سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۶

در قلب این اقلیم بی تاریخ

تقیم به نادر نادر پور 
--------------------
 آه ای بزرگان از یاد رفته ، 
دیگر من در قلب این اقلیم بی تاریخ کاری ندارم ، 
من با گردش ایام همراه نیستم 
زندگی بیهوده  وبی مسیر را  
روی دیوار  بی هجم  گچی 
 تیره روزی هایم را میبینم 
 چشمانم دیگر میلی بد یدار نور خورشید ندارند 
 مرا در سینه دیگر آرزویی نیست 
 تنها به صدای ناشناسی از دوردستها گوش فرا میدهم 
در ایستگاه هجرت  
در انتظار قطارم ، قطاری که مرا بتو میرساند 

در این سر زمین ناشناس آنقدر مانند تو ماند م
 کز  خودم  دیگر کسی باقی نماند 

تو سفر کردی به دیار نیستی ، با همه هستی های خود 
 تو نیز مانند من از آیینه گریزان بودی 
تو نیز آفتاب را میپرستیدی
مردی که راز آفرینش  را
 درک کرده بود 
مردی که از کلمات پیکر میتراشید .خود  ستایشگر پیکره ها بود
مردی که لایه های زائد شعر را از حریم شان بیرون راند 

من باخرد سالی تو خردسال  بودم با جوانی تو جوان وبا مرگ تو پیر شدم
منهم مانند تو  در انتظار مرگم تا  راه فراموشیم را  بنمایاند. /
 ثریا / اسپانیا / سه شنبه 7 نوامبر 2017 میلادی / 

دراین دیر کهن


چند گردیم در این دیر کهن ، پیر شدیم 
آنقدر بیهوده  بگشتیم  که دلگیر شدیم ........."بابا فغان شیرازی "
---------
روز گذشته از خرید باز گشتم  اما دچار سرگیجه وحشتناکی  بودم ، با خود فکر میکردم اگر در این گوشه بیفتم حداقل تا ساعت شش بعد از ظهر کسی باخبر نمی شود ،  رابطه های  ما تنها با چند کلمه لاتین روی اینستا گرام یا واتس آپ است نه بیشتر حتی ایمیلهای هم دیگر کار نمیکنند . رابطه ها باید کم شوند ، همه چند بسته شده  مهمتر آنکه " خودی " و نا خودی " این دیگر نور در نور است !!

سر زمینی که روزی مانند یک نگین درخشان  در جهان میدرخشید ناگهان ..... زیر روشد 
 امروز زیر نظر یک رباط بیمار که خود از راه دور کنترل میشود نه قلب دارد نه مغز و نه احساس تنها با پشتیبانی آتش به اختیاران دستور میدهد بکشید ، بزنید   به بندید زندانی کنید دار بکشید گردن بزنید  جنگ کنید درست مانند همان رباطهایی که " دیزنی لند" برای شستشوی مغزی بچه ها میسازد و جامعه ای پاک و خالی از هر آلودگی را مانند بهشت به همه نشان میدهد !!! 

می گفتند که  شاه روی فوتبال  سرمایه گذاری میکند ؟ برای اینکه ما  سرمان گرم شده واز سیاست فارغ شویم !! حال لجن بد بوی سیاست سر تا پای همه را گرفته امروز در همین سر زمین  هزاران سیاستمدار از بند گسیخته  مردم را به خیابانها میکشند ، آن گیس گلابتون با آن دندانها چندش آورش با آن خنده های بیرحمانه اش معلوم نیست چه کسی او را وارد گود سیاست کرده که نظم کشور را بهم ریخته است هرج و مرج باید همیشه حاکم باشد تا مردم فکر نکنند ، و ندانند که چه در اطرافشان میگذرد .همه تبدیل به یک شماره شده اند. ماند گوسفندان آنها را در خیابانها میدوانند و عوایدش را بالا میکشند مردم هم میدوند بی آنکه بدانند چرا ؟.

در گذشته درهمان ولایت کوچک و خاکی ما همه ما دریک کوچه زندگی میکردیم ، ارتباط ما با یک تلفن محلی و مرکز بود آنهم نه با شماره »هنوز شماره نشده بودیم  «  !  بلکه زنگ را میچرخاندیم  " الو. ، مرکز ، خانه فلانی را بدهید ، چند دقیقه بعد با خانم یا اقای فلانی حرف میزدیم ، عمه جان من همسرش  را  از دست داده بود وبا دختری که به فرزندی قبول کرده بود خیاط خانه خود را اداره میکرد و حال آنکه مرکز تلفن هر روز باو زنگ میزد و حالش را میپرسد و میگفت اگر کاری داشتید فوری اطلاع دهید ، عمه جانم مهربان  بود من بهترین  ساعات عمرم را در خانه او و در خیاط خانه او و در کنار کلوچه های خرمایی او و در اطاق بزرگ فرش شده زیر نور آفتاب در کنار حوض  لبریز از آب تمیز و گلهای لاله عباسی  میگذراندم تا اینکه عمه جان فوت شد و ما در خارج شهر یک خانه بزرگ خریدیم که هنوز خیابانهایش خاکی بودند اما فورا تلفن وصل شد چراغ برق داشتیم ،بهشت  من در همان خانه بود همان " پایاب " همان باغ بزرگ همان باغچه های لبریز از سبزیجات وهمان " گاو گردی که آب را به کرت ها میرساند و آن داربستهای انگور و درختان میوه که من مانند میمون  از این درخت به آن درخت میپریدم و سپس با لبان و دستهای و لباس آلوده به رنگهای توت و البالو و انجیر خودم را به دایه ام میرساندم که لباسم را عوض کند تا کتک نخورم و.... بعد همه چیز تمام شد ناگهانی تمام شد .

در پایتخت من بیکس شدم نه پدرم بود و نه فامیلم درمیان مشتی مردم غریبه و ناشناس در عوض گنده گوزیهای فراوان دریک حرمسرا اوف .....وارد جهنم شدم .تا روزی که از آن شهر و آن دیار فرار کردم  ،خودم نبودم .
هنوز روح من بر میگردد بخانه کوچکمان در آن شهر که دیگر وجود ندارد مانند شهرهای سودم و گومورا ویران شدند اما ما متعلق به قوم لوت نبودیم که لواطمان بر باد دهد ، قوم لوط بعدها آمدند هنوز هستند و خواهند  بود .

شب گذشته کلیپی دیدم که در خانه های معروف و آنچنانی  سر پرست خانه میگفت " 
از دختر ده ساله تا زن شوهر دار پنجاه ساله در اینجا داریم زنانی که شوهرانشان میدانند آنها به چه کاری مشغولند اما چون اعتیاد  دارند و مخارج و کرایه خانه شان گران است مجبورند تن بخود فروشی دهند و من مجسم میکردم که یک زن ، یک مادر با سینه های لرزان زیر پیکر یک غول بی شاخ و دم دست وپا میزند برای چند غاز، حال تهوع گرفتم ، نه گریه ام گرفت .
این بود ؟ این بود آن اسلامی را که میخواستید ؟ این بود آن دولت مهربان و رحیم علوی ؟ هنوز هم دست نمیکشند و هنوز هم بر هر سر دری نام خدا را  که گم کرده اند یک الله یافته اند که برایشان از هر جهت مایه فراهم میکند .این " الله " همان شیطان آله واک " است نماد شیطان و شیطان پرستی .

نه دیگر به اخبار  گوش فرا نخواهم داد آنها هم ترکیب مضحکی از این سر زمین را دارند کپی میکنند بی آنکه واقعا چیزی بدانند .
نه ! فکرش راهم نمی کنم ، میروم سرم را با چیزهای دیگر گرم میکنم .نوه ام در ماه ژوئن فارغ التحصیل میشود ! چه زود گذشت 
خیلی زود گذشت تنها رابطه ما یک قلب قرمز است که هر شب برای هم میفرستیم و آن دیگران ناگهان قد کشیدن از من بزرگتر شدند من فرو رفتم ، کوچک شدم . اما روحم بزرگ است خیلی هم بزرگ و بخشنده و به کسی فکر میکنم که برایم لاله های سرنگون را به ارمغان آورد ..پایان /

کس ندیدیم که تلخی نشنیدیم از او 
گرچه با پیر و جوان  چون شکر و شیر شدیم 

هرکجا دیده امید گشودیم   به صدق 
بیشتر  از همه  آنجا  هدف تیر شدیم 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا / 07/ 11/2017 میلادی / برابر با 16 آبانماه 1396 خورشیدی !

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۶

تله تابییز

سریالی تلویزویونی برای بچه ها بود بنام " تله تابییز"
حامل پیامی بود برای  آینده ما ،  فرفره های دور شهر میچرخیدند و آدمکها درون یک کومه ویا چپر دور یک میز مینشستند وتنها با صدای زنگ برای هوا خوری بیرون میامدند  قدری درو چمن های سر سبز میگشتند  خنده ای میکردند درمیانشان همجنس باز هم بود ، دوجنسی هم بود ، مردان وزنان عادی هم بودندو سپس با صدای آژیر دوباره به زیر زمین فرو میرفتند . من آن روزها احساس میکردم درآینده  نه چندان دور زندگی ما به همین ترتیب خواهد بود ، چندان افکارم نا بلد نبودند . 

امروز حرص و ولعی که این مردمان را دربر گرفته برای جمع آوری مال و پول و ساختن چپرها در زیر زمین  وخانه های امن زیر همان چرخش فرفره ها  کشت و کشتارها و دیوانگیها  واین پولها کجا میروند ؟ برای ساختن خانه های اتمی ؟ 

دراین زمان دیگر من آینده را نخواهم شناخت  سراسر زمان برایمان یکسان خواهد بود خدا هم گم شده چرا که به پرستشگاهای او  حمله میشود وعده ای بیگناه کشته میشوند بنا براین دیگر نه از دست مادر مقدس ، نه عیسای مصلوب و نه پدر که خود خدا باشد کاری ساخته نیست .

تنها یک قدرت شیطانی بر دنیا حاکم است گاهی نگاهی  به چهر های این ملاهای حاکم در ایران می اندازم واقعا ترسناکند ، ترسناک  ،در آن حال است که دلم میخواهد  تا  مسلسلی دردست داشته باشم و همه را از دم درو کنم .

" مردان تاریخ " ! دیگر باید این نامها را در موزه ها گذاشت ، بشر برگشته به حال توحش خود . دیگر فردایی وجود ندارد  فردا را میتوان مانند دیروز دید ، تنها خورشید است که کم کم فرو میرود و یا بیرون میاید تنها اوست که درحال حاضر خودش را از دست بشر رها ساخته اما امواجش را باز این بشر شیطان صفت در اختیار خود دارد.

آن روح وطن پرستی ، آن نوستالوژی ها آن خاطره ها کم کم جایشانرا به یک بی تفاوتی داده اند دیگر نه از " کوروش " کاری ساخته است و نه از نیوتون و نه  از داروین ونه از اولین بشر که با گناه پای بر دنیا گذاشت . حال بهشت را در همین دنیا ساخته اند  و خدایان کم کم از عرش  و قدرت خود پایین افتادند ، شکستند ، در توفان خشم و رشک  مقدسین قلابی .

حال بلا تکلیفی ، در خانه ات باید یک صلیب مقدس ، یک جلد کتاب آسمانی مسلمین ، یک تورات ویک جلد  الواح مقدس و چند مجسمه بودا بگذاری ، و میان اینهمه ادیان بی فایده بایستی و در غم بزرگ خدایان از دست رفته بگریی .

همان هایی که به مردم وعده ها دادند  ، نوید ها دادند  وعده های که  به فردای  هیچگاه نیامده منجر شد . امروز چه در پس اندازت داری آن مهم است .
خرد و دانش را ریز ریز کن و درون توالت بریزد و سیفون را بکش .

امروز لیست بلند بالایی از بانوان و حاکمان سر زمینها که برای فرار از مالیات دست به چه حقه های زده اند ، دریکی از سایتها به چاپ رسیده و تلویزویون ها  رادیو های  سر تاسری همه نیز از آن گفتگو کرده اند ،  ما برای چند غاز اضافی که برای تولدمان در حسابمان ریخته میشود باید کلی مالیات بدهیم وزیر هزار سئوال و جواب برویم ، هرسال برگه مالیاتی به در خانه میاید باید ریز ریز آنرا پر کنیم وای بحالت اگر دروغ گفته باشی .....

ما دردوزخ حقیقت داریم میسوزیم  ودگران از روی مسائل بزرگ به راحتی خواهند پرید .
ما ؟ هر جا مسئله ای پیش بیاید آنرا میجویم تا طعم و مزه آنرا دریابیم  با جویدن همین مسائل دندانهایمان  نیز میشکنند  گواری وجودمان نیست و نخواهد بود روی دلمان مانند نانهای نپخته و خمیر سنگینی میکند .

امروز بیسوادان ، و احمق ها شهبازان  معرفت شده اند  و بیماران روانی  صاحب علم  ، آنهم تنها علم پایین تنه  با قسمت بالای بدن کاری ندارند ، در گذشته نوشتم که آدمها اره شده شده اند، دونیم شده اند تنها قسمت پایین آنها مانده .
ما همان عروسکان تله تابییز هستیم . بی اراده ، بی مصرف تنها برای آنکه " باشیم " پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 06/11/2017 میلادی /....

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۶

مردان بزرگ تاریخ

چندین سال پیش  شاهنشاه ما ، محمد رضا شاه پهلوی   مطالبی در باره پدر بزرگوارشان نوشتند و در کتابی بنام " مردان بزرگ تاریخ  " به همت شادروان ابراهیم خواجه نوری جمع آو ری شد ..

امروز این کتاب که  همه اوراق آن زرد شده و کم کم میرود تا رو به پارگی و فرسودگی برود در میان کتاب هایم  پیدا شد.

امروز سر زمین  ما دوران بد و وحشتناکی  را میگذارند  ، دورانی سیاه در کنار مشتی ابله وزیر نظر یک ارباب بزرگ که کوچکترین حرکت و جواب او یک بمب است . .ملایی را تربیت کرده بر سمند امور نشانده است ، آینده خوبی  در برابر چشمانم دیده نمیشود  با آنکه بیشتر مردم در خارج ( غیر از آن خاله زنکها و باجی ها ) که مینشیند و آب بینی شان راه افتاده افسانه سرایی میکنند و راهشان نیز معلوم است سرگرم کردن  مردم و قصه های حسین کرد ، عده ای از  جان گذشته مشغولند تا شاید این پرده سیاه را از روی آسمان ایران کنار  بزنند .

چهل سال آقا رضا و والده محترم سر ما را گرم کردند  و حال نوبت این فسیلهاست .

در طول حیات چه بسا  دقایق حساسی  پیش میاید  و تصمیمی  در این دقایق  گرفته میشود  که مسیر  زندگانی  انسان را بکلی  تغییر میدهد . 
این تصمیم  گاهی  در زندگی  شخصی .اطرافیانش موثر واقع میشود  و در موارد نادری هم ممکن است  که این تصمیمی در سر نوشت یک اجتماع  و کشور تاثیر بگذارد.

تنها تاریخ  و اجتماع   و احتیاجات ملت است که میتواند  شخص بخصوصی را در موقعیت  معینی  بگذارد  تا تصمیمش  با سرنوشت  اجتماع و ملت  مربوط گردد و مسیر تاریخ  ا عوض کند .
در روزهای  قبل ا از سوم اسفند  ماه 1299 رضا شاه  بزرگ در چنین مرحله ای قرار گرفت  روزهای قبل از کودتای سوم اسفند  نقطه تحول رضا شاه بود .
در این روزها بود که وی بر سر دوراهی قرار گرفت  راهی را گه تا آن زمان  پیموده بود  با همه تجربیاتش  و اتفاقات تلخ و ناگواری را که بخاطر میاورد و طریقی را که درآینده  میخواست  بپیماید  و مشگلاتی  را که میخواست  از بین ببرد در نظرش مجسم ساخت و مصمم شد .

حال آیا امروز از مردان گذشته کسی باقیمانده تا راه را باین جوانان  بند گسیخته نشان دهد ؟ آیا سر زمین ما بکلی دستخوش ویرانی شد ؟ جزیره کیش را که تمام و کمال دراختیار جناب " پوتین "  گذاشتند برا ی کارهای خوبشان .
آسمان را نیز در اختیارشان گذاشتند  ، همیشه بیاد حرف خروشچف میافتم که میگفت :

ما عجله ای نداریم ، ایران سیبی است که به درخت آویزان است منتظر رسیدن آن هستیم که در دامن خودمان میافتد و دستهایمان  به ابهای گرم میرسد /.......که رسید سیب گندید و شما حمام تان در ابهای گرم انجام میگیرد با کمک خود فروشان و عروسکان و"باربی " مشرق زمین .

یک باز گشت به گذشته بدون کمک کشور دیگری نمیتواند  به تنهایی جلو برود مگر مردم دست دردست هم بگذارند که این  مردم هم هرکسی بنفع خویش در گوشه از دنیا دارد رجز میخواند و هنوز کاسه بی بی سکینه را میلیسد و یا چسپیده به آن پسر و مادر بقول یکی نفر که کامنت گذاشته بود  و نوشته بود اگر پولهای مردم و سپاه نبود آقارضا میبایست میرفت درمک دونالد کار میکرد و مادرش خیاطی !!! 
حال در فکر این هستم آیا این کتاب را روی صفحات کامپیوتر بیاورم یا دیگر کسی حوصله خواندن ندارد مردم میل دارند زود خطی را ببیند ورد شوند نه بخوانند .
تا بعد //
ساعت 19/ 04 دقیقه بعد از ظهر روز یکشنبه  05 نوامبر 2017 میلادی / ثریا / اسپانیا .



پدافندی !!!

بعضی اوقات روی فضای مجازی چیز هایی نوشته میشود که نمیوان جواب داد  واین در دل انسان میماند .
امروز در روی توییتر خسرو خسر وان جناب فرورهر  اظهار فرموده بودند  :

هرکس به خانواده پهلوی  توهین کند من پدافند ایشانم !!!!  میل داشتم بگویم کسی که حمله گاز انبری یا هوایی یا زمینی نکرده که شما لباس پدا فندی  پوشیده اید  هواپیمای جنگی هم بسوی ایشان تیر اندازه نکرده ، تنها بعضی ها به دلائل خاصی از این خانواده دلخوشی ندارند . بعلاوه  چرا هنگامیکه آن جناب امیرعباس فخر آور  فرمودند که فرح دیبا باعث شده که کتاب من بفروش نرسد .شما لباس پدافندی خود را نپوشیدید ؟ باهم دوست بودید؟ چرا حتی اشاره ای هم نکردید ؟.
بدترین  کاری که شاهنشاه مرحوم در زندگیش انجام داد آوردن این ( تحفه ) بود بعد هم تاج بر سرش گذاشت که زهر بکامش نریزد که.... ریخت .
شما چه میدانید بچه های کوچک امروز ! .
آه، از این بت پرستی های ما ایرانیان .
باباجان ایشان یک روزی شهبانوی مملکت ایران بودند ، امروز زن شاه ساق ایران هستند آنهمه علامتها و علائم شاهزادگی تنها برای بزرگنمایی خودشان میباشد ایشان گویی مجلاتی که عکس ها را چاپ میکنند ویا مجله ها و روزنامه  های خارج را کمتر میخوانند یا گوش به بعضی از گویندگان نمیدهند که چگونه ما را بباد تمسخر گرفته اند .

امپرا طریس کدام مملکت ؟ مگر شاه امپراطور بود ؟ همان ملکه کافی است ( ملکه سابق ایران) تمام  . 
خود شاه هیچگاه اینهمه قبل ومنقل وگفته  ها نداشت نشست برای مرگ ونابودی  ارتشی که ساخته بود گریست ایشان شدند مدل مجلات سرخ وزرد وسیاه .....
حال بگمانم یک ارتش هم ساخته شود و جای آقای "دکتر قاف "خالی که درس پدافندی باین  ارتش بدهد بعد هم با دشمنان بسازد .

آه خداوندا ! اگر ما چشم بصیرت داشتیم چه بسا سرو کارمان با این بدبختی ها نبود و اینهمه قارچ در اطرافمان سبز نمیشد .

روز گذشته برای شاه گریستم  با دیدن عکسهای روزهای آخر او و تنها آرزویم این است قبل از مرگ برای دیدن آرامگاه او بروم و سرم را روی آن سنگ بگذارم و بگریم و قالب تهی کنم .
بهر روی او رفتنی بود اربابان میل داشتند که او برود واین بانو برای سرگرم کردن مردم خوب چیزی بود هر روز مانند خورشید در حمام میدرخشید ، هرروز با یکدست لباس با یک زشت وبا یک ارایش مو . چهل سال است من ملکه سابق اسپانیا را تنها با یک ارایش مو میبینم با لباسهای سنگین و پوشیده کار دست خود خیاطان اسپانیا ، شاه خوان کارلوی ابد در مجامع دیده نمیشود . مردم درحال حاضر به قانون بیشتر احترام میگذارند .
حال ما این باربی پیر را بر تخت جواهر نشانده ایم و ستایش میکنیم میل داریم که مملکت هم  ازاد شود . زهی تاسف . پایان 
ثریا / اسپانیا / پنجم ماه نوامبر 2017 میلادی /.

پائلو پازولینی

درست چهل سال پیش بود که ناگهان همه اخبار منفجر شدند " پائلو پازولینی ، کار گردان / شاعر / مترجم / نویسنده " ایتالیایی به دست دوست پسرش کشته شد.
مومنین خدا را شکر کردند که یک چنین موجودی سر انجام از دنیا رفت و دنیای پاکیزه و مطهر آب کشیده را از وجود نحس و نجس خود  راحت کرد ! هنوز خبری از انقلاب  نبود و هنوز مردم در گیر احساسات شب نامه ها و روزی نامه ها که پشت سرهم بسته میشدند ، سرگرم بودند .

تنها آن زن خبرنگار جنجالی " اوریانا فالاچی"  خبر را نوشت وبر مرگ دوست قدیمی خود زاری ها کرد در حالیکه همین دوست طی یک نامه  به هنگام نوشتن کتاب " نامه ای به جنینی متولد نشده " اورا بباد پرخاش گرفته بود  با همان خشونتی که او را کشتند .

امروز پس از چهل سال معلوم شد که دوست پسر او نقشی در این کار نداشته و بیهوده تحمل زندان را کرده بلکه فاشیستها / مومنین کلیسا و سایرین که چندان دل خوشی از او نداشته اند او را بسوی ساحلی نزدیک رم میکشانند و سپس تکه تکه اش میکنند بطوریکه هنگامی یک رهگذر از کنار آن رد میشد تنها گمان میبرد توده ای زباله بد بو آنجا ریخته شده حتی کارت شناسایی او در خون غرق وغیر قابل تشخیص بود .

چپی های ایران عزا دار شدند بهم تسلیت گفتند در حالیکه ابدا او را نمیشناختند و چندان با کارها و خوی او آشنا نبودند .تنها میل  داشتند که که از ازانی راه خود روشنفکری نیم بند  وآب کشیده خودرا به نمایش بگذارند .
پازولینی ابدا ایده سیاسی نداشت /
او بشدت از زنها بیزار بود در جایی گفته بود :

من از هرچه غریزه مادری است متنفرم  استفراغم میگیرد  من هیچگاه نمیخواهم  بدانم در داخل  شکم یک زن چه میگذرد من این دل بهم خوردگی  و انزجار را سالهاست که باخود یدک میکشم  از وقتی که سه ساله بودم و یا شاید شش ساله ......!

معلوم نیست چه بر روح و روان او گذشته بود  اما مادرش را تا سر حد مادر مقدس " ماریا" رسانده و ستایش میکرد .
او بخاطر اینکه مردی بود که از زنها بیزار بود میگریست در تمام آثار او میتوان بخوبی این جنبه را یافت . اشعار او همه در وصف عشقهای مردان است  اما با اینهمه نمیتوان منکر خلاقیت او در کارهایش شد .

پازولینی نمادی از یک موجود سر گردان در این دنیای ما بود که داشت میجنگید تا آزادی روح خود را به دست بیاورد از اینکه میدید از هرسو بند ی ، زنجیری جلوی او را گرفته بیزار بود او میپنداشت ازاد به دنیا آمده و میل داشت باین آزادی ادامه دهد حال  اربابان و حامیان قوانین سخت آن زمان ایتالیای مذهبی برایشان گران تمام میشد  باید این موجود نا شناس و نادان را از میان برداشت . 
» فراموش کرده بودند که بقول حافظ  ، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند « !

او تنها برای مادر خودش که او را تا سر حد مریم مقدس بالا برده و چه بسا خود را نیز عیسی مصلوب میدانست باری بقیه زنان تره هم خورد نمیکرد .

 او هیچگاه نتوانست آن افسانه دروغین را  که گناه چیدن میوه ممنوعه را بگردن زنها  میاندازد ، فراموش کند  از گناه بشدت بیزار بود  بیش از حد به پاکی و خنثی بودن خود مینازید  هرچه بیشتر تلاش میکرد کمتر به پاکی دست میافت  در درد و رنج و ابتذال داشت خفه میشد .

او با آاشعار پر معنا ، نوشته های بی نظیر و فیلمهای بی نظیر تر که اکثرا سانسور میشدند و چیز هجوی از آب در میامدند  درواقع داشت خودکشی میکرد .  با حقیقت یگانه بود و همیشه به دنبال حقیقت میگشت .نبوغی غیر قابل انکار داشت  او با شهامت تمام از محفل انس آقایان پر مدعا میگریخت و به معتادان همجنس بازان  و قاتلها میپیوست  با آنها سر و کله میزد  خطر میکرد اما برای گرفتن ایده این تنها راهش بود  ، چشمانش همیشه لبریز از غم بود و عاشق نیویورک بود چرا که هم کثیف بود وهم روح نداشت !!!
او از شهر نیویورک تنها کثافت و بیروحی آنرا میدید به بقیه کار نداشت .

به هنگام خبر مرگ او ، در شهر رم ، هنگامیکه مردم درون کافه ها نشسته و مشغول نوشیدن قهوه بودند مردی آکوردئون میزد فقیری بود نابینا و آواز میخواند " عشق مرده ،  عشق مرده است  ، من بخاطر  عشق گریه میکنم ، من بخاطر عشق گریه میکنم و.... 
پسرک روزنامه فروش فریا د میکشید  ، پازولینی را کشتند ، آخرین خبر ، پازولینی را کشتند ؟ وعده ای ازخود سئوال میکردند " کی را کشتند ؟ کی بود؟ چکاره بود؟ ...او یک انسان نبود  یک نوری بود که خود بخود خاموش شد این همان مردی بود که ایتالیا عاشق او بود و .......
باو مینازید .
او هم مانند خیلی ها از زمان خودش جلو تر بود ، زمان بعضی اوقات در جای خود متوقف میشود و حرکت نمیکند ساکن میشود در آن هنگام ارواحی هستند که دچار خفگی و تنگی نفس میشوند .
در این دنیا  هرکس به دیگری  ظلم میکند  و اگر ظلم نکند  عقب میماند  آنهاییکه میگویند خوبترها ترقی میکنند  دروغگویانی بیش نیستند .
خوب بودن و بد بودن مطرح نیست  زندگی ما ارتباطی باین دو ندارد  بلکه بسته به یک سلسله  جبر و زور است  که برایمان درست کرده اند و آنها باعث  خشونتها میشوند . پایان
ثریاایرانمنش » لب پرچین « /اسپانیا / 05/11/2017 میلادی / برابر با 14 آبانماه 1396 خورشیدی /...