شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۶

روز قیامت

خنده صبحدم ، نشان ز روزی دهد
بوی صبح بهار ، رهی بسویی دهد....

دریغم آمد از خورشید امروز پس از چند رو ابری وبارانی عکسی نگیرم وروی صفحه " بازار مکاره نگذارم " ! 

روز گذشته همه ابزار وبازیچه های من   قفل شدند ! تابلت ، گوشی وکامپیوتر ، نه هیچ چیز تکان نمیخورد  جعبه  اینترنت سر جای خودش بود و اکثر چراغهایش روشن ، دوساعت تمام نشستم تنها روی گوشی دیدم به رنگ سبزنکبتی که از ان بیزارم دارد یک واتس آپ جدید باز میشود فورا تلفن را خاموش کردم ونشستم بامید آنکه رخنه درکار شده ! با شرکت تلفن تماس گرفتم ، آنها گفتند همه چیز درست است ، گویی دستی نامری ناگهان همه چیز راخاموش کرد  تماسم با دنیای خارج  تنها از طریق خط تلفن مرکزی بود بقیه خاموش ، مردند .

آهسته درب لب تاپ را باز کردم او تنها درگوشه ای افتاده بود دیدم نه خوشبختانه او آرام خفته فورا درب آنرا بستم ونشستم بفکر کردن تمام سوراخ سمبه هارا باز دیدکردم (آپ دید شده اند )، مشگلی ندارند بقیه فریز ، به جهنم همه را خاموش کردم کتاب حافظ را باز کردم وبخواند ن آن مشغول شدم چند بار دست بردم تا تلفن را بردارم ...." آهای بچه ها یک پیام برای من بفرستید " نه پیغام سر جایش خاموش نشست . 
حتی ایمل هم کار نمیکرد ، چهار ساعت تمام با آنها وررفتم  چیزهایی را که میخواستند نمیدادم  چیزهایی را که خودم میخواستم بسته بودند ، فیس بوک تنها | اف|  آبی رنگش دیده میشد اینستاگرام فریز شده بود بهر روی دستی درکار این ویرانی تلاش کرده بود  پس از چهار ساعت تلاش توانستم همه را بکار بیاندازم وآن نقش سبز نکبت گم شده بود ......تنها کاری که کردم همه آنهایی را که دنبالم بودند ویا دنبالشان بودم از بین بردم ، آه خسته ام کردید با این برنامه های چرندتان ..... 

همه شما درکوچه های تنگ وتاریک ذهنتان دارید قهرمان سازی میکنید  ارتش مجازی میسازید  همه دریک دالان  باریک ، دریک گورستان تاریک  درکنج خانه هایتان فرمایش میفرمایید ، خاموش کنید ، روشن کنید به نمایش بگذارید ،  وخودتان درقفسهایتان با درهای بسته وچشمان بسته که مانند شیشه  بی خنده ، بی اشک ،  بدون آه  تنها سیاهی وکینه  با سینه ای جوشان  خروشان  ، بکجا میخواهید برسید ؟ .

بر خود لعنت فرستادم دیگر دنبال هیچ یک نروم ، تنها به همان موسیقی گوش بدهم وکتابم را بخوانم وبا چند دوستی که میشناسم تماس داشته باشم ، فراموش مکن که اینها نسلهای همانهایی هستند که تو از قفسشان فرار کردی ، همان جانوران که ،  گهی چه گوارا میشوند ، زمانی ؛ گاندی ویا  ماندلا ودست آخر میروند به صحرای جنون قلعه حیوانات جرج ارول ودوباره برمیکردند تا نئشه شوند ، فراموش مکن اینها هیچگاه نه " ژان کریستف خواهند شد ونه آنت " قهرمانان تو ونه دیگر رومن رولانی بوجود خواهد آد ونه انسان دیگری مانند توماس مان ، حال کتابهای قدیم وکهنه را جلوی رویشان گذاشته اند ودارند کپیه میکنند ویا خودرا درنقش شیر وپلنگ وسیمرغ میبینند . سالها بود که تو از این قلعه حیوانات به دور بودی درمیان اشخاص غریبه بیشتر بتو خوش میگذشت آنها رفتند ، خسته شدند از حرفهای تو چیزی نمی فهمیدند آنها درسر زمین خودشان بودند وهنگامکیه تو از خاک زر خیزت حرف میزدی دهانشانرا جمع میکردند ومیگفتند " نه ً درحال حاضر دراینجا هستی بین ما واز مایی باید فراموش کنی ....
اما باز من آب رفته وگل آلود را بجوی بر میگرداندم ومیل داشتم بنوشم  هرجند گل آلود وسمی بود هرچه بود ذراتی ازمن درمیان آنها موج میزد ، میدرخشید /
دیگر دیر است تو ای درخت کهنسال  یادگار خشم گذشته  ، بنگر به جوانه هایت  که از باغ دل تو روییده اند ، فراموش کن هیچ مگسی سیمرغ نخواهد شد وهیچ کلاغی بلبل خوشخوان باغ عشق نخواهد بود . پایان 

از گوشه کوچه شهر رسوا میگیریزم
از سنگلاخهای کوه بزرگ خواب آلوده 
در آنجا هیچ پیامی برای تو نیست 

از چهارراه شهر رسوایی وننگ میگریزم 
از آن خیابانها بو گرفته  دود افیون وشهوت 
از بیابانهای لبریز از خار مغیلان 
از کوهستانها بلند و جویبارها 
خالی از بانگ هی هی چوپان  وآواز دهقان
از کوچه های مملو از ادرار

یکجا دیوار ودر  بمن میداد دشنام 
یکجا زمین خفته با من  داشت پیام
------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا /13/05/2017 میلادی /.


جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۶

زیر ورو شدم

امروز همه چیز در موبیل ویا بقول خیلی ها گوشی  مخصوصا دراینستا گرام بهم ریخته بود وسر انجام برگی سفید روی آنرا گرفت یعنی فیلتر شد ، مهم نیست . دیگر حوصله ندارم  واز همه خسته شده ام از همه مهمتر این گرفتگی قلبم آزارم میدهم ، همه گالری عکسهای من گم شدند پیامهایم به فرزندانم نمیرسد برایم پیامک های جیدی ارائه میدهند
 همه را دلیلت کردم .
به کسی شک بردم که نبال عکس خودش میباشد  ، نمیداند که این عکسها در گالری من نیست کپی شده وبه دست پلیس بین الملی است وبقیه هم دلیت شده اند . مزاحم را باید بنوعی سر جایش نشاند .

حالم ابدا خوب نیست ،  هر چیزی جلوی دستم بود دلیلت کردم  دیگر میل ندارم وارد این بازار مکاره شوم چه خوش خیال وچه بیکار  هر چیزی گه برایم اتفاق افتاد آنرا پوشیده گاه داشتم  عقلم را بکار انداختم محاسبات  را شروع کردم ،  شعورم را  وحواسم را از حسابهای سود وزیان وحیله های مقدسش بیرون کشیدم تا پرت وپلا نشوند  تا ایمانم پرچم کفر را بر نیفرود ،  تا تن پروده  از کامروایی نباشم  وکامیابی هایم را بر صلیب کشیدم  دیگر میل ندارم بنویسم که درمن ودرمغزم چه میگذرد .

حال آنقدر از آن زیباییهای که در افکارم انباشته ام میکاهم تا به زشتی مبدل شود وسپس آنهارا به دور میاندازم  با چاقوی تیغی آنهارا را میبرم .

امروز هوا ابری گرفته وبارانی است اما قلب من هنوز درسینه ا م سنگینی میکند  مانند یک تکه آهنی درون سینه ام نشسته است .
بگذار  رهروان در پیمودن راهشان وسر نوشتشان  مانند یکدیگر راه بروند یا دربیابانها ویا درکوچه های بی خردی ، گفته هایشان  همه یکر نگ است  سوخته وملال آور  وچاره ای جز آن ندارند که به درون خودشان پرواز کنند  تا از ملالشان کاسته شود /
نگاه هرکسی  نشان کالبد سنگین اوست  مانند مشتی گرد وغبار  درفضا پاشیده میشوند ونفس هارا تنگ میسازند .

من روزی احساس کردم که کسی را دوست میدارم که  مانند دیگران نیست یک آنار شیست بی قرار اما او هم ماموریتی داشت وروزی برایم نوشت که من نمیبایست ترا دوست میداشتم .آن روز فهمیدم که باید بین او وبدبینی یکی را انتخاب کنم .
وکردم .
حال او رفته  همه راهها به رویش بسته است  من درکوچه پس کوچه های بیکسی گم شده ام  ودیگر نمیتوانم از بودنش لذتی ببرم حا ل تنها سر  گرمیم همین چرند نویسی است خاطره ای ندارم که آنرا بیان کنم .وچیزی هم ندارم که پیش کش کنم / پایان /
جمعه 12 می 2017 مییلادی / اسپانیا / ثریا .

بوی جوی مولیان

آسمان صاف  وشب ارام 
بخت خندان وزمانه آرام 
خوشه ما فروریخته در آب 
 شاخه ها دست برآورده به مهتاب ......." ف. مشیری"

بلی دوست عزیز همه چیز آرام است وهمه چیز ساکت ، آنچنان سکوتی که انسانرا به وحشت میاندازد . دلها همه ارام بی تشویش ! همه چیز بجای خود ، الان دربهشت برین داریم زندگی میکنیم وامام زمان هم بسلامتی تشریف آوردند با ردا ی سبز وبلندشان  وحضرت رهبر به پیشوازشان رفتند ! حال ما بیخردان وحق ناشناسان  که حق نداریم ایشانرا ازنزدیک ملاقات کنیم روی صفحه های مجازی عکس ببخشید شمایل پرفتوح ایشانرا میبینم بخصوص که تولد ایشان هم هست ولابد چهار هزار ساله شده اند .

به همیه خاطر رادیو وتلویزیون صهونیسنهای بی دین وبی مصرف پس از چهل سال بسته شد ورسانه هنم همه خفه خون گرفتند برگهای هوایی یا رسانه های مجازی هم تنها به چند عکس وچند شعر بند تنبانی اکتفا کرده اند ودسته گلهاست که درفضای مجازی بپای حضرت اجل اله فرجه ریخته میشود . من کافر بی دین لامذهب تنها به خاکستر شدن آن سرزمین میاندیشم که باید بشود .

ازهر که سراغ رییس جمهور انتخابی خودم را گرفتم همه بلا استنثا ء جوابم کردند که این مرد یک " شارلاتان " است ومامور است وعذرش موجه ...بنا برین دیگر باو هم فکر نخواهم کرد .

تلفنم بهم ریخته همه چیز رویهم سوار شده ، اینستاگرام  راهش را بسته وبقیه هم با احتیاط گویی در خواب راه میروند .
تنها این صفحه نیمه  کاره باز مانده با اینرنتی که کم کم دارد چراغ عمرش رو بخاموشی میرود گاهی هست وگاهی نیست /
شب گذتشه قبل از رفتن به تولد نوه ام قلبم درون سینه ام سنگینی میکرد نفسم بند آمده بود ، ای وا ی دارم سکته میکنم ......
وهنگامیکه برگشتم ودرب خانه را بستم دیدم چقدر دردناک است که تو درب را به روی هیچ ببندی به روی هیچکس ودوباره به اطاق حالی وسرد خود بروی لباسهایی که دراطرافت بی قید ریخته . هنوز قلبم ونفسم بالا نمیامد به درون تختخواب خزیدم که دوستی نازنین  از راه دور بمن زنگ زد ویک موسیقی دلپذیر برایم گذاشت کم کم  از یاد بردم که دیگر نفسم بالا نمیاید وتنها هستم .
بخواب رفتم .
وحال احساس میکنم یک آرامش قبل از طوفان بر همه جا وهمه چیز ساکن است میلی ندارم راجع به دولتهای سایر کشور اظهار نظر کنم سیاسیت مانند انقوزه با ماتحت من فرو رفته حالم را دگرگون میکند .

چقدر شعر بنویسم وچقدر به به وچه چه ودسته گل به پایم بریزند همه درفضای بی محتوا . دوستان مجازی قربان صدقه رفتنهای مجازی ، چه تصوری از من دارند؟ مرا چگونه در ذهنشان ساخته اند ؟ .....

حال دلم برای جناب "ر" میسوزد که از سایت پر محتوایش !!! در آلمان خبرنگار وگزارش گر رادیو اسراییل شد با بادی که درگلوی هشتا دوچند ساله اش میانداخت خبرهارا از روی روزنامه ها برایش ترجمه میکردند یعنی دخترش برای او این کاررا انجام میدا دوایشان مخواندند تحلیل گر نبودند اما از آنجاییکه ما ملت عادت داریم آدم هارا گنده گنده کنیم این یکی برای خود یک غول مقوایی شده بود . حال لابد حقوقش  را از دست داد باز باید برود دیگرانرا فریب بدهد برای کارهای پناهندگی !!!

یادم آید بتو گفتم از این عشق حذر کن حالا هم میگویم حذر کن ، یعنی فراموش کن درکجا به دنیا آمدی با چه شماره ی به ثبت رسیده ای ونام فامیل و مادر وپدرت کی بوده وچکار ه بوده اند دیگران که برایت تحقیق کردند وبه هرکدام شغلی ونسبتی دادند وزحمت ترا کم کردند ، حا ل تا اینجا آمده ای . بقیه راه راهم لک ولک کنان جلو برو تا پایان خط .

روز گذشته دکترم  تلفنی برایم ویتامین تجویز کرد رفتم داروخانه وآنهارا گرفتم  باید برایش یک کادوی خوبی ببرم یک قاب از قدیسین یا طلا ؟!
این روزها  دراین دنیا تنها همین اشیاء کار میکنند یا شمایل قدیسین ویا طلا بقیه دیگر حرف مفت است .

خوب ، دیگر بس است .
از من گرفته دوری تو  روزها وشبهای گفتگو را 
بی تو دراین سکوت بهاری بسته راه سینه وگلو را 

گفتم بخود که بی تو مهتاب به آسملن  نباشد 
آویختم  به هر کوی وبرزن فانوس جستجو را........اینهم سروه بی معنای خودم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« . اسپانیا . 12/05/2017 میلادی /.




پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۶

تولد

امروز تولد یکی از شش نوه هایم  میباشد 
چهارده ساله میشود ، با قد یکمتر وهفتاد وسه سانت ! ومن نگاهی به قد وقواره خودم میاندازم با یکمتر وشصت شاید کمی کمتر چون آب رفته ام ودیگر کفش  پاشنه هشت سانتی نمیپوشم تا همقدر " آقا " شوم .

دیگر میل دارم  درهمین ربطه ها وهمین چرندیات بنویسم  ، نه بیشتر اگر خیلی دلم خواست که گنده بشوم وقدم به یکمتر وهشتاد برسد آنگا گنده گنده مینویسم .

دلقکی وبیعاری خیلی بیشتر کار آمد دارد تا بنشینی جدی فکر کنی وجدی بنویسی ؟ مردم حوصله ندارند میل دارند همیشه روی پیست رقص برقصند  یا باید لال شوم ویا درهمان مرحله دلقک نویسی خودمرا گول بزنم .

قدرتمندان دینی وسیاسی  وفکری چه بسا لبانم را بهم دوخته اند وزبانم را نیز از حلقومم بیرن کشیده اند فرقی ندارد اینجا باشم یا در میان اسکیموها یا درمغز متفکرین دنیا همه جا یک شکل وهمه یکی شده اند  تنم پیکرم نیز بیزبان کار خودش را میکند  بی آنکه هیچ یک از اندام هایم سخن بگویند ! با پاهای خودم میتوانم را بروم اما نه اینکه بدوم  باید کمی وقار وسنگینی خودرا حفظ کنم !!! هر چند نیرومند باشم 

بزرگی در چیزی است که هرکسی  میتواند بهر جنبشی وهر گونه بزرگی  آفرین بگوید  من تنها این روزها به یکنفر آفرین میگویم وگفتم مرا شماتت کردند  به بیراهه ام کشاندند ، رفتم دوباره برگشتم سر حرف اول خودم  او از کجا این انرژی را میکیرد نمیدانم وبه کدام نیرو تکیه داده نمیدانم برایم مهم است که میخواهد به آرزویش برسد ومنهم میل دارم به ارزویش برسد .

رییس جمهور بر گزیده فرانسه عجیب مرا بیاد او میاندازد ودر دلم میخوانم ایکاش اوهم روزی میتوانست آزادانه پشت میزی میایستاد وفریا دمیکشسد که ما"  جنرشن امروزی میخواهیم خودما سر زمینمان را اداره کنیم .....
باز رفتم به بیراهه ! 

وای ! امروز در یک سایت بادی گاردهای  روسای جمهوری ووکلای ایرانی را دیدم از ترس نزدیک بود قالب تهی کنم اینهارا از کدام جنگل صید کرده اند ؟ هرکدام غولی واقعی با ریشهای بلند راسپوتینی وردای های بلند سیاه ....آه حیف آن سر زمین که دیگر رنگ روشنایی وسفیدی را نمیبیند مگر اینکه از خواب بیدار شود .

بردن نام اشخاص قدغن است گفتن درباره آنها جرم دارد باید درلفافه حرف زد باید آنچه را که دردل داری مانند هما ن بیسکویتهای کهنه درون یک زرورق زیبا ورنگی بپیچی وتحویل دهی . 

خوب ! برگردیم سر اصل مطلب ، آن آقای محترم دوست مثلا وهمراه من در پیست رقص گلها واشعار  فاخر بمن اصرار میکند که سنم را بنویسم .
خوب ! سی ودوساله بیوه شدم ! وبیست ونه سال است که همسرم فوت کرده ، حال حساب کنید جمع پرتغالها وپرتغال فروش را 
من خودم تنهایی بچه هارا بزرگ کردم ، آنهم میان مشتی رجاله که از شهر نو وجنوب شهر فرار کرده بودند ویا آمده بودن برای جاسوسی ، خودم به تنهایی آنهارا زن دادم وبه خانه بخت فرستادم ، خودم به تنهایی برای اولین نوه ام بقول اینها ( کونا) یا سیسمونی دوختم با تکه پارچه های ارزان فروشگاهها ..... خیلی زحمت کشیدم مرسی ثریا خانم آنها قدرترا خوب میدانند برای تولدت نقشه ها کشیده اند بین خودشان . هر کار خوبی اجری دارد زیاد نکران مباش ......
خوب تولد نوه ام را به دخترم تبریک میگویم هرچند نمیتواند بخواند مهم نیست شاید ترجمه کرد .......پایان 
پنجشنبه / 11 ماه می 2017 میلادی 
ثریا . اسپانیا

مرگ خاموش

گر چه از وعده احسان فلک سیر شدیم 
نعمتی بود ، که از هستی خود سیر شدیم .........صائب تبریزی....

بیهوده تلاش  ، بیهوده افکار مغشوش ، بیهوده درفکر کسانی که خود میل دارند باربر باشند وکوله بر ، فرقی نمیکند  سخن چینی همان حمالی است وهمان کوله بری .

بیهوده خودم را رنج میدهم برای آن نوباوگان بی تقصیر . یک  هنرپیشه وا خورده  اعلام داشت میروم رای میدهم میلی ندارم به عقب برگردم آ ینده  روشنی درپیش داریم  طبیعی است با خوابیدن بغل یک قاتل وگرفتن چند رل نعش دریک نمایش مسخره باید هم در فکر معجز باشید  اعتیاد بد جوری همه را درگیر کرده است ، اعتیا د به مواد ، اعتیاد به سکس واعتیاد به خودنمایی همه اینها مستلزم داشتن پول است ومیتوان به اسانی خودرا دراختیار دیگری قرار داد چشمان را هم گذاشت و چند دست لباس شیک پوشید ویا کمی مواد به بینی ویران فرو برد .

دیگر کسی از آن هنرمند باد کرده وشیک پوش ونوازنده دلها بالاتر بود ؟ اعتیاد اورا وادار کرد که پول یک زن بیوه با فرزندانش را بالا بکشد برایش حساب ارزی باز کند تا مالیات ندهد سر انجام اگر روزی من پایم به آن ویران شده برسد حتما یک برگ مالیاتی بزرگ مانند مالیتهای قبلی که فامیل برایم گوشه پنکه قرارداده بودند جلویم میگذارند ! راحت هم سرش را گذاشت ومرد بی هیچ دردی یا درمانی ویا ندای وجدانی ، نه نکیر منکری از او بازخواست کرده ونه با دردبی درمانی  تنها هشتاد وشش سال عمر پر حاصل برای خودش نه برای دیگری را با پایان رساند ، این نماد شر ف  یک انسان ویک هموطن ویک دوست ویک ایرانی ااست !!!

اعتیاد انسانرا به هرکاری وا میدارد خوشبختانه اعتیاد من به این نوشتارهاست نه بیشتر ویک اب قهوه ای درون فنجان که نامش مثلا قهوه است دو درصد قهوه دارد نود و هشت درصد مواد زائد بنا براین برای این دو من احتیاجی به خود فروشی ندارم اگر گرسنه ام شود نان خالی هست ، نانها هم هرروز کوچکتر وپوک تر میشوند مرباها کم کم از فروشگاهها گم میشوند امروز سوپر خالی بود هیچ میوه ای درآن غیر از چند نارنگی مانده وپرتغال خشک وکیوی  نبود  .ومن چقدر دلم میوه میخواهد !!!!!

فیس بوک راه اندازی شد خوشبختانه همه پنجره هارا به روی همه باز کردم تا به یکدیگر یا تعارف کنند ویا فحاشی تنها من تماشاچی هستم گاهی عکسی از خودم میگذارم ، از درو دیوارخانه  تنهاییم را تصویر میکنم برای کسی مهم نیست اما خودم میدانم که هوای نفس را چگونه درخود کشتم هیچ هوسی ندارم ، نه ، هیچ ارزویی ندارم ، تنها دلم برای کودکان بی پناه ومردان وزنان افتاده ازکار میسوزد . کاری از دستم ساخته نیست  ، وآنهاییکه میتوانند کاری بکنند برای خودشان بهتر انجام میدهند . 

نیست زین سبز چمن  گل گشت من امروزی 
غنچه بودیم  دراین باغ که دلگیر شدیم 

وامروز روی فیس بوک گذاشتم اگر هم کسی بپا خیزد وقرار باشد این جمهوری نکبت بو گرفته را تغییر دهد با مزدوران وخود فروشان وحقوق بگیران از هر سو چه باید کرد ؟ آنها که زیر بار نخواهند رفت ؟ من چرا کاسه از آش داغ تر شده ام ؟ چه چیزی را درآن سر زمین بجا گذاشته ام ؟ ده که رفت ، مادر رفت ، پدر رفت خواهر زیر زلزله نابود شد زمین رفت خانه رفت شرکت رفت دیگر چه کاری دران سر  زمین دارم ؟ میروم به نرکستان یا تاجیکستان یا افغانستان فرقی ندارد ، نه برای من فرقی نداردتنها موسیقی است که جان مرا به لرزه درمیاورد ، هنوز " شور فکرت امیر اوف" را درگوشه ای دانلود کرده ام وهر روز آنرا نگاه میکنم که مبادا آنهم رفته باشد همه چیز ما حتی نوشتن چند کلمه روی یک صفحه مجازی دراختیار ( آن برزگان ) است .میل دارند کلمات عربی باشد نه فارسی .
چه جدالی است من شب وروز با خود میکنم ؟ 
در خلوت خود نشسته ام ، درهوای خوب بهاری  وبارانی که شب پیش اسمان دم گرفته را صاف کرد وصبح به راستی نسیم بهشت وزید دلم برای کنج بازار بوگندوی مردان ....تنگ شده ویا زنان .....؟ ودکترم هر روز با تلفن برایم دارو یا ویتامین تجویز میکند ویا فشار مرا میخواهد ویا پشت گرمی بمن میدهد ، نه ، بیماری ندارم ، اعتیاد هم ندارم کمی خسته ام ، آهن خونم کم است برای آنکه گوشنت نمیخورم همین  . نه . عطای همه را  به لقایش بخشیدم وامروز سوگند یاد میکنم که غیراز  شعر وداستان چیزی ننویسم وهمه را بشما بخشیدم دوستان همه را /
جز ندامت چه بود کوشش ما را حاصل 
ما که در صبحدم  آماده  شبگیر شدیم 

کرچه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی 
اینقدر بود که  تسلیم به تقدیر شدیم ....صائب تبریزی....
پایان / 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا / 11/05 /2017 میلادی / 

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۶

مجمع شهدا

من ان حروف چنان نوشتم که غیر ندانست 
تو هم  روی کرامت چنان بخوان که تو دانی ....." حافظ شیرازی "


دیگر منتظر هیچ گفتگویی نیستم  ، منتظر آن ناگفته ها  که معنی خودرا گم کرده اند ،  ویا به عمد  نمیگویند  ، 
"او" گفته هایش را صد گونه میچرخاند واز آن بهره ای نمیگرفت  بهر روی من زیر نظر بعضی از صاحبان نظر هستم داانستم  که عضوی ازگروه " شهدا" میباشد  وچه بسا میل داشت مرا هم شهید بنامد !  و همه رافت وتعالی وزیبای وهیبت را بخود اختصاص دهد .
من شهید خدایی هستم ،  دیگر  لازم نیست که  در خاموشیهای ناگفته اش  به این ناتوانیش بیافزاید  ویا بگریزد  واین تلاش  را برای پوشاندن  غرض حال ، درگفته هایش  ویا دربلاغت  وفصاحت کلامش  ومنطق وزیبایی مرا مثلا متحیر کند .

من خاموش نخواهم نشست ، زندگی من ، روان من ، روح من تنها درنوشته هاست اصراری هم ندارم دیگر به سرنوشت آن خاک بیاندیشم .خاموش مینشنیم گاهی جوکی یا متلکی مینویسم  اما دراین خاموشی پرسشهای زیادی نهفته است .

ودرهمین خاموشی بود که تلفن من بصدا درآمد  وشک ها ونیشخندها ی من سرانجام یافت .

خاموش نسشتن من در برابر آن گروه  یک سایه  بلند طغیان است  سایه ای که به پهنای همه نورهای زمان  آنهارا میپوشاند  شاید آنها معنای این کلماترا نفهمند وندانند  شاید آنقدر درتبه کاریهایشان وکثافتشان غرق شده اند  تا به قدرت برسند  دیگر معنای هیچ کلامی را نخواهند دانست .
هر دری را که بستم او از پنجره به درون  آمد سر انجام همه درهارا به رویش باز گذاشتم تا عماق وجودم نیز رخنه کرد ، چیزی نیافت ، نه ، نیافت ، 
از عشق دروغینی که درنهادش کاشنه بود  برای قدرت  بود  وآنها چنان حقیرند که  میپندارند  زانو زدن در پیش یک قدرت نامش عشق است ! 

من زمانی از عشق مینویسم  قدرت را فراموش میکنم  عشق تنها نیرویی است  که من آنرا اعتبار میبخشم  وچیزی درباره اش نه مینوسم ونه میگویم اگر چه سخت دلداده باشم .

اوف ، چه بی ارزش ،  درگودال بی اهمتی دوباره سرازیر  شدید  ومن همچنان در اوج هستی خود راه میروم .

چه دلی ، ای دل آشفته که دلدار نداری 
گر تو ییمار غمی  از چه پرستاری نداری 

شب مهتاب  همان به  که از این درد بمیری 
تو که با ماهرخی  وعده دیدار نداری .......شاد روان سیمین بهبهانی 

وچه دردآور است که تو باید دریک میدان امنیتی مواظب راه رفتنت باشی تا ناگهان دشنه ای از پشت بر قلبت فرو نکنند .
بلی ، ادمیت قرنهاست که مرده ، دیگر انسانی وجود ندارد ، رباطهایی هستند که مغزشانرا طعمه شکمشان کرده اند.پایان 
ثریا / دلنوشته امروز / چهار شنبه  دهم ما می 2017 میلادی .