این سیاوش که من شناختم با آن سیاوش ( دزد) بسیار فرق دارد این یکی چراغی از خرد درسایه خورشید است .
مطابق هر هفته روی یوتیوپ یا اینستا گرام برنامه هایش را میبینم هر روز خوشبین تر میشوم شب گذشته با پسرم درباره اش گفتگو میکردم او نظری دیگر دارد اما هردو با یک نظر و وباتفاق آرزو کردیم آنقدر زنده بمانیم تا پاک شدن ان رژم ننگین وخو ن اشام ودیوانه های از بند گریخته را ببینم ، ما جزیی از اینها نیستیم ما ایرانی هستیم
شاید من نباشم اما ارزو دارم او زنده بماند و وبر پایی یک ایران نوین را ببیند .
روز ی بسوی وطنم نظر میکردم اما امروز دیگر از فراسوی مردمانی میگذرم که افتاب عقل وزندگانی انهارا خشک کرده است امروز همه در دیگ سود وزیان میسورند ومیسازند ، دیگر صفای دردلم نیست ودیگر آبی خنک بر چهره ام نمی نشیند درهمین ده کوره باید بخاک سپرده شوم
اما هر رروز صبح لبه تیغ اندیشه هایم مرا باینسو میکشاند وآنسو جوانانمان با هوش شده انده چیزهایی را که ما درجوانی نمیدانستیم تنها کلماترا حفظ میکردیم برای پز دادن آنها در کند وکاو آنها هستند .
اما من سوزندگی اندیشه هایمرا با گرمای خیالم همراه میسازم دیگر نمیدانم کجا وطن دارم و دیگر نمیدانم کیستم /
تنها توفانهای کینه بر سینه ام فشار میاورند ومرا به زیر میکشند .
دیگر حتی به درختانی که از جان بیشتر دوستشان دارم نمی اندیشم هیچ پنجره ای را نمی کوبم ، از درد فریادی نمیکشم
ودیگر به دنبا ل کسی نمیدوم . .
تنها آرزویم این است که این یکی که برخاسته به سلامت به سر منزل مقصود برسد وآن کون گنده ها که روی باسن های باد کرده شان نشسته اند وگفته های اور برای خود تعبیر ونخ کرده به سوراخ سوزنهای جوالدوشان میفرستند تا لحافی تهیه کرده به روی پاهای گندیده خود بیاندازند امیدوارم خامو ش بنشینند وکارها به جوانا ن وبه دست جوانان بسپارند .
پیری ناگهاناز امیان ابرها ودرون ماه!!! آمد وبر سر ما ومردم ما وسر زمین ما کثافت کرد ورفت حال کارها را به جوانان بسسپارید به دست این شاخه های نو رسیده که کم کم میروند تا بار بدهند .
اولین روزی که او را دیدم با کتابش وگفته هایش باخود گفتم این نما د( سیاوش ) است که از میان آتش برخاسته یا اورا نجات داده اند چه بهتر . حال امیدوار هستم که درراهی که میرود پیروز وموفق باشد ، وامیدوارم چندان اشتباه نکرده باشم .
منهم در خمره تاریک خیال خود خواهم نشست وبه یک شزاب مستی آور تبدیل شده ونوشیده خواهم شد .
مگر آنکه چراغ سبز بسویی دیگر بچرخد ، دیگر نا امیدی مرا از پای درخواهد آورد هنوز مارهایی درآستین بزرگان درحال پرورشند و کوسه هایی که درآب ونمک خوبانده اند .
بگذارید ما به اصل وریشه خود برگردیم .
مطمئن باشید که سودها ی شما در جای خود محفوظ خواهد ماند مگر آنکه مربوط به ملتی رنج دیده وگرسنه آ باشد آنگاه دیکر شمارا به دیوار آویزان خواهیم کرد وتکانتان خواهیم داد .
باید به مغز ها خون رساند وزخمهای دردناک آنهارا مرهم گذاشت . .پایان
ثریا / » لب پرچین « شنبه 20.01/2018 میلادی .