یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۶

باز گشت گادزیلا

در. خبرها خواندم که ابو حسین مبارک ابو عمامه به سیاست باز. میگردد  دموکراتها آنچنان بدبخت وبی پدر شدند که دپباره خواهان باز گشت اویند و....وای بحال دنیای آینده  مسلمونا گریه کنید  از. خوشحالی  پدر خوانده باز میگردد و شما آقایان این دست اون دست نکنید که دوباره آش همان آش با روغن بیشتری برای همه پخته خواهد شد .

مسلمونا گریه کنید نه از سر غصه بلکه از خوشحالی 
ان زمان زمان خودکشی دست جمعی پرندگان آزاد است 

وای بر ما ووای ب ر این دنیای قحط الرجال که دجالهارا بجای انسانها مینشانند کجایی توماس جفرسون ؟
کاخ سفید دوباره سیاه خواهد شد بهتر است از همین حالا نیمی از آنرا به رنگ سیاه در آورند چون مسلمانان غیر از. سیاهی و تاریکی  رنگی  را نمیشناسند نور خورشید چشمان آنها را کور میسازد خرد اتسانی وجوانمردی را نمیشناسند بر. میگردیم به همان دوران سباه امپراطوری  استالین  .

لچکها دوباره بسر میروند ونعلین ها  با قیر به کف حیابانها خواهند چسپید 
مرگ بر. ارتجاع گویا قدرت چپ بیشتر است چرا که فقر بیداد میکند و دیگر هیچ  حال امام زمان ظهور خواهند فرمود .
------------------
دردنامه روز شنبه 

شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۶

سیاوش




این سیاوش که من شناختم با آن سیاوش ( دزد) بسیار فرق دارد  این یکی چراغی از خرد  درسایه خورشید است .

مطابق هر هفته  روی یوتیوپ یا اینستا گرام برنامه هایش را میبینم هر روز خوشبین تر میشوم  شب گذشته با پسرم درباره اش گفتگو میکردم او نظری دیگر دارد اما هردو با یک نظر و وباتفاق آرزو کردیم آنقدر زنده بمانیم تا پاک شدن ان رژم ننگین وخو ن اشام ودیوانه های از بند گریخته را ببینم ، ما جزیی از اینها نیستیم ما ایرانی هستیم 
شاید من نباشم اما ارزو دارم او زنده بماند و وبر پایی  یک ایران نوین  را ببیند .

روز ی بسوی وطنم نظر میکردم اما امروز دیگر  از فراسوی مردمانی میگذرم  که افتاب  عقل وزندگانی انهارا  خشک کرده است  امروز همه در دیگ سود وزیان میسورند  ومیسازند ، دیگر صفای دردلم نیست ودیگر آبی خنک بر چهره ام نمی نشیند درهمین ده کوره باید بخاک سپرده شوم 

اما  هر رروز صبح لبه تیغ اندیشه هایم  مرا باینسو میکشاند وآنسو  جوانانمان با هوش شده انده  چیزهایی را که ما درجوانی نمیدانستیم تنها کلماترا حفظ میکردیم برای پز دادن آنها در کند وکاو آنها هستند .
اما من سوزندگی  اندیشه هایمرا  با  گرمای خیالم همراه میسازم  دیگر نمیدانم کجا وطن دارم و دیگر نمیدانم کیستم /
تنها  توفانهای  کینه  بر سینه ام فشار میاورند ومرا به زیر میکشند .
دیگر حتی به درختانی که از جان بیشتر دوستشان دارم نمی اندیشم  هیچ پنجره ای را نمی کوبم ، از درد   فریادی نمیکشم  
ودیگر به دنبا ل کسی نمیدوم . .

تنها آرزویم این است که این یکی که برخاسته به سلامت  به سر منزل  مقصود برسد وآن کون گنده ها که روی باسن های باد کرده شان نشسته اند وگفته های اور برای خود تعبیر ونخ  کرده به سوراخ سوزنهای جوالدوشان میفرستند تا لحافی تهیه کرده به روی پاهای گندیده خود بیاندازند  امیدوارم خامو ش بنشینند وکارها به جوانا ن وبه دست جوانان بسپارند .

پیری ناگهاناز امیان ابرها ودرون  ماه!!! آمد وبر سر ما ومردم ما وسر زمین ما کثافت کرد ورفت حال کارها را  به جوانان بسسپارید به دست این شاخه های نو رسیده که کم کم میروند تا بار بدهند .

اولین روزی که او را دیدم با کتابش وگفته هایش  باخود گفتم این نما د( سیاوش ) است که از میان آتش برخاسته یا اورا نجات داده اند چه بهتر . حال امیدوار هستم که درراهی که میرود  پیروز وموفق باشد ، وامیدوارم چندان اشتباه نکرده باشم .

منهم در خمره تاریک خیال خود  خواهم نشست  وبه یک شزاب مستی آور  تبدیل شده  ونوشیده خواهم شد .

مگر آنکه چراغ سبز بسویی دیگر بچرخد ، دیگر نا امیدی مرا از پای درخواهد آورد هنوز مارهایی درآستین  بزرگان درحال پرورشند و کوسه هایی که درآب ونمک خوبانده اند  .
بگذارید ما به اصل وریشه خود برگردیم .
مطمئن باشید که سودها ی شما در جای خود محفوظ خواهد ماند مگر آنکه مربوط  به  ملتی رنج دیده وگرسنه آ باشد  آنگاه دیکر شمارا به دیوار آویزان خواهیم کرد وتکانتان خواهیم داد .
باید به مغز ها خون رساند  وزخمهای دردناک آنهارا مرهم گذاشت .  .پایان 
ثریا / » لب پرچین «  شنبه 20.01/2018 میلادی .

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۹۶

بهاران در پیش است



باز در مقدم خونین تو ، ای روح بهار !!
بیشه دربیشه  ، درختان  ، همه آغوشانند ......." شفیعی  کد کنی "

نمیدانم چگونه شروع کنم ، شب گذشته  رویاهای زیادی داشتم همه رفتگان  در کنارم بودند  دربین آنها چند نفر زنده هم بود وداشتیم اشعاری را زمزمه میکردیم وخاطراتی را نشخوار .....

خوشحالم  که تلویزیون ماهواره ای ندارم ونه دستم به آن سوی اقیانوسها میرسد ، چندان میلی ندارم درمیان آن جنگل قدم بزنم ودر پی آهو وشی باشم  همهرا میخوانم وهمه چیز را میبینم ومیدانم  جمع پریشان وپراکنده با گنده گوییها  ویا تنظیم خاطرات دوران جوانی  راحتند کاری دیگر به آن سر زمین ندارند پولهایشان درامن  وامان است لقمه نانی دارند که بخورند برایشان " خبر " خبر است همین نه بیشتر واظهار فضل واظهار وجود .

آنها هر چه را که میبینند ویا میشنوند  از دور می بینند واز روی آن میگذرند  وهرجا که انبوهی از مسائل مشگل پیش بیاید از ورای آن میگذرند .
من هیچ  احتیاجی  نمیبینم که عده از را به دنبال خود بکشم ، ویا برای خود تبلیغ کنم ، چرا که جزیی از آنها نیستم  بوضوح دارم میبینم که خط فارسی وزبان شیرین ما به ه همهزاه فرهنگمان دارد به زیر انبوه کثافت فرو میرود  ، سعی دارم تا آنجا که ممکن است بنویسم از قدیم واز جدید تنها کسانی در این محل جای ندارند آن چپی هاا وروشنفکرنمایانی هستند که با چند شعر بند تنبانی وشرکت درشب های شهر " انستیتو گوته " به زبان عربی کلام خودرا شروع میکردند ونام  خدایی را که هرگز نشناخته بودند بر ان میاوردند آنها هیچ محلی از اعراب در روح وزندگی ونوشته های من ندارند .

درحال حاضر سیاست پیشه وشغل همه میباشد هر کس بلند گویی ودوربینی در کنج مطبخ خود مشغول ارشاد مردم است مردمی که زیر بار درد ، فشار سرما وگرسنگی جان میدهند مردمی که هزاران تن بر اثر آلودگی هوا جان باختند  ومردمی که درانتظار یک زلزله وسپس خشکی وقحطی میبانشد وپیشوایانشان تسبیح گویان در راه کعبه قدم برمیدارند وبرایشان امام  زاده های چند صد هزار ساله ساخته وبجای میگذارند . عده ای دلخوش باین  امام زاده ها هستند  ،مگرا برای ویران کردن آنها !

گاهی بشر از سر ناچاری وترس وبیکسی دستی سویی دراز میکند وبر حسب اتفاق حاجت او بر آورده میشود نه آنکه برای همه عمر اورا در بغل بفشارند .
کسی نمیداند  از کجا آمده ایم وبه کجا میرویم وچگونه سرنوشتمان  سر گرفت تنها به خیال وگفته ها استناد  میکنیم . همه نگاهمان به دهان دیگری دوخته شده  وچشم امیدما به دیگری است .

روز گذشته روز بسیار سخت ودردناکی را داشتم  تنها چند قطره اشک آبی بود بر آتش درونم وتمام شد .هیچکس به درستی نمیداند چرا وچگونه بعضی از اوقات  راه گریز  ها بسته میشود ، روز گذشته دلم بیقرا ربود  میل داشتم بسویی بشتابم  بیقراریم را  تسکین دهم  اما مقصدی نداشتم ،  درتاریکیها به کجا میتوانستم بروم  هیچ دوستی  ا رفیقی یا قوم خویشی در زوایای تاریکی انتظارم را نمیکشید .
سپس به روشنایی رسیدم  ومقصدم را یافتم  گویی بیگانه  ای درمن  زندگی میکند  که گاهی مرا بسویی میکشاند  از راه رفتن اکراه دارم .

همان آتشم که دردود خود میسوزم  اما نمیگذارم این دود به چشمان دیگری فرو رود  .عشق ! آری عشق همیشه درمن بوده وهست این عشق بمعنای زشت آن نیست عشق به طبیعت به انسانها به حیوانات وبه خود زندگی  حال همه چیز را گم کرده ام  یعنی چیزی را گم کرده ام که به هیچ قیمیت نمیتوان آنرا خرید حتی به قیمت همه سنگهای گرانیهای دنیا وآن جوانی منست ،  مانند برقی آمد ورفت    بی سر وصدا  تنها اثری روی ا عکسهای کهنه باقی گذاشت  که گاهی نگاهها را بسوی خود میکشید ، »آه طیعت چکار کرده است :!!!

نه دیگر چیزی دراین جهان نیست ا مرا خوشحال کند  من جوانیم را گم کرده ام  جوان نزیستم از کودکی به پیری رسیدم حال به دنبال جوانی از دست رفته اشک حسرت میریزم با آن .میخواهم چکار کنم؟

دوباره کوه پیمایی میکنم ، درپارکها میدوم ومیان عده ای بی حرمت میرقصم .

هنوز یادهای فراوانی از جنبه های دیرین درمن هست باید آنهارا بیاد بیاورم  درآن روزگار هر[ من ] یک دیوار سخت وسنگین بود که اجازه ورود به کسی را نمیدادوسرانجام با یک عنکبوت همخانه شدم ودرتارهای او گرفتار آنچنان درمن تنید که دست وپاهایم شکست . خود در تاریکی وظلمت راه میرفت ومن درمیان تارها روزهای روشن را میدیدم
امروز دیگر حتی روزها نیز روشن نیستند پرده هارا کشیده ام زیر نور چراغ کار میکنم تاریکی را دوست دارم .بهتر از یک خورشید دروغین است . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « = اسپانیا /19/01/201 میلادی /...
=====================================

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۶

من ندیدم ...



سی وهفت سال است که ما او را ازدست داده ایم و حال بر آن روزها میگرییم .
بقول سهراب سپهری شاعر بی آزار:

من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن 
من ندیدم که بید ی سایه اش را بفروشد بر زمین 

روزیکه همه شادمان وخوشحال فریاد زدند شاه رفت ! من درمیان اطاق  شهر کمبریج ایستاده بودم  واشکهایم سرازیر شد وگفتم با رفتن او شما وما هم از دست رفته ایم ، بچه توده ای "کرد" از جا بلند شدند که شما خانم چه میدانید ؟ 
گفتم بیشتر از شما میدانم ایکاش تنها بیست سال دیگر باو فرصت میدادید واز اطاق به آشپزخانه رفتم وآن روز سرم را به دیوار بیکسی تکیه دادم وگریستم  ودانستم که دیگر هیچگاه  برنخواهم گشت .

آنروز همه شادی کنان به خیابانها ریختند شیرینیها پخش کردند اتومبیلهای فرسوده چراغهایشانرا روشن کردند بوق زندند رقصیدند وندانستند که این آخرین رقص  آنها ورقص مرگ است . غافل از آنکه گرگهای خاکستری پوش درکمین نشسته اند ووپس از خوردن شیرینی آنهارا خواهند بلعید.

امروز پس مانده های توده و وامانده ها و پشیمان شده ها ی دوران  میگویند ما , غلط کردیم , حال به دنبال پسرش برویم وآن دودمانرا حفظ کنیم درحایکه باز هم اشتباه میکنند این دودمان برباد رفته وآن پسر هیچگاه جای پدر را نخواهد گرفت درحال حاضر بر قطر شکم و پهنای صورتش افزوده شده وحوصله حرف زدن  ندارد باین ملت هم اعتمادی نمیکند سعی دارد که ازدست یکی یکی آنها فرار کند ، او دید که برسر پدرش چه آوردند واگر دست آن حیوانات به آن مرد بیمار میرسید تکه تکه اش میکردند همچنانکه ژنرالهایش را تکه ته کردند.

فرمایشات آقایان  پشیمان شده بیفایده است  بادی همچنان لای کتابهای قطور  بماند  ، ایران باید همیشه فقیر ودرماند بماند تا مانند هند برای دو یور هشت ساعت درروز کارکند تا آقایان لباسهای ابریشمی خودرا بپوشند با مارکهای معروف وپدرانشان  مشغول چپاولند کسی بفکر آن قشر از مردم بیچاره وبیگناه نیست  کمی زیادی حرف بزنند وسیله کشتن آنهارا دارند مواد رادیو اکتیوه  که درحال حاضر درزندانها  به زندانیان میخورانند وآنهارا میکشند .

نه جناب میم ونه جنب عین ونه جناب  الف گفته های شما  بیفایده است وجالبتر آنکه آن امام زمان غایب ناگهان از گور واقعی یا مجازی خود نامه فرستاد که من هستم !!! ریاست جبهه وجنبش منفور مجاهدین را میگویم  .چه بسا اورا نیز درآب نمک خوابانده  کنسرو شده مانند مولا  قاسمی وملا سلیمانی وبقیه تا روز موعود در کنار برج آزادی امریکا با مشعل هویدا شوند ! 

دیگر مانند ( محمد رضا ) شاه درجهان پیدا نخواهد شد او یکی بود ویگانه  تنها دنیای وانفسا گاهی از دستش درمیرود وستاره ای را بوجود میاورد درخشان وپرنور وبه زمین میفرستد  این بار این ستاره بدجایی فرود آمد میان مشتی بی سواد ، بی شعور که هنوز به درخت نوار سیاه مبنند وطلب  آرزو میکنند .

روانت شاد هرکجا هستی من باتوام ودرکنارت .ووفادار بتو تنها بتو.

من امروز جشن تولدم فردایمرا میگیرم چه بسا فردا نباشم وفردا میبینم که درامروز نزیسته ام  زندگی همین امروز است همین حال است وهمین لحظه دیگر فردایی وجود ندارد .
گسی چه میداند شاید منهم کارهایم بر خلاف عقل بود اما احساسم  خوب عمل میکرد ومرا خوب راهنمایی مینمود از راه دوربوی 
 گرگهارا میشنیدم یا طعمه ای جلوی آنها میانداختم تا سرگرم شوند ومن بتوانم فرار کنم ویا به موقع فرا ر میکردم .
امروز در اطاق خاموش خود راه میروم ، نه نمی رقصم  تنها راه میروم وسرما تا مغز استخوانم نفوذ میکند  ونمیدانم که ایا  فردا آهنگی ساخته میشود یا باز نوای عزا بلند میشود ؟

در نظر خودم آنچهرا که نوشته ام زیبا بودند درکارگاه خیالم  آنچه آفریدم خود من بودند  دیگری درآن دخالت نداشت وندارد غیراز ارواح خبیثه . واگر میلم بکشد تصویری از دیگری بنگارم بسیار زیباتر خواهد بود به بهترین وجهی اورا به نمایش خواهم گذاشت .

آقای پشیمان شده مجاهد  به دنبال آلتر ناتیو میگردند وحال میل دارند با حضرت ولایتعهدی اءتلاف کنند ومردم را نیز بسوی ایشان بکشانند غافل از آنکه  گرهای خاکستری در زیر توده کاه ها خوابیده اند و دارند دندانهایشان را تیز میکنند .
مگر معجزه رخ بده واز سرای بلند سپیدار ناگهان ( رهبری ) هویدا شود  آنهم گمان کنم موقتی باشد فعلا شورش بخوابد تا سر فرصت شخص مورد نظر وحافظ منافع بر مسند  قدرت بنشیند درحال حاضر رهبر جایش نرم وگرم وتشک وپوشگ او تمیز است . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 18/01/2018 میلادی /...


چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۶

مغنی نوایت کجاست ؟




گر عارف حق بینی  چشم از همه برهم زن 
چون دل بیکی دادی  آتش به دو عالم زن 

همه نکته وحدت  را با شاهد یکتا گو 
هم بانگ اناالحق را بردار معظم زن ............" فروغی بسطامی"

مغنی کجایی ؟ نوایت کجاست ؟ نوای خوش  غم فزایت کجاست ؟ 
 البته همه مغنی ها " دزد نمیشوند ودلال معالملات مواد مخدر " تنها ممکن است یکی درمیان آنها بداند که مغنی گری کاری نیست که بتوان نان خورد باید راههای دیگر را هم پیدا کرد ، جاسوس شد ، دزد شد ، دلال محبت شد و سر انجام مال یتیمان را هم خورد ، باین میگویند یک " مغنی واقعی " نه به مرحوم اصغر بهاری که به هنگام مرگش  پولی دربساط نبود تا جنازه اش را بردارند کسیکه  کمانچه  ساز قدیمی را اززیر خروارها خاک بیرون کشید و استاد کمانچه بود .

این یکی " بداهه" نواز بود شیرین مینواخت عشوگری میکرد لباسهای گرانبها میپوشید ( با پول دیگران ) صورت وبینی را عمل کرد گویی یک زن لوند هرجایی که  درمحفل قاجاریه مشغول نواختن است و ضحاک هم خوششان میامد و او را پشتیبانی میکردند ، مغز او زیادی  برای خوردن مارها پیر بود اما سازش دلنواز بود !!! 

هرشب با این نوا بخواب میروم  صدایی جادوی ( شجریان)  که عاقبت او این نبود  هرچند عاقبت خوبان همیشه بد اقبالی است . 
در کجای دنیا دیده اید  که موسیقی ، تنها موردی که روح انسانرا نوازش میدهد و اورا واقعا به حق میرساند حرام اعلام شود ! نوازنده  ها بگوشه ای بخزند وخوانندگان  مانند بلبلان زبان بریده سر به زیر با ل بکشند اما مطربان ورقاصان دربار همه جا حضورشان را اعلام میدارند چرا که غیر از رقاصی وخوش رقصی وخود فروشی کاری را نمیدانند . نمونه اش؟ (داریوش / ابی/ گوگوش )!

من باید با این  حروف مورچه وار بزیر یک نورافکی کار کنم یا بنویسم نمیدانم چه بر سر این برنامه آمد وچرا همه چیز زیر وروشد ؟  کاری از دست هیچ کس ساخته نیست مگر آنکه ببازار رویم و یکی تازه بخریم وهمه چیز را پنهانی زیر لحاف بگذاریم تا موشهای گوش دار نبینند ونشنوند  برایم خیلی مشگل است که با این حروف کار کنم .
اما چاره نیست یا باید آن حروف سیاه بدترکیب ونکبت اسلامی را استفاده کنم که مانند مورچه های آدمخوار روی صفحه راه میروند ویا باید با همین خط قدیمی اما خیلی نقطه چین  بنویسم ( بنا برایم باید گاهی از خوانندگان پوزش بطلبم اگر خطایی را میبینند نادیده انگارند ) !

میگویند هر نوری  سایه ای دارد ،  اما گویا سایه من گم شده ویا نوری نیستم  خاموش  درسایه نورهای دیگر راه میروم  اماهیچ گفته ایرا باقی نمیگذارم  درباره سایه های نامریی سخن های زیادی دارم  ودر باره  سایه خداوندگارم که سی وهفت سال پیش با چشمانی اشکبار  سر زمینش  را ترک کرد اما بانویش مانند زنان قزاق با کلاه پوست پالتوی ( دکتر ژیئاگویی ) وچکمه محکم وبا اعتماد کامل  خندان گام برمیداشت بامید آنکه به زودی بر میگردد ومیشود گرد آفرین زمانه !!!

عبا داران قمه دااران فرش را از زیر پاهایش کشیدند  وخوب تا امروز همچنان خودرا مطرح میکند  ملکه مجله های زرد !.

درباره آن نور میگفتم وسایه اش  که خداوندگار ما بود  امروز اکثریت خاموشند  چون ضعیفند ویا پشیمان  ما همه سایه اورا چون سایه خدا بر سرخود احساس میکردیم  وهمه ضعفا در سایه او مینشستند  گاهی نور قدرت  میسوزاند و میخشکاند  وتنها سایه گستره ای از او باقی میماند .

امروز او نماد رحمت ومهربانی ومحبت است  وهمه ضعفایی که نتوانستند  به قدرت برسند ویا یک قدرت موقتی داشتند  رو باو کرده وسخن های روشنشان اوست .
من دیگر درانتظار هیچ قدرتی نیستم  ومنتظر هیچ آهنگی ،  امروز هر آدمی گفته هایش را صد گونه میچرخاند  گاهی به آنها زیبایی میبخشد وترا فریب میدهد وگا هی ترسناک ،  ظلم ، نابرابری ، زور وفریب  آنچنان برجسته شده اند که  چشمان همه بسوی آنهاست و خوبیها گم شدند ستمگران هنوز در فکر جابجاییها هستند  تنها گاهی چند تنی میترسند . 
او رفت ، دیگر کسی نخواهد توانست جای اورا بگیرد  به همانگونه که خواننده بزرگمان بی صدا رفت ودرگوشه ای با بیماری هایش دارد کلنجار میرود وخاموش است خاموشی نیز گاهی فریادی بلند است تنها گوشها حساس ودلهای نازک آنرا میشنوند .

گر تکیه دهی وقتی ،  بر تخت سلیمان ده 
ور پنجه  زنی  روزی درپنجه رستم زن 

زاهد  سخن تقوی  بسیار مگو  با ما
دم درکش  از این معنی  یعنی که  نفس کم زن

سلطانی اگر خواهی  درویش مجرد شو 
نه رشته  به گوهر کش  نه سکه به درهم زن ......" فروغی بسطامی >
پایان 
ثریا ایرانمنش » لبپ پرچین « / اسپانیا / 17/01/ 2018 میلادی /...
=====================================

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۶

شنا کردن بر خلاف جهت

آخر ، تفاوت من وطفلان شهر چیست ؟
آیین کودکی ، ره و رسم دگر نداشت ؟............" پروین اعتصامی"

چرا داشت  اما تو ودیگران راهش را گم کرده بودید!

تفاوت زیاد است ،  پدر زود زفت ومادربی نام ونشان پنهان شد ، خودت برخلاف  جریان آب رودخانه شنا میکردی باکسی همراه نمیشدی  همیشه آنکه داشت غرق میشد  بسویش میشتافتی نه آنکه خودش را بالا کشیده بود .
با کودکان کوچه و خیابان همبازی نمیشدی  تا ره ورسم زندگی ! را بیاموزی دماغت را زیادی بالا گرفته بودی ، در محیط کار هم به همه رو نمیدادی تنها میرفتی وتنها برمیگشتی ومانند یک خر کار میکردی ! 

در خانه شوهر هم زیر بار  " آقا و سرور نمیرفتی " اورا به هیچ میگرفتی ، بطور کلی کسی بتو یادد ناده بود که زندگی شکل دیگری هم دارد وآنچنان که میپنداری صاف وساده مانند یک رودخانه پاک جریان ندارد  ، جویباری است لبریز از سوسمار ، مار سمی وعقرب وجانوران ناشناخته که تو تنها درکتابهای درسی  عکس آنها را دیده بودی وگمان نمیکردی که در کنارت راه میروند ، کودکی راه ورسم دیگری هم دارد  که از پدر ومادر وبچه های کوچه وبقال وخدمتکار ولباسشوی باید فرا میگرفتی .

شب گذشته زوجی را خواب دیدم که ابدا بفکر آنها نبودم وسالها بود که از آنها بی خبر بودم  دریک مکان کار میکردیم ، یکی سیم کش بود ودیگری دختری لاغر اندام پر افاده برای پوست سفید وموهای کم رنگش استخوانی تنها :"اورد هار:" را مینوشت ومن ریاست دفتر را بعهده داشتم !!! 

بعد شنیدم به جناب سیم کش میگویند مهندس وخانم صاحب دو دختر مامنی شدند کاری به روابط قبل از ازدواج آنها ندارم ........ اما آنچنان خودرا نجیب واصیل نشان میدادند که گویی هر دو همین الان از ماتحت لرد نلسون و لیدی  مادلین پایین افتاده بودند ! 

حال لابد یکی از آنها  به رحمت خدا رفته ومن چون به تازگی مرده ها تنها به رویاهای شبانه ام سر میزنند  ، ایشان هم درنوبت ایستاده بودند .آنها راه ورسم زندگی را خوب میدانستند از کوچه پس کوچه های شهبار وخیابان شکوفه وتهران پارس  تا پاریس ولند ن وآلمان وامریکا طی طریق کردند ، با همه ساختند ( غیر ازمن ) با همه دست رفاقت دادند  خوب  رسیدند بجایی که باید برسند که همه نوکیسه های امروز ما رسیده اند .

اصالتت را ببر بگذار در کوزه وآبش را بخور.
امروز تو تنها ممکن است در گوشه ای از تاریخ کنار اجدادت بنشینی ودرآینده بگیوند این فلانی هم نتیجه فلان  بزرگوار بود !که درراه وطن سرش را ازدست داد .
خوب منکه وطنی ندارم ، سرم هم بی ارزش است درونش خالی وتهی بیرونش هم چندان چنگی به دل نمیزند  ! ادا واصول وافاده هم ندارم  لر لرم ، یکرنگ ویک پارچه مانند آسمان صاف وآبی وپاک  حال اگر لکه ابری بر دامنم نشست  فورا میگریم وآنرا پاک میکنم  اشگهایم خیلی زود همه چیر را شستشو میدهند . وپاک میسازند .

در حال حاضر پیچ و مهره های خدای بزرگ  خانه را بسته ام  و پیچ رادیو را باز کرده ام شنیدن گاهی بهترا ز دیدن است یا شاید برعکس  دیده ها  ها درمغز منعکس میشوند شنیده ها گم میشوند  موسیقی تازه نوعی آش شله قلمکار  جیغ و فریاد  وانفجارهای صوتی که گوش را کر میکند  اخبار نیمه کاره مخلوط  با موعظه   خطیبان  تجارتی  بازار سیاست بازار نمایش  جاز و سرودهای مذهبی ، همه چیز بهم ریخته  از خیر  آنهم میگذرم ، یوتیوپ ناگهان " فارسی شد "!!! بعضی از کلیپ هارا مهر وموم میکند !
مهم نیست از این یکی هم میگذرم  مینشینم به تماشای گلهای پلاستیکی درگلدان دیگر برای روزهای آینده نقشه ای نمیکشم میل ندارم خدارا بخندانم  چون هیچ نقشه ای به سرانجام خود نمیرسد همیشه سنگ بزرگی  از بالای تپه های نا مریی بر سرراهم قرار میگیرد . بنا براین دیگر کار بخصوصی ندارم غیز ازیک وظیفه که باید زنده بمانم 

دراین سر زمین اگر کسی خانه شخصی نداشته باشد ( فقیر ) بحساب میاید  من یکی از آن فقرا هستم که میل ندارم  درغربتستان خانه ای داشته باشم بعلاوه میل ندارم باج به بانکهابدهم . بانکهای اینجا هم دست کمی از بانکهای سر زمین خودمان ندارند ناگهان ورشکسته میشوند وصاحبانش گم میشوند  سالها پیش که من هنوز  سرم توی کار خودم بود وکمتر از این اوضاع خبر داشتم یکی از بانکها ناگهان بسته شد وسه میلیوین  ماراهم خورد وبرد درحالیکه سر بزرگش در کلمبیا بود ، حال درشهر های بزرگ شعبه بازکرده وکسی جواب گوی پولهای ازدست رفته من نیست . 

در دنیای میمونها  وگوریلها از این اتفاقات زیاد میافت باید پاهای خودرا  جمع کنیم وباندازه همان گلیمی  که زیر پا انداخته ایم پاهایمان را  دراز کنیم . اینجاهمه باهم ( فامیلند ) ! بنا براین اگر گوشت خودرا بخورند استخوانش را دور نمی اندازند . پرحرفی کردم .پایان 

نه مارا گوشه گرم کنامی 
شکاف کوهساری ، سر پناهی 
 نه حتی  جنگلی کوچک ، که بتوان 
در آن آسود  بی تشویش  ، گاهی ...............ثالث 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین «  / اسپانیا / 16/01/2018 میلادی /...