----- پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
......پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
.......پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد........."سهراب سپهری"
مانند هرشب بیخوابی وگلافگی وگرمای درون اطاق باعث شد ( آن روزنامه پلاستیکی) را بردارم وببینم باز رفقا چه دسته گلی به آب داده اند وچه شاهکاری از خود بجای گذاشته اند ، مطابق معمول صفحات آمد بالا چشمانم را بستم وبه قصه های شب زنداری آن پیر مرد گوش دادم ، دراواسط آن نگهان گویی برق مرا گرفت ، نامی از یکی از نام آواران بزرگ سرزمینم وهمشهریان محترم ودرجایی قوم سببی شنیدم که در برنامه آن " دوژان" با نوچه اش سئوالاتی را مطرح کرده بود سئوالانی از نوع حقوقی وآن مردک ابله بجای جواب به آن مردمحترم توهین کرده وباو گفته بود برو جنس موادت را عوض کن .....اینجا دیگر جوش آوردم وتحملم تمام شد .....کافر همه را به کیش خود پندارد .
بیچاره ! تا امروز سعی کرده بودم به نوعی حرمت ترا نگاه دارم وحد اقل ترا در یک تابلوی بیتفاوتی بنشانم وبرای سرگرمی بعنوان شو از برنامه هایی مزخرفی که میگذاری ومیگذارند استفاده کنم اما دیگر این جا را تحمل ندارم ......
هنوز مادر وپدر تو به دنیا نیامده بودند که این خانواده بزرگ وریشه دار صاحب تحصیلات عالیه آنهم دربهترین مراکز تحصیلی دنیا ازجمله سوئیس وفرانسه درس میخواندند ولباسهایشانرا نیز از هما ن سر زمینها تهیه میکردند ، باغ بزرگ واملاک بی حسابشان در کرمان معروفیت دارد که متاسفانه مانند همه چیزها توسط عواملی که ترا کاشت وبه دنیا آورد ضبط شد وعده ای کشته شدند ، این خانواده ( امیر ابراهیمی ؛ افخم ابراهیمی ، و ابراهیمی) از قدیمیترین باز ماندگان قرون گذشته اند کنیز وکلفت وخدمتکار وندیمه داشتند جوانانشان همه تحصیلکرده وزنانشان تا حد وزارت رسیدند ، حال تو بقول آن پیرمرد " انچوچک " تازه سراز تخم دراورده باین مرد محترم اهانت روا میداری وآن پدرخوانده دوؤان تو هم ساکت درمقابلت نشسته شاید باجی بهم میدهید یا .....
بقیه اش بمن مربوط نیست تنها میگویم حالم را بهم زدی ، همین ، نه بیشتر تو چیزی کمتراز همان بچه های سر راهی پرورشگاه نداری که درجامعه ای بزرگ میشودند وبرای آنکه ارجی پیدا کنند بهر روی خودشانرا به دیواری وصله میکنند .
واکنش من نسبت باین موضوع بسیار تند وخشن است وچنیین امری برای کسانی که فهمی بالا دارند قابل درک است .
تو یک جاه طلب وفرصت طلبی بیش نیستی وتکیه گاهی هم غیراز چند پیزوری وامانده در درگاه وبارگاه دولت تابع نداری حال
چه غم " که امپراطوری مقدس رم با خاک یکسان شود درعوض هنر مقدس آلمان زنده خواهد ماند " من این جمله را از شعر شمشیر آلمانی از رنجها وعظمت واگنر به وام گرفته ام ، برایت مهم نیست اگر دیگران را هرچند اصالت داشته باشند زیر پاهای کوتاهت له کنی مهم این است که تو میخواهی عقاب شوی اما درحال حاضر تنها یک عقاب پلاستیکی بازیچه دست دیگرانی ، نه بیشتر .
متاسفم تنها باید بگویم متاسفم من مانند بقیه نه چاک دهن دارم ونه احساسات وطن پرستی وخوی انسانی من اجازه میدهد که مانند بقیه فحاشی کنم اما تا اندازه ای باید از آن همشهری نازنینم که میدانم دامنه اصالت وتحصیلات او تا کجاست وجناب صدررا انسانی خطاب کرده وسئولاتی را مطرح نموده باید دفاع کنم ، ودراین فکرم که گاهی غربت نشینی ودور ازمدار زندگی چه ضربات سختی به انسان میزند ،ما تربیت دیگر واصالتی دیگر داریم اصالت ما ازنوع خریدنیهای امروزی نیست .
درگفته های تو تناقص زیاد وجود دارد خوشبختانه من کتاب ترا نخوانده ام وتنها چند بار وچند کلمه از دهان خودت شنیده ام وآن جزوه ایکه قبلا چاپ کرده بود وخودترا به ارش معود رساندی دراول ترا یک محقق ونویسنده وشاعر پنداشتم ، سپس جسارت ترا دیدم وبه حساب خود پنداشتم که خوب این هما ن کسی است که برای نجات وطن برخاسته ودست آخر نا امید شدم وترا مانند همه کنار گذاشتم حتی یاد وخاطره ای هم ازتو دردلم بجای نماند غباری بودی آمدی ومانند یک باد ....رفتی همین نه بیشتر خودم را مرتب سر زنش میکدم که چرا اینهمه ساده دلی بخرج میدهم همان ساده دلی که ان پیر خردمند بخرج داد وبرای تو سئوالاتی مطرح کرد بخیال خود که با انسانی طرف است .انسانهای مانند تو خطرناکتر از جذامنذ . پایان
لب دریا برویم ، توررا درآ ب بیندازیم
وبگیریم طروات را از آب
رگی از روی زمین بر داریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم ........." سپهری"
---------
3ریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا /
26.04/2017 میلادی برابر با ششم اردیبهشت 1396 خورشیدی .