پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۶

مرگ خاموش

گر چه از وعده احسان فلک سیر شدیم 
نعمتی بود ، که از هستی خود سیر شدیم .........صائب تبریزی....

بیهوده تلاش  ، بیهوده افکار مغشوش ، بیهوده درفکر کسانی که خود میل دارند باربر باشند وکوله بر ، فرقی نمیکند  سخن چینی همان حمالی است وهمان کوله بری .

بیهوده خودم را رنج میدهم برای آن نوباوگان بی تقصیر . یک  هنرپیشه وا خورده  اعلام داشت میروم رای میدهم میلی ندارم به عقب برگردم آ ینده  روشنی درپیش داریم  طبیعی است با خوابیدن بغل یک قاتل وگرفتن چند رل نعش دریک نمایش مسخره باید هم در فکر معجز باشید  اعتیاد بد جوری همه را درگیر کرده است ، اعتیا د به مواد ، اعتیاد به سکس واعتیاد به خودنمایی همه اینها مستلزم داشتن پول است ومیتوان به اسانی خودرا دراختیار دیگری قرار داد چشمان را هم گذاشت و چند دست لباس شیک پوشید ویا کمی مواد به بینی ویران فرو برد .

دیگر کسی از آن هنرمند باد کرده وشیک پوش ونوازنده دلها بالاتر بود ؟ اعتیاد اورا وادار کرد که پول یک زن بیوه با فرزندانش را بالا بکشد برایش حساب ارزی باز کند تا مالیات ندهد سر انجام اگر روزی من پایم به آن ویران شده برسد حتما یک برگ مالیاتی بزرگ مانند مالیتهای قبلی که فامیل برایم گوشه پنکه قرارداده بودند جلویم میگذارند ! راحت هم سرش را گذاشت ومرد بی هیچ دردی یا درمانی ویا ندای وجدانی ، نه نکیر منکری از او بازخواست کرده ونه با دردبی درمانی  تنها هشتاد وشش سال عمر پر حاصل برای خودش نه برای دیگری را با پایان رساند ، این نماد شر ف  یک انسان ویک هموطن ویک دوست ویک ایرانی ااست !!!

اعتیاد انسانرا به هرکاری وا میدارد خوشبختانه اعتیاد من به این نوشتارهاست نه بیشتر ویک اب قهوه ای درون فنجان که نامش مثلا قهوه است دو درصد قهوه دارد نود و هشت درصد مواد زائد بنا براین برای این دو من احتیاجی به خود فروشی ندارم اگر گرسنه ام شود نان خالی هست ، نانها هم هرروز کوچکتر وپوک تر میشوند مرباها کم کم از فروشگاهها گم میشوند امروز سوپر خالی بود هیچ میوه ای درآن غیر از چند نارنگی مانده وپرتغال خشک وکیوی  نبود  .ومن چقدر دلم میوه میخواهد !!!!!

فیس بوک راه اندازی شد خوشبختانه همه پنجره هارا به روی همه باز کردم تا به یکدیگر یا تعارف کنند ویا فحاشی تنها من تماشاچی هستم گاهی عکسی از خودم میگذارم ، از درو دیوارخانه  تنهاییم را تصویر میکنم برای کسی مهم نیست اما خودم میدانم که هوای نفس را چگونه درخود کشتم هیچ هوسی ندارم ، نه ، هیچ ارزویی ندارم ، تنها دلم برای کودکان بی پناه ومردان وزنان افتاده ازکار میسوزد . کاری از دستم ساخته نیست  ، وآنهاییکه میتوانند کاری بکنند برای خودشان بهتر انجام میدهند . 

نیست زین سبز چمن  گل گشت من امروزی 
غنچه بودیم  دراین باغ که دلگیر شدیم 

وامروز روی فیس بوک گذاشتم اگر هم کسی بپا خیزد وقرار باشد این جمهوری نکبت بو گرفته را تغییر دهد با مزدوران وخود فروشان وحقوق بگیران از هر سو چه باید کرد ؟ آنها که زیر بار نخواهند رفت ؟ من چرا کاسه از آش داغ تر شده ام ؟ چه چیزی را درآن سر زمین بجا گذاشته ام ؟ ده که رفت ، مادر رفت ، پدر رفت خواهر زیر زلزله نابود شد زمین رفت خانه رفت شرکت رفت دیگر چه کاری دران سر  زمین دارم ؟ میروم به نرکستان یا تاجیکستان یا افغانستان فرقی ندارد ، نه برای من فرقی نداردتنها موسیقی است که جان مرا به لرزه درمیاورد ، هنوز " شور فکرت امیر اوف" را درگوشه ای دانلود کرده ام وهر روز آنرا نگاه میکنم که مبادا آنهم رفته باشد همه چیز ما حتی نوشتن چند کلمه روی یک صفحه مجازی دراختیار ( آن برزگان ) است .میل دارند کلمات عربی باشد نه فارسی .
چه جدالی است من شب وروز با خود میکنم ؟ 
در خلوت خود نشسته ام ، درهوای خوب بهاری  وبارانی که شب پیش اسمان دم گرفته را صاف کرد وصبح به راستی نسیم بهشت وزید دلم برای کنج بازار بوگندوی مردان ....تنگ شده ویا زنان .....؟ ودکترم هر روز با تلفن برایم دارو یا ویتامین تجویز میکند ویا فشار مرا میخواهد ویا پشت گرمی بمن میدهد ، نه ، بیماری ندارم ، اعتیاد هم ندارم کمی خسته ام ، آهن خونم کم است برای آنکه گوشنت نمیخورم همین  . نه . عطای همه را  به لقایش بخشیدم وامروز سوگند یاد میکنم که غیراز  شعر وداستان چیزی ننویسم وهمه را بشما بخشیدم دوستان همه را /
جز ندامت چه بود کوشش ما را حاصل 
ما که در صبحدم  آماده  شبگیر شدیم 

کرچه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی 
اینقدر بود که  تسلیم به تقدیر شدیم ....صائب تبریزی....
پایان / 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا / 11/05 /2017 میلادی /