برای لذت بردن از شیرینی اندیشه ها و تجربیات و حتی خیالات باید پوسته تلخ و ترش آنرا زیر و رو کنیم ،
تاریخ آن نیست که در کتابها خوانده ایم و یا برایمان گفته اند ، باید در متن تاریخ زندگی کرد باید آنرا ضبط کرد بی هیچ دستکاری ، باید آنرا احساس کرد و دید .
انقلاب تاریخ نیست ، هیچکس تا بحال در باره انقلابها بعنوان تاریخ چیزی ننوشته و نگفته است گاهی انقلاب ها یک حماسه میشوند با کمی سود و زیان ، نه تاریخ .
فکر هیچگاه بسوی انقلاب حرکت نمی کند بلکه به سراغ برد و باخت طرفین میرود گاهی انقلابها حماسه هم نیستند جابه جایی افراد است ، نه ! پندار غلطی است که بگویم تاریخ درباره انقلاب چیزی نوشته است ، تاریخ تنها یک زنجیر گلفت از زد و خورد ها و برد و باخت هاست.
امروز مردان بزرگ و اندیشمند و توانا و میهن پرست جای خود را به لاتها و جاهل ها داده اند ، آنها هیچ اندیشه ای درسر ندارند آدمهای دورویی هستند مانند عروسکان سیرک و چقدر درد آور است که واقعیت را از دست بدهی و در پای ریا و دروغ بنشینی و آنرا ملکه ذهن خود بکنی . شیوه برد و باختها با بهره گیر ی از کشش آرمانها و یا نا امیدی اشخاص است و یا گاهی از سوی افرادی ناشناس در پشت پرده ناگهان همه چیز یک شبه بهم میریزد و آدمهای ناشناخته و نادان بر تو حاکم میشوند .
برای بعضی ها هنوز حماسه کربلا شور انگیر است !! برای من افسانه است درسی جز شکست و نا امیدی برایمان به ارمغان نیاورد و آنهاییکه میل داشتند از این انقلاب بهره ببرند ( چپی ها) نا امید شدند امروز واقعیت غیر از خیانت و فساد و تبه کاری و دزدی چیزی روی صحنه زندگیها نیست و آرمانها و آرزوها گم شده اند واقعیت از دست رفته است .
هر آرزویی یک رویاست که میتوان ـآنرا به واقعیت بدل کرد و ما امروز برای تعبیر رویاهای خود حتی اجازه نداریم آنها را بر زبان بیاوریم همه بخواب فرورفته اند کسی بیدار نیست و آنهایی که نیمه بیدارند از این رویا به آن رویا میروند و آنرا بنوعی تعبیر میکنند دوباره بخواب میروند تا رویای تازه ای را ببینند .
وعده ای در بیداری خواب میبینند !
امروز در سر زمین من ، مردمش را دو نیمه کرده اند آدمها از وسط اره شده اند از هر کسی یک نیمه باقی مانده ونیمه دیگرش را که بیشتر به قسمت بالاست به خاک سپرده است .
حال هر نیمه اره شده و دو قسمت شده خو د را کامل میداند .
همه " من» شده اند نیم من وجود ندارد روزی روزگاری من وتو یکی بودیم وبا هم میزیستیم و شهرمان گورستانی نداشت اما : "تو" در گورستان خودت دفن شدی و من تنها در شهر نیمه ها نیمه های بریده شده با یک پا لی لی میکنم .
هر آرزویی و هر اندیشه ای ای چون دیواری بود محکم و استوار و صاف حال آن " تو " زنده زنده بگور رفته ای و تنها نقشی بر دیوارهای شهر نشسته آن دیوارهای سفید و تمیز امروز با خطوط کج و معوج و رنگهای درهم و برهم بمن دهن کجی میکنند .من اصرار دارم خط و زبان و ادبیات و شعار را موسیقی را نگاه دارم تا امروز چندان بی نصیب نبوده ام اما متاسفانه چند بچه حزب الهی خط قرمز کشیده اند جلوی هنر های زیبای ما و کم کم چراغ را خاموش می.کنند و دوباره سیاهی و ظلمت بر سر تا سر اندیشه ها مینشیند باید رفت به صحرای کربلا که دیگر امروز وجود خارجی ندارد تنها یک تابلوی نقاشی هجو بر بعضی دیوارها کشیده شده ، نشست و زاری کرد .
"من" نقشهای بیشماری بودم از " تو." که یک معشوق بی صورت بودی من میل نداشتم چون تو باشم حال همان خودم که بودم هستم جامی از اب گینه های دوران گذشته دیگر نیازی بتو نیست که باده ای سرخ در این جام رنگین بریزی عقل من هنوز کامل است به سود و زیان نمی چسپد و تو ! تو هم ، خالی از هرچه که بوده و هست تنها دل بسود ها بسته ای که درآ ب روانند و میروند و نمیمانند رفتی به دنبال گم نامان که ترا نمی شناختند از تو صورتکی زشت با کچ های ارزان قیمت ساختند وتو در همه ما گم شدی .
روز گذشته فراموش کردم که تولد والاحضرت اشرف را نیز تبریک بگویم خواهر توام شاه را چه برنامه های وسیعی دردست داشت بیاد دارم سر پستی چندین یتیم خانه و مدارس حتی نماینده ایران در سامان ملل بود همه میگفتند اگر او مرد بود رضا شاه دیگری میشد ، و خواهر دیگر او شمس سازمان شیر و خورشید سرخ را حمایت میکرد برای کمک و همراهی به دیگران چیزی در حدود همان پیش آهنگی .....
سپس ساحره آمد همه را یک شبه از دست آنها بیرون کشید و خود بر تخت نشست و در کانون پرورش کودکان ا و جوانان حزب توده به دنیا آمدند رشد کردند شعرای نو ساز ، قحبه های تازه روی به سیاست کرده ، و شد آنچه که باید بشود و امروز سر زمین من مردمانش نیمه آدمهایی هستند از وسط اره شده اند .پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 27/10/2017 میلادی برابر با :
5 آبانماه 1396 خورشیدی !