یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۶

جوینده ،مرا خواهد یافت

" این عکس را به لئوناردو داوینچی نسبت داده اند که تولد کورش را نشان میدهد از روی کتاب تاریخی " هرودوت " -تاریخ را باید ورق به ورق خواند ---------------------------------------------------------------------------------------------------
اگر مینویسم که ترا دوست دارم نه برای در آغوش کشیدن توست ، نه ! من باندازه  کافی لوس بار آمده ام و آنچنان دوستم داشته اند که اشباه هستم عقده مهر طلبی ندارم .

من فرزند مهر و دوستی میباشم  حتی آنکه هر هفته بمن زنگ میزند  و ظاهرا از طریق دستگاه   مواظب من و سلامتی من است باو هم میگویم ترا دوست دارم  چه بسا بارها یک دختر یا زنی زشت از اهالی امریکای جنوبی باشد ، یا پیر مردی که پشت دستگاه نشسته و در انتظار فشار دکمه من است .
روزی یکی از هم ولایتی هایم  برایم نوشت " 

تو خود عشقی ! اگر بخواهند به عشق شکل و پیکری بدهند تو خود آنی ......
من چشم به سیمرغ دوخته ام  که خداوند  مهر است  و در دریای فراخناک جای دارد،  او ویژگیهای زیادی دارد ،  پیوند زدن و گره خوردن  و روان شدن در یکدیگر  .و نفی دو نگریستی  .

در من تفکر ایرانی قوی است و جای دارد اگر چه سالهای دور از سر زمینم باشم اما شعله شمع را روشن نگاه داشته ام و همچنان میگذارم تا بسوزد  شمع های دیگری را اضافه میکنم و وجودم را ، من تنها سخنگو و سخن سرا نیستم  .کار تو درست است عده ای را دور هم جمع کرده ویک گرد همآیی تشکیل داده اید  و چه خوب که همه جوانند وعده ای هم  ماشاء اله گردن کلفت !

من هنوز امیدم را از تو نبریده ام ،  هنگامیکه انسان با گذر از تاریکیها  با آن مهر درونیش رو برو میشود بس شگفت انگیز است  زیباترین زیباییها   من  ترا تخمه ای زاییده از آن دیار یافتم و پنداشتم که  این تخمه خود جهان میشود  او که اول یک قطره شبنم بود حال برکه ای پر آب شده و کم کم دریا و سپس اقیانوس خواهد شد. 

من هیچگاه به کسی دلبستگی پیدا نکردم تا به دنبالش روم همه اپوزسیون را به مویی هم نمیخرم تنها آنها را میبینم تا از آنها ایده بگیرم برای نوشته هایم /

نه مرد مناجاتم ، نی رند خراباتم  / نی محرم رازم  ، نی  در خود خمارم 
نی مومن توحیدم ،  نی مشرک تقلیدم / نی منکر تحقیقم  ، نه واقف اسرارم 


جستجو ، مانند حرکت  پیرامونی  گشتن پرگار است  به دور نقطه ای  که میان جان در تاریکیهاست  و هیچکدام به آن یکی نیمرسد  انسان همیشه  درهمین پندا رها به دور یک نقطه چرخیده  هیچگاه در جستجوی خودش نبوده است ، نمیدانم آیا تو اول خود را شناختی ؟ کاری به مبارزات دیروز تو ندارم امروز را میگویم سزاوار نیست مردم را فریب دهیم ـآن هم مردمی که همه چیز خود را حتی آخرین نقدینه شان را  از دست داده اند .

متاسفانه سعی نکرده ام وارد حریم خصوصی تو شوم و چیزی بنویسیم  بدون جواب من در مقام سئوال بر میایم و جواب میخواهم .   از طریق پستهای خودم آنهم بدون چشم داشتی ، همین چند خط را مردم میخوانند خود تو میخوانی من اینها را برای آنسوی مرزها میفرستم ( برای فروش ) اما هدف اصلی من روشن کردن اذهان است تجربیاتم را بی محابا دردسترس همه میگذارم از بد و یا خوب تلخ  و یا شیرین . 

امروز دیگر خسته ام از اینهمه ریا و دورویی و نا سپاسی  گویا مغز هستی انسانها  هیچگاه جلو نمیرود همیشه باید کسی باشد تا او را بپرستند  و جلویش زانو بزنند  بت میسازند  وبت را میپرستند در اشعار " عطار" نیشابوری افسانه ای هست که  میگوید:

روزی  خداوند از جبرییل  میخواهد  که بهترین   انسان را بیابد  و درست بهترین  انسان ، یک بت بود !! 

بنا براین  گمان مبر که من از تو یک بت بسازم  و سجده کنم اول خودم را سجده میکنم ما از یک پوسته ویک مغز ساخته شده ایم مغز را دور میاندازیم و پوسته را نگاه میداریم .

از تصادفات که ناگهان تبدیل به یک حقیقت میشوند   به وجود  میایند من بهره برداری نمیکنم کوروش ناگهان پرستیدنی شد  دریک تصادف تاریخی  حقیقتی بود  که وجود داشت  اما قرنها  گم شده بود پدیده ای بسیار پیچیده  فلسفه تاریخ  را باید از وقایع تاریخی بیرون کشید میدانم  کاری بسیار دشوار است ، کوروش امروز یک اسطوره است  فردا همین مردم اگر فرد جدیدی را بیابند به دنبال پرسشش او خواهند رفت .

چرا کسی امروز از جمشید بنیان گذار  " نوروز " یاد نمیکند ؟  حتی در الهیات زرتشتی برایش توبه نامه نم نوشتند که توبه کند ، جمشید پادشاهی بود عادل نه خود را خدا دانست ونه نماینده خدا ،  اگر چند انسان هنوز باقیمانده اند آنها باخرد جمشیدی  به سعادت رسیدند و خود را شناختند.
خرد ، نکته یا حسی که دیگر درمیان مردم وجود ندارد  عده ای آنرا نمی شناسند و بخیال خود آنرا " خورد" میدانند ، خرد راباید یافت و در وجود خویش تخمه آنرا کاشت .

ببین  عزیزم ، ریشه من تا اعماق آن سر زمین فرو رفته درختی چند هزار ساله ام از کوههای بختیار  گرفته تا کویر سفر کرده ام وجب به وجب آن خاک را بوسیده ام اجدادم هیچگاه تن به حقارت ندادند کشته شدند سرشان را بریدند بر دارشان زدند اما نامشان در تاریخ بیادگار مانده است من خود  حقیقتم نه نیمه آن ..
من هم جانم وهم معنای آن .
پایان 
»لب پرچین « ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 29 /10/2017 میلادی / برابر با 7 آبانماه 1396 خورشیدی !.



شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۶

نامه ا زیک ناشاس

ای شناخته شده ، 
میل دارم از گنداب سیاست بیرون بزنم  و مغزم را ببندم رو بسوی خوشیهایی بکنم که در دلم انباشته ام ،  من همیشه حتی پیش از جشن های کریسمس ا نوروز در یک توهم و گنگی گم میشوم
 .
امروز گردشی در شهر داشتم و ناهاری در آفتاب گرم پاییزی ، اما ، دلم گرفت شهر خاموش بود  اکثر مغازه و رستورانهای شیکی که در آنجا غذا  به همراه بهترین  شرابها میخوردم بسته شده  و جایش را به پیتزا فروشی داده بود یا سوپر مارکت های اروپایی 
غمی سنگین بر روی شهر سایه انداخته بود واین غم در دل من  هم نشست .نکاهی به ابرهای سیاه و سپید بدون باران در آسمان انداختم  شاید چهره ترا درمیان ابرها ببینم ، اما بی فایده بود باز قیافه مردی با ریش سپید بلند دراز کشیده بود ،
به خابان  خودمان که وارد شدم گویی مرا بطرف زندان میبردند  خیابان خلوت ساکت با ردیف اتومبیلهای رنگ  وا رنگ ،پارک خالی ،  مغازه ها بسته  سایه سنگینی بر روی شهر افتاده  ، گویی یک بختک .خود را روی همه چیز انداخته است 
امسال نمیدانم چندمین کریسمس را دراین شهر جشن میگیرم شاید هم نگرفتم و باز د ر کنار درخت تنها نشستم و به شمع ها خیره شدم .

بخانه که برگشتم اولین کارم ین بود که مصاحبه های نیمه کاره ترا ببینم با آنکه از چند مصاحبه گر/ روزنامه نگار دل خوشی ندارم اما این بی میلی را درصورت مهربان تو پنهان کردم همه را جمع آوری کرده ام و مانند آلبومی ورق میزنم و صد باره گوش میدهم و هر بار بیگناهی تو برایم بیشتر و بیشتر میشود درگذشته فریدون فرخزاد را هم به همین ترتیب دچار زخم روح کردند و زمانیکه او را تکه تکه نمودند نشستند بر پاره های او گریستند ، این کار ماست اما من با بقیه فرق دارم من زنده هارا ستایش میکنم مرده پر ست نیستم .
کریسمس ونوروز ما سالهاست که احساساتی بودن ما را  به انحراف کشانده است  بجز برای عده معدودی که هنوز دلشان در گروی میلاد آن " نینیو " میباشد نوروز هم مرا غمگین میکند چون تنها باید با دیوارها دید و بازدید کنم ، واحینا چند تلفن تبریک ویا کارت یا پیام روی صفحات مجازی .
پشت سر ترا نگاه میکنم با کتابهای ردیف شده  بوی ترا احساس میکنم بوی خوب مهربانی و بوی خوب کتاب و بوی خوب قلم بهترین  اسلحه . شمشیرت زا غلاف  کن و یا حداقل به روی من نشانه مرو چرا که چشمان من ترا ستایش میکنند .

همه چیز مانند سالهای قبل از جنگ جهانی دوم  پیش میرود  اگر سایه صلحی در گوشه ای باشد آن سیری ناپذیران  صلح طلبان علفی ،  سر بیرون میاورند و چکمه ها را آماده میسازند .
امروز  چشمان دنیا به دو نقطه  و دو محل متمرکز شده است  در آن دو عمیقا  احساس میشود  که سرنوشت ملتها  در حال رسیدن  به نقطه ایست  بی آینده .
امروز در رستورانی که ناهار میخوردم صاحب رستوران پرسید فرانسوی هستی یا یونانی ؟ گفتم هیچکدام متعلق به ایران قدیم هستم .گفت : آه ، ایران ، میدانی امن ترین و بهترین  جا برای  توریستهاست ! روی سرم اگر شاخها دیده میشد صدها شاخ سبز شده بودند ، گفتم شاید ، اما برای من امنیتی در بر ندارد  بلکه ترسناکترین سر زمینی است که ممکن است من به آنجا بروم .این سر زمین روزی و روزگاری کشوری بزرگ بود کم کم فقیر شد و امروز فقیر تر.
 به دیوارهای شهر نگاه میکردم به ساختمانها نیمه کاره رها شده و به زمینهای خشک بی آب  گلهایی که بطور وحشی به اصرار خود را زنده نگاه داشته  و روی زمین پهن شده بودند.

ای آشنا ، چیزی از نقش پدر مرا درصورت و هیکل خود داری چشمان پدرم سیاه بودند و عزیز دردانه زنان شهر و خیلی زود هم دنیا را ترک کرد سی وشش ساله بود و من پنج ساله ! شبها در تختخواب او میخوابیدم گویی ندایی بمن میرسید که او زود مرا ترک خواهد کرد .
فیس بوک را بخاطر تو باز کردم اما بعد با هجوم کسانی که میل به دیدارشان نداشتم و ترا در یکسو گذاشته بودند آنرا بستم تنها زمانی موفق به دیدار تو میشوم که برنامه تازه ای روی یوتیوپ بگذاری و من آنرا در پرونده محفوظ نگاه دارم . 
مدتهاست از تو بیخبرم مدتهاست دیگر جنجال تازه ای در اطراف تو به پا نشده گاهی آن پیرمرد چرندی میگفت او را هم خفه کردم .
روزهای پریشانی ما فرا رسیده است  آیا ممکن است با خودشان چیزهای تازه ای را بیاورند  .گذرگاه عشق بسته شد  برای سفر به دیار عشق  راهی طولانی را باید طی کرد  راهی که از هر سو دچار بی اعتقادی وبی اعتمادی و شک میشوی.
آه..... شاید بتوانم ترا پسر عزیزم خطاب کنم ، عیبی که ندارد ، پسران من همه در سفرند و من از انها دورم .تو نیز یکی از آنها باش /..ث
شنبه 

تجاوز دوباره

حمله دوم اعراب ! 
امروز پستی دیدم که  خاک بر سرم ریخته شد ، چند آخوند و چاقو کشان همراهشان یک پلاکارد بزرگ به دست گرفته و روی آن نوشته بودند که :
این سر زمین متعتلق به محمد وآل اواست ما  فرزندان  پیامبربا ایرانیان   خواهیم جنگید و همه را خواهیم کشت و چیزی از آنها باقی نمیگذاریم زیر آن : امضاء حزب الله ::
حوب مبارک باشد تازه شدیم اسپانیای قرن هیجده .............
بیخود نیست پست ها و اشعار من حذف میشوند  آهسته آهسته آمدند تا خط و شعر و شعور ایرانیان را از بین ببرند آنهم چند بچه حرامزاده حزب الهی  که تنها حلوا میپزند وآ ش نذری و لوبیا پلو خورش قیمه !!!!
نه ! چیز ندارم بنویسم :
شعری از " عماد خراسانی " آن شاعر شوریده دل که دل به هیچ حزبی نداد غیر از حزب عشق در اینجا ا میگذارم ، بی آتکه بگریم  .
میخواهند ویزا را نیز برای ورد خارجیان به ایران  بردارند یعنی آ«دمهای  های احمقی مانند من که پاسپورت عنکبوتی آنها را ندارد بدون ویزا وارد گور شوند .
------------------------------
"از سر دیواز گذشت  "

عمر آن بود  که در صحبت دلدار  گذشت 
 حیف و صد حیف  که آن دولت بیدار گذشت 

آفتابی زد و ویرانه ی دل را روشن کرد 
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت 

خیره شد  چشم دل از جلوه مستانه او 
تا زدم  چشم بهم مهلت دیدا رگذشت 

گیرم از فخر  بخورشید  سرم سود چه سود 
کز سرم  سایه آن طره زر تار گذشت 

بلبلان  را همه پر ریزد و دور ریزند زشاخ
گر  بدانند که چه بر مرغ گرفتار گذشت ........"شادروان عماد خراسانی "
-----
کم کم این خط را نیز پاک خواهند کرد بیخود نیست که حزب الله لبنان  مجهز شد بیخود نیست که درکنار ما درمراکش اینهمه خانه خریده شد بیخود نیست که شهر ما پر از حز ب الهی شد
بیخود نیست که غم همه وحودم را فرا گرفت واشگ ازدیدگانم میریزد 
کجایید ایرانیان غیور رستم دستان تا با دیوهای سیاه بجنگید و بمب بر شهر قم بریزید و حزب اله را نابود سازید  ، آهان شما چیزی دردست ندارید همه جا را مین گذاری کرده اند چه بسا اطراف مقبره کورش را هم مین بگذارند و ما چه ساده لوحانه نشستیم بامید هیچ .ث
ثریا/ اسپانیا 
شنبه ششم آبانکان 1396 خورشیدی / 28 اکتبر 2017 میلادی /.


کورش وانقلاب


یکصد سال از انقلاب   بولشویکی روس ها گذشت ، اما نه تاریخ یادی از آن میکند و نه در تاریخ ثبت میشود چرا که بلا فاصله جنگ جهانی شروع شد و تزار برای همیشه با خاتواده اش از روی زمین محو شد با آنکه در سر تاسر دنیا  فامیل داشتند وی یکدیگرا (کازن) خطاب میکردند اما این  کازن ها هم اعتنایی به آنها نکردند و قاتلین  دست جمعی آنها را دریک اطاق به گلوله بستند .
: کازن :ها همیشه با دولت پیروز همراهند  اگرچه خونشان یکی نباشند !!!! 
انقلاب بچه هایش را نیز یکی پس ازدیگری خورد دیکتاتورهای خون آشامی نظیر استالین بر آن سرزمین حاکم شدند  و سپس شاهی ابدی که کاریزما دارد و مورد علاقه همه میباشد سالهاست که حاکم است تنها یک تاج کم دارد .

ایران هم میل داشت انقلابی نظیر همان انقلاب  بقول خودشان کبیر بر پا سازد اما ( یکی از کازن ) ها حواسش سر جا بود و آنرا قبضه کرد و از دست همه   ربود و خود آنرا برد  ..

امروز یکصد سال از آن انقلاب میگذرد و در طی این سالها چه کشورهایی که از روی کره زمین محو شده و یا پاره پاره شدند ویا در گرسنگی و بدبختی دزدی و قتل و غارت به زندگی ننگینشان ادامه میدهند .

 و امروز در سر زمین محنت زده وبی آب ما آرامش و خواب کوروش را بهم زده اند و آنقدر باین کار ادامه میدهند تا روزی بمبی نیز مانند ارک بم آنرا از میان بردارد . 

چه نقشه ای درراه است نمیدانم و آیا  تزار بزرگ آنسوی دریای کاسپین و حاکم خرس بزرگ نقشه هایی در سر دارد ؟ و یا این سوی دنیا کسانی مشغول طرح نقشه برای آن مادر بیمار و رنجور ما میباشند تا آنرا از میان بردارند ، پر قدیمی شده است و پر عمر کرده و پر پهناور اما  تشنه  است با تن علیل و بیمارش همچنان خود را میکشد و فرزندان  بی خردش او را بحال خود رها کرده اند .، تنها شعار میدهند ، شعر میسرایند ، آوازهای جانسوز میخوانند بر پیکر بیمار و نزار آن مادر پیر و کهن سال .

چراغ بی فتیله  آینده ما نا معلوم و چه بسا خاموش گردد  تنها آفتاب سوزانی پیکرها را خواهد سوزاند و یا آنقدر خون خواهد ریخت تا رکاب اسب حضرت  بهاء اله  برسد و سپس جانشینان  ایشان تشریف فرما شده  بنای امپراطوری مذهبی جدیدی را بر پا سازند شیراز پایتخت خواهد شد و در این پیکارها وزد و خورد ها تنها ملتی بیچاره وبی دست و پا از بین خواهند رفت .

من خود را فردی روشن بین وا ینده  نگر نمی دانم آما احساسم حاکم بر وجودم میباشد  ، امروز آفتاب  آنچنان شدید و داغ است که تنها چشمان ما را کور میسازد اما فردای ما را روشن نخواهد کرد ، چر اغ بدون فتیله شب تاریک ما  کوچک و خالی است .

امروز همه روی تاریکی ها ایستاده اند چشمان درون آنها کور است  جامعه ای که تنها دریک جا ایستاده  نه پایش به جلو میرود ونه میتواند به سویی گام بر دارد  تنها عقب عقب میرود .

 آفتابش  درخشان  و آسمان دود گرفته اش برای دیدن خداوند  راه همه چشم ها را میبندد. 
ما همیشه همین بودیم ، یک پایمان روی شب و پای دیگرمان در لحظه های بسیار کوتاه  و بامید شب تازه ای می نشینیم تا خداوند برایمان اسمان را  چراغانی کند .
در طی تاریخ  صد ها هزار گام برداشته ایم  و زمانی فرا رسید که دیگر خسته  از پا افتاده سر نوشت خود را به دست دیگری دادیم  و سر نوشتمان با سر زمینهای دیگر گره خورد  یک روز روشن ناگهان به یک شب تاریک مبدل گشت  مسیر ما عوض شد  جهیدن از روی  هزاران دیوار و خندق و چاه تاریک بی هیچ چراغی  برای رفتن  به جلو  و آنقدر گام  به گام عقب رفتیم که در چاه ویل افتادیم  دیگر بیرون آوردنمان مشگل است . 

هیچ معجزه ای اتفاق نخواهد  افتاد ، برنامه از قرنها قبل ریخته شده در همان زمان که ( لرد مونتباتن )  اولین مدال و لقب  عالیجناب را به آن حضرت اهداء نمود  ، تاریخ ما شروع شد .

امروز دویست سال از زاد روز آن پیامبر دروغین میگذرد و هوا دارا ن  و پیروانش خط او را گرفته همچنان زیر جلی به جلو میروند با کمک ( دایی جان ) و ناگهان  همه کوروش شناس و کوروش پرست شدند و همه راهی پاسارگارد و پایتخت آینده امپراطوری آن جناب میشوند ، 
میدانی ملت ما مانند گوسفند است هرکس علفی جلویش بگیرد بع بع کنان به دنبالش میرود ، این ملت همیشه گرسنه بوده  فرمایش  بزرگان  نیز این بوده که : 
ایرانی را گرسنه نگاه دارد و عرب را سیر!

ای خواب ،  ای هدیه  فرشتگان  ،  امروز همه درگیر سود و زیان و در فکر بالا پایین رفتن سهام ، و عقل من مرا از خود بیرون رانده و ترا از دست داده ام  ، تو با دستها لطف و مهربانی  چشمها و دیده  مرا میبندی اما مغزم مشغول کار است  و چشمانی را در من میگشایی که روزی " بهرام ویا جمشید " داشت  چشمانی را که چون ماهی گم شده در دریا لرزش  آبها را  در  صدها مایل احساس میکند  ، چشمانی که  چون رخش رستم  یک موی سیاه را در شب تاریک میبینند .
ای خواب ، ای سروش آسمانی ، چشمانم باز  هستند  و در تاریکی  خواب و مستی را با نور خود میبینند  من چشمانم را در کارگاه خیال باز میکنم  و در ذهنم  با واژه ها پیکری میافرینم .

امروز در  لباس عدل ظلم میکنند  مظلوم حق ندارد بر ضد آن برخیزد  تنها میاموزد که چگونه راهی را بیابد تا کینه اش را خالی کند امروز بجای مهر میترا  کینه اهریمن  در دلها نشسته است و گمان نکنم زمان آن  برسد که مظلومی بر ظالم چیره شود چون مظلوم همیشه تهی دست و بدون اسلحه میباشد نیروی ابتکار ظالم بیشتر است .
امروز همه خیانتکاران دیروز و حاملین این انقلاب ننگین  رنگ عوض کرده اند یا سر سجاده نشسته اند و یا عینکهای بزرگی بر چشم زده چهره را عوض کرده با نام دمکراسی و یا دولت سکولار  خود را به معرض تماشا میگذارند و معلوم است که نان و  خورش آنها از کجا میرسد ، 

[کوروش آسوده بخواب و مگذار خواب ترا پریشان کنند و خاک ترا بر باد دهند و آنکه بیدار بود امروز نیز در خواب ابدی فرو رفته است و نمیتواند از تو دفاع کند تنها توانست نام ترا به این خیانتکاران بشناساند قلب او برای خاک و نام تو میسوخت و مهر وطن در سینه اش جای داشت ].

امروز  وطن پرستی جرم است ، ستایش سر زمین جرم است ، حال باید در انتظار ناجی موعود باشیم که از درون کیسه مارگیری دایی جان "پیتر"و یا عمو جان " سام"  بیرون بیاید  . 
پایان 
» لب پرچین « . ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
28  اکتبر 2017 میلادی برابر با 6 آبانمان 1396 خورشیدی /.

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۹۶

حکومت لاتها



برای لذت بردن  از شیرینی اندیشه ها  و تجربیات و حتی خیالات  باید پوسته تلخ و ترش  آنرا  زیر و رو کنیم  ، 
تاریخ آن نیست که در کتابها خوانده ایم و یا برایمان گفته اند ، باید در متن تاریخ  زندگی کرد باید آنرا ضبط کرد بی هیچ دستکاری ، باید آنرا احساس کرد و دید .
انقلاب تاریخ نیست ، هیچکس تا بحال در باره انقلابها بعنوان تاریخ چیزی ننوشته و نگفته است گاهی انقلاب ها یک حماسه میشوند  با کمی سود و زیان ، نه تاریخ .
فکر هیچگاه بسوی انقلاب  حرکت نمی کند  بلکه به سراغ برد و باخت طرفین میرود  گاهی انقلابها حماسه هم نیستند جابه جایی افراد است ،  نه ! پندار غلطی است که بگویم تاریخ درباره انقلاب چیزی نوشته است ، تاریخ تنها یک زنجیر گلفت از زد و خورد ها و برد و باخت هاست.
امروز مردان بزرگ و اندیشمند و توانا و میهن پرست جای خود را به لاتها و جاهل ها داده اند ، آنها هیچ اندیشه ای درسر ندارند آدمهای دورویی هستند مانند عروسکان سیرک  و چقدر درد آور است  که واقعیت را از دست بدهی و در پای  ریا و دروغ  بنشینی و آنرا ملکه ذهن خود بکنی . شیوه برد و باختها  با بهره گیر ی از کشش آرمانها  و یا نا امیدی اشخاص است و یا گاهی از سوی افرادی ناشناس در پشت پرده ناگهان همه چیز یک شبه بهم میریزد و آدمهای ناشناخته و نادان بر  تو حاکم میشوند .

برای بعضی ها هنوز حماسه کربلا شور انگیر است !! برای  من افسانه است  درسی جز شکست  و نا امیدی برایمان به ارمغان نیاورد  و آنهاییکه میل داشتند از این انقلاب بهره ببرند ( چپی ها) نا امید شدند  امروز واقعیت غیر از  خیانت و فساد و تبه کاری و دزدی چیزی روی صحنه زندگیها نیست  و آرمانها و آرزوها گم شده اند  واقعیت از دست رفته است .

هر آرزویی  یک رویاست که میتوان ـآنرا به واقعیت بدل کرد  و ما امروز برای تعبیر رویاهای خود حتی اجازه نداریم آنها را بر زبان بیاوریم  همه بخواب فرورفته اند کسی بیدار نیست و آنهایی که نیمه بیدارند از این رویا به آن رویا میروند  و آنرا بنوعی تعبیر میکنند  دوباره بخواب میروند تا رویای تازه ای را ببینند .
وعده ای در بیداری خواب میبینند !
امروز در سر زمین من ، مردمش را دو نیمه کرده اند  آدمها از وسط اره شده اند  از هر کسی یک نیمه باقی مانده  ونیمه  دیگرش را که بیشتر به قسمت بالاست به خاک سپرده است .
حال هر نیمه اره شده و دو قسمت شده خو د را کامل میداند .

همه " من» شده اند نیم من وجود ندارد  روزی روزگاری من وتو یکی بودیم  وبا هم میزیستیم  و شهرمان گورستانی نداشت  اما : "تو"   در گورستان خودت دفن شدی  و من تنها در شهر نیمه ها  نیمه های بریده شده  با یک پا  لی لی میکنم .

هر آرزویی و هر اندیشه ای ای چون دیواری بود محکم  و استوار و صاف  حال آن " تو " زنده زنده بگور رفته ای  و تنها نقشی بر دیوارهای شهر نشسته  آن دیوارهای سفید و تمیز امروز با خطوط کج و معوج و رنگهای درهم و برهم بمن  دهن کجی میکنند .من اصرار دارم خط و  زبان و ادبیات و شعار را موسیقی را نگاه دارم تا امروز چندان بی نصیب نبوده ام اما متاسفانه چند بچه حزب الهی خط قرمز کشیده اند جلوی هنر های زیبای ما و کم کم چراغ را خاموش می.کنند و دوباره سیاهی و ظلمت بر سر تا سر اندیشه ها مینشیند باید رفت به صحرای کربلا که دیگر امروز وجود خارجی ندارد تنها یک تابلوی نقاشی هجو بر بعضی دیوارها کشیده شده ، نشست و زاری کرد .

"من"  نقشهای بیشماری بودم  از " تو." که یک معشوق بی صورت بودی من میل نداشتم چون تو باشم حال همان  خودم که بودم هستم جامی از اب گینه های دوران  گذشته   دیگر نیازی بتو نیست  که باده ای سرخ در این جام رنگین بریزی  عقل من هنوز کامل است  به سود و زیان نمی چسپد  و تو !  تو هم ، خالی از هرچه که بوده و هست تنها دل بسود ها بسته ای که درآ ب روانند و میروند و نمیمانند رفتی به دنبال  گم نامان که ترا نمی شناختند از تو صورتکی زشت  با کچ های ارزان قیمت ساختند  وتو در همه ما گم شدی .

روز گذشته فراموش کردم که تولد والاحضرت اشرف را نیز تبریک بگویم خواهر توام شاه را چه برنامه های وسیعی دردست داشت بیاد دارم سر پستی چندین یتیم خانه و مدارس حتی نماینده ایران در سامان ملل بود  همه میگفتند اگر او مرد بود رضا شاه دیگری میشد ، و خواهر دیگر او شمس  سازمان شیر و خورشید سرخ را حمایت میکرد برای کمک و همراهی به دیگران چیزی در حدود همان پیش آهنگی .....
سپس  ساحره آمد همه را یک شبه از دست آنها بیرون کشید و خود بر تخت نشست و در کانون پرورش کودکان ا و جوانان حزب توده به دنیا آمدند  رشد کردند شعرای نو ساز ،  قحبه های تازه روی به سیاست کرده ، و شد آنچه که باید بشود و امروز سر زمین من مردمانش نیمه آدمهایی هستند از وسط اره شده اند .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 27/10/2017 میلادی برابر با :
5 آبانماه 1396 خورشیدی !

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۶

ابری بر قله کوه



شمع ها میسوزند دوعدد یکی برای رضا شاه بزرگ و دیگری برای شاه جوان و تیره بخت خودمان .
بیاد آن روزها افتادم آن روزها که با " ثریا" خوشبخت بودید من ئازه به دبیرستان رفته بودم و بعد از ظهر ها دربیمارستان " عیسی ابو حسین " در بخش تزریقات کار میکردم ، ابری بودم بی چهره  وبی گمان ، آن روزها این دو بیمارستان به همت دو برادر  برای حمایت از مسلولین بنا شده بود   شماره یک ودو یکی در راه آبعلی قرار داشت و دیگری در میدان فوزیه سابق ، هردو بنام بیمارستان حمایت مسلولین ثریا پهلوی نام گذاری شده بود ، تا آن روز که قرار بود شما به همراه  ثریا برای افتتاح  یبمارستان  شماره 2 تشریف بیاورید ، بخش تزریقا ت  در راهرو قرار داشت  بنابراین من اولین کسی بودم که خودم را به دم در رساندم ساعت پنح بعد از ظهر بود همه دچار هیجان بودیم پرستاران دکترها  حتی بیماران بستری روی بالکن ها  ایستاده بودند اکثرا گلهایی دردست داشتند  و شما تشریف فرما شدید ، آه چقدر آن زن زیبا بود مانند خورشید میدرخشید ساده ، بی پیرایه بدون هیچ رنگ و روغنی زیبایی و جوانیش کافی بود دیگر به رنگها احتیاج نداشت تنها لبا ن زیبایش را کمی صورتی کرده بود با یک لباس ساده آستین بلند ویک کلاه  کوچک و یک سنجاق سینه همه زیور و پیکر  او را تشکیل میدادند .

هنگامیکه دست ما را فشردید همان نبود که غش کنم ، با یک یک ما دست دادید  از بیمارستان  و بخش های مختلف و اطاق عمل باز دید کردید در همه این احوال من در پشت سرتان بودم غرق در لذت ، چشمان ثریا بحدی زیبا بودند که نمیشد در آنها نگاه کرد موقع امضاء دفاتر ثریا سرش را بلند کرد و گفت :

میل ندارم هیچ خیابانی ویا کوچه ای ویا میدانی ویا موسسه ای بنام من باشد و بهتر این است که این بیمارستان بنام خود موسس إن باشد من نقشی در بنای این بیمارستان نداشتم . دفنر را امضاء کردید دستهای  مارا فشردید عده ای از بیماران هورا کشیدند عده ای گریستند و پرستاران از شوق اشک میریختند من محو زیبایی هردو شما شده بودم ؛ از آن تاریخ آن بیمارستان بنام " عیسی ابوحسین " نام گذاری شد .
( بر خلاف دیگران که در تمام استانهای ایران پارکها ، بیمارستانها ، باشگاهها ، میدانها ، بنام دیگری بود )!!!

از آن تاریخ  من مجبور به ترک بیمارستان شدم چون بمن گفتند جوانی وممکن است تو هم بیمار شوی حقوق ماهیانه ام یکصد وپنجاه تومان بود روزها درمدرسه بودم و بعد ازظهرها  کار میکردم ........
امروز نوه ام روزها دردانشگاه است  و عصرها و گاهی  صبح های زود کار میکند .
ما کار کردن را دوست داشتیم حال امروز  نقش شما را  که آرزومند کشیدن آن هستم بر سینه ام نشانده ام  هیچگاه این نقش پاک نخواهد شد .
خود من یک کلامم بی معنا  و نا گفته  احساسی هستم که گاهی بدل به اندیشه میشود  دلم میخواهد که در واژه ها گم شوم  ودلم میخواهد گه این واژ ها را بگوش همه برسانم بد جوری مردم را شستشوی مغزی دادند وبر علیه شما بر انگیختند من با خانواده شما کار ندارم اما هیچگاه آن چهره مهربان و آن خوی وطن پرستی شما را فراموش نخواهم کرد . ثریا / اسپانیا / چهارم آبانماه 1396 خورشیدی 
26 اکتبر 2017 میلادی .