  از دور می بینند واز روی آن میگذرند  وهرجا که انبوهی از مسائل مشگل پیش بیاید از ورای آن میگذرند .
من هیچ  احتیاجی  نمیبینم که عده از را به دنبال خود بکشم ، ویا برای خود تبلیغ کنم ، چرا که جزیی از آنها نیستم  بوضوح دارم میبینم که خط فارسی وزبان شیرین ما به ه همهزاه فرهنگمان دارد به زیر انبوه کثافت فرو میرود  ، سعی دارم تا آنجا که ممکن است بنویسم از قدیم واز جدید تنها کسانی در این محل جای ندارند آن چپی هاا وروشنفکرنمایانی هستند که با چند شعر بند تنبانی وشرکت درشب های شهر " انستیتو گوته " به زبان عربی کلام خودرا شروع میکردند ونام  خدایی را که هرگز نشناخته بودند بر ان میاوردند آنها هیچ محلی از اعراب در روح وزندگی ونوشته های من ندارند .

درحال حاضر سیاست پیشه وشغل همه میباشد هر کس بلند گویی ودوربینی در کنج مطبخ خود مشغول ارشاد مردم است مردمی که زیر بار درد ، فشار سرما وگرسنگی جان میدهند مردمی که هزاران تن بر اثر آلودگی هوا جان باختند  ومردمی که درانتظار یک زلزله وسپس خشکی وقحطی میبانشد وپیشوایانشان تسبیح گویان در راه کعبه قدم برمیدارند وبرایشان امام  زاده های چند صد هزار ساله ساخته وبجای میگذارند . عده ای دلخوش باین  امام زاده ها هستند  ،مگرا برای ویران کردن آنها !

گاهی بشر از سر ناچاری وترس وبیکسی دستی سویی دراز میکند وبر حسب اتفاق حاجت او بر آورده میشود نه آنکه برای همه عمر اورا در بغل بفشارند .
کسی نمیداند  از کجا آمده ایم وبه کجا میرویم وچگونه سرنوشتمان  سر گرفت تنها به خیال وگفته ها استناد  میکنیم . همه نگاهمان به دهان دیگری دوخته شده  وچشم امیدما به دیگری است .

روز گذشته روز بسیار سخت ودردناکی را داشتم  تنها چند قطره اشک آبی بود بر آتش درونم وتمام شد .هیچکس به درستی نمیداند چرا وچگونه بعضی از اوقات  راه گریز  ها بسته میشود ، روز گذشته دلم بیقرا ربود  میل داشتم بسویی بشتابم  بیقراریم را  تسکین دهم  اما مقصدی نداشتم ،  درتاریکیها به کجا میتوانستم بروم  هیچ دوستی  ا رفیقی یا قوم خویشی در زوایای تاریکی انتظارم را نمیکشید .
سپس به روشنایی رسیدم  ومقصدم را یافتم  گویی بیگانه  ای درمن  زندگی میکند  که گاهی مرا بسویی میکشاند  از راه رفتن اکراه دارم .

همان آتشم که دردود خود میسوزم  اما نمیگذارم این دود به چشمان دیگری فرو رود  .عشق ! آری عشق همیشه درمن بوده وهست این عشق بمعنای زشت آن نیست عشق به طبیعت به انسانها به حیوانات وبه خود زندگی  حال همه چیز را گم کرده ام  یعنی چیزی را گم کرده ام که به هیچ قیمیت نمیتوان آنرا خرید حتی به قیمت همه سنگهای گرانیهای دنیا وآن جوانی منست ،  مانند برقی آمد ورفت    بی سر وصدا  تنها اثری روی ا عکسهای کهنه باقی گذاشت  که گاهی نگاهها را بسوی خود میکشید ، »آه طیعت چکار کرده است :!!!

نه دیگر چیزی دراین جهان نیست ا مرا خوشحال کند  من جوانیم را گم کرده ام  جوان نزیستم از کودکی به پیری رسیدم حال به دنبال جوانی از دست رفته اشک حسرت میریزم با آن .میخواهم چکار کنم؟

دوباره کوه پیمایی میکنم ، درپارکها میدوم ومیان عده ای بی حرمت میرقصم .

هنوز یادهای فراوانی از جنبه های دیرین درمن هست باید آنهارا بیاد بیاورم  درآن روزگار هر[ من ] یک دیوار سخت وسنگین بود که اجازه ورود به کسی را نمیدادوسرانجام با یک عنکبوت همخانه شدم ودرتارهای او گرفتار آنچنان درمن تنید که دست وپاهایم شکست . خود در تاریکی وظلمت راه میرفت ومن درمیان تارها روزهای روشن را میدیدم
امروز دیگر حتی روزها نیز روشن نیستند پرده هارا کشیده ام زیر نور چراغ کار میکنم تاریکی را دوست دارم .بهتر از یک خورشید دروغین است . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « = اسپانیا /19/01/201 میلادی /...
=====================================