شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۶

مستر " شین "

دخترک لرزان و ترسنان دست دردست او وارد یک اطاق تاریک شدند ، اطاقی که بیشتر چراغهای آن در گوشه و کنار قرار داشتند و شمعی در وسط میسوخت ، بسختی میشد دید که چند نفر در آن اطاق بو گرفته و تاریک نشسته اند  روی دیوار سایه های بسیاری بود .
وارد شدند ، او میلرزید ، تازه برای اولین بار میرفت تا با بقیه رفقا اشنا شود ،  یک منقل بزرگ با چند وافور درمیان اطاق جای داشت ، با خود گفت :
اینها که از این کارها نمیکنند  ، اینها جوانند د وارند درراه عقیده شان میدوند  و میجنگند ، خوب شاید صاحبخانه مرد مسنی باشد ! صاحبخانه وارد شد با صدایی گرفته که بسختی از گلویش بالا  میامد با چند بطری ودکای یخ زده ،  گفت  " 
همین الان از دورن یخ آنها را درآورده ام ، بفرمایید بفرمایید ،  خودش نشست ، صدایش بد جوری رقت آور بود ، گفت :
بلی ! دکتر بمن گفته سرطان دارم  ، من ابدا نمیترسم ، ...

دخترک باخودش فکر کرد سرطان ؟ سرطان  ، نشنیده ام ، اما به مرد نکاه میکرد و درته دلش برای او دلل میسوزاند  که هر مرضی دارد شفا پیدا کند . شاعر با چکمه هایش و سبیل از بنا گوش دررفته اش بهمراه  دوست دخترش روی کاناپه چمبک زده بود و داشت مینوشت ! حتما شعری  به مغزش هجوم آورده .  همه باو نگاه میکردند ، به چهره رنگ پریده اش وهیکل لاغر وصورت بدون خون او ....

- مستر سین ، بگو ببینم این یکی را ازکجا گیر آ.رودی؟ 
مستر شین درجواب گفت ! در قطاری که بسوی جنوب میرفت ، او داشت میرفت تا پرستاری بخواند ، 
هان..... چند سالته دختر ؟ !  
دخترک قرمز شد وگفت .... هفده سال ! 
اوه خیلی جوانی ، 
مستر شین بگو ببینم پدرش چکاره است ؟
- پدر ندارد ، اما شوهر مادرش از بوژوازهای شهرستانی است !!! 

دخترک با خودش فکر کرد ! بور ، بور ژواها ، باید بروم این کمله را هم پیدا کنم چیز تازه ا است تا بحال نه سرطانرا شنیده بودم و نه این کلمه ؟ چی بود؟ بور چی ؟    .......

 بساط عرق خوری راه افتا د، دود تریاک همه جار ا فرا گرفت ، دخترک نفس تنگی میکرد میخواست پنجره ها را  بشکند ، راستی ،  اطاق پنجره نداشت ؟ چرا درپشت یک پرده کلفت پنهان بود .

به درب اطاق نگاه کرد ، جاب بجا میشد ، مستر شین گفت :
چیه / چرا ناراحتی ، باز امل بازی را شروع کردی ؟ اینها دوستان منند ایشان شاعر معروف ه.ال .... ایشان فلان ، ایشان فلان...
مهندس فلان وکیل فلان ،،، ایشان قهرمان بسکت بال تهران وووو 

دخترک همچنان آب میشد نگاهها باو چقدر تحقیر آمیز بودند ؛ ناگهان از جا برخاست ، نفسش به سختی بالا میامد خودش را به راهرو انداخت !
 مرد صاحبخانه با صوت ناهنجارش گفت :
معلوماتش چیه 
معلوماتی نداره ، فقط دیپلم گرفته ویک سالی هم در کجا ! نمیدانم  در اداره جغرافیایی  پیش آن سرتیپ ها و مهندسان نقشه کشی یاد گرفته اما خیال دارم او را به المان  بفرستم تا زبان یاد بگیرد انگلیسی را میداند .
میخواهی باش عروسی کنی ؟ 
آره ؟ چرا نه ، خوشگله ، میتونه پله ترقی من بشه !!! 
بهر حال ما برای اینها داریم مبارزه میکنیم !!!! 
-----------------
آه ، مادرجان ، پله ترقی شدن یعنی چی ؟ 
کی بتو گفت 
 نامزدم 
فورا جدا شو او میخواد تو را به حریف بده 
حریف ؟ حریف چیه ؟ 
آه دختر ، تو چقدر خری !!! مردم از دست تو 
نه  ، نه،  تازه از اون یک عالمه چیز یاد گرفتم به آقاحان گفت چی ؟ 
بور چی ، بور چه ...بور  نه باید بروم و آن کلمه را  پیدا کنم .......
هنگامی آن کلمه را یافت که دیگر دیر بود.
داشت  برای اولین بار پس از ماهها بیخبری بطرف زندان برای ملاقات همسرش میرفت .....ث  
پایان / ثریا / اسپانیا / 2 جولای 2017 میلادی ........