یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۶

جوینده ،مرا خواهد یافت

" این عکس را به لئوناردو داوینچی نسبت داده اند که تولد کورش را نشان میدهد از روی کتاب تاریخی " هرودوت " -تاریخ را باید ورق به ورق خواند ---------------------------------------------------------------------------------------------------
اگر مینویسم که ترا دوست دارم نه برای در آغوش کشیدن توست ، نه ! من باندازه  کافی لوس بار آمده ام و آنچنان دوستم داشته اند که اشباه هستم عقده مهر طلبی ندارم .

من فرزند مهر و دوستی میباشم  حتی آنکه هر هفته بمن زنگ میزند  و ظاهرا از طریق دستگاه   مواظب من و سلامتی من است باو هم میگویم ترا دوست دارم  چه بسا بارها یک دختر یا زنی زشت از اهالی امریکای جنوبی باشد ، یا پیر مردی که پشت دستگاه نشسته و در انتظار فشار دکمه من است .
روزی یکی از هم ولایتی هایم  برایم نوشت " 

تو خود عشقی ! اگر بخواهند به عشق شکل و پیکری بدهند تو خود آنی ......
من چشم به سیمرغ دوخته ام  که خداوند  مهر است  و در دریای فراخناک جای دارد،  او ویژگیهای زیادی دارد ،  پیوند زدن و گره خوردن  و روان شدن در یکدیگر  .و نفی دو نگریستی  .

در من تفکر ایرانی قوی است و جای دارد اگر چه سالهای دور از سر زمینم باشم اما شعله شمع را روشن نگاه داشته ام و همچنان میگذارم تا بسوزد  شمع های دیگری را اضافه میکنم و وجودم را ، من تنها سخنگو و سخن سرا نیستم  .کار تو درست است عده ای را دور هم جمع کرده ویک گرد همآیی تشکیل داده اید  و چه خوب که همه جوانند وعده ای هم  ماشاء اله گردن کلفت !

من هنوز امیدم را از تو نبریده ام ،  هنگامیکه انسان با گذر از تاریکیها  با آن مهر درونیش رو برو میشود بس شگفت انگیز است  زیباترین زیباییها   من  ترا تخمه ای زاییده از آن دیار یافتم و پنداشتم که  این تخمه خود جهان میشود  او که اول یک قطره شبنم بود حال برکه ای پر آب شده و کم کم دریا و سپس اقیانوس خواهد شد. 

من هیچگاه به کسی دلبستگی پیدا نکردم تا به دنبالش روم همه اپوزسیون را به مویی هم نمیخرم تنها آنها را میبینم تا از آنها ایده بگیرم برای نوشته هایم /

نه مرد مناجاتم ، نی رند خراباتم  / نی محرم رازم  ، نی  در خود خمارم 
نی مومن توحیدم ،  نی مشرک تقلیدم / نی منکر تحقیقم  ، نه واقف اسرارم 


جستجو ، مانند حرکت  پیرامونی  گشتن پرگار است  به دور نقطه ای  که میان جان در تاریکیهاست  و هیچکدام به آن یکی نیمرسد  انسان همیشه  درهمین پندا رها به دور یک نقطه چرخیده  هیچگاه در جستجوی خودش نبوده است ، نمیدانم آیا تو اول خود را شناختی ؟ کاری به مبارزات دیروز تو ندارم امروز را میگویم سزاوار نیست مردم را فریب دهیم ـآن هم مردمی که همه چیز خود را حتی آخرین نقدینه شان را  از دست داده اند .

متاسفانه سعی نکرده ام وارد حریم خصوصی تو شوم و چیزی بنویسیم  بدون جواب من در مقام سئوال بر میایم و جواب میخواهم .   از طریق پستهای خودم آنهم بدون چشم داشتی ، همین چند خط را مردم میخوانند خود تو میخوانی من اینها را برای آنسوی مرزها میفرستم ( برای فروش ) اما هدف اصلی من روشن کردن اذهان است تجربیاتم را بی محابا دردسترس همه میگذارم از بد و یا خوب تلخ  و یا شیرین . 

امروز دیگر خسته ام از اینهمه ریا و دورویی و نا سپاسی  گویا مغز هستی انسانها  هیچگاه جلو نمیرود همیشه باید کسی باشد تا او را بپرستند  و جلویش زانو بزنند  بت میسازند  وبت را میپرستند در اشعار " عطار" نیشابوری افسانه ای هست که  میگوید:

روزی  خداوند از جبرییل  میخواهد  که بهترین   انسان را بیابد  و درست بهترین  انسان ، یک بت بود !! 

بنا براین  گمان مبر که من از تو یک بت بسازم  و سجده کنم اول خودم را سجده میکنم ما از یک پوسته ویک مغز ساخته شده ایم مغز را دور میاندازیم و پوسته را نگاه میداریم .

از تصادفات که ناگهان تبدیل به یک حقیقت میشوند   به وجود  میایند من بهره برداری نمیکنم کوروش ناگهان پرستیدنی شد  دریک تصادف تاریخی  حقیقتی بود  که وجود داشت  اما قرنها  گم شده بود پدیده ای بسیار پیچیده  فلسفه تاریخ  را باید از وقایع تاریخی بیرون کشید میدانم  کاری بسیار دشوار است ، کوروش امروز یک اسطوره است  فردا همین مردم اگر فرد جدیدی را بیابند به دنبال پرسشش او خواهند رفت .

چرا کسی امروز از جمشید بنیان گذار  " نوروز " یاد نمیکند ؟  حتی در الهیات زرتشتی برایش توبه نامه نم نوشتند که توبه کند ، جمشید پادشاهی بود عادل نه خود را خدا دانست ونه نماینده خدا ،  اگر چند انسان هنوز باقیمانده اند آنها باخرد جمشیدی  به سعادت رسیدند و خود را شناختند.
خرد ، نکته یا حسی که دیگر درمیان مردم وجود ندارد  عده ای آنرا نمی شناسند و بخیال خود آنرا " خورد" میدانند ، خرد راباید یافت و در وجود خویش تخمه آنرا کاشت .

ببین  عزیزم ، ریشه من تا اعماق آن سر زمین فرو رفته درختی چند هزار ساله ام از کوههای بختیار  گرفته تا کویر سفر کرده ام وجب به وجب آن خاک را بوسیده ام اجدادم هیچگاه تن به حقارت ندادند کشته شدند سرشان را بریدند بر دارشان زدند اما نامشان در تاریخ بیادگار مانده است من خود  حقیقتم نه نیمه آن ..
من هم جانم وهم معنای آن .
پایان 
»لب پرچین « ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 29 /10/2017 میلادی / برابر با 7 آبانماه 1396 خورشیدی !.