یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۶

فرشته نا کام

وه چه شیرین است ، 
بر سر گور تو پای کوبیدن 
وه ، چه شیرین است از تو بوسه مرگ را ربودند .
---------
چند روز بیشتر دیگر به سالگرد آن فرشته زیبا ( که نامش ) نیز در اساطیر به فرشته جنگ ثبت شده ، نمانده است .
پسرانش هرروز آلبوم عکسهای کودکی را ورق میزنند و در یک مصاحبه کوتاه پسر کوچکش اظهار داشته بود :

آخرین شب با هم حرف زدیم واو سپس گفت " گود بای "  چرا گفت گود باید ؟ مگر میدانست که این آخرین صحبت ماست چرا که میدانست بارها وبارها او را تهدید کرده بودند و میدانست سرانجام دریک اتفاق ناگهانی جان خواهد داد و آن مرد مصری هم برای فروش کالاهای بنجل خود مرتب او را عروس خود میخواند و از او مجسمه های طلایی ساخت، در حالیکه جوهر وجود او  از طلای ناب ساخته شده بود ، بی هیچ آلیاژی .
با مرگ او زشتی ها روی آب ظاهر شدند  و ما فهمیدیم که در کنار موریانه ها ، عنکوبتها و مارمولکها ی دور گورستانهای قدیمی  ، در بیغوله  های تاریک تاریخ باید به زندگی نکبت بار خویش ادامه دهیم .

نه ، چیزی دیگر به سالگرد مرگ او نمانده  ، ماه امرداد همچنان که مرگ را باخود میاورد جاودانگی  را نیز به همراه دارد .

یک فکر ساده ، یک احساس ساده ،  ویک خیال ساده  که دریک شعور ساده زاییده میشود هیچگاه پایدار نخواهد ماند  باید آنرا در هزاران لفافه پیچید  احساس پیچیده نامریی است  و دیگران را بفکر وا میدارد کتابی است بسته و جلد شده  نیاز به  فضل و دانش دارد .واین یکی آنقدر افکارش را صادقانه بیان میکرد  تا مرگ خود را تسریع ببخشد ، اما روحش جاودانی بر دنیا حاکم است .

همیشه اندیشه ها و کارهای در این دنیای بی ثبات به ثمر میرسند که توام با سروصدا و هیاهو نباشند  باید در پستوی پنهان شده و کم کم خود را به نمایش بگذارند .

باو گفتند :
 لباسهایت را بفروش برسان برای بچه  های بیگناه گرسنه ،  چون از قبل میدانستند او دیگر باین لباسها احتیاجی نخواهد داشت .
حتی یک موزه برای او درست نکردند تا یاد و خاطره او را از اذهان ببرند دریغ که کارشان بی ثمر ماند و روح او یاد او در سینه ها باقی مانده است .
او نماد یک اصالت قدیمی بود اصالتی که بر او تحمیل نشده بود ، با آن به دنیا آمده بود  پیچیدگی منفور این اصیل زادگان قلابی را نداشت .
او تبعید شده بود ، به کجا ؟ جایی را نداشت حتی خانه پدری  درش به روی او بسته بود ، نمیتوانست برگردد دوباره " دایه "  شود  او یک ستاره به اوج آسمان رسید و سپس ناگهان خاموش شد و تنها خاکسترش روی زمانه ماند در هر قرنی تنها یک ستاره به دنیا میاید ویک ستاره اوج میگیرد و این ستاره بی اقبال و خیلی زود خاموش میشود .

اوف ، چه دنیای متعفنی ، چه دنیای گندی ، امروز پس از آنکه از زیر دوش بیرون آمدم خود را در آیینه تماشا کردم و از خودم پرسیدم این وجود را برای کی و چرا نگاه داشته ای ؟ نابودش کن ، فورا نابودش کن . قبل از آنکه زندگی ترا نابود کند ......

یا د " دیانا" اسپنسر  بانوی بانوان و فرشته  جاودان گرامی باد ، میل ندارم از القاب ساختگی استفاده کنم . پایان 
ثریا / اسپانیا / » لب پرچین « / 13 جولای 2017 میلادی .

شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۶

مستر " شین "

دخترک لرزان و ترسنان دست دردست او وارد یک اطاق تاریک شدند ، اطاقی که بیشتر چراغهای آن در گوشه و کنار قرار داشتند و شمعی در وسط میسوخت ، بسختی میشد دید که چند نفر در آن اطاق بو گرفته و تاریک نشسته اند  روی دیوار سایه های بسیاری بود .
وارد شدند ، او میلرزید ، تازه برای اولین بار میرفت تا با بقیه رفقا اشنا شود ،  یک منقل بزرگ با چند وافور درمیان اطاق جای داشت ، با خود گفت :
اینها که از این کارها نمیکنند  ، اینها جوانند د وارند درراه عقیده شان میدوند  و میجنگند ، خوب شاید صاحبخانه مرد مسنی باشد ! صاحبخانه وارد شد با صدایی گرفته که بسختی از گلویش بالا  میامد با چند بطری ودکای یخ زده ،  گفت  " 
همین الان از دورن یخ آنها را درآورده ام ، بفرمایید بفرمایید ،  خودش نشست ، صدایش بد جوری رقت آور بود ، گفت :
بلی ! دکتر بمن گفته سرطان دارم  ، من ابدا نمیترسم ، ...

دخترک باخودش فکر کرد سرطان ؟ سرطان  ، نشنیده ام ، اما به مرد نکاه میکرد و درته دلش برای او دلل میسوزاند  که هر مرضی دارد شفا پیدا کند . شاعر با چکمه هایش و سبیل از بنا گوش دررفته اش بهمراه  دوست دخترش روی کاناپه چمبک زده بود و داشت مینوشت ! حتما شعری  به مغزش هجوم آورده .  همه باو نگاه میکردند ، به چهره رنگ پریده اش وهیکل لاغر وصورت بدون خون او ....

- مستر سین ، بگو ببینم این یکی را ازکجا گیر آ.رودی؟ 
مستر شین درجواب گفت ! در قطاری که بسوی جنوب میرفت ، او داشت میرفت تا پرستاری بخواند ، 
هان..... چند سالته دختر ؟ !  
دخترک قرمز شد وگفت .... هفده سال ! 
اوه خیلی جوانی ، 
مستر شین بگو ببینم پدرش چکاره است ؟
- پدر ندارد ، اما شوهر مادرش از بوژوازهای شهرستانی است !!! 

دخترک با خودش فکر کرد ! بور ، بور ژواها ، باید بروم این کمله را هم پیدا کنم چیز تازه ا است تا بحال نه سرطانرا شنیده بودم و نه این کلمه ؟ چی بود؟ بور چی ؟    .......

 بساط عرق خوری راه افتا د، دود تریاک همه جار ا فرا گرفت ، دخترک نفس تنگی میکرد میخواست پنجره ها را  بشکند ، راستی ،  اطاق پنجره نداشت ؟ چرا درپشت یک پرده کلفت پنهان بود .

به درب اطاق نگاه کرد ، جاب بجا میشد ، مستر شین گفت :
چیه / چرا ناراحتی ، باز امل بازی را شروع کردی ؟ اینها دوستان منند ایشان شاعر معروف ه.ال .... ایشان فلان ، ایشان فلان...
مهندس فلان وکیل فلان ،،، ایشان قهرمان بسکت بال تهران وووو 

دخترک همچنان آب میشد نگاهها باو چقدر تحقیر آمیز بودند ؛ ناگهان از جا برخاست ، نفسش به سختی بالا میامد خودش را به راهرو انداخت !
 مرد صاحبخانه با صوت ناهنجارش گفت :
معلوماتش چیه 
معلوماتی نداره ، فقط دیپلم گرفته ویک سالی هم در کجا ! نمیدانم  در اداره جغرافیایی  پیش آن سرتیپ ها و مهندسان نقشه کشی یاد گرفته اما خیال دارم او را به المان  بفرستم تا زبان یاد بگیرد انگلیسی را میداند .
میخواهی باش عروسی کنی ؟ 
آره ؟ چرا نه ، خوشگله ، میتونه پله ترقی من بشه !!! 
بهر حال ما برای اینها داریم مبارزه میکنیم !!!! 
-----------------
آه ، مادرجان ، پله ترقی شدن یعنی چی ؟ 
کی بتو گفت 
 نامزدم 
فورا جدا شو او میخواد تو را به حریف بده 
حریف ؟ حریف چیه ؟ 
آه دختر ، تو چقدر خری !!! مردم از دست تو 
نه  ، نه،  تازه از اون یک عالمه چیز یاد گرفتم به آقاحان گفت چی ؟ 
بور چی ، بور چه ...بور  نه باید بروم و آن کلمه را  پیدا کنم .......
هنگامی آن کلمه را یافت که دیگر دیر بود.
داشت  برای اولین بار پس از ماهها بیخبری بطرف زندان برای ملاقات همسرش میرفت .....ث  
پایان / ثریا / اسپانیا / 2 جولای 2017 میلادی ........ 

سایه من کو؟

من نمی خواهم  
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم 
 من نمی خواهم 
او بلغزد دور از من روی معبرها 
 یا بیفتد سنگین  و خسته 
زیر پای رهگذرها ................. فروغ فرخزاد 

---------------
در حال حاضر همه ما تقسیم شده ایم ، دهه چهلی ها ، شصتی ها ، و غیره ، نمیدانم متعلق به کدام دهه هستم اما میدانم درآن دوران هم بودند انسانهای ناروایی که میدزدیدند ، پنهانی میکشتند  وزنان  وحشتناکی که چیره بر زندگیها میشدند و مردان خود فروشی که هریک یک معشوقه پا بسن گذاشته از طبقه بالای جامعه داشتند !!  ژیگولها و پسران خوش تیپ و خوش پوش که عزیزدردانه مردان و زنان محروم بودند ، محروم از مهربانیها ی همسر و خانواده . 
متعلق به دوران | مولی بروان " هستم ، زنی که با همسرش صاحب یک معدن طلا بودند اما در سوسایتی ها و جامعه بالا راهی نداشتند  چرا که ( تازه به دوران رسیده ) ! بودند ..

امروز دیگر این حرفها قدیمی شده ، هرکه پول دارد  میتواند وارد درگاه شود و همه به پای بوسش میروند مهم نیست از کدام طبقه برخاسته ،  چهره ها همه عوض شده دیگر از ان مردان جذاب و خوش هیکل و خوش فرم خبری نیست همه بمدد بنگاههای ورزشی هریک هرکولی شده اند با پروتینهای مصنوعی ، دیگر از زنان تو دلبرو و جذاب خبری نیست عروسکها و مانکن هایی که فرقی با هم ندارند .
آن روزها هم مانند همین روزها بود اما زمان عوض شد و مکان ، حال سیگار و روزنامه و کتاب را از دست ما گرفتند و بجایش یک جعبه کوچک دادند که همه دنیا را و اسرار آن را میتوان در آن بخوبی دید و همه را شناسایی کرد  با دوربینهای  مخفی و میکروفن های مخفی هریک برای خودمان یک پا جاسوس شده ایم  ! .

نه من میل ندارم سایه خودم را و خودم را از دست بدهم همچنان میلغزم و به جلو میروم بی آنکه وارد این دسته ها بشوم .
حال تهمینه ها با برادرانشان به رختخواب میروند  پسران با پدرانشان ، عیبی هم ندارد دنیای وارد یک مدار دیگر شده است حال اگر کسی پیداشد واز این مسائل به دور و خواست خودی بنمایند حمله گرگها و سگهای درنده از ار سو شروع میشود و تا او را تکه پاره نکنند آرام نمی نشینند .

در آن روزگار  هنوز اندازه خودمان را  خوب میشناختیم  وهر چیزی را که می آموختیم  خود اول در مدار آزمایش آن قرار میدادیم  نه دیگری را به خطر بیاندازیم .
حال نباید بیفتی ، کافی است مانند یک سر باز زخمی در صف سایر سربازان کمی احسا س خستگی کنی  درمیدان جنگ ترا تنها خواهند   گذاشت تا شلیک گلوله ها از هر سو پیکر ترا سوراخ  سوراخ کنند . آنها به راه خود ادامه میدهند ما نند همان دوچرخه سواران و مردان دو و میدانی که میخواهند زودتر برسند وان سکه را بر گردنشان بیاویزند .

 باید حساب کنی که ببینی در کجا ایستاده ای در خطر افتادن  نیستی.
 نیاز به ازمون و بیشتر شناخت مردم داری آنها درست پیر نشده اند ، و جوانان درست شکل نگرفته اند وزندگی با  برخوردهای گوناگون  و رویداهای ناشناخته از آنها چیز دیگر بوجود آورده چیزی که تو نمیشناسی  ، حال باید امکانات خود را تنگتر کنی  و کمتر در صدد شناخت و آزمودن آنها بر بیایی  هرچه جلو تر بروی تهی بودن و کاستی را بیشتر احساس خواهی کرد .
و ناگهان  میبینی به اوج تنگی رسیده ای  و دیگر چیزی نیست که آنرا بیازمایی  و دیگر زندگی درست  در راس خطرهاست  و تنگی جا و کمبود اکسیژن  .

خبری از معرفت وداد نیست  شماره حسابت در بانک چه ارقامی دارند ؟  دین هم یک معامله پرسود با خداوند است  تبدیل به یک کاسبی بزرگ شده  کسی احتیاجی به شعور و مغز کامل تو ندارد  هرروز باید  از وزن مغزت کم کنی و شعورت را به حد اقل برسانی تا درمیان _ جامعه( متمدن امروز ی) ترا ببازی بگیرند .
----------
ای هزاران روح سرگردان 
 گرد من لعزیده در امواج تاریکی
سایه من کو ؟
 سایه من کو ؟ 

لیک دور از سایه ا 
 بی خبر از دلبستگی هاشان 
 از جدایی ها و از پیوستگی هاشان 
جسم های خسته ما دررگ و پود
 خویش 
 زندگی  را شکل میبخشد ..........پایان 
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 22/ 07 / 2017 میلادی /..




جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۹۶

همین ، یهویی !!!

همانطور بقول ایرانیان عزیز " یهویی " جناب  جان مک کین سرطان مغز گرفت و رفت بیمارستان  خوابید !شیخ ابو امامه  اب ابن الحسین  برایش نامه فرستاد که به سرطان بگو با چه کسی طرف است ؟! 

درست زمانی که گفتگو ها درباره تحریم ها بود ، این جناب تا ماه پیش که درکمپ مریم خانم سه روز میهمان بود و کلی عزت و احترام نثارش شد وبا جیب های پر برگشت سپس حضرت ولایتعهدی به دیدارشان رفتند و قوالی ایجاد شد !!! حال به یکه باره ایشان یک جوش بالای چشمشان درآمد  گفتند خیر یک تومور بد خیم سرطانی است .

ما را فیلم کرده اند خیال میکنند مردم هنوز گاو هستند شاید هم باشند ،  همه بفکر آنند که پولهای را جمع کنند و بروند قسمت فرست کلاس دنیا بنشینند و قسمت بیزنس کلاس متعلق به پادوهایشان و آخرین قسمت متعلق به برده ها .مانند کشتی تایتانیک !!! بارها برایمان فیلم ساختند و بخوردمان دادند باز آدم نشدیم و نفهمیدیم دینا یعنی چه .

گروه +نایاک +خیلی قوی است  باید نوشت گروه نا پاک متعلق به جیم الف و قدرت مافیایی آن  حال مشغولند زیر زمینی دارند چاه را میکنند تا عده ای را که لازم نیست و مانند من فضولند به درون جاه بیاندازند و بقیه از پله ها بالا یروند . 
بقول شادروان و یا مرحوم سهراب سپهری "
زندگی  جذبه دستی است که میچیند  ..... هیچکس نفهمید .

فیلمها را برایمان درست میکنند و نشانمان میدهند ما بی تفاوت میگذریم ، شاید سه بار من فیلم سولیون گرین را دیدم و حال دارم دنیای امروز را میبینم گوشت آدمها را بخوردمان میدهند ، خودشان در پهنه مزرعه های بزرگ گاو چرانی ، و مرغ دانی دارند و پاته گوشت غاز میخورند آنهم از نوع تازه آن ، گوشت سوسمار و خون او را درون کیسه ها میکنند بعنوان سوسیس بمردم میفروشند و پوستش را اقایان کفش و کیف و چمدان درست میکنند  امروز بازار خرید وفروش وتجارت سوسمار یا همان کردوکویل  یکی از پر درآمد ترین بیزنسهاست اما قهوه دربازار گم شد ، کاکائو گم شد عطرهای خوشبو و صابونها لطیف گم شدند و یا به قیمت گرانی آنهم تنها به مشتریان خصوصی فروخته میشود  یک قالب صابون شانل یکصد پوند درحالیکه تنها پنج پوند بود اری ، زندگی  نوبر انجیر  سیاه ، در دهان گس تابستان است 
زندگی ،  یعنی بعد درختان  به چشم حشره ........ثریا /اسپانیا / جمعه 21 جولای 2017 میلادی » لب پرچین ».........
!

ما وتاریخ

گر پنجره ای  از پی  دیدار گشودم 
افسوس که بر سینه دیوار گشودم

گفتم به سر پرده خورشید زنم راه 
نالان به سینه چاک شب تار گشودم .........."سیمین"

این روزها خیلی بحث بر سر تاریخ ایران زمین است وعده ای که چند کلاس خوانده اند و یا هنوز در راه نوباوگی خود قدم بر میدارند مینشینند و از تلویزیونها نقش تاریخ سه هزار ساله ایران را در اذهان مخدوش میکنند !. تنها یکنفر میداند واو هنم در اتریش زندگی میکند .

روز گذشته در یک  برنامه تلویزیونی جناب " منشه امیر " میفرمودند که تاریخ اسراییل پنج هزار سال قدمت دارد و اگر نام کوروش در کتاب مقدس تورات نبود امروز هیچکس کوروش را نمیشناخت و جوانمرد  بزرگ ما که عمرش طولانی باد " آقای پرویز کاردان " گفتند که اما! آرامگاه کوروش در ایران  جای دارد !! بهر روی از این مناقشات  که بیشتر آنها از سر بیکاری و بخصوص اشخاصی که مانند من دوران بالای میان سالی را میگذارند یک سر گرمی است .

تاریخ ما یعنی تاریخ ایران بهم ریخت و هیچکس به درستی نمیداند که چه بر سر آن آمد شاید در کتب مخفی موزهایی مانند کتابخانه کمبریج یا آکسفورد بتوانیم آنها را بیابیم که من چند تای آنرا یافتم  ، روزگاری ما چیزی را  میافتیم  و در یافتن  آن میرفتیم تا انتهای آنرا بیابیم اما امروز هما ن تیترها برایمان کافی است ، نسلی از بین رفته و بقول خودشان سوخته و نسلی که درحال حاضر دارد رشد میکند با کتابهای خالی و تنها اسلامی است عمربن الخطاب را بیشتر از بهرام گور میشناسد .

ما هنوز در تاریکیها و زوایای تاریخ گم شده ایم هرچه را که بودند به آتش کشیدند تا اسلام عزیز بر این سر زمین حاکم باشد  ما هنوز حتی خدایی را نمیشناختیم  که بر هر چیزی فرمانروایی کند  و فرمانی جداگانه و روشن برایمان  بسازد .
دنیای ما هنوز  ساختگی نشده بود  و ما هنوز به دنبال آن سازنده نمیگشتیم که تاریخ سر زمین ایران بنا گردید ، ساخته نشد ، بوجود آمد ، و خدای نیکی ها بن هستی ما جای داشت  و از ریشه پاکی روح سیراب میشد  ، جهان تنها درختی بود  که از یک تحمه  در تاریکیها روییده بود  ، و خدا کسی بود که خود خود را میافرید .

خدای نیکی ها و پندارها و رفتارها  در جان  ما دمید و باد آنرا بسوی یکی یکی از ما آورد  وان جشن مهرها بود ( مهران) یکی از نامهای خیلی قدیم تاریخ ما میباشد ،  و نخستین مهر .
آن دم که نا معلوم است از کوههای بزرگ سر بفلک کشیده برخاست  و از باد ، آب بر دمید ،  از آب زمین رست ،  واز زمین گیاه رویید  و از گیاه جانور  و از جانور انسان پدید آمد  و خداوند مهر در دل همین انسان جای گرفت .و نام آنرا نماد هستی گذاردند و از بیخ و بن ان اهورا مزدا با پاکی سر بلند کرد .

خدا در دل انسانهای پاک بخداییش رسید  و در گسترش آب و باد و گیاه  و جانور .
جمشید زاده شد که نماد خورشید بود و نماد روشنایی و روز  ، امروز در هیچ یک از کتب تاریخی نامی از جمشید برده نشده و تنها در شاهنامه  آمده که نتوانسته است در ذهن مردم درست  بنشیند ، چرا که شاهنامه م به اتش کشیده شد .

آن روزها  نه مار اغوا گر و هوشیار  و نه درخت میوه ممنوعه  بود  بشر همانند خدای خود حاکم بر مال و هستی و جان خود بود .
امروز ما در تبعید یها اگر چه سخت زندگی را به پایان بردیم اما ریشه و تخم هستی خود را شناختیم .

در زمان پهلویها  به غیر از محمد رضا شاه که نام فامیل خودرا از قدیمی ترین نامهای ایرانی برگزید و همیشه به اجداد پر افتخار ایرانیش بخود میبالید ،  واین او بود که فریاد زد کوروش آسوده بخواب ،بعضی ها میل داشتند که به جهانیان اینگونه  نشان دهند که آنها پایه گذار ایران و هستی میباشند امروز لباسهای بی بی در کاخ کهنه و دیوارها نم کشیده به نمایش گذاشته شده و  اطاق آرایش و تختخواب شاهی  در موزه ها و نسل امروز ما تنها او رامیشناسد و لباسهای گرانبهای او را میبیند و دارد یک کپی از او میشود بی آنکه بداند ، تهمینه کی بود ، کی کاووس کجا بود ، و ماندانا  و آناهیتا ایزد بانوی بزرگ تاریخ ، 
درکجا زیست میکردند ، در آنزمان هم  بمدد آناییکه سخت به ایمانشان مسلمانی چسپیده بودند و تاریخ نگار هم بودند  ،این پرده بر روی تاریخ گذشته ما کشیده شده بود .تنها میدانستیم که مردی نانجیب از یونان  برما یورش برده کاخ های زیبای ما را به اتش کشید و سلسله ای بنام یکی از سردارانش که سلوک نامیده شد بر پا ساخت تا موی و روی زیبایی زنان زشت یونانی را با زیبایی و ظرافت و پوست و موی زنان زیبای ایران عوض نماید .اما اسلام همیشه عزیز بود هیچگاه کسی  حتی اشاره ابه به سوزاندن کتابخانه به دست عمر و آتش زدن فلک الافلاک و قلعه انوشیروان نکرد ، انوشیروان ظالم شد چرا که نوع مذهب جدیدی را که امروز ته مانده  آنرا بنام  مجاهد وخلیق وغیره میکشند ، بنام مزدکیان  کشت ونا بود ساخت او تنها یک دین را ویک ایمان را میشناخت ،
" زرتشت بزرگ " را  نه مانی ونه مزدک .  تاریخ بهم خورده مانند آش شله قلمکار هرکسی نذری خودرا دردیگ ان ریخته است .
زنان ایران همیشه با پوستی سپید چشمانی نیلگون و موهایی طلایی و یا به رنگ میوه های نخل داشتند ، حال در زمان قاجاریه هم زنان با سبیل بیشتر جلوه میکردند !!!! امروز حتی نمایشات و سرودهای ملی و رزمی را برچیده اند  تنها باید نوحه سرایی کرد برای کسانی که هیچ نسبت خونی و نژادی با ما ندارند ، اما دکان خوبی است برای جمع آوری مال ، هرچه مردم  کودن تر و احمق تر باشند بیشتر میتوان ا زآنها بهره کشی کرد . قلم ها را شکستند ، کتابخانه ها را به اتش کشیدند تا کسی نتواند بداند  از کجا آمده و چرا آمده و به کجا میرود ، خدا گم شد و بجایش الله نشست /

بحث امروز من رفتن به اعماق تاریخ نیست نه تاریخ نگارم ونه باستان شناس تنها زنی هستم که  اوقاتم را صرف خواندن  تاریخ سر زمینم کردم و آنچه را که مینویسم با سند و مدرک و کتب تاریخی اصیل است بخصوص که اجدادم از نسل جمشید بودند .
اگر گه  گاهی چیزکی مینویسم باین امید است که باقی بماند تا شاید شمعی باشد برای کوردلی ونا بینایی که در عمق خون شهدا و خون قمر بنی هاشم گم شده است و نامش ایرانی است !. پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 21/07/2017 میلادی /...

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۶

شهر سکوت

روز گذشته زاد روز میلاد بانو "سیمین بهبهانی بود که اگر زنده میبود امروز نود ساله میشد . یادش گزامی .

روا مباد سخن گفتنم  ، که می دانم 
روا به شهر شما ، غیر ناروایی نیست ...........سیمین از کتاب "رستاخیز "

بزرگ بانویی بود که دیگر مانند نخواهد داشت  .
این جند روزه بشدت مغزم خسته است ، حذف فیزیکی راههای مختلفی دارد و میتوان با وسائل خیلی عادی ترا و شعور ترا از میان برداشت ؛ دیگر خسته ام  ،در این  چهل سال چیزی غیر ا ز چرندیات  نشنیدیم  و ندیدم ،  تصاویر  ارائه شده و یا موناژ شده  از زندانها و شکنجه ها  و شیوه محاکمه ها  و غیره  که بعضی از آنها واقعا ساختگی  و از شدت بی مایه گی دل انسان را  بهم میزنند ،  کتبی که در این  چند ساله به چاپ رسید ( و هیچکس ندانست چگونه ) مجوز گرفتند ، یا کپی برداری از روی کتابهای قدیمی مانند پنجاه و سه نفر و یادداشتهای یک زندانی بسیار معروف که حال در این دنیا نیست تا از مایملکش اعاده حیثت کند  و چقدر هم طبیعی و ساده بنظر میرسیدند .

حال فرض کنیم  نویسنده حق دارد  که به کمک  قوه تخیل  خود  به هر نوع  آفرینشی دست بزند  وبا استفاده از چنین حقی  حتی گرگ اجنبی کش  را نیز آفریده است ، چرا راه دور برویم در همین چند ساله  روزی نبوده که ما تصویر دوریان گری را از همه رسانه ها نبینم و چیزها نشنویم ، اشنایی با چند گروهبان  و مترجم  و در کامیون باربری فلان تاجر نشستن  میتواند کمک بزرگی بکند . اگر کسی باو اعتباری نداد خودش بخودش اعتبار میبخشد .

عملا سینه اش را جلو میدهد  و گویی میخواهد با یک گلوله سینه ات را هدف بگیرد  پس از صحنه پردازیهای  بسیار ابتدایی  بسویت تیری پرتاب میکند و دستوری میدهد وتو نا خود آگاه آنرا انجام میدهی .
حال اگر کسی پیدا شد و رفت مثلا کتاب ( امیر ارسلان نامدار ) را  بخواند آنهم نه یکبار بلکه ده ها بار محال است چنان تخیل پر باری در نهاد خود بیابد .
حداقل در کتاب امیر ارسلان اینهمه کش مکش و جدال نیست  ویک خارجی وجود ندارد  مگر دیو افسانه ای و مادرش  و یا جادوگری با طلسمش  و یا مثلا مهر حضرت سلیمان ، 
بهر روی احساس میکنم خسته ام ، خیلی هم خسته ام ، روزها را میشمارم تا چه وقت میتوانم از این شهر بگریزم برای مدتی خودم را پنهان کنم و برای مدتی چشمم باین  آت اشغالها نیفتد و خودم را درگیر بعضی مسائل که ابدا بمن مربوط نیست ، قرار دهم /

ز شهر بند سکوتم رهایی نیست 
که پیش خفته مجال  سخن سرایی نیست 
 زهیس هیس لبان شما ، توان دانست 
که خلق را به فغان من آشنایی نیست ........یادش گرامی بانو سیمین بهبهانی 
زاد روز میلاداورا تهنیت میگویم . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 20/07/2017 میلادی /..