چهارشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۶

چشمانت را ببند

از راه بیمارستان بر میگشتم 
حوصله دیدن دکتررا نداشتم  تنها آزمایش خون بود رگهایم نازکند مانند یک شمر بجان بازوان من افتاده بوند به دنبال رگها چند جا سوراخ شد تا رگی را یافتند حال تهوع داشتم گرسنه ام بود خودم را به یک قهوه خانه درب وداغان نزدیک بیمارستان انداختم قهوه ای تلخ با کمی نان خشک  .
در راه بازگشت نه دیگر برف وباران ونه درختان شاداب وزنده شده برایم جلوه ای نداشتند تنها تابلوهای تبلیغاتی از هر سو سرک میکشیدند 
.
با خودم گفتم چشنانت را ببند وبه زیباییها بیاندیش  !!!کدام زیباییها چهل سال است که انقلاب هرروز توسط دیگران به رویمان  استفراغ میکند چهل سال است زبان ما گم شده چهل سال است که نه خطی ونه یاد ونه یاری  به کدام غنچه های خاموش بیاندیشم  به کدام بوسه های مهربانی به هنگام شب فکر کنم ؟ به کدام دشت سر سبزی بیاندیشم که متعلق بمن نیست روی زمین مردم راه میروم وزیر دست مشتی بچه پرستار که از کشورهای  خودشان  باین جا هجوم آورده اند باید مانند یک خرگوش آزمایشگاهی  بالا وپاین بروم  به کدام پرستار مهربان که واقعا دوره دیده واولین درس مهربانی را فر گرفته اعتماد کنم گویی با یک حیوان طرفتد برایشان فرقی نمیکند تو یا زباله  کسیرا نمیشناسی پارتی نداری  خوب را رضای خدا یا راه رضای شرکت بیمه که هرماه دویست وپنجاه یورو از حسابت بر میدار کمی بتو مهربانی میکنیم وجواب سلامت را خواهیم داد.
امواج دریا خاموش ویخ زده  مه روی کوهها نشسته وابرهای تکه تکه روی آسمان  صاف آبی راه میروند درشمال برف ویخ بندان  غوغا کرده است  تو دربهشت نشسته ای کم به این زیبایی بیاندیش با جسارت وسرسختی تمام چشمانرا بستم ویک عینک سیاه هم روی چشمانم گذاستم تا آسمان اشکهایم را نبیند .

مانده بودم که این چه سرنوشتی بود نصیب ما شد ؟

آه شاعران شیرین سخن ما کجایید  نویسندگان ماهر وپربار درکجا بخاک رفتید در سر زمین ما یک دکتر باید برد تخصصی میداشت تا باو اجازه طبابت میدادند این روزها مدارک دکترا خریدنی ویا از طریق پست ارسال میشود  کمتر دانشجوی پزشکی  به اطاق تشریح پا میگذارز  .
نه جانم را برای خودم نگاه میدارم  وروحمرا حایل آن میسازم .

چون فلک آیین کین ساز کرد 
شیوه نامردمی  را آغاز کرد 

باده باقی به سبو  یافتم 
واینهمه از دولت او یافتم 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین) اسپانیا  /10/01/2018 میلادی

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۶

پرستش بیهوده

مبین حقیر گدایان  عشق را که این قوم 

شهان بی کمر وخسروان بی کلهند 

غلام همت  دردی کشان یکرنگم 
نه آن گروه  که ارزق لباس دل سیهند ............" خواجه شمس الدین حافظ شیرازی "

من نمیدانم چرا بشر خودش را از دست داده وخودرا گم کرده است به دنبال خودش میگردد دروجود دیگری ، چرا اینهمه بت پرستی در دنیا رواج یافته چرا مردم میترسند 
از چه چیزی از چه جادویی وچرا اینهمه اسیر خرافات واسیر مکر وریا ودروغند .

بشر خود را ومقام عالی بشریت را گم کرده است اینها که ما دراطرافمان مبینیم گرگهای خونخواری هستند که تنها لباس انسان پوشیده اند  ، نمیدانند که انسانیت چه معنا ومفهومی دارد ، همیشه باید یکی باشد تاج سر ما وما آاورا ستایش کنیم وبپرستیم این بازی درویشی مرید ومرادیی هم  تنها برای همین میان مردم ما وسایر کشورهای بدبختی  نظیر ما قوت گرفت برای آنکه میل داشتیم دیگری را بپرستیم تنها یکنفر ا ، خوب این یک نر دروجود خودت جای دارد وذراتش درهمه جا پخش شده است . دل هر ذره که بشکافی آفتابیش درآن بینی ، مدتهاست که مردم ایران سرگرم این هستند که رهبری بیابند اورا ستایش کنند وسپس بر شانه هایشان بنشانند وبر تخت زمردین اورا خوابانده دورش بگردندواو همان اژدهایی میشود که چهل سال پیش از جای برخاست وشعله های آتش دهانش تا شمال وجنوب  شرق وغرب را گرفت یک مجنون  یک دیوانه  یک بیسواد وسپس دیگری را بجایش نشاندند چون میل  به آ پرستش دارند و " بالایی ها " کمک میکنند تا یک حییوانی را تاج سر شان کنند تا بتوانند ودوراو بچرخند .

سپس خسته میشودند به دنیال یک تازه تری میروند ویا پول بیشتری مییگرند ویا امکانات بهتری  ناگهان میروند آن قاتل سبیل کلفت را ماننند استالین  ستایش میکنند نامش را با طلا بر سر سر خانه هایشان مینویسند  وبه هیبت او درمیانند  هرکدام یک سبیل کلفت بر پت لبانشان میچسپانند .ویا به دنبال آن پیر مرد دیوانه راه میافتند که مجلس  شورا را با توالت خانه اش عوضی گرفته بود .

نمیدانم این خاصیت بت پرستی درهمه جای دنیا رواج دارد ؟

بیسوادی وبیشعوری ودر سطح پایین شعور ومعرفت انسانها کاری است که بزرگان میکنند تا سوار شوند . بردگی نوین رواج دارد آدمهارا میخرند وبه زمینهای فوتبال یا تنیس میفرستند داوران چشمانشان به دهان ارباب است  » آوت« یا مدال ؟!
سر زمین ما دیگر جای خودش را دارد  واین نسلی که باصطلاح روشن شده ودانش فرا گرفته میل دارد مانند یک فرانسوی یا یک امریکایی زندگی کند بی آنکه از شهر ودیارو اقلیمی که درآن زندگی میکد  باخبر باشد ..

بشر از چه زمانی خودرا باخت واز شرخود رها شد ؟ از چه زمانی  میلش بدانجا کشید که فرمانبردار دیگری باشد ؟  آزادی سیاسی آزادی نیست این آزادی روح است که انسان میتواند ادعا کند  فرد آزادی است .
ما فرهنگی بسیار غنی داشتیم که متاسفانه با ببیخردی وهمان خوی بت پرستی  وبیشعوری آنرا ازدست  دادیم حال امام زاداه ها قدمت تاریخی دوهزار ساله یافته اند وما ایرانیان وحشی قدمتی پانصد ساله . تاریخ را برای همین از مدارس جمع کردند !
گذاشتیم همه روی ما سوار شوند چرا؟ خودفروشی بهتر است . کسانیکه در طی قزون واعصار بما حمله کرده اند از تعداد انگشتان دست بیشتر است گمان نکنم خون پاکی در رگهای ما جریان داشته باشد  برای همین هم هست دشمن یکدیگریم خون میجوشد ، مغول ، ترک ،  افغان ، یونان ، روس ، عرب که مارا درسته قورت داد .
حال روی اله کلگنگ سواریم ، نیمی عرب شده ام نیمی لامذهب ، نیمی عجم ونیمی برده .
چهل سال گذشت ملتی  خوار وذلیل شد همه چیز خودرا ازدست داد  جوانان دیروز پیر شده اند وپیران دیروز مرده اند اما هنوز درخم یک کوچه مانده ایم  مریم جان بهتر است یا شاهزاده  ، سام بهتر است یا رودابه ؟........پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 09/01/2018 میلادی /.....


دوشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۶

روزی از روزها !

این عکس را خودم گرفتم متعلق به چهار روز پیش است .
قبل از آتکه برف وباران وتاریکی جاده هارا بگیرد ، قبل از آنکه دویست وشصت اتومبیل  نزدیک به بیست ساعت درجاده ها زیر برف شدیدوسرما ویخبندان محبوس باشند وکسی به دادشان نرسیده باشد قبل از آنکه دخترکی در بغل مادر از سرما سیاه شود وقبل از آنکه موجی سنگین از دریا بلند شده زن بدبختی را بکشد .
هنوز این ملت درمرحله ابتادایی هستند هنوز هیچ آمادگی حتی برای یک باران ساده ندارند بعد از ساعتها سر انجام اتومبیلهای برف روبی که خودشان میان جاده مانده اند وبرف پارو کن ها وپلیس  وآتش نشانی رفته وتوانسته جان عده ای را نجات دهد هتل ها یا متل هایی که رانندگان ( اقتصاد) شبهارا درآنجا بسر میاورند دربهایشانرا به روی مسافرین بدبخت باز کرده اند .
جالب تر این است  که اینها برای رفتن به دریا خانه شانرا نیزمیبرند اما از جنوب تا شمالی که حتی امواج دریا یخ زده چیزی با خود نبرده اند ویا برده تمام شده است بهر روی اخبار ما این است و فستیوال کن که بهر روی به کار خود ادامه میدهد وآرتیستها کش آمده باد کرده فرسوده پیر شده ازکار افتاده بعنوان تماشاچی میروند تا مثلا شا هد این باشند که مجسمه  خرسی گربه ای خری الاغی کره الاغی را به چه کسی میدهند والبته امسال گویا یک جایزه افتخاری نصیب بانوی برجسته اپرا ونفری شد! وجناب اسپارتا کوس با صندلی چرخدار مانند یک پتوی گوله شده درسن یکصد سالگی به همراه عروسش به روی صحنه آمد واین بود همه اخبار امروز ما ابدا خبری از شورش برخاستن وقیام ملتی درمیان نبود تنها باحروف درشت نوشتند که " تدریس زبان انگیسی در کلاسهای ابتادایی ممنوع شد " خوب درزمان ما هم در دبستان ما زبانی نداشتیم غیراز فارسی حال شاید چین یا روسی ویا عربی جای آنرا بگیرد در گذشته دروس دبستانی ما منحصر بود به تعلیمات دینی / مدنی / انشاء/ دیکته / فارسی / درس قران / وتدریس موسیقی ؟
خوب بچه ها میروند کلاسهای خصوصی یا درخانه معلم خصوصی میگیرند ویا از اینترنت  درس خواهند گرفت . کله های شما هنوز هچنان درونش پهن سوخته جای دارد .

امروز صبح عصبانی از خواب بیدار شدم  عصبانی دوش گرفتم  با همه چیز سر جنگ داشتم با استکان  با نان با نارنگی !!! .نه اینکه  چرا کشتی من  آرام روی آبهای گرم حرکت نمیکند ! خیر کشتی من همیشه درحال متلاطم وگاهی غرق شدن بوده هیچگاه آرامش درونی وبیرونی نداشتم  اما همیشه لنگر را محکم دردست داشتم ویا دستی از ماوراء بکمکم میامد اما این روزها آن دست گم شده دستهای خودم نیز قدرت ندارند کشتی را رها کرده ام هرکجا که میخواهد برود تا درون آبهای یخ زده دریای شما ل !!!

چند خبر از دکتر مجید سمعیی خواندم که باو حمله کرده بودن او رفیق شفیق فرهنگ شریف بود وفرهنگ دلال معامله بین او وجیم الف  چه پزی میداد پروفسور سمعیی آمد منزل من برایش یک میهمانی دادم بی نظیر !!! چه کسانی را دعوت کردی ؟مشتی لات ودلال مواد مخدر واسلحه  آدم حسابی که درآنجا زندگی نمیکند همه ازهمین قماشند خودشان در آیینه بجای خر عکسی از یک شمایل میبیند . بهر روی سخت مورد غضب خیلی ها قرارگربته است متخصص دست مغز وسلولهای از کار افتاده رهبر چک وچلاق  جیم الف است .

بمن مربوط نمیشود دراین  بازار بلبشو باز بی بی شهربانو بیانه صادرفرمودند برای کشف حجاب برو بابا خدا ترا هم به راه راست هدایت کند وشعور از دست داده اترا بتو برگرداند امروز کسی درفکر کشف حجاب نیست مردم نان ندارند بچه ها سر سطل زباله ها دنبال غذا میگردند تو آرم درآارتمان شیک که اطرافش را گاردها گرفته اند کاری نداری وتنها پیام میفرستی  هر صبح لابد مثل من از آن اطاق باین اطاق میایی ونامش را میگاری به دفترم رفتم ایملهارا چک کردم جوابهارا نوشتم !!! ودعوتنامه هارا پاسخ دادم !!!! بوی الرحمانت بلند است رفیق. .
باران بشدت میبارد ومن لباس پوشیده میخواستم برا ی خرید بروم .خوب مینشینم وبه صدای باران گوش میدهم تا ببینم چه خواهد شد .پایان 
ثریا ایران منش » لب پرچین » / اسپانیا . 08/01/2018 میلادی !.


یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۶

بخش نهم » موکو «


رستوران  بزرگ » مادام پیترو «  دارای قسمتهای مخطلفی  بود یک سالن کوچک که یک میز دوازده نفره درآن قرار داشت ونزدیک به آشپزخانه بود و با پرده های کلفت چین دار از سالن میانی جدا میشد  در سالن وسط شش میز گرد ناهاری خورد در دو طرف قرار داشتند و در قسمت آخر نزدیک پنجره که از بیرون دیده نمیشد یک میز با دوصندلی جای گرفته بودنداین میز چهار گوش کوچک با دوصندلی همیشه خالی بودند  اما آن میز دوازده نفره همیشه لبریز از میهمانانی که نمیشد آنهارا دید وتنها پیشخدمت مخصوص  از آنها پذیرایی میکرد مادام پیترو گاهی دستی به نوک بینی اش میزد وبه ونوس میگفت ساکت آنها مستمعین بودند واستراق سمع میکردند . ملوسک دختر ونوس کم کم داشت بزرگ میشد نام اورا دریک کودکستان محل نوشتند دختر زنده دل شاداب وخوش خوراک بود ، از مهندس دیگر خبری نبود اگر هم میامد همیشه چند نفررا همراه داشت واکثرا هم مست بود برای ونو س او دیگر مرده بود همه هوش وحواس او دخترش بودوانصافا مادام پیترو اورا وبچه را مانند فامیلش دوست میداشت وگاهی فکر میکر این رستورانرا پس از مرگش به ونوس بسپارد در این تصمیم باقی بود.

روزی   آن میز کوچک دونفره با دو مرد بسیار رعنا وخوش قیافه پر ون شد ونوس  برای اولین بار بود که آنهارا میدید میزهای وسط اکثرا متعلق به سیاستمداران وارتشیان بود وآنها با چشمان دریده وحیز خود در ارزوی تصاحب این گل تازه رسیده بودند امااز ترس مادام وبادیگارهایش  سر خود را  به زیر میانداختند خود مادام  یک پا پهلوان بود بهر روی آن روز یکی از  پیخدمتها نزد مشتریان تازه رفت تا منورا بگذارد ودستور غذرا بگیرد اما یکی از آنها که روبروی نشسته بود وچهره اش بیشتر به آرتیستهای معروف سینما شبیه بود  گت به آن خانم بگویی بیاید ، پیشخدمت گفت ایشان مدیر اینجا هستند نه گارسن  آن مرد با وقاحت از جای بلند شد وبا اشاره دست ونوس را خواست که سر میز برودونوس به ناچار به همراه سر پیشخدمت جلو رفت وپرسید "
اوارمرتان چیست ؟ 
آن مرد با لهجه شهرستانی  گفت "
خانم جان اول چند  آبجو برایمان بیاور ویک بطر ودکا تا بقیه اش را بگویم نگاهی خریدارنه هردو مرد باو انداختند .
ونوس با کمال ادب گفت " 
ببخشید آقایان اینجا تنها آبجو شراب وشامپاین سرو میشود سایر مشروباترا میتوانید در اغذیه فروش سر گذر بنوشید 
ناگهان مرد از جای بلند  شد وگفت هرچه دستوردادم بگو بیاورند بروند ازمغازه ودکا بخر ....
ناگهان سر وکله مادام پیترو به همیراه یکی از گارهایش یدا شد 
دادا زد "
آهای دهاتی ، اینجا یک رستوران آبرو مند است نیمدانم کدام احمقی درب رستوران را به روی تو باز کرده است بلند شو بلند شوید وزود این محل را ترک کنید .
آن  دو برخاستند ودر حالیکه همان مرد با لحجه دهاتی ودهانش بادی در میکرد گفت "
حال بشت نشان میدهم که من کی هستم 
ناگهانااز سر آن میزهای دور افتاده مردی بلند شد وگفت "
اهه پسر عمو تو انیجا چکار میکنی ؟ زود زود برو بیرون  تا من الان میایم 
مردک که معلوم بود مست مست است کشان کشان خودش را بیرون کشید معلوم شد این تحفه تازه پسر عمو ی همان تیمساری است که ( خانه) دار است ورییس خانه آنچنانی وعضو ارشد ساواک .
بقیه دارد 
ثریا ایرانمنش / » لب پرچین « اسپانیا /
07/01/2018 میلادی  برابر با 17 دیماه 1396 خورشیدی ./.

من ث / آ هستم

این عکس را برای خود نمایی نگذاشتم برای آن گذاشتم  که به بعضی بگویم " احمق نیستم «.

بیاد یک سریال تلویزیونی افادنم که  دختری زشت اما بسیار باهوش اسیر دست عده ای شیاد شده بود ونام  فیلم هم » من به آ « یعنی باتریس هستم .
حال من خودم هستیم با تمام عوارضی که دارم وبزرگترین این عارضه مهربانی بیش از حد ودلسوزیم برای مردمی است که نه میشناسم ونه میدانم  کی وچکاره هستند حتی برای حیوانات هم اشگ میریزم آنهم دراین زمانه !! که ارزش ومقام حیوانات از ما انسانهای واقعی بیشتر است .

همه این هارا نوشتم که بگویم من » ثریا« هستم خودم هستم بی هیچ رنگی وآرایشی  با موهای سفید  وصورتی که دیگر میرود تا با خطوط تازه آشنا شود  وپیکر ی که میرود تا کم کم خودرا رها کرده مانند ماما بزرگان قدیمی روی مخده پهن شود ونوه ها به دیدارش بیایند باسن بزرگ پستانهایی مانند نان بربری وشکمی پیه گرفته اما سعی دارم به آنجا نکشم شعورم متاسفانه هنوز  کار میکند ومغزم نیز متاسفانه شبها بیشتر از خودم مشغول  کار است به هیچ نوع موادی هم اعتیاید ندارم تنها یک قهوه بدون کافیین مرا شاد میسازد.
احتیاجی به هیچ چیز ندارم نه به شهرت ، نه به مقام ، نه به اتومبیلهای  لوکس ونه جواهرات ، کریسمس گذشته که من نامش را گذاشتم کریسمس سیاه هر چه  از این جواهرات داشتم بخشیدم به بچه ها تنها یک انگشتر کوچک که قدمت طولانی دارد ونماد فامیلم هست آنرا درانگشت  کوچکم دارم بقیه درون جعبه ها ریخته شه اند 
از حیث پوشاک هم راحتم یک شلوار یک پلیور احتیاجی ندارم  زیر سایه مارک طراحان بزرگ » گنده« شوم . من اینم . همین .دختر کوهستان ودشتهای بزرگ وباغستانها .
با سپاس از شما و همراهان  این صفحه لکنتو 
با مهر فراوان ثریا .
هفتم ماه ژانویه 2018 / برابر با 17 دیماه 1396 خورشیدی 

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۶

ای کاش

ای کاش این جمله همیشه در همه حال انسان آنرا بر زبان میاورد ، اما تنها یک کلمه است نه بیشتر .  ایکاش جوان بودم  جارویی به دست میگرفتم  ومیرفتم تا آن خانه متروک را تمیز کنم کارتونکها را که زاده عنکبوتهای زهر آلوده اند از طاق وسقفها پاک  کنم وطرحی نو براندازم ، ای کاش که تنها یک واژه است .

تنها خدایی را که داشتیم گم شد  بیچاره جا نداشت تا پاهایش را دراز کند  در هر طرف یک یک حرم مطهر بود یا یک امام زاده ویا یک مقبره شریف !! بنام دزدان  ترحم بر انگیز است ورقت بار  که همه درحال تکفیر وتحقیر کردن یکدیگر میباشند وهمه خود را زیر سایه یکنفر میبنند که خود ساخته اند وسپس در انتظار ( لایکها) !! نوع جدید بیماری امروز مینشینند  کمتر کسی بفکر " خاک"  وطن است همه بفکر پر کردن جیبهایشان میباشند وهیچگاه فکر نکردند که اگر این خاک را از|انها بگیرند چه برسرشان خواهد آمدودیگر بهانه ای برای زندگی ندارند  اما متاسفانه این مردان پیر دیروزی هنوز اسیر افکار پوسیده خود ونیمه جوانتر ها درون زمانشان قفل وبچه ها درون موبایلها به تماشا رختهای دوران شاه مینشینند وآ|ه حسرت میکند برای چه  دل میسوزانم  برای حقیقت مردم درستکار که گمان نبرم که آنهارا بیابم .

مدتی سودای این درسرم بود که ببینم درکتب مذهبی  مسیحیان چه ها گفته شده ؟ هیچ چهار مرد یونانی  هرکدام برای خود یک رساله نوشته وآ|نرا بعنوان کتاب مقدس تقیم پیروان ان مرد بیچاره کردند که سالها بود از این  دنیا ومردمش جدا شده بود  وبا کتاب مقدس مسلمانان مو نمیزد از الف یا یای تمت  از روی دست هم کپی کرده بودند تنها نامها عوض شده بود ابراهمیم همان ابراهمیم واسمعیل همان اسمعیل وسرودها وگفته همه همان تنها به زبان عربی مقداری هم اافسانه وقصه وروایت از مغز ویران دیگران چاشنی آن شده بود مثلا داستان یوسف مصری همان مانده بود که داستان کلئوپاترارا نیز بعنوان یک حدیث وارد کتاب کنند .

حال میل دارند همان آش مانده  وکهنه را که خود خورده وبالا آ|ورده اند با همان قاشق کثیف درحلقوم دیگران بکنند .وجابترین قسمتها همکاری دانشگاهها برایم روشن کرد وداستانهای شکنجه با همکاری دانشگاها ی بزرگ

حال درآآن سر زمین یک کپی مسخره از داستانهای خیالی ساخته اند  ودانشگاههارا نیز شرک داده  معلمین خرفت ومتحجر و وامانده که تنها به پایین تنه خود میاندیشند  تاج سر جوانان وسازندگان دنیای فردا کرده اند . بنا براین من تنها با یک جاروی کهنه نمیتوانم آن خانهرا تمیز کنم . دستها باید درهم قفل شوندزنجیری کلفت از انسانهای واقعی  ساخته شود  آنگاه شاید بتوان  یک هند کوچک بوجود آورد !!! امروز یکطرف مجاهد آنطرف چریک فدایی آنطرفتر  سلطنت طلب  درکوچه پس کوچه ها مذهبیون بنام ملیون و زنان مردان بیسواد دهاتی که کسی به آنها  نگفته مجبور نیستی دست خودرا سه بار زیر آب کر بدهی ویا خانهرا با شیلنگ آب  تمیز کنی که چرا یک بهایی یا یهودی یا ارمنی پایش را به آنجا گذاشته است .  خدای ما همه یکی است   مارا یکنوع آفریده  این تعالیم دورغی را  باو نسبت داده اند   تا دین حاکم است ملتها همچنان زیر شکجنه اند قوانین » ماکیاولی« یک ایتالیایی گم شده دیوانه . پایان 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / یکشنبه 06/01/2018 میلادی برابر با 16 دیماه  1396 خورشیدی