آنسوی مرزها خبری نیست ،
پیام تاره ای نیست
خورشید جیره بندی شده در کاغذ های زرورقی
شهرهای دوردستی بی پناه
ویرانه تراز خانه متروک ما در
میرویم تا مرز آتش به پهنای کاغذ های طلایی
ودست تو ، مادر ، قلب تو را به پشیزی نمیخرند
وآن تکه طلایی را که دل نام گذارده
درسینه پنهان کرده ای ، همچنان خون آلود
نگاه دار و......
نگاه دار و......
از طلاهای امروز معجزه مخواه .......... ثریا
روز روشنی است وآفتاب گرمی همه جارا فرا گرفته است ، نمیخواهم جدی چیزی را بنویسم ، تابلت بدبختم را آنقدر شبها خواب آلود رها کرده ام که صبح نمیدانم آورا زیر تختخوابی پیداکنم ویا درلابلای ملافه ها . بیچاره خیلی تحمل مرا داشت .
بهر روی تمام صبح فکر میکردم باید کاری را انجام میدادم ، خوب آشپزی که ندارم رفقا میپزند ومیاورند منهم نوش جان میکنم ، بادمجانهارا هم شب گذته سرخ کردم ، ....آهان ...یادم افتاد ! باید ماهی یخ زدهر ا بیرون میگذاشتم برای شاه داماد ، خیر بکلی یادم رفته حال امروز ماهی نخورد مرا بخورد !! بوی گند ماهی دور اطاقها بپیچد که ایشان روز گذشته گوشت استیک میل فرموده اند وامروز باید ماهی بخورند ، خوب آنسوی خیابان یک رستوران بزرگ ماهی فروشی هست .......
" گوگل " چند هندوانه گرد وقلمبه را رویهم گذاشته ومیغلطاند ویک کلاه کاغذی هم روی سر هندوانه ها ونوشته " فلیسسز، دیا دل مادر! یعنی روز مادر مبارک باشد ! از نظر این مردان ما همان هندوانه هایی هستیم که با شرط چاقو خریداری میشویم وواگر سرخ نبودیم وآبدار مارا بخانه ددی پس میفرستند !.ویا رهایمان میکنند .
روز گذشته با شهامت تمام عکس خودم را بهمراه همسر مرحومم روی اینستاگرام گذاشتم ، درست دوهفته بعد ازاین عکس آقا به رحمت خدا پیوست چشمانش را فلاش دوربین بسته بود ومن درکنارش مانند یک جوجه کوچک ولرزان که دست دردست پاپا اداخته ایستاده بودم ، آه....چقدر جوان بودم وچه زیبا وچه چشمانی ؟! دهانم را به زور بسته بودم که معلوم نباشد غمگینم یا ....
بهر روی امروز سی سال از رفتن ایشان به سرای باقی گذشته ومن همچنان بی آنکه خودرا به دامن دیگری بیاندازم گرد این جوجه ها چرخیدم ،
پسرم کجاست ؟ ایالات متحده ، چند ایالت را باید درنوردد برای پرحرفی ومعرفی ساخته هایش وغیره .... باید برای بانویش پیام بفرستم روزمادر مبارک اون بیچاره هم مادرش وپدرش از او دور هستند تنها از طریق اسکایب آنهارا میبیند وحرف میزنند .
باید برای دخترم هم که میاید اینجا پیام بفرستم وبخودم نیز یک پیام بزرگ که خوب " ننه جان ، روزت مبارک !!" بزای ننه جان واقعی هم باید یک شمع روشن کنم وبرای مادرانی که دیگر نیستند .
بهر روی امروز متعلق بمن است دامنی گلدار پوشیده ام وبا آن چرخی میزنم وچند بار دور آیینه میچرخم وهفت لیوان شراب ، نه ! دو عدد لیوان شراب ، نه ! شراب ندارم !!!! آن شرابهای کهنه را هفت سوراخ پنهان کرده ام برای روزهای مخصوص ؟! مگر امکان اینکه روز مخصوص هم داشته باشم هست ؟ چه روزی از امروز بهتر ؟ ......نه دیگه من خر نمیشم . پایان
ثریا / اسپانیا / یکشنبه 07/05/2017 میلادی / برابر با 17 اردیبهشت 1396 خورشیدی .