جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۹۶

ما وتاریخ

گر پنجره ای  از پی  دیدار گشودم 
افسوس که بر سینه دیوار گشودم

گفتم به سر پرده خورشید زنم راه 
نالان به سینه چاک شب تار گشودم .........."سیمین"

این روزها خیلی بحث بر سر تاریخ ایران زمین است وعده ای که چند کلاس خوانده اند و یا هنوز در راه نوباوگی خود قدم بر میدارند مینشینند و از تلویزیونها نقش تاریخ سه هزار ساله ایران را در اذهان مخدوش میکنند !. تنها یکنفر میداند واو هنم در اتریش زندگی میکند .

روز گذشته در یک  برنامه تلویزیونی جناب " منشه امیر " میفرمودند که تاریخ اسراییل پنج هزار سال قدمت دارد و اگر نام کوروش در کتاب مقدس تورات نبود امروز هیچکس کوروش را نمیشناخت و جوانمرد  بزرگ ما که عمرش طولانی باد " آقای پرویز کاردان " گفتند که اما! آرامگاه کوروش در ایران  جای دارد !! بهر روی از این مناقشات  که بیشتر آنها از سر بیکاری و بخصوص اشخاصی که مانند من دوران بالای میان سالی را میگذارند یک سر گرمی است .

تاریخ ما یعنی تاریخ ایران بهم ریخت و هیچکس به درستی نمیداند که چه بر سر آن آمد شاید در کتب مخفی موزهایی مانند کتابخانه کمبریج یا آکسفورد بتوانیم آنها را بیابیم که من چند تای آنرا یافتم  ، روزگاری ما چیزی را  میافتیم  و در یافتن  آن میرفتیم تا انتهای آنرا بیابیم اما امروز هما ن تیترها برایمان کافی است ، نسلی از بین رفته و بقول خودشان سوخته و نسلی که درحال حاضر دارد رشد میکند با کتابهای خالی و تنها اسلامی است عمربن الخطاب را بیشتر از بهرام گور میشناسد .

ما هنوز در تاریکیها و زوایای تاریخ گم شده ایم هرچه را که بودند به آتش کشیدند تا اسلام عزیز بر این سر زمین حاکم باشد  ما هنوز حتی خدایی را نمیشناختیم  که بر هر چیزی فرمانروایی کند  و فرمانی جداگانه و روشن برایمان  بسازد .
دنیای ما هنوز  ساختگی نشده بود  و ما هنوز به دنبال آن سازنده نمیگشتیم که تاریخ سر زمین ایران بنا گردید ، ساخته نشد ، بوجود آمد ، و خدای نیکی ها بن هستی ما جای داشت  و از ریشه پاکی روح سیراب میشد  ، جهان تنها درختی بود  که از یک تحمه  در تاریکیها روییده بود  ، و خدا کسی بود که خود خود را میافرید .

خدای نیکی ها و پندارها و رفتارها  در جان  ما دمید و باد آنرا بسوی یکی یکی از ما آورد  وان جشن مهرها بود ( مهران) یکی از نامهای خیلی قدیم تاریخ ما میباشد ،  و نخستین مهر .
آن دم که نا معلوم است از کوههای بزرگ سر بفلک کشیده برخاست  و از باد ، آب بر دمید ،  از آب زمین رست ،  واز زمین گیاه رویید  و از گیاه جانور  و از جانور انسان پدید آمد  و خداوند مهر در دل همین انسان جای گرفت .و نام آنرا نماد هستی گذاردند و از بیخ و بن ان اهورا مزدا با پاکی سر بلند کرد .

خدا در دل انسانهای پاک بخداییش رسید  و در گسترش آب و باد و گیاه  و جانور .
جمشید زاده شد که نماد خورشید بود و نماد روشنایی و روز  ، امروز در هیچ یک از کتب تاریخی نامی از جمشید برده نشده و تنها در شاهنامه  آمده که نتوانسته است در ذهن مردم درست  بنشیند ، چرا که شاهنامه م به اتش کشیده شد .

آن روزها  نه مار اغوا گر و هوشیار  و نه درخت میوه ممنوعه  بود  بشر همانند خدای خود حاکم بر مال و هستی و جان خود بود .
امروز ما در تبعید یها اگر چه سخت زندگی را به پایان بردیم اما ریشه و تخم هستی خود را شناختیم .

در زمان پهلویها  به غیر از محمد رضا شاه که نام فامیل خودرا از قدیمی ترین نامهای ایرانی برگزید و همیشه به اجداد پر افتخار ایرانیش بخود میبالید ،  واین او بود که فریاد زد کوروش آسوده بخواب ،بعضی ها میل داشتند که به جهانیان اینگونه  نشان دهند که آنها پایه گذار ایران و هستی میباشند امروز لباسهای بی بی در کاخ کهنه و دیوارها نم کشیده به نمایش گذاشته شده و  اطاق آرایش و تختخواب شاهی  در موزه ها و نسل امروز ما تنها او رامیشناسد و لباسهای گرانبهای او را میبیند و دارد یک کپی از او میشود بی آنکه بداند ، تهمینه کی بود ، کی کاووس کجا بود ، و ماندانا  و آناهیتا ایزد بانوی بزرگ تاریخ ، 
درکجا زیست میکردند ، در آنزمان هم  بمدد آناییکه سخت به ایمانشان مسلمانی چسپیده بودند و تاریخ نگار هم بودند  ،این پرده بر روی تاریخ گذشته ما کشیده شده بود .تنها میدانستیم که مردی نانجیب از یونان  برما یورش برده کاخ های زیبای ما را به اتش کشید و سلسله ای بنام یکی از سردارانش که سلوک نامیده شد بر پا ساخت تا موی و روی زیبایی زنان زشت یونانی را با زیبایی و ظرافت و پوست و موی زنان زیبای ایران عوض نماید .اما اسلام همیشه عزیز بود هیچگاه کسی  حتی اشاره ابه به سوزاندن کتابخانه به دست عمر و آتش زدن فلک الافلاک و قلعه انوشیروان نکرد ، انوشیروان ظالم شد چرا که نوع مذهب جدیدی را که امروز ته مانده  آنرا بنام  مجاهد وخلیق وغیره میکشند ، بنام مزدکیان  کشت ونا بود ساخت او تنها یک دین را ویک ایمان را میشناخت ،
" زرتشت بزرگ " را  نه مانی ونه مزدک .  تاریخ بهم خورده مانند آش شله قلمکار هرکسی نذری خودرا دردیگ ان ریخته است .
زنان ایران همیشه با پوستی سپید چشمانی نیلگون و موهایی طلایی و یا به رنگ میوه های نخل داشتند ، حال در زمان قاجاریه هم زنان با سبیل بیشتر جلوه میکردند !!!! امروز حتی نمایشات و سرودهای ملی و رزمی را برچیده اند  تنها باید نوحه سرایی کرد برای کسانی که هیچ نسبت خونی و نژادی با ما ندارند ، اما دکان خوبی است برای جمع آوری مال ، هرچه مردم  کودن تر و احمق تر باشند بیشتر میتوان ا زآنها بهره کشی کرد . قلم ها را شکستند ، کتابخانه ها را به اتش کشیدند تا کسی نتواند بداند  از کجا آمده و چرا آمده و به کجا میرود ، خدا گم شد و بجایش الله نشست /

بحث امروز من رفتن به اعماق تاریخ نیست نه تاریخ نگارم ونه باستان شناس تنها زنی هستم که  اوقاتم را صرف خواندن  تاریخ سر زمینم کردم و آنچه را که مینویسم با سند و مدرک و کتب تاریخی اصیل است بخصوص که اجدادم از نسل جمشید بودند .
اگر گه  گاهی چیزکی مینویسم باین امید است که باقی بماند تا شاید شمعی باشد برای کوردلی ونا بینایی که در عمق خون شهدا و خون قمر بنی هاشم گم شده است و نامش ایرانی است !. پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 21/07/2017 میلادی /...