دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۶

هیاهوی بسیار

 شبم طی شد ، کسی بر در نکوبید 
به بالینم  چراغی  کس نیا فروخت
نیامد ماهتابم  بر لب بام
دلم از این همه بیگانگی سوخت.........".ف، مشیری"
----------
رستم ، دیو سپید را که خورشید  و  خداوندگار بزرگ ایران بود ، در پیمودن  هفت خان ،  به مبارزه طلبید  و او را کشت ، 
با کشتن او "چشم" خورشید گونه " جام جم  باز شد (( همان چشم فرا ماسونری ها  ))؟؟!
این ها را نویسندگان و فلاسفه بزرگ و ایران شناسان برایمان نوشته اند و ما ما با چه افتخاری آنها را مرور کرده و مزه مزه میکردیم .

مردم ایران  به راهبری  فرانک و ارنواز و کاوه و فریدون  ، آن  خدای بزرگ و یا ضحاک  را از قدرت  هزار ساله اش انداختند
همه این افسانه ها را خوانده ایم از کلاس دوم ابتدایی که رستم برایمان رستنم بود و ما همه مردان  هیکل دار را رستم خطاب میکردیم .

امروز هم به دنبال همان افسانه ها که گوش به گوش رسیده  جلو میرویم وعده ای در خارج نشسته اند و دسته های سینه زنی خود را راه  انداخته اند  و بقول معروف میگویند " لنگش کن >

حضرت ولایتعهدی میگوید رفتن به مزار کوروش یکنوع فاشیزم ایرانی است !!! البته ایشان باید از آنهاییکه تا امروز له له و دایه شان بوده اند حمایت کنند و فراموش کرده اند که این پدرشان بود خاک مزار کوروش را توتیا کرد وبر چشمان کور ملت ایران نشاند .

هنوز در تاریکیها به دنبال منافع هستیم  برایمان هم  مهم نیست که ملتی زیر ستم مادران و پدرانی گرسنه بچه های گرسنه ترو گرسنگانی که درونن سطلهای زباله  به دنبال غذا میکردند و سپس مورد تجاوز و خرید و فروش  به دست هما ن له له های ولایتعهدی  اسیر میشوند  و خان زاده ها و یا آقا زاده ها به همراه  ولایتعهدی در کنج بهشت نشسته با حوریان دست به گردنند  و آن  ملت بدبخت هنوز به دنبال خدایش میگردد تا فرمان اوا اجرا کند 

همه ما دریک جهان ساختگی داریم بسر میبریم و آنکه چشم بینا دارد او را کور میکنیم ، 
به دنبال آدم و حوا و گناهان دروغین آنها هستیم وهر آن میترسیم که ما را نیز از بهشت بیرون بیاندازند و از یاد برده ایم که ما هم در اساطیر خود مردی داشتیم بنام" جمشید "  که خدایان بر او خشم گرفتند و او را نابود ساختند .
این ته مانده  آیین نوروزی ما نیز یادگار همان جمشید است  جمشید ار اسطوره های زرتشت  نماد مهر و مهربانی بود  و خدایان خشمگین او را از بهشتی که خود آفریده بود بیرون راندند  ( بمانند محمد رضا شاه) که امروز تحفه  اش دست دردست دشمنان او  گذاشته  و از یاد برده که آنچه دارد از برکت وجود او بود .

گوهر جمشید ما نیز مهر بود و مهربانی  و تاجی بر سر زنان ایرانی گذاشت .
امروز آن تاج گم شده دردست زرگرها تکه تکه  و تبدیل به سکه شده است وزنان تن بخود فروشی اجباری میدهند برای سیر کردن شکم خود و فرزندانشان، چرا که همه نمی توانند در خلوت " نذری پزان" عریان شوند .

آنهاییکه امروز تکیه بر تخت " ضحاک ماردوش " داده اند  خودرا شهبازان بلند پرواز و خدای معرفت  و علم و دانش میخوانند  و مارا بیمارانی  روانی، نا بینا بی تفکر ، خود آنها به هرجا که پای میگذارند آلودگی و کثافت را برجای میگذارند  و ما همیشه در جستجوی  روح  زندگی هستیم .
آنها همیشه سبک بالند و ما  همیشه غمگین .

ما امروز دم از آزادی و ازادیخواهی میزنیم ا ما کسی را نداریم که پیش تاز باشد همه باز دست دردست نماینده دشمن گذاشته اند که چهل سال مردم را گرد خود جمع کرد و فریب داد حال نوبت تخم و ترکه اش میباشد .

ان سنگهای غلطان و رنگا رنگ  هر روز سنگین تر میشوند  و همانقدر از تفکر آزادیخوای ما میکاهند  و نفس ما تنگتر میشود  و نیرویمان به پایان خود نزدیکتر  .سپس مجبوریم آن سنگ غلطک را رها کنیم و به دنیال مهره دیگری برویم ، چه بسا او نیز یک فرستاده باشد او سر سام آور و بیقرار  و هرکس  لجوج  باشد  زیر میگیرد وله میکند  .
آیا این خود ما هستیم؟  آیا ما هستیم که داریم باز له میشویم ؟ .
نه! باید افسانه رستم و دیو  سپید را را و قصه میترا و ضحاک مار دوش را برای همان کتب دبستانی  و قصه شبانه بچه ها گذاشت 
ایکاش مرد بودم .
--------------
 بروی من نمی خندد امیدم 
شراب زندگی  در ساغرم نیست 
نه شعرم  میدهد تسکین   بحالم 
که غیراز اشک غم  در دفترم نیست .

فراموش کن . بنشین و به  آواز قلبت گوش کن و خاطرهای  شیرین را مرور کن ، نشخوار کن مزه اش بیشتر است در زندگیت مردان وزنان بزرگی  بودند ، خودت را اسیر دست کودکان کوی و بازار این زمانه مکن ، پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا . 30/ 10 /2017 میلادی / برابر با 8 آبانماه 1396 شمسی /!.