پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۶

خصوصی

خصوصی است-
----------------
من روزی یک صفحه را باید برای یک کمپانی بفرستم برای چاپ ، بنا براین گاهی  دراین وسط هم خودم دلتنگهایم
را مینویسم اگر که  ( دخالتهای بیجا) بگذارند .
مرتب برایم زنگ نزنند که اینطور شد وآنطور شد ......امروز پنجشنبه است ومن دراین روزها تنها هستم وباید بنوعی خودمرا سرگرم کنم بقیه آشغالهایم  مشغول بارگیری یعنی شارژ شدن میباشند ، در صفحه  لپ تابم کمتر به این وآن تماس میگیریم وکمتر به سایتها میروم بخاطر ویروس وهمین امروز که داشتم یک برنامه را ازسایت ( قمرخانم)  تماشا میکردم  دستگاهم دچار بیماری شد خوشبختانه ضد ویروس خیلی قوی دارم که فورا به کمکم آمد وخوب شد آنچه که نباید بشود .
داشتم  درخانه قمرخانم ( من تلویزیون  شیخ علیرضاخان نوریزاده  را خانه قمر خانم گذاتشه ام * که هرااطاقش را به یکی اجاره داده  ومن تنها دوبرنامه را میدیدم یکی مسعود اسدالهی ودیگری برنامه ای بود که بخاطر گوینده زیبای آن  خانم روشنک بنام چهار سو تماشا میکردم که متاسفانه خانم روشنک جایشانرا به یک قلچماق داده اند  وامروز تازه فهمیدم که تلویزیونی بنام " جم تی وی" در ترکیه وسایر جاها برنامه های خوبی پخش میکرد وآن جنابی  که کشته شده ومن نا دانسته به یکی از وابستگان او تسلیت گفتم صاحب این ماهواره بزرگ بوده اند ، من کمتر تلویزیون تماشا میکنم یعنی ابدا تماشا نمیکنم مگر آنکه فیلم خوبی داشته باشد از اخبار آب کشیده واز هزار صافی رد شده  هم بیزارم اعصاب خودمرا بیشتر ازاین آشغالها دوست میدارم ، تلویزیون من تنها برای گذاشتن دی وی دی ها ویا برنامه هایی که روی تابلت یا موبایلم هست روی آن میاندازم وتماشا میکنم که خوشبختانه آنهاراهم به درک واصل کردم .

حدود چهار صدعدد فیلم سینمایی دارم برایم کافی است هرباز هم که به کتابفروشی بزرگ شهر میروم یا بفروشگاه سری به قسمت فیلمها میزنم واگر فیلمی مورد علاقه ام بود میخرم گاهی هم به شرکت آمازون سفارش میدهم که متاسفانه بعضی از آنها ساخت چین ویا پرشده درهمین سر زمین خودمان است . کتابهای زیادی را به زبان اصلی روی تابلتم نگاهداشته ام که شبها میخوانم ویا به موزیک مورد علاقه ام گوش میدهم ، من هنوز درزمان خودم قفل شده ام خیال هم ندارم وارد این دنیا ی کثیف دوطبقه بشوم .
 امروز تازه فهمیدم که این تلویزیون چقدر درایران پر طرفدار بوده وسریالهای ترکی عربی وفارسی وغیره را با موزیک های شاد نشان میداده است .

هر صفحه ایرا باز میکنیم یکی نشسته به دیگری فحاشی میکند  ویا خ ...مالی ، تنها گاهی به طنز آن پیر خراسانی گوش میدهم با مزه است کمی میخندم بخصوص که دین جدیدی وارد کرده بنام دین پانا سونیک  یعنی علم ومعرفت ودانش  خو ب بد نیست بهتر از ژستهای روشنفکری وآرتیستی بعضی از مبارزین همیشه درپیست رقص اپوزسیون میباشد .
هیچ علاقه ای به سیاست ندارم ، عشق من موسیقی است وشعر واکثر دیوان شعرای بزرگ را درون صندوقخانه اطاقم دارم  حال میفهمم چرا پدر مولانا دست پسرش را گرفت وفرار کرد ؟ چرا سعدی میخواست بگریزد وچرا حافظ ترسید فرار کند  وچرا اکثر شعرای ما با نامهای مستعار اشعاری میسرودند تا دردهای اجتماعی شان را بیان نمایند . ما ملت عجیبی هستیم مانند نداریم واقعا از صمیم قلب میگویم هیچ ملتی مانند ما دردنیا اینهمه بی درد وبی تربیت ومهار گسیخته نیست .
اگر روزی من با دخترم وهمسرش برای ناهار برویم همسر او تنها یک آبجو مینوشد واگر بگویم چرا بیشتر نمینوشی میگوید باید رانندگی کنم ! وحق ندارم بیشتراز یک لیوان  آبجو بنوشم ،  وشبهایی که میهمان هستیم یا دورهم جمع میشویم  وظیفه رانندگی به عهده بانوان میافتد اگر آقایان بخواهند کمی بیشتر بنوشند .احترام به قانون برای آنها از همه مهمتراست .
در سر زمین گل وبلبل ما  مردک یک بطر ودکارا سر میکشید به همراه زن وبچه قیج وقاج درجاده چالوس درتاریکی رانندگی میکرد چشمانش حتی باز نمیشدند بدرک اگر همه ته دره میافنا دند ، مهم این بود که اقا شاد وشنگول وسرخوش بودند .....
امروز مرتب شعری از سهراب سپهری که دروصف فروغ  گفته بود بر زبانم جاری است اما هرچه به دنبالش میگردم آنرا نمییابم  هنگامی که فروغ مرد جناب اجل عالیمقام صدر هیت رییسه روزنامه داران !  حضرت والای مسعود بهنود در رادیو کانال دو صدای ایران آنرا بنحو دلپذیری دکلمه فرمودند !!!
جوان بود  ، واز اهالی امروز بود
لحن آب وزمین را خوب میفهمید ......

منهم میفهمم اما میلی ندارم به کسی نشان بدهم  جوان هم نیستم پای به میان سالاری ! گذاشته ام با افتخار تمام .
اجازه هم به کسی نمیدهم که پایش را از گلیم خودش بیشتر دراز کند  ، درمشتم کارهای تیزی پنهان دارم که بموقع از آنها استفاده میکنم ، من یاد گرفته ام که چگونه  ودرچه موقعی باید سگوت کرد وچه موقع باید فریادکشید ، فریاد کشیدن مباهات ندارد تنها یک جواب کافی است ازنوع حرفهای زیبای خودشان .انکار نمیکنم که کمی حساس هستم یعنی بجای رگها کلفت داش مشتی سیمهای نازکی زیر پوستم  نشسته که با هرتلنگری مانند سیم ساز بنوا درمیانند.
از همه مهمتر ، من یک انسانم وانسانی فکر میکنم وانسانی عتمل میکنم بنا برای اگر گاهی حیوانی چموش سر راهم قرار بگیرد بدجوری اورا بهم میمالم وآورا بجایی میفرستم که عرب نی میاندازد .
ویک انسان دلی دارد ودرون این دل خونی روان است ودرون این خون ذرات عشق متبلور میشوند بنا براین خیلی باید با من آهسته گام برداشت همراه  با پاهای خودم . من باکسی همگام نمیشوم ،  به پشتوانه خانودگی هم تکیه نمیکنم  چرا که احتیاجی ندارم به استخوان پوسیده امواتم بنازم خودم هنوز زنده ام ودارای قدرتی غیر قابل تصور .
 وچه بهتر تا زنده هستیم با یکدیگر مهربان باشیم  نه آنکه زمانی طرف از دنیا رفت برایش نوحه سرایی کنیم .پایان دلنوشته های امروزی ثریا .
» لب پرچین « اسپانیا /