چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۶

جامعه از هم گسیخته

من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم 
من این نقاش جادو را نمی دانم نمی دانم 
گهی گرید گریبانم گهی سازد پریشانم 
من این خوش خوی بد خو را نمی دانم  نمی دانم ...... مولانا 
نه ، نمی دانم ، 
زیر پای ما شب است و بالای سرمان نیز شبی تاریکتر ، از نیمه شب رعد و برق وآ سمان گرفت برق ها رفتند ومن کورمال کورمال به دنبال شمعی میگشتم تا آنرا روشن کنم 
راست در تختخوابم خوابیدم بودم و به سقف تاریک مینگریستم و غرش آسمان  و چند قطره باران که کام خشک زمین را آبیاری میکرد ، گوش فرا میدادم بدون برق آ تلفن هم نیست ، آب هم نیست بقیه که جای خود را دارند .

سرانجام امروز صبح توانستم تابلت را با زکنم  ......اوف 

دیگر خسته ام بهتر است حرفش را نزنم . هرکجا پای میگذاری زیر پاهایت لجن است ،  پای را که از لجن بیرون میکشیم آفتاب نیز میرود . و آن چشم حقیقت بینمان روشن میشود که :
چه ملتی بودیم ، چه کردیم و چه ها نکردیم و چه میکنیم و چه خواهیم کرد ؟!.

خوب پای در کجا بگذارم و چشم را به کدام نقطه بدوزم ؟ این چشمانند که گام بر میدارند و شعور را بررسی میکنند  چشمی که در هنگام  پایمان را در جایی میگذاریم بما میگوید غلط است .
روز گذشته عکسی برایم فرستادند که جمعیتی غول مانند  جلوی آرچ " ماربل آرچ " دمرو شده نماز میخواندند در حالیکه پرچم های سرخ و سیاه و سبز بر درختان گره خورده بود .

بیاد روزی افتادم که در کمبریج ، داشتم یک آگهی چریکی مرگ بر شاه را میخواندم و درتعجب بود م که خانمی مسن بمن نزدیک شد و گفت :
اگر در سر زمین خودت مشگل داری شهر ما را کثیف نکنید !!! باو جواب دادم ، تنها دارم میخواتم .....واین کار من نیست !

این همان سر زمین است امروز غولهار ا از شیشه بیرون آورده و قادر نیست آنرا به درون شیشه برگرداند و همه جا  رخنه کرده اند حتی درمدارس این شهر کوچک واین دهکده .
دختر زیبایی را بسر حد مرگ مجروح کرده بودند چرا که جوان بود و زیبا .
به پلیسها حمله میشود با شیشه چشمان یک پلیس را از کاسه بیرون کشیدند ، 
کجا میتوان گریخت؟  حال آفتاب سر زمین ها غروب کرده است ، تاریکی همه جارا فرا گرفته  و جامعه ای که همیشه یکجا بایستد  نه چشمانش خواهد دید ونه پاهایش قدرت حرکت خواهند داشت .

این روزها همیشه پایمان روی شب استوار است نه د ر روز و زیر پرتو درخشان خورشید .
گامهای ما در چه زمانی به حرکت در خواهند  آمد ؟  برای زندگی دو گام بیشتر نداریم یا در روشنایی و یا در تاریکی  باید از روی شبها گذشت  باید به روز رسید ...
اما با کدام انسان میتوان همراه بود ؟  با این موجودات بو گرفته و از کار افتاده یا نو جوانان غرق در فساد.! پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا .
18/10/2017 میلادی /.
-----------------------
عکس متعلق به بازار گنجعلی خان "کرمان" است .

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۶

رفتی

کدام آسیا  به نوبت گشت ؟
و کدام آسیا بی نوبت ؟
وتو بی نوبت رفتی 

در آن صبح زمستانی غم انگیز!
در گردابی آتش زا 
از شدت درد فرو ریختی 
اشکهایت را 

غروب سردی بود کتاب چشمان بی فروغت 
در دریایی از اشک  باز بودند 
و ما آنها را نمی دیدیم 
دیگری میدرخشید با لبخدش
بامید تخت طاووس 
-----------------
کوروش را تو به اذهان وارد ساختی ، حال سیل طوفان زده این گمشدگان در ریگزارها  آنچنان بسوی او میتازند که ترا که زنده کننده نام او بودی ، از یاد برده اند.
درون این توده  ماتم زده  میان آنهمه آدمها که شکل آدم هارا داشتند  آنقدر گفته اند که فروغ صداقت تو از اذهان  پاک شد /

من از چهره غم دار تو  توده ای را جمع آوری کردم  و شکل دادم  و در سینه ام نشاندم و مطمئن هستم روزی درختی تازه خواهد رویید .
آن ساحره مقدس ،  برای آنکه به زن بودنش افتخار کند  خود ا از مردان آنچنانی جدا نساخته و مانند آنها گام بر میدارد و دستوری در مراسم ها حضور میبابد .

چه روزهای غمناکی  به من تحمیل شد بی تو  امروز باید حافظ منافع تو باشم درمیان خیل این جانوران که گرد گرگ جمع شده و بع بع میکنند .
من در این امیدم  که هر رویداد بزرگی که میگذرد  ، یادش هرچند  نا پیدا باشد زنده میماند  و هرچه زباله های بینش است از غربال یاد ها  میگذرد ،  
آیینه روزگاری  رویداد بزرگی برای انسانها بود  اول از آهن  و سپس آب گینه ساخته شد  و نیاکان ما که تو آنهمه به آنها دلبستگی داشتی  فلزات آبگینه شده را  گوهر معدن میخواندند   و با هم یکی میشمردند  تو همان آیینه مقدسی .

کم کم زنگار  از روی تو پاک خواهد شد .
امروز دشمنان دیرین  تو نیز به طرفداری از تو برخاسته اند همان جل پلاسهای مست نیمه شب .
در فاحشه خانه های لوکس  با اشعار لوکس شان و گفته های آنچنانی ، آنها نیز گفتند که " پشیمانیم مگر آن خود فروختگان  تریاکی.
هر کسی خود را در آیینه ای میبیند اما آیینه زمان چیز دیگری است . 
من مجبورم گاهی با احمق هایی در بعضی از این رابطه های مجازی در بیفتم  آن ساحره بد جوری همه را شستشوی مغزی داده است ،با نمایش لباسهایش ، تاج و نیم ناجش با عکسهای  آنچنانی  امروز دیگر هشتاد ساله شده و من بامید تکه تکه شدن پیکر اویم  در انتظار عذاب ابدی اویم  ، پدر مرا ببخش من کینه توز نیستم حتی دشمنانم را نیز بخشیده ام اما این یکی کینه اش مانند یک خون دلمه شده درون سینه ام نشسته حتی بی تفاوت نمیتوانم باشم خیانت او را در آن جزیره بچشم دیدم اگر دیگران ندیدند ویا میل ندارند دیده را باز گو کنند اما من دیدم .
و ساحره دیگری در آن سوی شهر گویا باهم دست بهم داده اند مانند تو همکار در قلعه !یکی این سوی شهر دیگرید آن سوی شهر 

او و آن دیگری  به وظیفه شان  خوب عمل کرد ند هم مردم را سرگرم ساختند هم ترا و نقش ترا از اذهان پاک نمودند  .
  و مردم نادان و ابله آنچنان سرگرم شدند که هم ترا از یاد بردند   وهم طوفان سهمگینی که سر زمین ما را درنوردید.
روانت شاد پدر 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
17/10/2017 میلادی / برابر با 29 مهرماه 1396 خورشیدی .....




دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۶

ما غربت نشینان

میل دارم هسته ای در خاک خاموشی باشم ،   و عشق چون باد بر من بوزد و مرا به انسانهای دیگر پیوند دهد 
تا زمانیکه از خاک میروییم 
درختی دیگر باشیم  و دنیا به شگفت آید 
 اما وای از این  هموطنان 
ما دردهای خود را داریم ، زنجهایمان را داریم و صبورانه آنها را بردوش میکشیم بی آنکه خود را به دیگری تفویض کرده باشیم 
شاید تنها خانواده ای هستیم که با دست رنج خودمان زندگی کرده ایم  ، وای وای ازهمنوعانمان 
من میل دارم سرود حقیقت را بخوانم  با آواز بلند 
تا دیگران را بیاد آن طوفان بیاندازم 
اما متاسفانه فرهنگ ما  طاق نصرت هایی است که برای شکستن خودمان  ساخته ایم 
و هیچگاه نتوانسته ایم  درستی از زیر این طاقها عبور کنیم 
تا حد اقل شکست ها را فراموش کنیم 
و... ای وای از این هموطنان که دشمن چنین نباشد که اینهاهستند .

رهروان حقیقت همه در راهها ، جون گمشده ای در بیابانند 
مناظره هایشان و گفته هایشان ریگ سوخته  و ملال آوراست 
چاره  ای جز آن ندارند که پرخاشجو باشند 
هر ازگاهی  هر کسی مشتی گرد در فضا میپاشد و هر کسی  در درونش خود را فراموش میکند 
به تماشای بیابانها مینشیند 

ای وای از این هموطنان که دشمن چنین نباشد .
پایان / 
دوشنبه 16 اکتبر 2017 میلادی / اسپانیا 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « /.



عروسک ژاپنی

خیال ندارم دیگر وارد هیچ بحث سیاسی شوم . بطور کلی گور پدر دنیا و بقیه ، مهم خانواده خودم میباشند .
این شروع  یک نوشتار است ، دنیا و گذشته ما رو به اتمام  و دنیای جدید غیر قابل هضم و چه بسا تحمل است .، مشتی دیوانه  افتاده اند بجان یکدیگر و مشغول پاره کردن هم میباشند در این میان چهره های منفور  بشکل حضرت مریم درآمده اند گناهانشان همه پاک شده و در حوض کوثر غسل کرده اند .

پر بی اعتماد شده ام  هرچه صدا ها رسمی تر باشند اعتماد من کمتر میشود  گمان میبردم چیزهایی بما  بستگی خواهند داشت اما نه! ما در خارج از مرزهای این زمان زندگی میکنیم ، ما را تحریک میکنند  تا بما مثلا لطف کرده باشند  اما چیزهایی در درون ماست  که بما کمال میبخشد  باید آنرا حس کرد ، مانند عشق  و شروع بخواندن کرد فلسفه برای آزاد اندیشان خوب است و کسی که افکارش درگیر هزاران مسائل میباشد کمتر دل به آن میبندد  اصلا فلسفه چیست افکاری قدیم از بن و بیخ دور دستها عقاید  قدما ،  گاهی هم عده ای نقب میزنند و از راه شاعران به افکار ما حمله مینمایند ،  درحال حاضر تنها من بخودم احتیاج دارم  باید باشم تا دیگران هم باشند  من به راه خودم میروم  بازگشت به درون  نمیتوانم  بگویم راهی درست است یا غلط اما بهتر ار کنار دیگران بودن است  تمام آنها را که باید بدانم دانستم چه مذهبی وچه تاریخی، تاریخ را جلوی ما گذاشتند که فریبی بیش نود  تاریخی ساخته و پرداخته  بزرگترها  برای تحقیر ما و نشاندن ما سر جای خودمان ،حال آینده درباره این موجودات چه برنامه ای دارد ؟ خوشا بحال آنان که از بیخبرانند .
داستانی خواندم بنام " عبور از راه عشق" یک داستان کوتاه  اما بسیار شاعرانه و زیبا بود تما م شب با آن سرگرم بودم نویسنده آنچنان اجزائ پیکر محبوب را توجیه و تشریح کرده است  که من او را در کنارم احساس میکردم  ، مردی میانه سال که پای از مرز چهل  بیرون گذاشته بود در زیر شکوفه های گیلاس در ژاپن عاشق دختری بیست و دوساله میشود واین عشق چه آتشی در دل ان مرد روشن میسازد ، هیچکدام زبان یکدیگر را نمیدانستند اما بهم نزدیک شدند آنقدر نزدیک شدند
 تا با هم یکی شدند ، پنهان بین خود حلقه هایی را  رد و بدل کردند و پنهانی به همسری یکدیگر درآمدند نه از واعظ خبر ی بود ونه از کشیش ونه از مرد روحانی بودایی خود آنها یکدیگرا برای هم عقد کردند بهمراه یک حلقه کوچک وبارها در انتظار خنجر عقاید پوسیده حاکم بر روح و سرزمینشان  نشستند . 
آنها باهم تا پای جانشان ایستاده بودند بی هیچ خوفی و یا دلواپسی .

به راستی شاهکاری از عشق و دلدادگی است ، .......

پیکرش چنان لطیف و سپید بود که اگر او را پشت یک پنجره میگذاشتی در زمستانی سرد بخیال برفهای کوهستان بودی ، پستانهای او بحدی کوچک بودند که نمیشد به آنها دست زد و پیکرش باندازه یک متر نه بیشتر در میان بازوان من غرق میشد آتش میگرفتیم هردو میسوختیم   هنگامیکه در کنارم بخواب میرفت او را مینگریستم سپیدی پیکر او که مانند شکوفه های گیلاس بودند در کنار پیکر نحیف و کدر من مانند شب و روز بودند ، او درمیان بازوانم گم میشد  و من در او غرق میشدم ساعتها باهم درروی ابرها  میگشتیم غرق لذت و سپس ناگهان به نکبت زمین باز میگشتیم . واین گردش در طول شب بارها ادامه داشت  او غذایش را در آشپزخانه میخورد نه در کنار من و هنوز خمیده راه میرفت ، دست او را گرفتم و راه بردم وـآن کفشهای چوپی سنتی را از پاهایش بیرون کشیدم و باو لباسی از حریر پوشاندم و در کنار خودم او را نشاندم ، آن پری کوچک را  اما او  مجبور بود برای بیرون رفتن همان پارچه های رنگی را بخود بپیچد  وهمان بالشتک را بر پشت خود ببندد  سنت ها !!! لعنت بر همه سنت ها ما هردو تدریس میکردیم  هریک به زبان خود  بی آنکه زبان یکدیگر را بفهمیم پیکان عشق همه چیز را بازگو میکرد و دستهایمان  که لبریز از عشق و پاکی بودند .......... 

ما ارواح این دنیا  همه چیز را فراموش کرده ایم حتی عشقهایمان ثانیه ای و یا دقیقه ای شده و یا باید آنرا خرید  همه شاعران و نویسندگان دربرابر این دنیای پر رمز و راز شانه بالا انداختند و سرشانر ا در گنداب سیاست بردند که بوی تعفن ـآن هه جا را پر کرده است .امروز همه چیز در نظر من یک نمایش غم انگیز است یک خود فروشی  حتی تاریخ را نیز به نمایش گذاشته  و برای فروش آن نرخ تعیین کرده اند چقدر ما سقوط کرده ایم  و قادر نیستیم خودمان را  یا تمام و کمال در رویدادها غرق کنیم  و یا در راه ساختاری مشارکت نماییم  ما لرزش زمین را احساس میکنیم  ما در رنج قربانیان سهیم هستیم  در فقرو گرسنگی آنها   ولی نه در این رنج بردن ها و نه در میان پرچم های رنگ و وارنگ و آن پرچم خرچنگ نشان  جمهوریخواهان  و نه در هیجانات عمومی واقعیتی را نمی بینی  تنها به درون  تاریخ سفر میکنیم و زمین ها را میشورانیم تا تکه استخوانی بیابیم برای فروش  دیگر جمهوری ، پادشاهی جمهوری فدراال همه برای من یکسانند چون دیگر انسانی وجود ندارد .پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین« / اسپانیا /
16/10/2017 میلادی /.

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۶

ادامه دهندگان جنگ

بهترین  کار این است که تلویزیون را خاموش کنی و بنشینی به آوای موسیقی هرچند قدیمی باشد گوش فرا دهی ، همه جا آتش سوزی  و ادامه دهندگان جنگها آتش را به دم روباهان میبندند و به کشتزارها میفرستند ، امروز نزدیک بود منهم در یک آنش سوزی  از پا بیفتم ! درحال حاضر پیشانی و سینه ام دچار سوزش آنهم از روغن داغ شده است ، روغنی مخلوط با آب  برای صرفه جویی نیمی از بطری آب است مانند شیر که نیمی از قوطیهایی که ما نمیدانیم  درونشان چه رنگ میباشد آب است ،  

هیچکس هم هیچ احساس مسئولیتی درقبال اینهمه آتش سوزی ندارد  خوب !  کمبود باران ، داغی هوا ، چه کسی دامن باین آتش ها میزند ، آقایان باد در غبغب میاندازند جند کلمه را از حفظ گرده پشت تریبونها بگوش مردم فرو میکنند گوسفندان بع بع میکنند و گاوها سم بر زمین میکوبند . بچه های دهاتی دیروز امروز سیاستمدار شده اند ، فاشیزم اسلامی بهترین  اسلحه برای نابودی شهرها و انسانهاست چون میدانند این جماعت رحم در دلشان نیست .

قایق پشت قایق پناهنده وارد این سر زمین میشوند و آتش پشت آتش  همه استانها را فرا گرفته است  ، مردم مهربانی هستند تابع دستورات آن بنگاه بزرگ صلیب سرخ باید به همنوع کمک کرد اگر چه خود در آتش بیخردی خود بسوزی .

نه دیگر نمیتوان به آزادی بشر ،  به ازادی ملتها ،  آزادی دریاها  رشد اجتماعی  یا حقوق حقه بشر و یا کشورها ی کوچک .بزرگ اعتماد داشت در عمق قلب یک یک روسای  آنها یک شیطان خفته است .

 ترجمه ریاست جمهور مرا متوجه ساخت که ایشان  در خدمت هیچ ایده آلی نیستند غیر از سر زمین خودشان و فرمانروایی  حال یا از روی آگاهی  و یا از روی نیاز بشری  تنها بسود کشورهای مورد علاقه ایشان تمام شد ،  بحرانها بجای خود باقیست و هنوز نمیدانی که در کدام جبهه باید بایستی ،  درحال حاضر باید کوتاه ترین راه را برای ادامه نابودی  این  "زمین" کهنه بکار برد ؛ هرچه مردم کند ذهن تر و احمق تر باشند بهتر ،  باید اعتراف کنم که یکنوع نا امیدی سرتا سر وجود مرا و بقیه خانواده را  گرفته است 
  ما در گمان آن بودیم  که کوتاه ترین راه برای آزادی بین جدا سازی حکومت از مذهب  و پایداری فرهنگ ما ایجاد شود  بحرانها حل شوند  آه .... هفته ها  بلکه ماه ها و چه بسا سلها لازم است تا شما  جناب ریاست جمهور و همکارانتان  که نیمی دشمن شمایند  با بحرانها روبرو شوید .شما از خیلی چیزها گویا بیخبرید تنها انتخاب شده اید  تصمیماتی  بگیرید و سپس آنها آنرا خنثی سازند .

اروپا هنوز رهبری جهان سوم را دردست دارد و حاضر نیست دست از آن بکشد و به جنگ  آواران در اردوگاهها مدتهاست که درصدد آن هستند که جنگهای داخلی و یاخارجی خیابانی و بیابانی را ادامه دهند مهم نیست چه کسی با کی میجنگد  باید جنگ کرد کارخانه ها باید بکار خود مشغول باشند در غیر این صورت پیچ و مهره هایشان زنگ میزند ! به حد سر سام آوری اتومبیلها ی رنگ  ووارنگ در همه جاده ها مشغول کشتارند  ،جمعیت باید کم شود ، در بسیاری از اوقات کثافتکاریها پنهان میمانند مانند حضرت جناب جفرسون کلینتون !جناب حضر ت امام ابوالحسین ابو عمامه  دهانشان را را شسته اند ، پاکیزه و پاکند و در پایان این درد نامه بنویسم که دموکراتها بیرحمترین انسانهای روی زمین هستند حتی به پدر خود و پسر خود رحم نمیکنند . همین 
  پایان 
ثریا / اسپانیا / همان روز یکشنبه 15 اکتبر 2017 میلادی ........

مام وطن !

چشم دلجویی ، دلم از مردم  عالم نداشت 
داغ من  مرهم ندید و راز من محرم نداشت 

بلبل این گلستان  صد آشیان را کهنه کرد 
آن گل خود رو وفایش عمر یک شبنم نداشت ......".کلیم کاشانی "
--------------
همه حواسم ، بر ضد گمانم  بر میخیزد ،  نگاهم درون  هرچیزی عمیق است کمتر امکان دارد غرق تماشای چیزی شوم ،آه ازاین مردم ظاهر بین و خشت مال ، آنچنان  روی خود را زیاد کرده اند که دریکی از ایلات آلمان فدرال فرموده اند که درتقویم سالیانه   عید قربان وعید فطر را نیز جزیی از روزهای تعطیلی نامگذاری کنید !!! و آن گرسنگانی که بر مسند فرمایش نشسته اند  در جواب گفته اند ، بلی ، عیبی ندارد ما این همبستگی را دنبال خواهیم کرد ! این همبستگی همان  وجه ناقابلی است که هرماهه به حساب آقایان گرسنه سوسیس خور و پوره سیب زمین خور ، ریخته میشود .

در این سوی زمان هم آه و ناله  خایه مالان مادر ایران بلند است که پیر زن هشتاد ساله را با جلال و جبروت وارد خاک ایران کنند و حتی اگر یک روز هم شده او سلطنت کند آنها هم جیره خورند واجبی کشیده و نمیدانند که همه آتشها زیر سر اوست و آن هسته خرما ..
با سپاه سازش دارند ، همیاری میکنند " مردم را ما سرگرم میکنیم نگران نباشید و آنهایی را هم که عصیان میکنند و سر بر میدارند سگهای درنده و وحشی داریم که بجانشان بیاندازیم دندانهایشان تیز است و خوب پاره میکنند و از هم میدرند ، نه ! جای نگرانی نیست ".

.و ما در این  سوی زمان در حسرت بوییدن یک شاخه گل نسترن نشسته ایم .

نیمه شب ناگهان ، گویی کسی در گوشم فریاد کشید ، بلند شو ، ساعت چهار و بیست دقیقه شب بود نگران به اطرافم نگاه کردم چه کسی بود مرا بیدار کرد ؟ 
آه ، آن دخترک چشم سبز و لاغر روبرویم ایستاده  بود  ! 

-پدرم از بی غذایی وبی دارویی در یک بیمارستان دولتی مرد و جسدش را هم نمیدانم چکار کردند 
- مادرم مورد تجاوز قرار میگرفت جلوی چشمان من وسپس بخودم تجاوز میکردند جلوی مادرم !
تو برای چه کسی دل میسوزانی ؟ 
گوشهایم صدا میکردند ، وز وز میکردند .

هیچ عزیزم بیماری ملی گرایی مرا هم در برگرفته است ، تو حق داری نباید برای آن مردم دل سوزاند ، تنها نگاهی به مردم دنیا میاندازم که چشم به واشنگتن دوخته اند ، عده ای منافع خود را در خطر میبیند وعده ای دنبال منافع خودشان هستند ، هیچکس از دل حساس و رنج دیده تو باخبر نیست ، جنگ یعنی همین ، یعنی بتو و مادرت جلوی چشمان هردو تجاوز شود و شما دهانتان دوخته و نتوانید فریاد بکشید چرا که فریاد رسی نیست . 

در سر زمینی که هنر مند و کار گردانش را میکشند با آمپول زهر آنهم در کشوری دیگر ، بهترین خواننده و نوازندگانش را در خانه محبوس میکنند و پسران و دختران حرامزاده قلعه حال جای از ما بهتران را گرفته اند ، جنون تکنو لوژی همه را فرا گیر کرده است ، شهوت و جنون بغل  خوابی تا مرز اشعارشان رسیده و در نوشته هایشان تنها ازیک موضوع سخن میرانند این بیماری درگذشته نیز وجود داشت  همه اشعار ما در باره همین پیکر زیبا وا ندام زیبا و در آغوش گرفت و بوسیدن لبها ون وشیدن قدح  بود تنها چند نفری پیدا شدند که از روی آثار و نوشته های " چپی ها" که دیگر پر وبالشان ریخته بود چند خط را سرهم بندی کردند ،
.
بگذار همانطور که میخواند باشند ، اگر جنگی در بگیرد باز این نسلها باقی خواهند ماند ، نه ، عزیزم من جنون صلح طلبی ندارم بگذار جنگ شود منهم درون جنگ خواهم بود ، زندگی یعنی جنگ  دیگر هیچ .

بیدار شدم ، مدتی دور خودم چرخیدم  اعصابم بکلی درهم ریخته بود ، سالها بود که دیگر ( به آن چشمان سبز)نمی اندیشیدم فراموشم شده بود ، حال نیمه شب مرا بیدار کرده و ملامتم میکند . 

سهم ما شکست خوردگان چیست ؟ ایمان ما خیلی ناچیز و کمرنگ  است و از هر طرف با بی اعتقادی روبرو هستیم ، سهم ما همان نقش و وظیفه شکست خوردگان است عزیزم ،  تنها یک پادوی وظیفه شناس .

من باید عازم راهی باشم که در پیش دارم فراموش نمیکنم که سالها از روی من رد شده و گذشته حال نقش یک مادر بزرگ را دارم و کم کم ممکن است مزاحمت فراهم کنم گاهی فراموش میکنم که نباید نقش یک قهرمان را بازی کرد ، قهرمانی وجود ندارد قهرمانان امروز ما " هاری پاتر و دوستانش میباشند "  ما هرگز نباید به آنچه که بودیم باز گردیم و به پشت سر نگاه کنیم و آب رفته را بنوشیم .

واین موجودات  واین فسیلها  که از زمان گذشته باقی مانده اند و نقش خود را هنوز پایان یافته نمی پذیرند باید قبول کنند که آنها نیز با من همراه هستند اگر چه هزاران فدایی و قراول داشته باشند .

حق با توست ، دیگر به هیچ چیز غیر از خودم نخواهم اندیشید مانند همان افعی پیر که حتی به پسر ناکامش تهمت زد تا مجبورش نکنند جوابگویی عدالت و قانون و مردم باشد  ، بلی عزیزم تنها بخودم خواهم اندیشید نه بیشتر و بتو که هنوز در من زنده ای وآن چشمان بیگناه را از یاد نبرده ام  با آن موهای مشکی براق که در اطراف صورتت ریخته بودند ، تو یک تابلوی نقاشی بودی که به دست هنرمند روزگار شکل گرفته بود ، با کاردک ترا سوراخ سوراخ کردند و  تصویرت را مخدوش نمودند حال از زیر صدها رنگ بیرون آمده ای و مرا ملامت میکنی .پایان  
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا .
15/10/2017 میلادی /...