کدام آسیا به نوبت گشت ؟
و کدام آسیا بی نوبت ؟
وتو بی نوبت رفتی
در آن صبح زمستانی غم انگیز!
در گردابی آتش زا
از شدت درد فرو ریختی
اشکهایت را
غروب سردی بود کتاب چشمان بی فروغت
در دریایی از اشک باز بودند
و ما آنها را نمی دیدیم
دیگری میدرخشید با لبخدش
بامید تخت طاووس
-----------------
کوروش را تو به اذهان وارد ساختی ، حال سیل طوفان زده این گمشدگان در ریگزارها آنچنان بسوی او میتازند که ترا که زنده کننده نام او بودی ، از یاد برده اند.
درون این توده ماتم زده میان آنهمه آدمها که شکل آدم هارا داشتند آنقدر گفته اند که فروغ صداقت تو از اذهان پاک شد /
من از چهره غم دار تو توده ای را جمع آوری کردم و شکل دادم و در سینه ام نشاندم و مطمئن هستم روزی درختی تازه خواهد رویید .
آن ساحره مقدس ، برای آنکه به زن بودنش افتخار کند خود ا از مردان آنچنانی جدا نساخته و مانند آنها گام بر میدارد و دستوری در مراسم ها حضور میبابد .
چه روزهای غمناکی به من تحمیل شد بی تو امروز باید حافظ منافع تو باشم درمیان خیل این جانوران که گرد گرگ جمع شده و بع بع میکنند .
من در این امیدم که هر رویداد بزرگی که میگذرد ، یادش هرچند نا پیدا باشد زنده میماند و هرچه زباله های بینش است از غربال یاد ها میگذرد ،
آیینه روزگاری رویداد بزرگی برای انسانها بود اول از آهن و سپس آب گینه ساخته شد و نیاکان ما که تو آنهمه به آنها دلبستگی داشتی فلزات آبگینه شده را گوهر معدن میخواندند و با هم یکی میشمردند تو همان آیینه مقدسی .
کم کم زنگار از روی تو پاک خواهد شد .
امروز دشمنان دیرین تو نیز به طرفداری از تو برخاسته اند همان جل پلاسهای مست نیمه شب .
در فاحشه خانه های لوکس با اشعار لوکس شان و گفته های آنچنانی ، آنها نیز گفتند که " پشیمانیم مگر آن خود فروختگان تریاکی.
هر کسی خود را در آیینه ای میبیند اما آیینه زمان چیز دیگری است .
من مجبورم گاهی با احمق هایی در بعضی از این رابطه های مجازی در بیفتم آن ساحره بد جوری همه را شستشوی مغزی داده است ،با نمایش لباسهایش ، تاج و نیم ناجش با عکسهای آنچنانی امروز دیگر هشتاد ساله شده و من بامید تکه تکه شدن پیکر اویم در انتظار عذاب ابدی اویم ، پدر مرا ببخش من کینه توز نیستم حتی دشمنانم را نیز بخشیده ام اما این یکی کینه اش مانند یک خون دلمه شده درون سینه ام نشسته حتی بی تفاوت نمیتوانم باشم خیانت او را در آن جزیره بچشم دیدم اگر دیگران ندیدند ویا میل ندارند دیده را باز گو کنند اما من دیدم .
و ساحره دیگری در آن سوی شهر گویا باهم دست بهم داده اند مانند تو همکار در قلعه !یکی این سوی شهر دیگرید آن سوی شهر
او و آن دیگری به وظیفه شان خوب عمل کرد ند هم مردم را سرگرم ساختند هم ترا و نقش ترا از اذهان پاک نمودند .
و مردم نادان و ابله آنچنان سرگرم شدند که هم ترا از یاد بردند وهم طوفان سهمگینی که سر زمین ما را درنوردید.
روانت شاد پدر
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
17/10/2017 میلادی / برابر با 29 مهرماه 1396 خورشیدی .....