جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۶

قربانیان

عید قربان  
ویا بقول عربها عید بره کشون !!! 
ایکاش بجای آنهمه گوسفند بیزبان بجایش یک درخت میکاشتند !

خوب آنوقت دیگر حاجی نمیشدند لقب حاجی ولقب آیت الف ....مانند لقب سر و کنت ارزش دارد ! فرزندان  آینده باید بگویند که من پسر و یا دختر فلان حاجی بوده ام ، حاجی یعنی پولدار و ثروتمند ! بخصوص اگر در بازار بزرگ یک حجره هم داشته باشند !.....

هنوز مانند پلیسهای مخفی و یا مانند ستوان کلمبو دارم بو میکشم و جای انگشتها را پیدا میکنم درحال حاضر دو بادبزنم مفقود شده اند  نگران نیش آن پشه ها نیستم  سوسکها درون حمام بیشتر مرا میترسانند  بگذار آن ها هم در باغ بزرگ خیالی خود تخم ریزی کنند .

دلم از [گروه اپوزسیون] بیرون بهم خورد  آنان که سرشان به تنشان میارزید  با نظری بهتر  و کمی چاشنی اسلامیزه  ویا شاید صوفیگری در گوشه ای دارند میپرسند که چرا ؟ و چگونه شد؟ ...

مادر بزرگ همچنان میتازد همچنان پسرک بینوایش را که خود کشی "شد" معتاد و دیوانه قلمداد میکند حال ما در انتظار طلوع خورشیدیم ؟ خوب اگر قرار باشد به زور مافیای پشت سرشان با جلال و جبروت وارد شوند ، خواهند شد و بما مربوط نخواهد بود  فعلا که دوران روشنفکری و اداهای من درآوردی و اشعار مستهجن  و مبهم بسر آمده است  ایمان شاعران سست شده  و درباره مردم نادان واین غولان نتراشیده چیزی ندارم بگویم ،  که همه سرشار از باد شکم میباشند .

آه ، پسرکم روزی با چه امیدی به دنبال ایده آلیستهای خود و پدرت رفتی  به آن ایمان و اعتقاد داشتی  و چه مهربان بودی امروز خشم و کینه تو را میفهمم  پیشرفت این انسانهای محصول لابراتوار بی وقفه ادامه دارد  آنها به راه خودشان میروند و هرچه را که سر راهشان باشد ویران میسازند  خردمندی کلمه ای شد که در صندوقهای قدیمی مادر بزرگها پنهان میشود  و عصر طلایی به پایان رسید  روسیه مقدس پرچمدار  عقل و اندیشه  و آزاد اندیشی بوده و میباشد !!! 

آن نابغه نو ظهور هم که در رآس کشور کاپیتالیست نشسته  تا کمر در مقابل سکه های طلایی خم میشود هرچه باشد تاجر است .
بهر روی امیدی نیست  برای یک جمهوری آرمانی که آینده ایران در آن نهفته باشد خطر جدی تر از آن است که میپنداریم از همه بدتر بی آبی و خشک سالی آبهای زیر زمینی بفروش رفت دریاچه ها خشک شدند تنها منبع آب آن سر زمین همان دریاچه کوچک "کاسپین "بود که آن هم دارد بخار میشود در عوض مته های چرخدار در عمق آن به دنبال نفت میگردند .

امروز که چشمانم را باز میکنم  خود را و مردم سر زمینم را شکست خورده تر از روزهای دیگر میبینم  بهر روی چهره جهان  عوض میشود  یکجا زمین لرزه در جایی دیگر سونامی و در آنسوی سر زمینها آن پسرک خپله دیوانه موشک بازی میکند واز ذوق دستهایش را بهم میزند و قهقهه سر میدهد .دیگر دردل آن مردم چیزی غیراز انبوه ماتم نیست  رنجش ها مانند لخته خون خشک شده روی پوست همه نشسته  کینه ها لخت شده اند  و آدمها در هیبت یک حیوان درنده در انتظار حمله میباشند  با آن چشمان دریده وآن پوزه های خون چکانشان  بچه های ما بزرگ شده اند ما پیر شدیم وکم کم باید چمدانها ابدی را بر بندیم ودر صف قطار بانتظار بایستیم . هرچند امروز صبح احسا س این را داشتم که پوست انداختم و پوست جدیدی روی بدنم کشیده شده و از نو در خود زنده شده ام اما این تنها یک خیال ویک فریب است .

امروز من نه خانه دارم ، نه هویت دارم و نه نام  نه نشان  ، مانند رویا روی هوا راه میروم  در سالهای گذشته هم من یک زن بی نام و نشان بودم که زیر سایه یک موجود احمق میزیستم  که با تاخت دیوانه وار خود داشت همه جارا پر گرد وخاک میکرد و غبار آن بر تن من نیز نشست ، سالها طول کشید تا توانستم آن لباس چرک را بیرون بیاندازم و دوباره لباس قدیمی خود را به پوشم .چشمانم هنوز لبریز از گرد و غبار آن روزهای وحشتناک است  هرچند میل ندارم یادها را بیدا ر کنم اما هر شب آنها هستند که مرا بیدار میکنند .

خوشبختانه سقوط نکردم و توانستم با همان نخ سست و کهنه خود مرا سر پا نگاه دارم آنهم دربرابر دیگران که مشغو.ل توطئه بودند  وبیرحمانه بمن میتاختند  آن نیروی باور نکردنی درمن زنده بود ورجوشید ورمرا بیدار ساخت  دیگر میل به یاد  آوری آن روزها ندارم .
آن روزها همه درباری شده بودند امروز همه درگاهی ، من هیچکدام نبودم و نیستم و نخواهم شد .ث پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / » لب پرچین « / 1/09/2017 میلادی / برابر با 10 شهریور 1396 شمسی /...
------------------------------------------------------------------------------------------------