دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۶

دلنوشته !

بزرگ کسی است  که میتواند به هر بزرگی آفرین بگوید ، 
ما هنوز بزرگی نیافته ایم  تا زنده باشد و باو آفرین بگوییم ،  به شماره ها و لایکها و انگشتهایی که بما میرسانند آفرین میگوییم  و سپس بر گور خودمان بوسه میزنیم .
امروز هر گروهی  چند " حیوان : برای خود میسازد  و چند تن از خودیهایش را بزرگ میکند  و مشهور میسازد  و سپس آنهارا زنده بگور میکند .
و باز بر گور آنها بوسه میزند و اشک تمساح میریزد .
شهرت  بوسه هایی است که زنده به گوران بر خود میزنند ،  همه آنها در زندگیشان  تبدیل به خاک شده اند  البته آنها مشهورند و مشهور بوده اند  دست سازند  ساخته و پرداخته ساختمان سازها ! و شهرت سازان  . 
شاید عده ای کور باشند ، اما ما کور نیستیم  واز درک بزرگی نیز عاجز نیستیم  ، 
ما میل داشتیم  بذری باشیم در خاک خودمان  در خاک فرا موش شده که امروز روبه ویرانی میرود و آخرین نشان گذشته نیز کم کم بمدد تکنو لوژی نو پا فرو کش کرده به زیر خاک میرود دیگر اثری از تاریخ بر آن سر زمین و سر زمینهای دیگر باقی نخواهد ماند ، نه ! صدا نیز خاموش میشود ، تنها صوت کارخانه ها و صدای گوش خراش بلند گوها ست که مردم  را به بردگی دعوت میکند .

خداوند ، چون باد بر ما وزید و رفت ،  در ا نتظار وزیدن دوباره او هستیم  اما زمانی او را خواهیم دید که در خاک خفته باشیم و یا خاکستر شده بر باد برویم  واو به شگفت آید و گاهی از  رنج بگرید و زمانی  به زیبایی بیش از حد  لبخند بزند  او برای ما حقیقتی بود که گم شد  حال ما در دلهایمان سرود حقیقت را میخوانیم و او را فریاد میزنیم .

»آه ... خداوندا ، سپاسگذارم که هنوز چشمانم میبیند و شعورم میرسد و میتوانم دوست بدارم بی آنکه دشمنی در حق کسی روا بدارم «.

من برایت قربانی نمیکنم بجایش برایت درخت میکارم ، نهالی تازه در باغچه خانه ام کاشتم  تا تو را بیاد توفان  نیاندازم .
من ترا درمیان سینه ام دارم ، و دیگر یجایی نظر نمیدوزم  ترا زندانی نکرده ام ، مجبور نیستم از دیوارهای طلایی بالا بروم تا ترا ببینم ویا روی زمین ولو شو م و ترا زیر زمین احساس کنم  ، تو مرا به حقیقت خویش بردی و اغوا کردی و من ترا همانند یک عشق در سینه دارم  ترا نفریفتم ، و برایت شاخ و برگ و درخت دروغ نکاشتم  ترا مانند یک آهوی تیز پا شکار نکردم  برایت خانه نساختم ، ترا آنقدر لطیف و زیبا و مانند حریر خیال در ذهنم دارم که محال است مانند موم در کف دستهایم آب شوی .

دلم تنگ است ، دلم درپی ارزوهاست ، در کنار سفره نان و پنیز سماور جوشان و چارقد سفید مادر بزرگ .چایی دراستکانهای کمر باریک و حواس گم شده ام در کوچه و در خانه پسر همسایه .
چرا گم شدم ؟ همه گم شدیم .
خانه ام کجاست ؟ جایم کجاست ؟ عقلم از محاسبات روزانه  آسوده است من رفتم تا توشه هایی از فضیلت را برای این روزها بردارم اما دیگر فضیلت من به درد کسی نمیخورد ، قدیمی شده است ، بوی کهنگی میدهد ، مانند اشعار شاعران قرن هجدهم و فلاسفه قرن نوزدهم ، تنها گاهی ممکن است کلمه ای از آنرا بیرون بکشند . پایان . ثریا / دوشنبه 13 شهریور 1396 / اسپانیا /

بز دلان امروزی

در اندرون من خسته دل ندانم کیست 
که من خموشم واو در فغان و درغوغاست ........"حافظ" 

از کمبود و فشار هوا بر تنفسم بیدار شدم ، مدتی روی تختخواب نشستم ، اسپری را مصرف کردم دلم بد جوری هوای قهوه را کرده بود ، آنرا درست کرم و بیاد آوردم درگذشته کسانی در اطراف دولت بودند که هنوز چای را در نعلبلکی هورت میکشیدند اما قهوه روزانه شان فراموش نمیشد ، بودن بی پدر و مادرانی در آن زمان که تخم  و ترکه شان نیز در این زمان دور  نگهبانان  تاج میچرخند!

همیشه عده ای بی پدر و مادر و ناقص العقل و جانی دور بر عده ای بی پدر مادر جانی دیگر که حاکمند میچرخند  ، هنوز آن تاج از دست رفته و روی زمین افتاده  با شیشه های رنگی ، افتخاری برایشان دارد  وعده ای بی پدر و مادر را  زیر بال خود گرفته اند بز دلانی  که میترسند و تسلیم شده اند  و یا بکار گرفته شده اند  تصویرهای پایین تنه خود را نشان میدهند ورباین  طریق بما میفهمانند که آن حکومت و سگهایش  باقی میمانند .

چرا مانند دیگران نمیروم در کنار اجاق آشپزی بایستم و غذاهای خوشمزه ، کیک های طعم دار، شیرینی ها ، مرباها، ترشی ها را درست کنم و بنشینم نوش جان کنم ؟و چرا آن سر زمین را ازیاد نمیبرم  چه چیزی درآن خاک آلوده و حقیر خوابیده که مرا  فریاد  میزند؟.


افکار عمومی ومطبوعات  زیر نظرند  آنها تنها  درباغچه خود میچرند  با غرغره کردن اشعار والامنشانه ،  و مجیز گوییهای بی بها .

در اینسو نیز عده ای از پیر و جوان  خرد و بزرگ مشغول نواله هستند  چیزهایی را که خود پخته اند میخورند وبه دهان ما هم میگذارند ، خود را مستقل میدانند ، نواله ها را از دست یکدیگر میگیرند و نشخوار میکنند  میان آن روشنفکران قدیمی و از کار افتاده  و اربابشان یک قرارداد ناگفته و پیمان و عهدی پنهانی بسته شده است  از آن نوع که بین حیوانات اهلی حکفرماست .
همه گونه آزادی  در بردن و چاپیدن  و به کار گرفتن  دیگران در بسترهایشان دارند  ، دیگر به ان خو گرفته اند در پی براندازی دشمن نیستند  دشمن بهترین دوست آنهاست  آسوده خاطر قلاده بر گردن  دارند  و آن گروه بدبخت و کوچکی که در آن میان  دور خود میچرخد وزیر نیش  شرمساری هنوز آزار  میبیند  بیهوده  در انتظار نشسته اند  ، گردنها کلفت شده اند  هرچند پشم و پیلی هایشان ریخته باشد و دیگر کسی برایشان ارزشی قائل نیست جز سگهایشان که هنوز دور و اطرافشان به پارس کردن مشغولند و خوابیده واق میکنند .

و آن گروه ، آن گروه سرگردان  آن گروه وامانده  هیچ سر مشقی برای جوانان  آینده ندارند  آنها نیز  هر کسی بیشتر بدهد  خود را باو میفروشند  به شیوه زنان خود فروش  اعیانی رفتار میکنند  با لباسهای گرانبها که سایرین باور کنند  به پاس  خدمت  مهربانی و خوبی ارباب  بزرگ آنها را  " نشانده " است و در روزگاران آینده در سر نوشتها نقشی خواند داشت .

زندگی دو رنگ شده ، سرخ و سیاه  و اگر بخت برگردد  فورا به آستانه ( شاه) جوان سر خواهند سایید  و هر زمانی چنین بوده و همچنان خواهد ماند .

برای اولین بار یکی از این سگهای دست نشانده نیش خود را به همراه شکل پایین تنه اش زیر عکس شاه جوان و بانویش بمن نشان داد ، فورا اور از میان صفحات راندم ، بیچاره دلم برایتان میسوزد  که چندان احمق باقی مانده اید  آنعا تنها به شما احتیاج دارند نه به امثال ما ، تنها شما را میتوانند برده خویش سازند نه ما را .

من به حکم عشق به وطنم  و عشق به آخرین پادشاه ایران  چند سالی این اراذل را تحمل کردم . امروز دیگر نه میلی به مبارزه دارم و نه برایم مهم است که کی میاید و کی میرود ، همیشه عده ای بی پدر ومادر حرامزاده در اطراف یک قدرت بوده اند .
پایان 
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 04/09/2017 میلادی / برابر با 13 شهریور 1396 شمسی .....


یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۶

تجزیه ایران

من چاقو کشان ارتجاع سیاه را ترجیح میدهم ،
 آنها مانند همان تیغ های  کاردشان  که ممکن است روزی در پهلوی منهم بنشیند ،  راست وبی غل وغشند ..

نوای بلند تجزیه ایران از دهان گشاد مریم قجر که چه بسا پایین تنه اش نیز به همان گشادی باشد و صد ها مرد رای در خود جای دهد و آن پسرک ابله رضا پهلوی که حیف از نام پهلوی بر روی او مانده  ،  ایران آینده را بجای آنکه  "اقوام ملی "بخوانند آنها را : ملیتها : خواندند  یا چنان بی شعور و بیسوادند و یا  آنکه دارند به حریف کمک میکنند . در هر دو حال  آنها شایسته بخشش نیستند ، آنها خیانتکارند و من امید دارم روزی به سزای اعمالشان برسند .

تمام شب دچار آشفتگی  و خوابهای   وحشتناک بودم ، این بچه سوسیالیستها تازه رشد کرده  تنها از اقتصاد حرف میزنند و مانند بوسه یهودا  بوسه بر چهره مردمان ایران  میزنند .

تنها کسی که از روز اول به این بچه نیم پهلوی اعتقادی نداشت  من بودم  مرا چپی و ضد وطن خطاب کردند و حال بیایید تماشا کنید با کمال وقاحت میگوید :

"من بعنوان یک شهروند در ایران آینده با هرچه اسلحه و بمب اتمی است مخالفم ،" 
خوب بگذار شبها عربها و اقوام دیگر از سر تا سر و اطرافت وارد خانه  شوند و به همه تجاوز کنند ، تو آسوده بخواب ،  این کرایه نشینان حکومتی  که در انتظار  زیر و رو شدن خانه میباشند تا فورا خود را برسانند و قباله زمینها را دریافت کنند  و آن سر زمین تکه تکه شده  را به دست گرفته سرمایه گذاری کرده و از ایرانیان و وطن پرستان بهره کشی کنند  به هر قیمت شده طبقه طبقه بالا میروند تا به گلو بالیستها بپیوندند و در آخرین طبقه جای خوش کنند  بی آنکه بدانند تنها یک عمله بودند .

امروز هرکه را که در اطرافم  میبینم بدون وطن هستند و کسانی به اراده  خود تن به بردگی سپرده اند  آنها حتی ( ارباب)  را نیز فریب میدهند  و درحال حاضر در فکر جمع کردن الودگیهای زیر پای ( اربابانشان) میباشند .

مریم خانم قجر از میراث پدرش (کردستان بزرگ ) را به رسمیت میشناسد بذل و بخشش میکند : نه ما بمب اتم نخواهیم  داشت ما اسلحه نخواهیم داشت ، کردستان بزرگ دارد کم کم دین و آیین ایرانی را  با خود میبرد آنها اکثرا سنی و یا عمری هستند شیر پاک نخورده اند حال در کسوت زردشتی با زبان کردی دور دنیا میرقصند ، آن پسرک خواننده گیلک را باد کرده اند و دور دنیا برایش ارکستر و آهنگ مهیا ساخته تا با زبان گیلکی مردم را بخود جلب کند ، ترکها مشغول فرا گیری و درس دادن شاگردان خود به زبان خویشند هیچ کس مادر را نمی خواهد ، مادر وطن کهنه شده چند صد هزار سال از سن او میگذرد هزار ان بار مورد تجاوز قرار گرفته است حال مانند یک انسان فرتوت دارد تکه تکه اجزای بدن خود را از دست میدهد . ننگ و نفرت  بر شما بیگانه پرستان .

خدا حافظ پرچم سه رنگ شاهنشاهی ، خدا نگهدار آخرین پادشاه بزرگ ایران و خدا حافظ میهن پر برکت من . حال بهتر است از پرچم قوس وقزح همجنس بازان بعنوان نماد " ملی" استفاده کنید .
---------------------------------------------------------------------------------------------------؟
وتو ای خواننده بزرگ ، تو ای نوازنده بزرگ وتو ای ملت بزرگ شهید پرور  ایا میدانی که [حسین گل وگلاب[ سرود ملی ای ایران را در چه موقعیتی سرود و آنرا برای همیشه بر تارک سر زمین پدری ما گذارد؟ . 
در موقعیتی که سربازان انگلیسی به صورت مردان ایرانی سیلی میزدند .
-------------------------------------------------------------------
وشما  ای آوارگان سر زمین های بیگانه چگونه بی تفاوت نشسته اید تا مادر وطن را ببینید که دارد از هم میدرد و خون میگرید برای فرزندان ناخلفی که در دامن خود پرورش داد .

زبان شیرین " فارسی " کم کم بعنوان یک لهجه  در گوشه ای حواهد نشست ما حتی از تاجیکستان و ازبکستان نیز بیچاره تریم آنها توانستند پس از به دست اوردن آزاد ی  زبانشان را نیز دوباره زنده کنند ما همه چیز را فروختیم شاهنامه را ، حافظ را ، مولانارا ، خیام را سعدی خوش نشست چون شیخ بود .بند وامثال زیاد داشت  وتو ای تیر بخت خورده سیاه تریاکی که داری سر زمین جاوید را بردوش میکشی تو چرا بیصدا نشسته ای ، مواد که میرسد حد اقل از سر زمین  پدری و ابا ءاجدادیت دفاع کن وشما ای مصدق الهی ها که سر زمین پدری ما را باین روز کشاندید ، شما ای روشن فکران بیهود گو و بیهوده سرا ایا هیچگاه بفکر مادر  وطن و درد ها و زخمهای او بوده اید  ؟.

من به ارتجاع سیاه وچاقو کشانش وسگهایش بیشتر احترام میگذارم تا آنهاییکه چهل سال درفکر پر کردن جیبهای خود وخیانت به مردم و میهن بودند .
روانت آشفته مباد شاهنشاه ایران در کنار بهترین  کارها و ساخت و سازها و حمایت منافع ملی جانورانی را نیز در کنارت پرورش دادی یک اژدها را وارد حریم خود کردی یک جادو گر خود فروخته را .که امروز سر زمین ما را به دستور اربابانش به باد داد .
گریه مکن من هم دیگر گریه نخواهم کرد ، اما هنوز مینویسم و رسوا میکنم . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « /اسپانیا / 03/09/2017 میلادی /..

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۶

ققنوس

بزن از ساغر به روی ما شرابی 
که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار ......"حافظ"

در همه کتب  غزلیات حافط   درون ساغر گلاب ریخته اند ! همان ملاهای عهد بوق و حسابی غزلیات را زیر و روکرده اند حال امروز من آنرا در صفحه ادبیات " فاخر"  گذاشتم و در انتظار ملا لغتی ها نشسته ام تا یک یک بمن بگویند که خانم شما اشتباه کرده اید در حالیکه آنها  دارند اشتباه میکنند ساغر متعلق به شراب است و گلاب پاش درونش گلاب  انگار درون آفتابه چای بنوشیم .

بیچاره  امیرخان  همه مانند گرگهای گرسنه از سر بی برنامه گی  و بیکاری بر سر او  شوریده اند  شب گذشته در این فکر بودم اگر او روزی به مقام ریاست جمهوری ایران برسد این موجودات هرکدام به دنبال یک سوراخ موش میگردند  تا پنهان شوند ویا همه چاکر درگاه خواهند شد!

این از خاصیت بشر است با نسیم میلرزد آدمهای مبتذل هم در دنیا فراوانند  بدبختی گناه کسانی است که  نمی دانند چگونه رفتار کنند یا گرایش به چپ دارند یا به راست یا به اندوه  این بشر نقص های زیادی دارد که خود در پی
 مداوای آن نیست  
بدبخت بخواب رفته را بیدار نکردن بهتر است ، خوشبختانه من با دیگران به یک جوال نمیروم  من به همه چیز احترام میگذارم مگر برایم خیانت ثابت شود .
روز گذشته مردی با یک گوشی بزرگ میکروفن انگار دریک استودیوی بزرگ چند هزار نفری دارد برنامه ضبط میکند شل وارفته او هم شروع به بدگویی از آن مرد مورد خشم گروهی  کرد  زیرش کامنت نوشتم تو کجا بودی؟ چقدر میگیری برای این برنامه های چندش آورت ؟ .

بیکاری بد دردی است انسان مینشیند وسوزن جوال دوز یا بخودش فرو میکند یا به دیگران .
من تنها دلم برای روح خودم میسوزد که زمانی میبینم دچار مشگل شده  در کنار این چرندیات من از روز اول با آن بانو سر خوشی نداشتم گویی زن پدرم بود و ثابت شد که احساس من چندان بیراهه نرفته است ، اول سیندرالا بود بعد پشت او به نسل سی ام محمد میرسید و کم کم از شاه میزد جلو ( که زده بود) و میرفت تا ریشه ا را دربین مافیای سر صخره  دریای مدیترانه  بیابد کاری ندارد اگر دختران منهم یکی از آنها روزی ملکه یک سر زمین میشد بطور حتم شجرنامه میرزا اقاخان کرمانی از قعر چاه برون میامد ویا  نسب من به ویکتوریا میرسید !  باید بدانیم که پادشاهان و ملکه ها و پرنسس هارا بنیادهای مد وزیبایی ومواد وکارخانه داران مانند مهره شطرنج میگذارند وبر میدارند و باید تا ابد نوکر آنها باشیم به هر طریق شده مماشات ویا حد واندازه خوراک وروزی وبطور خلاصه منافع  آنها را فراهم وحفظ  کنیم تا ناگهان یکی از عزیران ما  خودکشی نشود و یا خود ما خودکشی نشویم ! .

خوب در نظر عامه اگر تو از شاه خوشت نیاید پس " چپی" هستی ! شاه همیشه درطرف راست است و" راستی" حال اگر نظیر اقامحمد خان قاجار دوهزار چشم را هم برون آورد مهم نیست و اگر تخم و ترکه اش بخاطر لرزیدن آتچه درون شلوارشان هست نیمی از مملکت را به تاراج دادند آنهم مهم نیست القاب دریک طومار نوشته شده است واین القابند که کار میکنند .

بهر روی در حال حاضر آن مرغ سکوت کرده و در پنهانی مشغول کار است روزی دوباره سر در میاورد او بیکار نخواهد نشست ..
دران دنیا همه چیز زور است حتی عشق خاصه عشق که انسان را بنده میسازد موجب میشود  که لنسان به سرشت خودش نیز دروغ بگوید  مایه پستی میشود .

او از گروه کسانی است  که بیصدا و گمنام  ناگهان روی صحنه ظاهر شد و تارهای  مراقبتی پنهانش  هوای او را دارند  و ممکن است روزی همان تارها نیز ناگهان بر روی اسمان آن سر زمینی  که میرود تا به یک صحرای جدید تبدیل شود ، پهن کنند .
آبهای زیر زمین فروخته شد  شهرکها  وواحه ها آباد شدند سر زمین ما تبدیل شد به صحرای کویر حال ما دراینسو نشسته ایم وبر سر چند تار موی گلابتون بانوی شهرمان مرافعه داریم  و پسر مامانی کاکل بسر هم هر روز پهنا باز میکند ودر هیبت یکی از همان غولهای مافیای ناگهان سر به شورش بر میدارد ، کسی چه میداند .

بهر روی بمن مربوط نمیشود از من گذشته چیزی دیگر تا پایان راه نمانده کم کم باید رفت و وای بر آیندگان و وای بر نا بینایان .
جان غافل  را سفر در چار دیوار  تن است 
پای خواب آلوده را منزل کنار دامن است 

هر که ترک سر نکرد از زندگانی  بر نخورد 
راحتی گر هست کفش تنگ از پا کندن است ......"صائب تبریزی"
پایان 
 ثریا ایرانمنش / » لب پرچین « / اسپانیا / 02/09/2017 میلادی /..

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۶

قربانیان

عید قربان  
ویا بقول عربها عید بره کشون !!! 
ایکاش بجای آنهمه گوسفند بیزبان بجایش یک درخت میکاشتند !

خوب آنوقت دیگر حاجی نمیشدند لقب حاجی ولقب آیت الف ....مانند لقب سر و کنت ارزش دارد ! فرزندان  آینده باید بگویند که من پسر و یا دختر فلان حاجی بوده ام ، حاجی یعنی پولدار و ثروتمند ! بخصوص اگر در بازار بزرگ یک حجره هم داشته باشند !.....

هنوز مانند پلیسهای مخفی و یا مانند ستوان کلمبو دارم بو میکشم و جای انگشتها را پیدا میکنم درحال حاضر دو بادبزنم مفقود شده اند  نگران نیش آن پشه ها نیستم  سوسکها درون حمام بیشتر مرا میترسانند  بگذار آن ها هم در باغ بزرگ خیالی خود تخم ریزی کنند .

دلم از [گروه اپوزسیون] بیرون بهم خورد  آنان که سرشان به تنشان میارزید  با نظری بهتر  و کمی چاشنی اسلامیزه  ویا شاید صوفیگری در گوشه ای دارند میپرسند که چرا ؟ و چگونه شد؟ ...

مادر بزرگ همچنان میتازد همچنان پسرک بینوایش را که خود کشی "شد" معتاد و دیوانه قلمداد میکند حال ما در انتظار طلوع خورشیدیم ؟ خوب اگر قرار باشد به زور مافیای پشت سرشان با جلال و جبروت وارد شوند ، خواهند شد و بما مربوط نخواهد بود  فعلا که دوران روشنفکری و اداهای من درآوردی و اشعار مستهجن  و مبهم بسر آمده است  ایمان شاعران سست شده  و درباره مردم نادان واین غولان نتراشیده چیزی ندارم بگویم ،  که همه سرشار از باد شکم میباشند .

آه ، پسرکم روزی با چه امیدی به دنبال ایده آلیستهای خود و پدرت رفتی  به آن ایمان و اعتقاد داشتی  و چه مهربان بودی امروز خشم و کینه تو را میفهمم  پیشرفت این انسانهای محصول لابراتوار بی وقفه ادامه دارد  آنها به راه خودشان میروند و هرچه را که سر راهشان باشد ویران میسازند  خردمندی کلمه ای شد که در صندوقهای قدیمی مادر بزرگها پنهان میشود  و عصر طلایی به پایان رسید  روسیه مقدس پرچمدار  عقل و اندیشه  و آزاد اندیشی بوده و میباشد !!! 

آن نابغه نو ظهور هم که در رآس کشور کاپیتالیست نشسته  تا کمر در مقابل سکه های طلایی خم میشود هرچه باشد تاجر است .
بهر روی امیدی نیست  برای یک جمهوری آرمانی که آینده ایران در آن نهفته باشد خطر جدی تر از آن است که میپنداریم از همه بدتر بی آبی و خشک سالی آبهای زیر زمینی بفروش رفت دریاچه ها خشک شدند تنها منبع آب آن سر زمین همان دریاچه کوچک "کاسپین "بود که آن هم دارد بخار میشود در عوض مته های چرخدار در عمق آن به دنبال نفت میگردند .

امروز که چشمانم را باز میکنم  خود را و مردم سر زمینم را شکست خورده تر از روزهای دیگر میبینم  بهر روی چهره جهان  عوض میشود  یکجا زمین لرزه در جایی دیگر سونامی و در آنسوی سر زمینها آن پسرک خپله دیوانه موشک بازی میکند واز ذوق دستهایش را بهم میزند و قهقهه سر میدهد .دیگر دردل آن مردم چیزی غیراز انبوه ماتم نیست  رنجش ها مانند لخته خون خشک شده روی پوست همه نشسته  کینه ها لخت شده اند  و آدمها در هیبت یک حیوان درنده در انتظار حمله میباشند  با آن چشمان دریده وآن پوزه های خون چکانشان  بچه های ما بزرگ شده اند ما پیر شدیم وکم کم باید چمدانها ابدی را بر بندیم ودر صف قطار بانتظار بایستیم . هرچند امروز صبح احسا س این را داشتم که پوست انداختم و پوست جدیدی روی بدنم کشیده شده و از نو در خود زنده شده ام اما این تنها یک خیال ویک فریب است .

امروز من نه خانه دارم ، نه هویت دارم و نه نام  نه نشان  ، مانند رویا روی هوا راه میروم  در سالهای گذشته هم من یک زن بی نام و نشان بودم که زیر سایه یک موجود احمق میزیستم  که با تاخت دیوانه وار خود داشت همه جارا پر گرد وخاک میکرد و غبار آن بر تن من نیز نشست ، سالها طول کشید تا توانستم آن لباس چرک را بیرون بیاندازم و دوباره لباس قدیمی خود را به پوشم .چشمانم هنوز لبریز از گرد و غبار آن روزهای وحشتناک است  هرچند میل ندارم یادها را بیدا ر کنم اما هر شب آنها هستند که مرا بیدار میکنند .

خوشبختانه سقوط نکردم و توانستم با همان نخ سست و کهنه خود مرا سر پا نگاه دارم آنهم دربرابر دیگران که مشغو.ل توطئه بودند  وبیرحمانه بمن میتاختند  آن نیروی باور نکردنی درمن زنده بود ورجوشید ورمرا بیدار ساخت  دیگر میل به یاد  آوری آن روزها ندارم .
آن روزها همه درباری شده بودند امروز همه درگاهی ، من هیچکدام نبودم و نیستم و نخواهم شد .ث پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / » لب پرچین « / 1/09/2017 میلادی / برابر با 10 شهریور 1396 شمسی /...
------------------------------------------------------------------------------------------------

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۶

دلنوشته امروز

خوب ، آخر باید چیزی بگویم ، 
او احتیاجی به حرف زدن ندارد ،  هیچ اعتنایی به گفته های من هم نمیکند ، آن یکی  دخترک را محکم در آغوش گرفت و دخترک نیز که از سر زمین انقلاب زده شوراها آمده بود طعم تلخ مهاجرت را چشیده بود بی آنکه تن بخود فروشی دهد  با نجابت ذاتی خودش خود را حفظ کرده و در دفتری بعنوان مترجم کار میکرد ، از این بابت خیالم راحت بود ، محکم بود استخوان بندی درشتی داشت پیکرش میتوانست حسابی پسرک را در خود جای دهد  و جای داد و خانواده تشکیل شد . 

همه چیز از من پنهان بود  و من لزومی نمیدیدم که در بین آنها دخالت کنم  دست به قلاب ماهگیری نزدم ودر پی شکار نرفتم تا چیزی را کشف کنم و بعنوان سند به آنها ارائه دهم ، عشق بود و سرنوشت آن  همان کافی بود  او توانست طعم  آنرا بخوبی هضم کند  و چیزهایی بودند که به هم پیوندشان میدادند .....

اما این یکی ،  خطر در اطرافش کم نیست ،  همه چیز ها را  نمیتواند به تنهایی حمل کند  نیروی جوانی او دارد نابود میشود  واین تنهایی را با نبردی سخت  با محیطی تلخ تحمل میکند  این کار او بر خلاف طبیعت است  او به یک دستیار یک همراه یک مادر یک خواهر بزرگتر و یا یک همسر احتیاج دارد زمانی فرا میرسد که دیگر نمیتواند همه کارهای خودش به تنهایی انجام دهد ، مگر من توانستم ، کارهایی برایم ساخته نشده بود آشپزی ، زمین شویی ، لباسشویی اطو کشی ، اینها را من انجام نمیدادم حال باید انجام دهم  واو چگونه میتواند زخمهایش را مرهم بگذارد ، زمانی از او میپرسم درجوابم میگوید به همان گونه  که تا امروز انجام داده ام ، چه چیزی را به دست آورد ؟ یک تنهایی بزرگتر را .

زنان بیشماری در گردش در انتظار عشق اویند ،  اما این سودا در سر او نیست  او درزمان کودکیش قفل شده با تماشای فیلمهای گذشته وخیابانهای خالی وکوچه ها تنگ  خالی از هیاهو وگریز از مردم .

حال من واو  هردو باید با یک تنهایی که بر ما حاکم است دست و پنجه نرم کنیم ، خوشبختانه هردو اهل کتابیم و هردو میخوانیم ، شب گذشته تا ساعت یک داشتم کتاب میخواندم و تنها آرزویم این است که چشمانم ازدست نروند اگر چه باقی پیکرم که به درد کسی نخواهد خورد !.

خوب ، شاید او میل ندارد در چنگ دیگری اسیر باشد ویا دیگری را اسیر خود سازد ، میل به آزادی و آزادخواهی دراو بیشتر شورش دارد ، تنها درمیان ما میتواند آرام باشد .
او عشق را بارها امتحان کرد و سرخورده بازگشت ، او نتوانست در لحظاتی  از عشق  که آدمی آروزی ابدی بودن آنرا دارد بایستد  فورا عبور کرد .
نمیدانم چرا امروز فکر او مرا رها نمیکند  این سفر سخت را باخود هموار میکنم تا چند روزی او را ببینم . زبان یکدیگر را بخوبی میفهمیم  او از پلیدی ها و ناپاکیها رد شده  دستهایش هیچ الوده نیستند خودش را نجات  داده است از دامن ناپدری وپندار افیونی او چشمداشتی به مال او نداشت او هم مالش را محکم به سینه اش چسپانید تا بموقع به حلقوم گرسنگان اطرافش بریزد .
هردو پاک برون آمدیم با دستهای شسته و تمیز و روحی سرشار از عشق و ازادی .

نه ، میل ندارم زنی دیگر او را ازمن بگیرد و بخود بچسپاند ، این یکی متعلق بمن بوده و هست و خواهد بود .پایان / ثریا / اسپانیا /پنجشنبه 31 آگوست 2017 میلادی ......